اگه فکر می کنید که تحویل نو در آمریکای جهانخوار به همان شور و هیجان داخل ایرانه و سفره ی هفت سین و تیک تیک معکوس عقربه های ساعت و صدای شلیک توپ و ساز و نـقـاره و دعای «یامقلب القلوب و الابصار» در کاره؟ سخت اشتباه می کنید. اگه قراره روزهای سال براساس کبیسه کم و زیاد بشه؛ این تغییر در ماه دوم سال اعمال میشه و ساعت تحویل دقیقن راس ساعت دوازده شب سی و یکم دسامبر اعمال میشه. البته بنا به وجود تفاوت دو تا سه ساعت تفاوت ساعت بین مناطق جغرافیایی آمریکا، از شرق به سمت غرب، سال رو زودتر شروع می کنند و هر شهر و دیار هم بنا به ذوق و سلیقه ی خودشون جشنی رو ترتیب می دهند. از آتش بازی گرفته تا برگزاری کارنوال(رژه ی) شادی و بالا و پایین رفتن گویی نورانی مانند آسانسور در میدان ساعت نیویورک:
لیدی گاگا _خواننده_ هنگام فشردن سویچ شماره ی معکوس گوی نورانی سال تحویل
گوی نورانی Ball Drop لحظه ی سال تحویل 2012 میلادی در میدان «ساعت» نیویورک
بیچاره ماهایی که تقریبن هیچ برنامه ی خاصی نداشتیم و مجبور بودیم لحظه ی تحویل سال را بخاطر فرار از سرما ، به یک بازیکده (کازینو) پناه ببریم. ولی همگی بگید مظلوم دو عالم، ساکنان کــــَنادا که از شدت سردی و برف، همه ی مراسم آتش بازی و استقبال از سال نو را باید در طول ساعتهای عصر و سر شب انجام می دادند. بهرحال ساعت ده شب بود که راهی کنزاس سیتی شدیم و چه غوغایی بود از جمعیت. اولین چیزی که به چشم می خورد اجرای گروه موسیقی بود و همینطور که در عکس زیر میبینید تصویر آسمان آبی سقف در اصل نقاشی و نورپردازی بیش نیست.
نیمه ی شب ولی سقف نقاشی و نورپردازی شده ی آسمان روز روشن
هرکسی را می دیدی، سعی می کرد الکی الکی خوش باشه و بخصوص اینکه با مفت بودن بعضی لوازم خود آرایی مثل «کلاه کاغذی» و یا «شانه ی سرپردار» جهت خانمها؛ که روی آن نوشته بود «سال نو مبارک» همگی شیپورهایی کاغذی به دست گرفته و آماده بودند تا عقربه ی ساعت بر روی دوازده شب قرار گیره. در این بین دخترم فرین سخت به فکر مادربزرگ و پدر بزرگ خوانده اش _ دیوید و کریس _ بود تا براشون سوغاتی ببره و همین کار رو هم کرد.
کریستینا و دیوید به همراه سوغاتی سال نو از طرف فرین
بالاخره لحظه ی تحویل سال رسید و شمارش معکوس به پایان رسید و ملت با تمام زوری که داشتند در شیپورهای بوقی دمیدند و بعد هم حیا میا قربانش و بازار ماچ و روبوسی ها داغ شد.
بدنبال اون بیشتر مردم گرد گروه موسیقی جمع شدند تا نغمه ای بشنوند و خاطره ای بسازند و منم فرصتی پیدا کردم تا گوشه و کنار رو بیشتر ببینم شاید چیزی برای دیدن و گزارش به شما عزیزان ببینم و از جمله اینکه امیسال هم این آقا با رنگی کردن تمام بدن و لباسش، برای ساعتها شبیه به مجسمه، بدون هیچ حرکتی ایستاده بود و هرچی هم دیگران زور می زدند تا با «نــُو وآ»(به گویش نجف آبادی یعنی شکلک) در آوردن او رو بخندونند؛ موفق نشدند.
کی بود که گفت:« نای نای مجسمه / تو بودی که من میخواستمت ...»!؟؟
در گوشه ی دیگه ی سالن، مردم در کنار دو نفر که سمبل سال 2011 بود که حسابی دراز و پیر شده و همچنین سمبل سال 2012 که تازه شروع شده، عکس یادگاری می گرفتند:
عکس یادگاری در کنار نماد سال نو و کهنه
عکسهای بعدی هم از یک خانه ی عروسکیه که با صرف تقریبن 350 کیلو آرد زنجفیل و نیز دکور آرایی انواع شکلات و آب نبات درست شده:
خانه ای عروسکی _ شکلاتی _ آب نباتی _ شیرینی
شکلاتی تمام خوردنی
سرتون رو درد نیارم و شما رو هم بیخودی توی کلوخا نــدوانم؛ وقتی برگشتم اون سر سالن صحنه ای دیدم که برام باور کردنی نبود. آخه اگه جوون _موونها یه قری به کمرشون بدند حرفی نیست. یکی نبود که به این پیرمرد بگه: تو دیگه چرا؟ بیا برو دنیات رو تباه وعده ی سرخرمن بهشت و جهنم اون دنیا کن و تا میتونی فقط گریه کن که میگند: «ثوابه».
پیرمرد دلجوان. اینکه میگند: دود از کـُنده برمیخیزه! اینه ها!!
بی هیچ توضیح اضافی هرچی که دلتون میخواد انرجی های مثبت از عکسهای بعدی نوش جان کنید و عبرت بگیرید که این کارهای بد بد مال این کافراست و عوضش ما ایرونی هایی که هر ماهه حداقل یک جشن بخاطر همنامی روز با ماه داشتیم چه بهتر که به فکر آخرتمون باشیم و حتی اونهایی مون هم که دستمون به دهنمون میرسه، بازم نتونیم شاد نباشیم چرا که «غم نزد ایرانیان است و بس».
آآآآآ ... مورچه ها رو ... بزن با پات مورچه بکش و مورچه بکش !؟
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست _ حضرت مولانا
ضمن تبریک مجدد سال نوی میلادی و آروزی بهترین ها برای شما عزیزان …. موفق و پیروز باشید …درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید
ضمن عرض تبریک دیر هنگام سالروز هماهنگ شده(نه واقعی) تولد حضرت مسیح و کریسمس خدمت شما عزیزان، اگر بخواهیم نمونه ای واقعی از گذشته های ایرانمان را بجوییم؛ تا اینجایی که میدونم به نظرم آمریکا و کانادا از بهترین نمونه هایی اند که دست کم هر ماه، یک مراسم شادی و شادمانی دارند. هنوز از «هالووین»(قاشق زنی) فارغ نشده، در تدارک برگزاری مراسم «تنکس گیوینگ»(شکرگزاری) بودند و از فردای آن، همه ی فروشگاهها و مکانها، با دکورآرایی سرو و چند جعبه ی دکوری کادو، به استقبال کریسمس رفتند. در کنار حراجهای فصلی و فروشهای ویژه، وجود افراد داوطلبی که لباس قرمز رنگ بابا نوئل و یا فرمهای مخصوص درب فروشگاهها می ایستند و با تکون دادن یه ریز زنگوله ای مردم رو تشویق به دادن صدقه می کنند یکی از برنامه های جالبیه که برای جمع آوری پول نقد و کادوهای خیریه برگزار می شه.
داوطلبان جمع آوری کمکهای نقدی برای نیازمندان در کریسمس
اولین نشانه ی شروع ایام کریسمس، تزیین درخت سرو (طبیعی یا مصنوعی) و بخصوص گذاشتن دکور جعبه های کادو در همه ی مکانهاست. البته هرکسی بنا به سلیقه اش هرچیزی رو که دستش بیاد آویزون میکنه.
بعضی ها هم با گذاشتن عکس عزیزانشون و بخصوص اونهایی که برای عرض تبریک کریسمس، عکسی از خودشون رو بصورت چاپ شده و بعنوان کارت تبریک برای این و آن فرستاده اند؛ بدین شکل سال خوبی رو برای همه آرزو می کنند. صد البته که چراغانی و آویزان کردن و یا گذاشتن همه رقم عصای سرکج که به نام Candy Cane (عصای شیرینی) مشهوره از اصلی ترین تزئیناته. قابل ذکره که آویزان کردن شکلاتی به همین شکل از درخت کریسمس بسیار رایجه. این سمبل در اصل یادآور عصای چوپانان و مسیحه که از سال 1670 از کلیسایی در شهر«کُلـُن»Cologne آلمان رایج شد و در اصل ترفند کشیش برای ساکت کردن بچه ها در کلیسا بود. گفتنیه که بعضی ها هم اونرو وارونه شده ی حرف «J» (اولین حرف نام مسیح به انگلیسی Jesus) میدونند.
دکور «جوراب کادو» که معمولاً زیر درخت سرو آویزان می کنند تا بابا نوئل («سنتای مقدس» Santa Claus) از لوله بخاری وارد بشه و کادوهای افراد را داخل اون بذاره؛ اصلی ترین تزئین درخت کریسمسه.
طبق معمول همه ساله باز برادرم و نیز کریستینا و دیوید (مادربزرگ و پدربزرگ خوانده ی بچه هام) نه تنها اونها رو شاد کردند؛ بلکه من و عیال هم نصیبی بردیم. وقتی دیدم که دخترکم _ فرین _ چه ذوقی از خودش در می کنه که بابا نوئل همه ی هدیه هایی رو که توی لیست آروزهاش نوشته بود آورده؛ یه دفعه به پشت دستم زدم و رو کردم به عیال و گفتم:« چرا من غافل شدم و لیست آرزوهام رو ننوشتم؟ خودمونیما اگه بابا نوئل هر سال فقط یه دونه نسوان خارجکی برام آورده بود؛ الان چه کلکسیونی از همه ی نژادها داشتم و مکزیکیه می شست و چینیه می پخت و سفید پوسته زن روز بود و لابد سیاه پوسته هم واسه ی محرم و .... » میدونید عیال چه جوابی داد؟ نه گذاشت و نه برداشت و گفت:«به همین خیال باش شاید دل و یه جای سوخته ات یه کمی آروم بشه!»... پیش پیشکی سال نوی میلادی فرخنده باد ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید
به غیر از اینکه سخت مشغولم و نشده سری به وبلاگ دوستان بزنم؛ حسّ آن هم نبوده تا مطلبی تازه، آماده کنم. بنابر این چه بهتر که این بار نشسته بر صندلی داغ باشم و سوال ها و پاسخ ها رو بعنوان محتوای اصلی این مطلب بــرگـزیـنــیــم. ضمن تبریک پیشاپیش جشن فرخنده ی شب یلدا(چلــّه)، از دوستان عزیز خواهش می کنم احساس راحتی داشته باشید و بقول معروف: «هیچ ترتیب و آدابی مجویید و هرچه میخواهد دل تنگتان بگویید و بپرسید» ... درخدمتم.... موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید
****پیشنوشت: روزهای آخر ساله و سخت مشغول امتحانات آخر ترم. این مدت مناسبتهای مختلفی داشتیم و یا درپیش خواهیم داشت و متاسفانه وقت نشده بیشتر در خدمتتون باشم. لذا اجازه می خوام بصورت سردستی چند مطلب رو بصورت گزارشی تصویری و هردم بیل خدمتتون تقدیم کنم.
=============================
1- شب غذای ایرانی:
شاید شنیده اید که: «غذا یکی از بهترین عوامل ایجاد ارتباط و آشنایی با دیگرانه.» از وقتی که در این گوشه ی دنیا بی هیچ همزبان و هموطن گیر افتادیم؛ همیشه تلاش داشته ایم تا با دعوت آمریکاییها، به صرف غذا و یا چای، نه تنها تمرینی بر زبان انگلیسی مان داشته باشیم بلکه ضمن معرفی فرهنگ و غذهای ایرونی، در حد امکان دوست بیشتری بسازیم. همین سبب شد تا آروم آروم ذائقه ی آمریکاییها که همیشه با چشمشون غذاها رو پسند می کنند؛ با طعم و ذائقه ی غذاهای ایرونی بیشتر آشنا بشه و کار به اونجا برسه که یکی از رستورانهای محلی شهر _ که معمولن بخاطر تازه بودن و محلی بودن غذاهاشون از گرون ترنیهاست _ پیشنهاد ارائه و معرفی چندین نوع غذا رو تحت عنوان «شب غذاهای ایرانی» داشته باشه. ما هم که سرمون واسه ی اینجور چیزا درد می کرد پذیرفتیم و خلاصه ی کلام تلاشی داشتیم تا نه تنها با پخش موسیقی ایرانی، تزئین در و دیوار با نقاشی های عیال و ارائه ی غذا بلکه با اجرای موسیقی زنده ی ایرونی _سنتور_ شبی خاطره انگیز رو برای این خارجی های جهانخوار بسازیم. گفتنیه که بیشترشون اول بار غذاهایی که می تونند مخلفاتش رو تشخیص بدهند مثل جوجه کباب، یا کباب رو نسبت به غذاهایی که ترکیــبـی یـه مثل انواع خورشت ترجیح می دهند. ولی کافیه که یه بار بچشند تا به احتمال بسیار برای بار دوم مشتری بشند حتی آش بلگ(رشته).
شب غذای ایرانی
میگم حالا که یه شغل دیگه واسه ی آینده مون دست و پا کردیم کسی مشتری نیست؟ بدونید که مراسم شما را با بهترین غذاهای ایرونی همراه با موسیقی سنتی برگزار خواهیم کردااا. شما فقط اون دلارهای بی زبون رو بفرستید بیاد بقیه اش حله.
نقاشی درب منزل قدیمی مون در ایر ان، سنتور و سفره کرباس ایرونی
دانشجوهای عرب و آمریکایی، مشتری پر و پا قرص غذای ایرونی
2-- شب استقبال از بابا نوئل:
هرچند این شبها حسابی سردشده ولی باعث نمیشه که این آمریکایی ها کاروانی از مردم و ماشینهایی که با انواع چراغ تزئین شده اند؛ راه نندازند و به این وسیله نخواند با پخش کردن شکلات و شیرینی برای بچه ها، ذوق و سلیقه شون رو در دکور آرایی منزلهاشون در ایام کریسمس و سال نو و بخصوص استقبال از بابا نوئل (سنتا کلاس/کلاز) به نمایش نذارند. فقط عیب کار این بود که تاریکی شب و دوربین عهد عتیقم سبب شد نتونم عکسهای با کیفیت و خوبی رو خدمتتون ارائه کنم.
شب استقبال از بابا نوئل
بازسازی شده ی هنگام تولد حضرت مسیح در یک کاهدان
تزئین جلوی ماشین به شکل شاخ گوزنهای بابانوئل
ماکت چوبی کالسکه ی بابانوئل و گوزنها
اینم بابا نوئل و عیالش ولی با کاسکه ای که اسب می کشید! پس گوزنها کو؟
3_ اتاق عمل:
دکتر تشخیص داد که دندونهای دختر سه و نیم ساله ام _ فرین_ باید ترمیم بشه وگرنه احتمال کرم خوردگی و افتادنش در میانه و دو یا سه سالی باید تحمــّـل کنه. فقط عیب کار اونجاست که ممکنه کلی خاطره ی بد سرخوردگی بی دندون بودن، تا آخر عمرش آزارش بده. تصمیم گرفتیم ترمیمشون کنیم. ولی فکر نکنید که با داد و فریاد منو چهار تا تشر دکتر، همگی دست و پاشو به زور گرفتیم تا بتونند سوزن بی حسی بزنندا … با آب و تاب فراوان راهی بیمارستان شدیم و از خود دکتر گرفته تا پرستاران هرکسی یه ادا و بازی در آورد تا یه وقت آب توی دل بچه تکون نخوره. آخرالامر هم با خوراندن مقداری شربت خواب آور و کلی گاری سواری، اون رو خواب آلود به سمت اتاق عمل بردند تا در بیهوشی کامل، هیچ خاطره ی بد یا ترسی رو از صدای استخون خراش دستگاهای دندانپزشکی در ذهنش نمونه.
آماده سازی ذهنی بچه برای پوشیدن لباس و کلاه مخصوص اتاق عمل
بازی و آشناسازی بچه با ملزومات و دهانی(ماسک) اکسیژن اتاق عمل
4- دعوت به سور:
یکی از رسمهای آمریکاییها یا بهتره بگم مردم شهرستانهای کوچک و دهات؛ دعوت همگانی دوست و آشنا به مراسم صرف ماهی برشته شده است که بصورت خلاصه به Fish Fry معروفه. یکی از دانشجوهای قدیمی ام که می دونست به سنتهای فرهنگی علاقه ی بالایی دارم؛ ما رو به برگزاری چنین مراسمی در یک مزرعه دعوت کرد. برادرش در طول تابستان هرچی ماهی شکار کرده بود (حدود صد کیلو) رو فریز کرده بود تا الان به مناسبت سور نذری(عـقــیـقـه ی) افتتاح سالن تعمیرگاه تراکتورش همگی رو دعوت کنه. بمانه که دیگران هم با آوردن خوراکی های دیگه ای، سفره رو تزئین کردند. ولی جاتون خالی بود که ماهی تازه سرخ شده از همه بیشتر می چسبید.
5-گروه تئاتر مدرسه:
یادمه وقتی دختر بزگم _ فاطمه_ توی ایران مدرسه می رفت؛ تا بیاد درس و مشقهاشو بنویسه جون به لبمون می کرد. در عجبم از سیستم آموزشی اینجا که چنان این بچه رو جذب خودش کرده که صبح اول وقت که می ره، آخر وقت شب باید بزور برش گردونیم خونه. البته سن و سالش هم اقتضا می کنه که توی هر فعالیتی که می تونه شرکت کنه. چه بهتر که هنوز فصل فوتبال تموم نشده بره والیبال و بدنبالش بسکتبالو در کنار اون شرکت در المپیاد علوم وبازی در گروه هنری مدرسه ی راهنمایی. فرصتی شد برای دیدن تئاترشون برم و دلم به حال خودمون سوخت که وقتی گروه تئاتر دبیرستان شهرم در جشنواره ی کشوری رامسر شرکت کرد؛ یک دهم امکانات اینها رو نداشتیم.
گروه تئاتر مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان شهر
امکانات گریم و لباس و ... در مدارس یک شهر کوچک آمریکا
6- جشن تولد در کلیسا:
به جشن تولد فرزند یکی از همکارام، اونم توی سالن یه کلیسا دعوت شدیم. همزمانی که اونجا بودیم داشتم با خودم فکر می کردم بمانه که الانه ایام محرمه ولی آیا میشه یه روزی بیاد که توی ایران و یک مکان مذهبی، تولد یکی از ائمه رو مـُفـصـّـل و به همراه موسیقی، جشن بگیریم؟ اونو بیخیال و بشنوید که این جشن تولد به صرف عکس گرفتن در کنار یه خانم هنرمند هنر ششمی از نوع «باله» بود. صد البته که با دیدن حرکات موزون اون نسوان شریفه ی خارجه، همسو با هموطنان داخل، کلی هم عزداری کردم … باور کنید این دراز شدن دماغم فقط و فقط بخاطر حساسیت به سرماست.
با آروزی قبولی عبادات همگی شما به درگاه خدا. شما رو توصیه می کنم به تقوا و نوشتن نظر.... موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید
از اینکه بخوام اطلاعات غلط رو گسترش بدم؛ سخت گریزونم؛ ولی از طرفی هم معتقدم که اگه هرکسی دونسته هاشو در اختیار دیگرون قرار می داد؛ چقدر بازار شایعات بی اساس و اطلاعات غلط کمتر می شد. یادمه دوستی می گفت از بس درباره ی ویزای دانشجویی تحقیق کرده، همه ی زیر و بم اون رو می دونه. قرار شد که بنویسه تا منتشرش کنم. تقریبن (تقریباً) یه ساله که داره اینکار رو می کنه ولی افسوس... . اشکالش اینه که فقط خودش و شاید یکی دو تا دیگه به اون اطلاعات آگاهند و ای بسا که آروم آروم هم به فراموشی سپرده بشه و بره که بره. لذا اجازه می خوام مختصر اطلاعاتی رو که در زمینه ی گرفتن ویزای آمریکا از طریق سرمایه گذاری بدست آوردم خدمتتون عرض کنم. ولی قبل از اون بازم یادآوری می کنم که فقط به گفته های بنده اکتفا نکنید و بازم تحقیق کنید و تحقیق کنید و تحقیق.
با درخواست یکی از دوستان تماسی با یکی از شرکتهایی که طبق اظــهــــار خـــــودشـــــــون در امر اخذ ویزاهای تحصیلی و سرمایه گذاری فعالند تماس گرفتم . خوشبختانه یکی از اعضای شرکت به نام «آقا شاهین» پاسخگوی تلفنم بود و تونستم بیش از یک ساعت با ایشون صحبت کنم و جدن(جداً) هم اطلاعاتشون رو بی ریا در اختیارم قرار دادند. اینطور که فرمودند: این شرکت دارای چند وکیل همکار آمریکاییه که بنا به نیازشون اقدام به پیگیری پرونده ها و درخواستها می کنند. بد نیست بدونید که این دست ویزاهای سرمایه گذاری را گروه E یا مهارتی می نامند و به چند دسته تقسیم میشه:
یک_ ویزای سرمایه گذاری محدود : به این معنی که این شرکت بنا به تخصص و مهارت متقاضی، اقدام به پیدا کردن چند مورد شغلی(بیزینس business) می کنه و با پیشنهاد و انتخاب متقاضی بر مبنای مدارکی که بتونه تخصصش رو در این مورد خاص به اداره ی مهاجرت ثابت کنه؛ اقدام به پر کردن مدارک می کنند. سرمایه ی اولیه در این نوع مشاغل که حداقل باید 4 نفر را مشغول به کار کنه بین 80 تا 140 هزار دلاره. این ویزا دوساله است و هر دوسال یکبار باید جهت تمدید اون اقدام کنند و قابل تبدیل به گرین کارت(ویزای اقامت) نیست.
سه_ویزای سرمایه گذاری خووویلی نامحدود مخصوص آقازاده ها : می گم حالا که دارید همینطور ریخت و پاش می کنید بیایید و یه باره 1 میلیون دلار ناقابل بذار وسط و با خرید یه محل کسبی(شرکت، مغازه، کارخونه و بیزینس) که حداقل 10 کارگر استخدام می کنه؛ خودتون بالای سر کسب و کارتون باشید. عوضش دیگه مطمئن می شید که هرچی زور بزنید؛ نتیجه ی تلاش خودتونو خواهی دید. منتها دعا کنید که روزگار و شانس هم سرسازگاری داشته باشه. راستی بگما : بلافاصله وارد آمریکا می شید و 6 ماهه گرین کارتتون رو هم میگیریدا … بهرحال از من گفتن بود. هرچند که اگه منو شما بخت داشتن یه چنین پولی رو داشتیم اسممون سید علی و علی اکبر و «شانسعلی» بود نه حمید و …!
سه _ از اونجا که کارمندان دولت آمریکا به شدّت آلودگی بعضی از سردمداران مظلوم دست و دل پاک وطنی نیستند؛ نه فقط واسه ی این مورد بلکه برای هر چیزی که با این جهانخواران کافر در ارتباطه، فقط و فقط از روی صداقت و راستگویی اقدام کنید. همه ی مدارکتون قانونی باشه و از همه ی اسناد فروش ملک و غیره تان یک ترجمه ی انگلیسی تهییه کنید و دونسته باشید که اگه اولین دروغتون رو بشه؛ هرجای کار که باشه پرونده تون لغو که می شه هیچ، بلکه اسمتون میره توی لیست سیاه و تا ابد مهر انقلابی _ ایرونی بودن روی پیشونی تون حک می شه.
تذکر آخر: آقا …. خانم محترم . اگه نکته ای رو بیشتر و بهتر می دونی، لطف کن و برای استفاده ی دیگرون بنویس. چنانچه سوالی هم داشتید بفرمایید شاید کسی بدونه و سرانجام روزی به زبون اومد. از همه مهمتر بازم یادآوری می کنم که بیشتر تحقیق کنید. تماس بگیرید و مشورت کنید. فقط اینو خوب بدونید که من به این دوتا چشای خودمم اطمینون ندارم و اگه یه چنین پول قــُلــُمبه ای داشتم همون ایران ….؟ اصلن بی خیال ….. ولی فراموش نکنید که بنده اطلاعات خامی رو که ای بسا از نظر طی مراحل رسیدن به اینگونه ویزاها قانونیه؛ خدمتتون گفتم. ابراز نظرات شخصی ام بمانه در بخش پاسخگویی به نظرات. موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود…. ارادتمند حمید