از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

رخدادهای این روزها

میگه: «واسه ی چی این همه،  عکس می گیری؟» به روش اصفونیها سوالش رو با سوال پاسخ میدم و میگم: «تو واسه ی چی می گیری؟» میگه: «واسه ی یادگاری.» می گم: «ولی خوش به حال خودم که نمی خوام این همه عکس رو  هی روی هم ذخیره کنم و آخرش هم هیچ!  چونکه با انتشار بهترینهاش توی وبلاگ، نه تنها  میتونم  اون خاطرات و عکسها رو برای همیشه ثبت کنم؛ شاید هم که  تنوع خاطری رو برای خواننده ها  ارمغان داشته باشه.»  لذا دوستان عزیز منتظر مطلبی فوق العاده نباشید؛  چرا که میخوام از رخدادهای این روزها بگم و اینکه تا شروع فصل سرما، بیشترین شور و هیاهو در شهر برپاست و هر دو روز یه بار به هر بهانه ای که شده، ملت رو از خونه هاشون می کشند بیرون تا هم تفریح باشه و هم منبع درآمدی برای شهر و کاسبکاران. ولو که  فستیوال عرضه ی محصولات هنری در کنار  یک مسابقه ی ساخت «مترسک»  برگذار بشه:


                  آیا در واژه ی انگلیسی «مترسک» اشاره ای هم به «ترس» شده؟


همزمانی که شما رو دعوت می کنم به دیدن عکسهایی از «مترسک» های مختلفی که بیشتر اونها توسط مغازه داران شهر ساخته شده و به نوعی بیانگر ذوق و شغل آنهاست؛ گزارشی ببینید از آخرین جشنواره ی «هنر و سیب» که در شهر محل سکونتمان(مرکز آمریکا، شهر لکسینگتون ایالت میزوری) برگزار شد. گفتنیه که این منطقه پره از باغهای میوه.  به همین خاطر همه ساله برای جلب توریست و یا مردم اطراف،  یک فستیوالی به روش بازارچه های سیــّـاری که در گذشته های نه چندان دور در ایران رایج بود برگزار میشه. یادش بخیر که فروشندگان،   اجناس خودشون را هر روز هفته در یکی از محله های شهر پهن می کردند. یادمه که این بازارچه های سیار رو بنا به روز و مکانی که برپا می شد نامگذاری می کردند. مثلن «شنبه بازار» توی محله ی صفا، یک شنبه بازار محله پایین و «دوشنبه بازار محله لرها» و  ….


       آخرش خون نجببادی توی رگهای دخترکم فرینه! .... یه تیکه چوب و ســـُــک زدن !!! بچه بیا برو!


                  پول خوبه امـّا نه اینقده که همه ی فکر و ذکرت باشه .... عشق کو؟


معمولن در آمریکا اینجور بازارچه های موقت، در  دو طرف یکی از خیابانهای وسیع شهر_هرچند این شهر دوتا خیابون اصلی بیشتر نداره_ برگزار میشه و افراد و مشاغل مختلف با اجاره ی محلی برای برپایی چادر،  محصولات خودشون رو عرضه می کنند.


                        نزدیک شدن فصل پاییز و فصل برداشت و فروش انواع کدو


چادر عرضه ی هنرهای دستی و سنتی


چادر فروش شیشه آلات، کریستال، چینی و غیره


با این حال بعضی آمریکاییهای عاشق عتیقه، کاروانی از ماشینهای قدیمی شون رو برای تماشا و لذت دیگران وسط خیابون می ذارند. جالبه که خداتومن پول واسه ی یه همچین ماشینی داده و سال تا سال تر خشکش میکنه تا یه همچین روزهایی کیفش رو ببره. دیگه نمی دونند که توی ایران تا همین اواخر بعضی از این ماشینها هنوز می دوید و شاید همشهری هام  شورلت شیخ ابوطالب مصطفایی رو یادشون بیاد.




میگم قبل از اینکه  نظری هم به  خانم پرستار شهر بندازید؛  دقت کنید که اگه «هاچ زنبور عسل» همیشه ی عمر، دنبال ننه اش می گشت؛ «حاجیه خانمهای زن ِ بور آمریکایی» اینقده بی رمق شده اند که توی تابلوی بالای سرش نوشته؛ دنبال «عسل» می گرده !!!




درسته که هیچی زولبیا و بامیه ی وطنی نمیشه؛ ولی اگه یه وقت هوس کردید؛ «فانل کیک» Funnel آمریکاییها یه جورایی طعم زولبیا داره. بخصوص اینهایی که بطور همزمان و تازه همون کنار خیابون پخته و عرضه میشه.




اگه توی ذهنتون اینه که مترسک ها باید بد قیافه  باشند؛  مترسکهای آمریکایی  یکی از یکی شون مقـبـول(قشنگ) ترند.  جالبه که بیشترشون هم از جنس نسوانه. مثلن خودتون بگید این خانم گـُلفروش یا دختر برگزیده ی شهر 5 هزار نفری!!!  لکسینگتون زشتند؟؟ 




البته فکر نکنید که «دختر شایسته ی ایالت میزوری» همچین آش دهن سوزی بودا …نه بابا این خبرهایی که می گند نبود و از اتفاق ایشون رو که  از شهری به نام «سنت لوییس» انتخاب شده به شرف زیارت نائل شدم و همگی بفرمایید ناماز و روزه هات قبول!!!



راستی توی شهر شما به این «جوس فیل»ها  یا بقول بچــّه تهرونی ها«شکوفه» یا بقول خارجکی ها «پاپ کــُرن» Popcorn چی می گید؟




واسه ی رعایت عدالت و رضایت خاطر دل آقایون،  اینم عکس پرستار بخش آمبولانس شبکه ی بهداشت شهر و نیز پیتزا فروش  معروفی به نام «پاپا جک» Papa Jack .  خودمونیم پیپ(چاپوقش) دیدنیه! نه؟




درسته که بیشتر شما جوونید؛ ولی پیرمردی مثل من باید دنبال پیدا کردن راهی برای بازی بچــّه ها و تخلیه ی انرژی اونها باشه. که البته بخشی از اینگونه فستیوالها سرگرم کردن بچــّه ها با وسایل بازیه که به سرعت برپا و  یا جمع  می شند. ولو اینکه قطاری کوچک یا سرسره یا بقول نجفبادیها «کون لیزونک» به سبک کشتی تایتانیک باشه و بوسیله ی تلمبه های بادی الم بشه.




اگه گرسنه تون هم شد؛ سوای چادرهای بسیاری که انواع کیک و شیرینی و شکلات آمریکایی می فروشند؛ از این دست ماشینها(واگنهایی) که به گونه ای یک آشپزخانه ی سیارند؛ می تونید غذا بخرید و بعضی ها هم از هول حلیم می افتند توی دیگ و یه رون گــُنده ی  بوقلمون(ترکی Turkey) و یه شیشه ی نوشیدنی آبجوی بدون الکل  شبیه به «دلستر» به نام «روت بییر» Root Beer که در اصل یک نوع نوشابه ی گاز داره؛  یه جا می رند بالا.




نمی دونم چرا توی ذهن من فقط عکس زیر میتونه مترسک معنی بشه و  بقیه اش بیشتر دکور آرایی عروسک بود تا مترسک. با این حال اگه با حرفم مخالف باشید؛ آیا قبول دارید که عکس دوّم بیشتر به یه پیرزنی میخوره که آدم رو از خورد و خوراک میندازه تا اینکه «س...ک...س...ی شهر» باشه؟




 این شهر در تاریخ آمریکا ،  بخاطر شروع جنگهای داخلی برسر لغو برده داری،  اهمیت بالایی داره؛ به همین خاطر می تونید سلاحهای قدیمی زیادی رو بعنوان تزئینات شهری ببینید و همین سببی شده تا گلوله های قدیمی توپ، بصورت دکوری برای فروش عرضه بشه.




راستی یادم رفت از اجرای گروه موزیک دانشکده ی نظامی  بگم و اینکه همزمان اجرای مارش نظامی، تعداد چهار نفر از افراد،   فیگور یک مجسمه ای معروف رو می سازند که همگی با هم در تلاشند پرچم آمریکای جهانخوار را افراشته نگهدارند. گفتنیه به این گروهی که پرچم رسمی آمریکا را  در بیشتر مراسم رسمی حمل می کنند Color Guard  محافظان پرچم رنگارنگ می گند.




راستی؟ از اینکه کدو آرایی یکی از سنتهای  رایج آمریکاییهاست گفتم؟ از اینکه اینکارشون تا برگزاری مراسم «هالووین» که چیزی شبیه به مراسم قاشق زنی چهارشنبه سوری خودمونه هم  چیزی گفتم؟ باشه باشه!!!  اینبار نمیگم ولی حیف نیست این همه کدوهای کوچیک و بزرگ و رنگارنگ که حتی بعضی هاشون شبیه به مرغابی اند  رو نگاهی نندازید؟




دیگه نمی خوام با عکسهای بیشتری از مترسکها خسته تون کنم ولی دخترکم _فرین_ با دیدن این یکی هوس کرد که از کولم  شترسواری بگیره و چون باعث دردسر من شد؛ شما هم به زحمت بیفتید و حال و روز مرا ببینید.



نه اینکه از گــُرده ی من، کم  سواری کشیده بود!؟ تازه هوس کرد که یه دوری هم اسب سواری کنه.  بسیار دیدنی اند این گونه اسبهای کوچک اندام که به  «پــونی» Pony  مشهورند و البته اشاره ی برادرم _عبدالله_  اینه که یه وقت با من بیچاره  که دائم به این پدرسوخته سواری میدم اشتباه نگیریدا  !؟



بد نیست بدونید که یکی از روشهای رایج  نشان دادن آثار برگزیده در مسابقات هنری، بعد از یادبود های کوچکی به نام Trophy  اهدای «روبان» به رنگهای متفاوته. مثلن رنگ بنفش یعنی بهترین اثر. رنگ آبی به معنی نفر اوّل و  رنگ  قرمز به معنی مقام دوّم . بد نیست به گوشه ای از آثار نقاشی که از طرف حضرت عیال در بخش مسابقه شرکت داشت  نظری بندازید.





می دونم دیدن 36 تا عکس حسابی خسته تون کرد. از من به شما  قول که دیگه از این دست آلبوم های هردم بیل و شلم شوربا نخواهید دید…در صورتیکه نظری داشته باشید خوشحال میشم بشنوم  وگرنه تا فرصت بعد ... موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید


شروع ثبت نام گرین کارت لاتاری 2013

باز امسال ایرانیان مجازند که برای آزمودن بخت خود در قرعه کشی مجانی(لاتاری) گرین کارت آمریکا شرکت کنند. گفتنیه هرچند این دسته از دوستان الان ثبت نام می کنند ولی به نام  لاتاری 2013 معروفه  چرا که تا آن زمان  باید وارد آمریکا شده باشند. بهرحال قصد ندارم درباره ی نکته های فنی چگونگی ثبت نام، حرف بزنم؛  ولی پیشنهاد می کنم قبل از هر کاری،   حوصله کنید و این نوشته را تا انتها بخوانید شاید که بتونید با اطلاعات و آمادگی بیشتری اقدام به ثبت نام کنید.

ای دوست عزیز! باور کن این حرفهایی را که خدمتتون میگم ناشی از این نیست که خودم از گود پریده ام و سختی های زندگی داخل ایران را فراموش کرده ام …. باور کن حسود هم نیستم که مبادا کسی دیگه ای جای مرا بگیره؟ … باور کن مــُرفه بی درد هم نشده ام و همین نوشتنهای وبلاگی بهترین نشونه که درکنار شما هستم ؛ چرا که در این بازار تناقض بدگویی رسانه های داخلی ایران از آمریکا  و  همچنین بعضی هایی که عشق کور آمریکا شده اند؛  دلم می سوزه که بخاطر کمی  اطلاعات به سختی های بسیار بیفتید … بهرحال اطلاع رسانی وظیفه ی بنده بود  ولی:

آیــــــا مـــی دونـــیــــد کــــه: قبولیتان در مرحله ی اوّل، به منزله ی صد در صد گرفتن گرین کارت(ویزای دائم اقامت آمریکا) نیست؟

آیا می دونید کهبه روش کنکور، اسامی برنده شدگان را دو برابر تعداد ویزای موجود اعلام می کنند و ای بسا که طی فرآیند پرکردن فرم ها، مصاحبه و غیره نوبت به شما نرسه؟

آیا می دونید کهبدون هیچ برو و برگشت، نود درصد از ایرانیان به اسـپـــانــســری(حمایت کننده ی مالی) در خود آمریکا نیاز دارند؟

آیا می دونید کهپس از پیدا کردن اسپانسری که دارای شرایط لازم باشد و نیز ارسال فرمها و مدارک ترجمه شده ی مورد نیاز از جمله مدرک تحصیلی و عکس و قباله ی ازدواج و …. باید سخت انتظار نوبت «کارنت» شدن (اعلام نوبت مصاحبه) و بدنبال آن چک امنیتی _تروریستی «اف بی آی» باشید تا  پس  از آن بتونید  ویزای ورود به آمریکا  رو بگیرید؟

آیا می دونید کهباید  کلـّی هزینه ی ترجمه ی مدارک؛ بلیط چند بار مسافرت به آنکارا(ترکیه) و یا دبی(امارات)، هتل، تشکیل پرونده ی پزشکی، تست ایدز، هزینه ی مصاحبه با کنسولگری و غیره را مـُتــحــمــّل بشید ؟

راســتــــی با دل کندن از اقوام و آشنا و خانواده چطورید؟

اوووف داشت یادم می رفت با بزرگترین نیاز مهاجرت و آن هم «زبان انگلیسی» چه می کنید؟

آیا درباره ی انتخاب شهر و ایالت محل زندگی تان هم فکری کرده اید؟

تا یادم نرفته … حتماً آماده هستید که تا  پاگرفتن زندگی جدیدتان ، دست کم شش ماهی  ریالـهای پرارزش از ایران آورده را به جای دلار خرج کنید تا:  منزلی اجاره کنید؛ وسایل زندگی تهییه کنید؛ ماشین بخرید؛ خورد و خوراک فراهم کنید؛ گواهینامه بگیرید و …!!؟

بعد از کلـّی انتظار دریافت گرین کارت و شماره ی ملی(سوشیال سکوریتی نامبر) وای و صد وای! از جستجوی کار که اگر هم بهترین متخصص مورد نیاز سرتاسر آمریکا باشید! چقدر مدرک  باید ترجمه و ارزشیابی کنید؛ …. کلی دوره های تخصصی ویژه ی خود آمریکا را پشت سر بگذارید …. رزومه(سابقه ی کار و مهارتها) را به انگلیسی تهیه کنید ….  بدتر از همه اینکه پدرتان درمیاد تا با سیستم اینترنتی پرکردن فرمهای متفاوت درخواست کار ماهر بشید.   بذار دیگه از بیچارگی که باید برای انتخاب دانشگاه و شناخت انواع رشته های تحصیلی دانشگاهها بکشید  بگذرم.

می گم به نظرتون بسـّه یا بازم بگم ؟ از دلتنگی های غربت بگم؟ از نگرانیهای ایرانی وار بخاطر آینده ی خانه و خانواده چطور؟ حس دوگانگی انتخاب نوع حجاب و دوست و همسر و …؟  آزار فکری ابدی که باید چه کرد؛ موند یا برگشت؛ کی برگردیم و ….؟؟ اصلاً بذار حرفامو با این جمله تموم کنم: چقدر اطلاعات واقعی از این آمریکای جهانخوار دارید؟ می دونید که واسه ی هیچکسی فرش قرمز پهن نمی کنند و اونوقتی که خوب توی زندگی تون جا افتادید تازه باید آمریکا را «عمری کار» ترجمه کنید؟ شاید اعتراض کنید که چرا از خوبیهای آمریکا نمی گــم؟ ولی یادتون نره که خوبیها همیشه خوبی اند و من وظیفه داشتم تا گوشه ای از سختیهای رسیدن به این خوبیها را گوشزد کنم. ترا خدا چشماتونو باز کنید… منطقی فکر کنید… اگر هم می خواهید اطلاعاتتون رو بیشتر کنید سری به گوشه و کنار سایت خوب «مــهــاجـــرســرا _ کلیک کنید» بزنید و حتی یک آی دی عضویت بسازید و سوالاتتون رو از دوستان پرتجربه تر بپرسید. با اینحال …  بنده سر تا پا آماده ی بخدمت و پاسخگویی شما عزیزان هستم.


آخرین فرصت ثبت نام چهاردهم آبان ماه 1390 می باشد که بهتر است این امر را به روزهای آخر موکول نکنید.   هرکسی که دارای حداقل مدرک دیپلم و به نوعی 18 سال سن باشد؛ میتواند در این قرعه کشی ثبت نام کند. منتها از قبل باید نه تنها اسپل انگلیسی نام و فامیل خود را آماده داشته باشد؛ بلکه با  تبدیل تاریخ تولد خود به میلادی  و نیز عکس دیجیتال خود و همراهان (همسر و فرزندان)که باید ویژگی های خاصی داشته باشد؛ اقدام به ثبت نام در سایت مخصوص اداره ی مهاجرت آمریکا  کنید. البته سوای اسم و مشخصات، باید اطلاعات دیگری همچون شهر وزادگاه محل تولـّد خود را نیز وارد کنید که برای آشنایی، میتوانید نمونه ی فرم فارسی شده ی ثبت نام وتوضیح قسمتهای مختلف آن را در اینجا ببینید.


تنها نکته ی مهم اینکه حتماً باید یک آدرس ایمیل داشته و ارائه کنید. هرکس پس از تکمیل و ثبت نام اولیه اش دارای یک شماره ی منحصر به فرد «تاییدیه ی ثبت نام» به نام «کانفرمیشن نامبر» میشود؛ که نه تنها باید جهت دانستن نتیجه ی قرعه کشی از  حدود یازدهم اردیبهشت 1391 در قسمت «چک نتیجه»از آن استفاده کند؛ بلکه چنانچه قبول شده باشد؛ باید به قسمت مربوطه رفته و با اعلام تمایل خود به ادامه ی انجام پروسه ی گرفتن گرین کارت، فرمهای مورد نیاز مرحله ی بعد را از طریق ایمیل ارائه شده در زمان ثبت نام اولیه ی خود  پر کرده و ارسال کند. پس فراموش نکنید که مشخصات ایمیل ارائه شده و نیزشماره ی تایید ثبت نام خود را سخت حفظ کنید … آرزوی موفقیت روزافزونتان را دارم … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

فوتبال آمریکایی

1- همکار آمریکایی دارم که هنوز نمره ها و حاضر و غایب کلاسهاش رو بجای استفاده از کامپیوتر بصورت دستی و با قلم و کاغذ انجام میده و حتی موبایل(سل فون) هم نداره. وقتی ازش دلیلش رو پرسیدم گفت:«وقتی آدم درگیر تکنولوجی امروزی میشه؛  در اصل یه جورایی بهش معتاد میشه. این درحالیه که هرکدوم  از این موارد، تاثیری از انرژی مثبت و منفی بر روی آدم دارند و  نباشه نباشه بخشی از فکر آدم رو درگیر میکنه و ….» منم تصمیم گرفتم یکی از این موارد رو کم کنم  تا شاید تاثیر مثبتی بر آرامشمداشته باشه. به همین علــّت  از بستن موقت عضویت «ف.ی.س  ب.و.ک» شروع کردم تا ببینم بعدش چی میشه؟


                                           فیس کتاب فعلن خدا حافظ تا بعد

2- بارها خواسته ام که از مردم و نیز شهر محل سکونتم بیشتر بنویسم ولی نشده. در این نوشته قصد دارم  شما رو  به دیدن مراسم  پایان بخش دیدار اولیای دانش آموزان با مربیان(معلمان) مدارس شهر دعوت کنم. طبق سیستم آموزشی آمریکا ، هر ترم تحصیلی به چهار دوره ی یک ماهه تقسیم شده. این روزها  با  مشخص شدن نمره ی ربع (بجای ثلث) اوّل،  والدین برای جویا شدن احوال تحصیلی فرزندانشون با وقت قبلی با معلمها به گپ و گفتگو می پردازند و در پایان   به تماشای یک فوتبال خرکی آمریکایی می رند.


                                      فوتبال خرکی آمریکایی یا کــُشتی همگانی !

برگزاری این مسابقه سبب شده  کاروانی از مردم و دانش آموزان شکل بگیره تا تیم دبیرستان شهر رو  برای یه باخت دیگه!!  تشویق کنند. از جمله اینکه بسیاری از مردم عادی هم لباس آبی رنگ تیم شهر رو پوشیده اند و در یک کلام «آبـیــه تــه»!!



البته برپایی این کارناوال نه تنها باعث تشویق تیم و سرگرمی مردم  بلکه به نوعی هم تبلیغی  برای کسب و کار اهالی میشه.  معمولن هرشغلی با راه انداختن یک ماشین رو باز و نشوندن یکی دو تا از نسوان و  پرتاب شکلات برای بچه ها   اقدام به  مشارکت در اینگونه مراسم عمومی می کنند.



گروه نوازندگان سازهای بادی یکی از اصلی ترین بخشهای جدایی ناپذیر اینگونه رژه (پـــرید Parade) هاست که در این مورد  بعد از ماشینهای اسکورت پلیس ،   گروه موسیقی مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان خود شهر_نه گروهای مهمان از شهرهای دیگه_ جلودار بودند.


بمانه که بعضی از این دخترکان دبیرستانی با پوشیدن لباسهایی خاص و بدست گرفتن میله و یا پرچمهای رنگی و چرخش اونها در اطراف بدن و توی آسمون؛ ترکیب رنگی چشم نوازی رو ایجاد می کردند و بدینوسیله سهم لذت بردن گوش و چشم حاضران  بطور عادلانه فراهم بود. حسودی نکن که جای شما رو خالی کردم . :)



نام مستعار یا لقب  در آمریکا خیلی رایجه . مثلن  لقب معروف تیمهای وزرشی این شهر Minutemen (مردان سریع = مردان یک دقیقه ای) است که اشاره ایه  به تاریخ این شهر و تیراندازان چابک دستی  که در طول یک دقیقه  تفنگهای سرپــُرشون  رو باروت گذاری و آماده ی تیراندازی می کردند.


پس از اینکه تیم «سافت بال»دختران  و تعدادی دیگه از دانش آموزان سوار بر یک اتوبوس مدرسه  که تایرهاش رو برای مزه  حسابی گــُنده کرده اند رد شد.  خود تیم فوتبال آمریکایی دبیرستان که بیشترشون صورتاشون رو رنگی کرده بودند با دست تکون دادن برای مردم؛ از جلوی جایگاه رد شدند.





این مردم اینقده دلشادند که همگی در اینگونه هیجانهای اجتماعی شرکت می کنند. جالبه بدونید که اگه توی ایران مردم جمع میشند تا شاید قاضی شهر اگر مظلوم رو محکوم نکرد؛ متجاوزین به حقوق و امنیت مردم رو مجازات کنه!   تمام اون جماعت یک ساعت تمام جلوی ساختمان دادگستری شهر جمع شده بودند و چه هیاهویی راه انداخته بودند!!؟



آمریکاییها  برای این بازی عجیب  و غریب خیلی سرمایه گذاری می کنند. نمی دونم کجای این خرکی بازی رو باید «فوتبال» نامید؟ بخصوص وقتی که اولین اصل بازی محکم کردن جای پاها و با چشمی دریده در چشم دشمن(رقیب) نظر دوختن و بعد هم با همه ی توان  به طرف مقابل حمله کردن و به زمین زدن اونهاست!!؟ جالبه که چه تشویق کننده های خوشمزه ای هم دارند! که به «چیر لیدر»(سردسته ی تشویق کننده ها) معروفند!؟


                                    تشویق کننده ی حرفه ای_ عکس اینترنتی است


البته این دلیل نمیشه که چون من هیچی از قانونهای این بازی  سر در نمی آرم و یا لذت نمی برم ؛ این بازی رو  قشنگ ندونم.  ولی چه بخواهند و چه نخواهد «فوتبال» فقط همون فوتبال خودمونیه که به انگلیسی میشه«ساکر Soccer». بمانه که  منم به لج اونها همیشه می گم «فوتبال بین المللی» International Football. ولو که در سطح شهر هم یه مسابقه ی ساخت «مترسک» برگزار بشه و حتی مترسکشون هم برای تشویق تیم فوتبال خرکی  شعار بده!

ببخشید طولانی شد … درود و دو صد بدرود …  آرامش ارزانی تان …. ارادتمند حمید

نام و فامیل در آمریکا !؟

 یکی از مشکلترین تصمیم گیریها برای ایرانیان ساکن آمریکا وقتیه که بچــّه دار میشند و برای انتخاب اسم بچــّه شون موارد گوناگونی رو باید در نظر داشته باشند. از طرفی فرهنگ ایرونی و شاید هم موانع مذهبی و قانونی رو باید در نظر داشته باشند؛ از سویی  اونایی که حساس ترند اسم بچه شون باید با معنی و مسمـّا(مسمّی=دلیل نامگذاری) باشه؛ از جهت دیگه تلفظ اسم برای ایرانیان و  بخصوص خارجی ها راحت باشه؛ و از همه مهمتر اینکه تا اونجایی که  می شه «باکلاس» باشه که از نان شب هم واجب تره. از این موضوع می گذرم و توجه شما را به اطلاعاتی درباره ی اسم و فامیل در آمریکای جهانخوار جلب می کنم.
یکی از مواردی که در ایران وجود نداره؛ نامگذاری فرزند به نام پدر و یا پدر بزرگشون در زمان زنده بودن اونهاست. من که ندونستم این موضوع رو چگونه باید توجیه کرد و آیا منظورشون زنده نگهداشتن اسم پدره یا بیانگر شدّت علاقه ی پدر به فرزند یا  نشانی از خودخواهی ها ؟؟؟ گفتنیه این مورد از بس رایجه برای تشخیص پدر از پسر، بدنبال اسم پسر کلمه ی «جونی یر Junior» به معنی «کوچک یا کوچکیه» رو به کار می برند. البته در مورد دو رئیس جمهور قبلی آمریکا مورد فرق می کنه و «جورج بوش ها» رو به «بوش پدر» و «بوش پسر» بیشتر می شناسند. 


             رئیس جمهوران زنده ی آمریکا: کارتر، کلینتون، بوش پسر، برادر اوباما و بوش پدر


 همانطور که میدونید در آمریکا علاوه بر اسم کوچک، اسم میانه هم رایجه. معمولن(معمولاً) اینگونه اسمها را از یک حرف تنها انتخاب می کنند که مشکل طولانی بودن اسم به چشم نخوره. چیزی که بده اینکه برای ما ایرونیها و بخصوص اونایی که مثل من پسوند فامیلی هم دارند؛ هنگام ترجمه ی اسم و فامیل بصورت انگلیسی، مشکلات بسیاری ایجاد می شه. مثلن من هرچی زور می زنم که بگم بابا !!! «نجف آبادی» پسوند نام شهر زادگاهمه نه فامیل اصلی ام (یا اسم وسطم) این زبون نفهما حالیشون نمیشه که نمیشه. معتقدند اگه بخشی از فامیلمه چرا با فاصله نوشته میشه؟  همیشه به خودم می گم کاشکی قبل از گرفتن پاسپورت و ترجمه ی مدارکمون هرچی می تونستم اسم و فامیلم رو  کوچکتر می کردم که وجود پیشوند «عبدالـ + حمید» باعث نشه که فکر کنند من عربم . ولی گاهی مواقع  بعضی از این آمریکاییها از عربها، عرب ترند.


 برگردیم سراغ موضوع و اینکه اگه توی آمریکای جهانخوار فامیلهایی دیدید که از یک یا دو حرف تشکیل شده مثل:«Q» و …؟ تعجب نکنید. راز این کوتاهی نام به زمانی برمی گرده که اجداد آنها از اروپا به آمریکا مهاجرت کردند و برای پرداخت کمتر مالیات ورود که بر اساس تعداد حروف اسم و فامیلشون بوده؛ از نامهای یک یا دو حرفی استفاده کرده اند تا مقرون به صرفه تر باشه. نکته ی دیگه اینکه: معنی و مسمّای اسم، امریه که در نظر بیشتر خارجی ها، کم تر اهمیّت داره و گاهی به بعضی اسمها و فامیلهایی برمی خوریم که باعث تعجب میشه.  البته این امریه که توی ایران هم  وجود داره. برای مثال: آقای گرگ Mr. Wolf ،  خانم بچـّه Mrs. Baby ، قرمز Red، اسلحه Gun و غیره.

  

                                          پوستری از فیلم سینمایی جان Q

مورد دیگه ای که با بخشهایی از ایران مشترکه؛ وجود اسمهای مشترک زنانه و مردانه است؛ همچون اسم «اشرف»، بعضی اسمها مثل «کریس» دو جنسیه و منظور از مردان همان کریستف کلمب و کریستینا هم اسم نسوانه ی اونه. گاهی موارد فقط با تغییر مختصر یک فتحه و یا کسره، زن و مرد بودن آن مشخص میشه. مثلن اسم دانیال رو  دَنی یــِــل  Danielle و دنی یــُل Daniel برای دختر و پسر به کار می برند. یکی از مواردی که زیاد به چشم میخوره، اسمهاییه که خود افراد هم  معنی و یا مبدا آن را نمی دونند و برمبنای اینکه فقط یک اسمه یا روزگاری اسم فردی مشهور  بوده؛ انتخاب شده اند. از جمله:«شـِـلبی Shelby» که حدود هیجده سال پیش خواننده ای  معروف بوده و اکنون دختران هفده ، هیجده ساله ی بسیاری را با این نام می توانید ببینید.
مایلی سایروس یا حنا مــُنتانا
ای بسا که افرادی را ببینید که با نام هنری ، یا «سی.یا.سی» و یا لقب خود بیشتر از اسم واقعی شان مشهور باشند.  از جمله «Oprah اُپرا» زن سیاهپوست مجری شوی معروفی با همین نام که اسم اصلی اش Opal هست و یا بازیگر برنامه های کودک و خواننده ای مشهوری به نام« حنا مانتانا» که اسم واقعی او« مایلی سایروسـ» ـــه.  جالبه که بعضی ها بخاطر فامیل این دختر (سیروس= کورش) فکر می کنند که او ایرانی الاصله. ایکاش بود تا لااقل ما هم با پولهای توی بانک این چهارمین پولدارترین بازیگر «هالیوود» لافی میومدیم.... امــّـا بشنوید که لقب گذاریها و اسم گذاریهای عجیب و غریب در آفریقایی تبارها (آمریکایی – آفریقایی) بیشتر رایجه و گاهی در زبان عامیانه، معشوق خود را نیز « سگ و گربه و…» هم خطاب می کنند که البته منظورشان شدّت ارادت و دوست داشتن اونها به اندازه ی همان حیوان خانگی محبوبشونه My Dog  !!!؟؟؟  وجود اسمهای عجیب و غریب در همه جای دنیا به چشم میخوره. ولی یکی از علتهایی که بعضی اسمهای ایرانیان برای آمریکاییها، سخت جلوه میکنه وجود یک یا چند تا از حروفیه که در انگلیسی رواج نداره. البته این حروف یا اصلا ً در انگلیسی وجود نداشته و یا اینکه هرچند هنوز در نوشتار انگلیسی وجود داره؛ تلفظ نمیشه. مثلا ً صدای «خ» در کلمه ی «خاکی Khaki» کماکان نوشته میشه ولی کمتر کسی قادر به تلفظ آن است.
                               عکس تزئینی است... در گوشتون رو بگیرید و خخخخ کنید


بنده جهت آموزش به دانشجویانم، این شگرد را به کار می برم که انگار ته گوشتان میخاره و شما علاوه بر فشردن انگشت دستتان در آن، صدای خ خ خ خ را تکرار کنید. دیگر صدایی که در زبان انگلیسی تلفظ نمی شه، صدای «غ/ق» است که معمولن بصورت «گ» تلفظ می شه. جالبه که وقتی زن برادرم توی ایران بود نه تنها با تلفظ صدای «غ/ق» مشکل داشت بلکه «خ» را هم  به نوعی «گ» تلفظ می کرد و خندیدنی بود وقتی که «پسر خاله ام» رو  با صدای بلند «پسر گـــاله» !!!؟ صدا می کرد... بگذریم .... هرچند همه ی زبانها دارای چنین مشکلات تلفظ صداهای زبانهای دیگه رو دارند، ولی مشکل گویی(تلفظ کردن) صداها در انگلیسی شدّت بیشتری داره. مثلا ً تلفظ «ح/ه» و یا «ر» در وسط و آخر کلمه برای انگلیسی زبان مشکله و «زهرا» را «زکرا» و یا شبیه انگلیسی آن «سـِـرا/سارا» صدا می زنند. صد البته که  اینجور مشکلات با تمرین و تکرار حل شدنیه  ولی به شرطی که بخواهند و متاسفانه بعضی از آمریکاییها چنان چشم و گوش خودشون رو می بندند که انگار قراره دست به جنایتی بزنند!!!؟؟ در این منطقه ای که ما زندگی می کنیم افراد دهاتی منش(رد نک Red Neck رعیت، امُــّل) زیاده و بعضی هاشون چنان مغرورند که حتی حاضر نیستند تلفظ صحیح یک اسم رو یاد بگیرند. به نوعی چنان تنبل اند که هر اسمی رو با یه سری تغیرات ادا می کنند. حمید رو «حامید»؛ فاطمه را «فاطیما»؛ مـیــنــو را «مای نو»؛ مریم رو «ماریا/ ماریام/ مری»؛ مقداد را «مکداد» و ... تلفظ می کنند. جالبه که معتقدند این ما ایم  که مجبوریم و باید زبان آنها را یاد بگیریم. برای من جای سواله که تلفظ صحیح اسم تازه اونم از طرف اونها چه ربطی به دانستن و ندانستن زبان  از طرف ماها داره؟

 

من به شخصه معتقدم باید اسمی رو انتخاب کرد که سوای تلفظ دلنشین و معنی آن، سببی باشه بر شخصیت گیری آینده ی فرزند و معـرّف فرهنگ غنی ایرانی.  ولو اینکه در بعضی موارد تلفظ آن برای آمریکاییها سخت باشه. این مشکل تلفظ، مشکل اونهاست و زمانی که ما به سختی تلاش می کنیم تا پا به پای آنها با یادگیری زبان جلو برویم؛ آیا آنها نباید  یه کم زور به اونجاشون بیارند و تلفظ صحیح یک اسم را یاد بگیرند!!؟؟  آخه کی گفته که اسم شخصی مون رو بخاطر رفاه اونا تغییر بدیم و بقول خودشون یه «nickname» (اسم کوتاه و خودمانی) انتخاب کنیم و «محمد» بشه مایک؛ عبدالله بشه «عیب»؛ اسماعیل بشه «اسی» و .... خدایا ببین چطور حرصم میدند؟ ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید


**** بعد نوشت:

در پاسخ سوال یکی از خواننده ها عرض کردم که: تغیییر نام «خانم»ها به فامیل شوهرشان پس از ازدواج هرچند یک سنت بسیار رایجیه ولی اجباری نیست و خانمها هم چنان میتونند به فامیل پدری یا همسر قبلی خودشون بمونند. جالبه خانمی رو دیدم که میگفت: فقط به خاطر اینکه اگه یه روزی کارش به طلاق کشید؛ مجبور نباشه شبانه روز فامیل شوهر سابقش رو تحمـــّل کنه!! هرگز فامیلش رو عوض نخواهد کرد! 

رقص سرخپوستی

**** این نوشته تقدیم شد به دوست(ان) عزیزی که به تازگی خواننده ی این مکان شده اند.

===================================

تاوقتی که بیام آمریکای جهانخوار، برای من آرزو بود که فرصتی بدست بیارم تا بتونم برای مدّتی بین یک قبیله ی سرخپوست و توی چادرهای اونها زندگی کنم . امــّا  بدونید که اگه شما هم تحت تاثیر فیملهای آمریکایی تصوّر می کنید که هنوز قبیله های سرخپوست سوار بر اسب به شکار بوفالو (گاومیش) مشغولند و شبها گرد آتشی هوهو می کنند و می رقصند و چاپوق دوستی دود می کنند و  آخر شب هم عیالشون رو توی چادر بغل می کنند و تا صبح خــُرنـاسـه می کشند؟؟  سخت در اشتباهید. چرا که این روزها به جز مرز مکزیک(قوم کوچکی از آزتکها  Aztec)  و آن هم انگشت شمار،  دیگه نمی تونید اونها رو بصورت قبیله ای و بخصوص با لباسهای خاصشون ببینید مگه اینکه فقط برای جلب توریست باشه و در اصل مکانی(مـُتل یا هتلی) را به آن شکل طراحی کرده باشند. این روزها بیشتر سرخپوستان آمریکا حتی آنانی  هم که در محدوده ی اختصاصی و سرزمینهای خاص خودشون و با حاکم بودن قوانین داخلی خاص خودشون زندگی می کنند؛   آنچنان گرفتار تکنولوجی و تمدن شده اند که بیشتر رسم و رسوم اجدادی شون رو به یاد ندارند  و در عوض چون توی زمینهای اختصاصی شون  تاسیس کازینو (بازی کده = قمارخانه) آزاده ؛ تا بخواهید به اینجور کارها مشغولند.

                                     کو شکار بوفالو و کو زندگی سالم اجدادی ؟؟


                               چادر سرخپوستی با نام اختصاصی پی تی Pee Tee


مدّتی پیش توسط یکی از دوستان ایرانی ام که در اصل همکار موسسه ای تحقیقی درباره ی بهداشت و درمان قبیله های آمریکا بود؛ با خبر شدیم که درکنار اینکه می تونیم از یک تست کامل (چک آپ)  پزشکی خون و غیره برخوردار بشیم؛ بد نیست دیداری از مسابقات رقصهای سرخپوستی داشته باشم. راهی سالن ورزشی یکی از دانشگاههای کنزاس سیتی شدیم و اولین چیزی که بیرون از سالن به چشم می خورد؛ وجود چند چادر فروش و عرضه ی انواع غذاهای سرخپوستی بود و از جمله باربیکیو (کباب گوشت) بوفالو (گاومیش) و نیز مخلوطی از آرد ذرّت و سیر و فلفل و زیره  که بصورت پخته شده دربین غلاف (پوشش خوشه ی) بلال پیچیده  شده  به نام «تمالی» Tamales.

                              ساندویچ گوشت گـــاومیش یا همان بوفالو Buffalo


                       غذای پیچیده شده در غلاف ذرّت(بلالی) به نام تمالی Tamales


در یک طرف سالن مسولان پزشکی به ردیف به گرفتن انواع و اقسام تست و آمارهای پزشکی و بیولوژی و آزمایشگاهی مشغول بودند  و در طرف دیگه ی  سالن انواع صنایع دستی، ابزار، یراق و تزئینات سرخ پوستی جهت نمایش و نیز خرید وجود داشت.


                                 نمایشگاه و فروش هنرهای دستی سرخپوستی


                          دادا !  گیوه ملکی نجبباد نیستا ... هنردست سرخپوستیه !!!


بهرحال ساعت به نزدیکهای عصر نزدیک شد و مراسم آنها  با رقص دست جمعی  بزرگسالان بعنوان یک سنت آیینی آغاز شد و بدنبال آن  مراسم _البته در بخش مسابقه _ با رقص های گروهی و نیز فردی  ادامه پیدا کرد. در اینجا از شما درخواست می کنم تا همزمانی که توضیح مختصر بنده رو نسبت به انواع رقصها و معانی سمبیلک آنها می خونید؛ از دیدن عکسهایی مربوط به این آیین لذّت ببرید. منتها این نکته رو توجــّه داشته باشید که چون یه جورایی باید بصورت مخفی عکس می گرفتم؛ کیفیت خیلی ازعکسها خوب نیست و از طرفی هم به سختی میشه در اینترنت عکس پیدا کرد و اگر هم پیدا بشه؛ قابل دانلود یا انتشار مجدد نیست.

                            رقص گروهی یا بزرگسالان. مردان جلو و زنان در ردیف دوّم


بجز رقص همگانی و مشترک که به رقص بزرگسالان نیز مشهور است و بیشتر ابراز احترام به پیشکسوتان بود و جز قدم زدن  در اطراف میدان،  حرکت خاصی رو دربرنداشت؛ میشه انواع رقصهای سرخپوستی را به دو گروه عمده ی «مردان» و «زنان» تقسیم کرد.  از آنجا که همه جا بجز وقت مرگ!!! خانمها مــُقــّدم هستند اجازه می خواهم از نسوان عزیز شروع کنم:


                                   اسب سفید یا بهتره بگم اسب خــانــم سفید !!


انواع رقصهای زنان سرخپوست:

===============

Buckskin Dance = رقص  پوست آهـو:


از قدیم ترین فرمهای رقص خانمهاست که معمولن یکی از نسوان سرخپوست به نمایندگی از دیگر زنان، با پوشیدن لباسی مهره و دست دوزی شده از پوست آهو،  با نهایت شکوه و غرور شایسته ی «یک زن سرخپوست» در حالی که بادبزنی از پر بدست دارد؛ با ملاحت و ظرافت خاصی  از این سر تا آن سر میدان فقط راه میره .

                                        رقص آهو سمبل وقار زن سرخپوست

Cloth Dancing = رقص لباس پارچه ای:

همه ی حرکات این رقص هم مثل رقص پوست آهوست ولی رقصنده(ها) لباسی پارچه ای به تن می پوشند و علاوه بر بادبزن، معمولن(معمولاً) کیف زنانه وشال نیز حمل می کنند.

Fancy Shawl Dancing = رقص  شال پرنقش و نگار:

از رقصهای جدیدیه که خانمها به نوعی حرکتهای ورزشی بپــّر بالا و پایین انجام می دهند و سعی دارند تقلیدی از پریدن یک پروانه را همزمان پخش موسیقی بوسیله ی بدن و شالی که روی شونه هاشون انداخته اند؛ به نمایش بذارند.

                                                    رقص شال یا پروانه


Jingle Dancing = رقص پولک یا جرینگ جرینگ(باران):

این رقص را در اصل باید همانی دانست که در گذشته های نه چندان دور توسط خانمهای ایرونی نیز اجرا می شد. بدین شکل که لباس بلندی پر از حلقه و سکه های سوراخ و آویزون شده را می پوشیدند تا هنگام رقص صدای بلند جلینگ جلینگ لباسشون تا اون سر محله بره.  یادش بخیر باد که تا همین اخیر از درب نوشابه برای این صداسازی استفاده می کردند. البته هدف از این رقص سرخ پوستی تولید صدای باران است و چه شود که جنس لطیفی از نسوان با حرکات موزون علاوه بر لذت چشم،  بهره ی گوش حاضران رو با تولید صدای باران تامین کنه!!؟ همگی  بی حسادت بگید که خوش به حال خودم!!

**********

 انواع رقصهای مردان سرخپوست یا بقول این آمریکاییها  هندیهای آمریکایی! «امــِــریکن ایندیــَن» American Indian

===================

Grass Dancing = رقص چمنزار:

ریشه ی این رقص برمیگرده به گروهی از مردانی که عهده دار آماده سازی میدان رقص می شدند. آنان با پوشیدن شلوار یا پیش بند برای جلوگیری از آسیب پاهاشون اقدام به کوبیدن سبزه ها و چمنزار می کردند. جالبه که وقتی داشتم این رقص رو تماشا می کردم یادم به  پیشنهاد مورچه کشی خودم در نوشته ای به نام آموزش هنر ششم ایرانی افتاد که به کسانی که هیچ رقصی بلد نبودند پیشنهاد می دادم  با یه دستشون  لامپ آویزون شده به سقف رو باز کنند و با دست دیگرشون والف باسن مبارکشون رو ببندند و از پاهاشون هم برای مورچه کشی روی زمین استفاده کنند.

 

                                                                                  رقص چمنزار یا همان مورچه کشی و آماده سازی میدان رقص

Fancy Feather Dancing = رقص پرهای رنگارنگ:

رایج ترین رقصهای مردان سرخپوست  رقص پر است. بدین شکل که هر شخصی بنا به پیشینه ی فرهنگی قبیله ی خودش نسبت به استفاده از پرهای گونانگون با رنگهای متنوع  در معانی مختلف و بخصوص با جزئیات مختلفی اقدام میکنه. بنابراین نمیشه  نسبت به نوع طرح و بافت و ظرافت به کار رفته شده در تزئیناتی که با استفاده از پر در قسمت پاها و یا  پشت سر یا پشت کمر به کار رفته یک معنی یکدستی را بیان کرد و نزد هر قبیله ای معنی مختص خود را دارد.


                        تزئینات باله ی پشت، پاها، پشت گردن، روی سر و بدن با پـــَر


                                           کلاهــخــــودی از پــر عقاب !

Northern Traditional Dancing = رقص سنتی شمالی ها:

رقصیه که یادآور به شتاب دویدن پرندگان در بین چمنزار و نیز بازسازی یک تمرین نظامی مخفی شدن و جستجوی دشمنه. به این شکل که دائم میدویدند و ناگهانی مینشستند و به گونه ای خود را بین علفزار مخفی می کردند. البته رقصنده با خودش بادبزن پر، کیسه ی تنباکو و نیز پیپ حمل میکنه.

Straight Dancing = رقص ایستاده یا سنتی جنوبی ها:

از آنجا که هنگام این رقص بیشترین تزئینات رو به پاها و بدنشون آویزون می کنند و معمولن بصورت گروهی انجام میشه و رقصنده ها  توانایی جولان دادن زیادی ندارند؛ این رقص به نام «ایستاده» مشهوره و در اصل رقصیه آروم یا بهتره بگم  قدم زدن در یک ردیف و صف.   البته شخصی که جلودار صف بود حرکتهایی رو با دست انجام می داد و بقیه مثل آن را تقلید می کردند. بعضی ها معتقدند احترام به بزرگان و پیرانی که دیگه توانایی تند رقصیدن و خم و راست شدن را ندارند؛ فلسفه ی وجودی این رقص بوده.


                                       رقص ایستاده یا همون پیرمردی !

Gourd Dancing = رقص جغـجغـه یا کدو:

اصلی ترین وسیله ی این رقص بدست گرفتن یک جغجغه ی فلزی یا  خشک و پرداخت شده ی یک کدویی است که درون آن با دانه های  غلاتی مثل جو یا گندم پر شده و با تکون دادن آن تولید صدا می کنند. این رقص در اصل مثل رقص «نینای نینای مجسمه» ی نجف آبادیهاست که توسط تنبک و یا طبل نواز هدایت میشه. بدین شکل که هرچه صدای گره طبل قوی تر میشه رقصنده نیز باید همزمانی که به اطراف خود لگد می کوبد، صدای چغچغه را بلندتر کنه به همچنین و هرچه صدای طبل آهسته تر میشد او باید مقدار پرتاب پاها و نیز صدای تولیدی جغجغه را کمتر و کمتر کنه.

                                    گروه نوازندگان طبل به همراه  گروه کـــُر !

The Chicken Dance = رقص کبک یا مرغ مرغزار:

آخرین رقص خاص مردان سرخپوست در اصل  الهام گرفته  شده از حرکت سریع کبک در هنگام دویدن  و نوک زدن و دانه برداشتن سریع آن بود. به نوعی که رقصنده مثل کبک،   دائم سرخود را بالا و پایین و نیز چپ و راست می کرد تا بتواند همه جا (دشمن) را زیر نظر داشته باشد. هرچند قلسفه ی این رقص تقلیدی از حرکت یک پرنده  و آماده باش در میدان جنگ می بود؛ به نوعی مرا به یاد حرکتهای سر و گردن درویشها،   هنگام سماع و رقص عرفانی انداخت….. از توصیف رقصها که بگذریم یک چیزی اصل بیشتر رقصهای مردان بود و آن هم تولید انواع و اقسام سر و صدا  با هر وسیله ای…. از من به شما پیشنهاد که چنانچه برای تماشای یک چنین فستیوالی رفتید؛ آماده باش شنیدن  و سردرد گرفتن باشید چرا که حتی وقتی هم در حال راه رفتن هم باشند کلی سروصدا بخاطر آویزان بودن انواع و اقسام جغجغه و زنگوله های کوچک بر بدن و پای  آنها خواهید شنید.

                               زنگوله های کوچک و جغجغه ی بسته به پاها !

خاب بهتره بیش از این خسته تون نکنم و بدون هیچ توضیحی بقیه ی عکسها رو ببینید و بیایید این پایین تا خدمتتون یه سوال بپرسم .


                                آشناسازی گوش هوش نوزاد با سنت اجدادی


                                      جنگجوی آینده!  دندان شیری ات کو ؟


                                             نشان قبیله در گوش !


                                              رئیس قبیله و نـــوه اش !


در فرصتی که دست داد، با یکی از روسای قبایل گپی زدم و بعد از کلی سوال و جواب در مورد رقصها و سمبلها و معانی آنها، ازش خواهش کردم که یک اسم سرخپوستی برای من انتخاب کنه؟ کلی خندید و گفت: با یک نگاه و یک مجلس و نشست نمی شه اسمی  برای کسی انتخاب کرد؛  چرا که باید رفتارها و گفتارهای اون شخص رو زیر نظر داشته باشه  تا  براساس اونها ، از طرف ارواح درگذشتگان اسمی  به ذهنش خطور کنه. میگم حالا که ایشون نتونست … شما چطور؟ اگه بخواهید براساس نوشته های این وبلاگ، اسمی سرخپوستی  برای من انتخاب کنید؛ چی می گید؟ موفق و پیروز باشید …. منتظر نظرات خوبتون هستم …. درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید