از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا 32_ تلفن همراه

روز سوّم آپریل 2007 رو مثل روزهای قبل با تدریس فارسی به همراه دکتر نلسون پشت سر گذاشتم و  با راهنمایی ایشون به پرکردن فرمهای قرداد کاری و اداری ام Paper Work مشغول شدم. در عجبم که در زندگی و گذشته ام چه کردم که لطف خدا اینجا هم شامل حالم شده؟ خواست خدا و سرنوشت نیست که یه نفر آمریکایی بخاطر علاقه ای که  به فرهنگ ایرانی و زبان فارسی داره الان پیگیر کارهای اداری ام شده!!؟ می دونم که بنده های خوب خدا کم نیستند و«مردم همه جای دنیا مردم اند» و کاری به بازیهای سیاسی و مذهبی و غیره ندارند. خدا رو بخاطر همه ی خوبیها و الطافش شکر گذارم.



گران بودن بیمه ی پیشنهادی مدرسه باعث شد که پس از مشورت با برادرم و دیگران از خیر گرفتن بیمه ی پزشکی بگذریم و بقول ایرانیها با استفاده از«بیمه ی ابوالفضل و طایفه اش» از پرداخت حداقل 300 دلار سهم کارمند درهر ماه جلوگیری کنیم. البته محل کارم نیز برابر همین مبلغ رو پرداخت می کرد؛ ولی هزارون هزینه ی خرج شده ی قبلی و پیش بینی نشده ی بعدی، اجازه نداد که دلمون آروم داشتن یکی از ضرورتهای زندگی در آمریکا باشه. باید سخت مراقب باشیم که پیشامدی رخ نده. البته برادرم می گه: «اونوقتش هم خدا کریمه و خوشبختانه سیستم اداری آمریکا طوریه که بالاخره راهی پیدا می شه.»



بد نیست بدونید که در آمریکا غالب امور زندگی، بصورت رقابتی و توسط شرکتهای خصوصی انجام میشه. هر شرکت هم طوری طراحی شده که در عین شباهت کاری، تفاوتی کاملن اساسی با رقباش داره. مثلن اینجایی که ما هستیم؛ سیستم گوشی تلفن همراه به دو شکل «سیم کارت» و یا «چیپس» الکترونیکیه و اگه سیم کارت رو بتونیم با بعضی از گوشی های فعال کنیم؛ با گوشی های چیپس الکترونی دار ممکن نیست. در اینگونه گوشی ها یک چیپس الکترونیکی بجای سیم کارت از قبل نصب و فعال شده که شماره و مشخصات تلفن در اون ذخیره شده. این نکته رو هم نباید فراموش کرد که بیشتر شرکتها، نون معروفیتشون رو می خورند و باید دل به دریا زد و هرکدومشون که با شرایط شخصی و جیبی همخوانی داره؛ انتخاب کرد.



بعد از مشورت با همکارام بهترین خط دهی تلفن همراه رو در این منطقه، شرکت «تی موبایل» (T.Mobile) دیدم. با زیر و رو کردن چندین قرارداد (برنامه)ی مختلف با ویژگی های مختلف، سرانجام برنامه ای رو که به «پنج شماره ی مورد علاقه Favorites» مشهوره؛ پسند کردیم. از ویژگیهاش  اینه که با داشتن دو خط موبایل و یا بقول آمریکایی ها «سل فون»Cell Phone، هرکدوممون می تونیم با اضافه کردن نام 5 نفر که در داخل آمریکا باهاشون بیشترین مکالمه رو داریم؛ بطور نامحدود صحبت کنیم. سوای دو گروه پنج نفره، تماس با دیگر تلفنهای هم خانواده ی «تی موبایل» هم رایگانه و  هر ماه هم می تونیم تا 700 دقیقه با دیگرون گفتگو کنیم. البته پاسخ دادن به «تماسهای دریافتی» هم شامل دقیقه ها میشه. تا متوجه بشیم دقیقه های اضافه رو باید قبض گـُنده ای بدیم؛ کلی طول کشید. با اینکه آبومان عادی این برنامه چیزی حدود 85 دلاره؛ ولی از بس شرایط و قوانین ناگفته و اما و اگر داره؛ همین قبضهای اولیه مون کمتر از 110 دلار نشده. منتها شوک بزرگ اونجا بود که نداشتن نام 10 نفر توسط من و خانمم سبب شد درد نداشتن هیچ همدمی رو در این شروع زندگیمون در آمریکا با تمام وجود لمس کنیم.



صبح هنگام متوجه شدم دانا (زن برادرم) در نیمه های دیشب اومده.  برخلاف عادتش زود بیدار شده بود تا فاطمه رو که یه جورایی نـُنــُر خودش کرده به مدرسه برسونه. حضور دانا توی خونه سبب شد که زهرا آخرای کلاسم پیداش بشه تا  بدینوسیله آقای نلسون (همکارم) ما رو به آقای «آپتن» جهت حضور در کلاس «انگلیسی» معرفی کنه. طبق رسم کلاسداری اینجا پس از ما، دانشجوهای حاضر خودشون رو با اسم کوچیک معرفی کرند و سپس درس شروع شد. اعتراف می کنم که فقط تونستم سرخط جایی رو که استاد (آقای آپتن) می خوند؛ با انگشت دستم ردگیری کنم و زورکی هم دو سه کلمه ای بفهمم. زهرا هم که شوک زده فقط نگاه می کرد. اولین روز کلاس یادگیری مون رو به هر حالی بود پشت سر گذاشتیم و من یکی که هووووچی نفهمیدم.



برگشتیم خونه. در نبود ما ماموران شرکت لوازم خانگی اومده و ضمن پیاده کردن ماشین لباسشویی و خشک کن، اونها رو وصل کرده و رفته بودند. اوایل فقط قصد داشتیم ماشین لباسشویی بخریم ولی روی آب و هوای اینجا اصلن نمیشه حساب کرد و حسرت پهن کردن لباس روی بند به خاطر رطوبت هوای ایالت میزوری به دلمون میمونه. لذا نه تنها مجبوریم از «خشک کن» استفاده کنیم بلکه گیره به دست آماده باشیم تا درب باقی مونده ی نون و چیپس و دیگر تنقلات رو سفت ببندیم وگرنه دو ساعت نگذشته مرطوب و غیر قابل مصرف خواهند شد.

بالاخره تلفن خونه و اینترنت وصل شد. آقای اسکات نلسون از یکی از دانشجوها خواسته بود کمکمون کنه. کامپیوترمون از گاراژ خونه ی عبدالله اومده و سیستمش حسابی قدیمیه. برای استفاده از سیستم جدید اینترنت که به Ethernet معروفه  نیاز به اضافه کردن قطعه ای داشت. با خرید قطعه، اینبار خود اسکات با آموزشی که دیده بود؛ اونرو وصل کرد و سرانجام پس از حدود 2 ماه به دنیای مجازی ارتباطات اینترنتی وصل شدیم. بمانه که تا پسورد قفل عمومی که عبدالله روی کامپیوتر گذاشته بود باز کنیم؛ دوساعتی طول کشید و مجبور شدیم اسم یکی یکی اجداد مادریمون از قدیر حسن عبدالله گرفته تا آباء پدریمون جعفر حسین عبدالله رو مثل جادوگرها وارد کنیم تا سرانجام قفل کامپیوتر باز بشه.


شروع استفاده از اینترنت، مشکلات خاص خودش رو داشت و  دعوای من و زهرا اولینش بود. هرکدوم میخواستیم با استفاده از دیکشنری آنلاین اقدام به معنی لغت های درسهامون کنیم. آخرالامر قانون نانوشته ای حکمفرما شد و هرکس که زودتر می جنبید حق استفاده داشت. منتها همینکه برای آب خوردن یا کار دیگه ای لحظه ای از کامپیوتر دور می شد جای خودش رو اشغال شده می دید. سرانجام من کوتاه اومدم و هرچند وقت گیر بود ترجیح دادم از کتاب دیکشنری کت و کــُلــُفتی که عبدالله بیش از سی سال پیش به آمریکا آورده بود استفاده کنم. دوساعتی به مطالعه و معنی لغت به لغت درس مشغول بودم و سرانجام شیرفهم شدم که اولین درس انگلیسی ام مربوط به توصیف یک «مـُـرده شورخونه» و تابوت بود. فکری شدم که این شروع رو باید حـُسن آغاز نامید یا چیز دیگه ای!؟ باید صبر کرد که آینده همه چیز رو معلوم می کنه.

نظرات 12 + ارسال نظر
بهار جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ق.ظ http://azin6060.blogfa.vom

چه عجب استاد...
سلام وقت بخیر
دقیقه به دقیقه که نه غلو کردم اما روزانه سر می زدم تا صفحه وبلاگتون باز می شد و گل زرده پست قبل رو می دیدم می بستم...
ی پیشنهاد...البته با عرض معذرت..در کنار خاطره نویسی از ورودتون به آمریکا که با حرص و ولع می خونم میشه چند خطی هم در مورد اتفاقات کنونی یا روزانتون بنویسید.
مرسی استاد.

بهار گرامی

دروغ چرا؟ چند وقتیه که نویسنده ی این مکان گــُمشده و تا پیداش بشه دارم نوشته های چند سال پیش رو بصورت ویرایش مجدد منتشر می کنم. فعلن که دارم دنبال خودم می گردم اگه پیداش کردم حتمن فرمایش شما رو بهش منتقل می کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام حمید آقا.خوبید؟دیگه بعد از گذشتن این همه سال آمریکایی شدید و دیگه حال و حوصله نوشتن برای هموطنانتون رو ندارید...ما که اگر چه کمتر به دنیای مجازی میایم ولی سر زدن به شما رو از واجبات میدونیم...سر زنده و سلامت باشید

وحیده خانم گرامی

بنده که همیشه تلاش داشته ام تا گذشته ام رو فراموش نکنم و خوویلی آمریکایی نشم ولی انگاری گرمی هوا هم در بی حالی و تنبلی تاثیر گذار بوده و هست. راستش این روزها کمی مشغولم و تازه هم از مسافرت برگشته ایم. چشم! سعی می کنم بیشتر بنویسم. از اینکه پاسختون رو خیلی دیر می نویسم معذرت میخوام.

درود و دو صد بدرود

مهری پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ب.ظ

حمیداقاسلام.کل ارشیووبلاگ راخواندم عالی بود.ازاینکه صادقانه اززندگیتان باماسخن میگوییدمتشکریم.انقدرسلیس وبی ریا مینویسیدگویی تمام این مراحل رامانیزگذرانده ایم عکسهای بینظیر اشعارفوق العاده قلم روان وبازهم میگویم صادق.برای من تحلیلی است جامعه شناسانه اززندگی مردمان امریکاان هم نه درشهرهای بزرگ.لطفابه انتشار ادامه خاطرات همت بگماریدازموقعیت جغرافیایی شهرتان وفاصله ان باشهرهای اطراف بنویسیدولطفاازنوشتن خسته نشوید.ازاینکه نماینده شایسته ای برای ملت ایران هستیدوچهره مطلوبی ازیک ایرانی ارائه میدهیدمتشکریم عرض ادب واحترام مامان حمیدرضا.

مهری خانم گرامی

از بابت همه ی تشویقهاتون نهایت تشکر رو دارم و جا داره خدمت شما خیر مقدم عرض کنم و آرزو کنم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. چشم! تلاش می کنم تا بشه بنویسم ولی فعلن تنبلی اومده سراغم و شاید کمی طول بکشه. در ضمن مسافرت بودیم و از بابت اینکه پاسخ نظرتون رو اینهمه دیر مینویسم پوزش میخوام. لطفن سلام گرم بنده رو به خانواده و بخصوص آق حمید بزرگ برسونید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

amir چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:07 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

حالا این توصیف مردشورخونه چطور بود؟؟ درست فضاسازی کرده بود ؟؟؟
خیلی مخلصیم....

امیر جان

والله بستگی داره که چطوری نگاه کنیم. بالاخره مرده شور خونه هم یه مکانیه که اگه نبود کار خیلی زار بودا ... :))

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.
از اینکه پاسختون رو دیر نوشتم پوزش میخوام

آمطار پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ

عرض سلام وادب ای اوستادحالد چیطورس هم شوما کم پیدایو هم مو خیلی وخدس نشدس یه سری به سایتی شوما بزنیم حالاوم کو اومدی از چی چی نوشدی آدم یادی موندلی مرده شور با خوارش خدیجه مرده شئر میفدد خدا بیامرزدشون حتمن معرف حضورتون که هس خاب آخه بخایمو نخایم آخرش همونجوس به قول شادروان پروین که گفت :آدمی هر چه توانگر باشد /چون به این نقطه رسد مسکین است/زهرجا باشیو ز هر جا برسی /چون به این نقطه رسی مسکینی
بدرود یاعلی

آمطار عزیز

بعععله که بزرگان نجبباد رو میشناسم و به یاد میارم. یه روزی به موندعلی گفتم: یعنی یه روز هم ما روی این سنگ میخوابیم؟» گفت:«خیلی خوش شانس باشی و نسوزی و گم نشی و گرگ نخوردت و ...». میبینی که کار خودشون هم به اون سنگ ختم شد ولی همیشه خدا بیامرزی رو بدنبال خودشون دارند. خدایشان رحمت کناد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مهسا جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://khateratekhoshnevis.mihanblog.com/

سلام بعد از مدتها برگشتم ! از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهان این پستتو نخوندم هنوز چون نیم ساعت به افطار مونده و من دیگه جون ندارم . این متن رو از وبلاگ یک دوست کپی کردم .
نگران نفتی هستم که فقط سفره های مردم را می سوزاند. نگران کودکانی هستم که نان آور خانواده هایشانند

و قرار است آینده سازان دیارمان باشند. نگران دوستان و هموطنانم هستم که نگاه های نژادپرستانه ی غربت را

تحمل می کنند و حاضر به برگشت به مملکتشان نیستد .

مهسای گرامی

قبل از هر چیز بازم خوش آمدید و آرزوی قبولی طاعات و توانایی دنبال کردن عقاید و باورهایتان را دارم. در مورد اون متن کپی شده هم چیزی ندارم بگم و هرچه بگویم تکرار مکررات دردیست که به دل همه ی هموطنانمونه. پس چه بهتر بنده هم چیزی نگم.

از بابت ثبت ردی از اسم و نظرتون جهت زینت این مکان تشکر دارم. موفق و پیروز باشید ... ببخشید که بخاطر مسافرت، پاسخ نظرتون رو دیر مینویسم.
درود و دو صد بدرود

اعظم شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com

سلام
امیدوارم روزگار بخوشی برای شما وخانواده بگذره.هوای شیراز که خیلی گرم شده بااین وجودنشاط مردم کم نشده،جنب و جوش درخیابانهاحاکی از زندگی داره...
یادگیری زبان هم برای شمامعضلی بوده.شایدبایدقبل از سفرتون یادگیری رو جدیترمیگرفتید.از یادگیری اولین درستون متعجبم!!!

اعظم خانم گرامی

از اینکه بنده رو فراموش نکردید و قدم رنجه فرمودید نهایت تشکر رو دارم. هرچند هوا گرمه ولی امیدوارم که گرمای قبلتون روزافزون باشه و تندرستی و آرامش همراهتون باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

در این دیار.. یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

همواره موفق باشید دوست عزیز.

در این دیار گرامی

نمیدونم قبلن به شما خوشامد عرض کرده ام یا نه؟ بهرحال از اینکه ردی از اسم و نظرتون جهت زینت این مکان بجا گذاشتید ممنونم. امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و از بابت آرزوی خوبتون تشکر.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

سلام
مثل همیشه خاطره جالبی بود..
اقا حمید اون عکس پفک زیر خاکی بودا..یاد جونیام افتادم
اون بحث مردشور خونه و اینها هم جالب بود.کتاب 504 لغت ضروری رو که میخوندم برام سوال شده بود چرا اکثر این لغاتی که توی این کتاب معرفی شده حول جسد و قتل و جرم و دادگاه و اینا میچرخه..حالا که شما موضوع اولین درس رو گفتین یاد اون کتاب افتادم..فکر کنم این بلاد کفر همشون عشق این چیزان :))))

میگم یه سوال فنی.شما این خاطرات رو الان بعد حدود 7 الی 8 سال داری مرور میکنی چه حسی نسبتشون داری؟


شاد باشید

آق مجید دیار نونی

شوما که جوونید ... حالا ما رو بگی یه چیزی ... نباشه نباشه دو سال از خدا کوچیکتریم ... شما که جوونید :))

درباره ی سوالتون هم گفتنیه که: هربار که خاطره ای رو کپی می کنم تا هروقتی تنبلی اجازه داد بازنویسی و بازانتشارشون بدم؛ ابتدا خاطراتم زنده و مرور میشند و بالطبع هرکدوم از اونها حال گرفته میشم یا می خندم و یا جمله ی معروف:«یادش بخیر» رو تکرار می کنم. بعد قصد می کنم که در اولین فرصت بازپرداخت و منتشرش کنم و همین میشه که الان میبینید و یک تا دو ماهی وقت میبره. لذا دست به گیرنده هاتون نزنید که اشکال از فرستنده است.

موفق و تندرست و دلارام باشید ... درود و دو صد بدرود

در این دیار.. چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:15 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

من از خوانندگان پرو پا قرص شما هستم عزیز

سپاس عزیز گرامی.

قدمتون همیشه روی چشمای بنده است و سبز باشید.

حامد شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ق.ظ http://hamed-najafabad1390.blogfa.com

با سلام خدمت آقا حمید عزیز

خاطره ی شما رو خوندم جالب بود

در وبلاگ بچه های نجف آباد منتظر حضور گرم شما هستیم.

موفق باشید

حامد جان

ممنونم از حضور و دعوت گرمتون. راستش رو بخوای گرفتاری همراه با تنبلی اجازه نمیده وگرنه حتمن خدمت می رسیدم. با اینحال چشم! و در اولین فرصت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احمد-ا جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:04 ق.ظ

تو را من
چشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
در
راهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

احمد جان

آخی!!!! قربون چشماتون برم. شرمنده ام که نشده و نمیشه و بهتره بگم خدا کنه بشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد