از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_45: کارت بانکی

****پیشنوشت:

1- میگم: «هزار سال هم که توی خارج زندگی کنی؛ بعضی چیزها واقعیت زندگی و شناسه ی مهاجره. از جمله لهجه. از جمله دلتنگی. از جمله غم از دست دادن عزیزانی که رفتنشون هرگز باور نمیشه. تنها میتونم با کشیدن آهی ناله سردهم که: بدرود همیشه:( خواهر قشنگم



2- بسیار شده دوستان زیادی از طریق پیام خصوصی ابراز محبت می کنن ولی متاسفانه ایمیل آدرسشون مشکل داره و ایمیلها ارسال نمیشه. گفتنیه که در بخش نظرات هر نوشته، حتی نیاز به ایمیل نیست و چه بهتر که علاوه بر پیام خصوصی، پیامک کوتاهی هم در بخش عمومی بنویسید تا دریافت پیامشون رو مطمئن بشند.

==============================================================

ادامه ی خاطرات:

از اونجا که بصورت ویزای کاری به آمریکا اومدیم؛ برای باز کردن حساب بانکی باید مراحل زمانبری رو پشت سر می ذاشتیم. اول باید شعبه ی محلی بانک، مشخصاتمون رو به دفتر مرکزی می فرستاد تا پس از مراحل اداری، کارت پلاستیکی بانکی از طریق اونها صادر بشه. به همین خاطر دو هفته ای طول کشید و سرانجام با انجام مقدماتی مثل زنگ زدن به دفتر مرکزی و فعال کردن کارت، ما هم به جمع اونهایی پیوستیم که با «قیژ و قیژ» کشیدن این یه تیکه پلاستیک متوجه لاغر شدن حساب بانکی مون نباشیم و پول نداشته رو هی خرج کنیم.



وجود انواع کارت اعتباری (بانکها و فروشگاهها) با بهره ی بین دوازده تا سی درصد برای خرید نسیه و همچنین راحتی استفاده از اون (بجای پول نقد) سبب میشه بیشتر افراد نسبت به خرج شدن دلارهای سبز تو دل برو و بدهکاری گــُنده ای که به بار میاد؛ کمتر توجه کنند. مشهوره که توی آمریکا همه کس قدرت خرید حتی خود «کاخ سفید» رو داره!  البته بصورت قسطی و همراه با سود و بهره ی بانکی. ولی متاسفانه بسیارند که اصلن قدرت محاسبه ی توانایی مالی آینده شون رو ندارند و نمیدونند که این وامها سرانجام رو سرشون خراب میشه.

برای همینه که وقتی تقی به توقی میخوره بسیارشون ورشکست میشند و نمی تونن قسطهاشون رو بدهند. اینجاست که بانکها و شرکتهای مالی طرفشون مث آب خوردن خونه و دارایی های اونها رو با توجیه «ورشکستگی» مصادره می کنند و با این که قیمت رایج اینگونه دارایی ها بالاست ولی بخاطر رسیدن هرچه سریعتر به اصل پولشون؛ اونها رو به مفت میفروشند و می رند.



قرار بود برای خرید ماشین به کنزاس سیتی بریم. اینچنین بود که برای اولین بار نه تنها از کارت اعتباری بانکی ام استفاده کردم؛ بلکه بعد از کلــّی سر و کله زدن با دستگاه (پــُمپ بنزین) و البته یکی دو تا ناشی گری من که با آوای خوش جیغ و داد «داداعبدالله» همراه شد بالاخره تونستم باک ماشین رو برای اولین بار، خودم پر کنم.



با آب و تاب کارت پلاستیکی بانکی رو توی دستگاه چلوندم (فرو کردم) و با فشار دکمه ی سبزرنگ؛ دسته ی شیلنگ پمپ رو برداشتم که باک رو پر کنم که فریاد عبدالله به آسمون رفت که: «نه! نه! این گازوئیله Diesel.» شانس آوردم که هنوز اقدام به سوخت گیری نکرده بودم. اینطور که فهمیدم خود رنگ سبز پمپ، در بیشتر مواقع، از بهترین نشونه هاش بود و نمی دونستم. البته بیشتر جایگاههای سوخت داخل شهری فقط بنزین ارائه می کنند ولی ممکنه بعضی از پمپ ها هر دو سوخت بنزین و گازوئیل رو ارائه کنند. لذا چون همه ی شیلنگها به یک پمپ وصلند باید حواس رو بیشتر جمع کرد که بجای اشتباهی گازوئیل نزد.



بزرگترین دلیل اشتباهم نزدیک بودن تلفظ کمله ی انگلیسی بنزین(گــَـزُلین) Gasoline با تلفظ فارسی «گازوئیل» بود. بهرحال اینبار به خیر گذشت و باز باید کارت بانکی رو می کشیدم تا با انتخاب نحوه ی پرداخت (خارج از مغازه ی جایگاه)، زدن نوع بنزین عادی یا سرب دار با درصد متفاوت الکل رو شروع کنم. نگو که باز بخاطر مشکل زبان، گزینه ا ی رو اشتباهی زده بودم و همین سببی شد که توفیق اجباری شامل حالمون بشه و مجبور بشیم ماشین رو در ماشینشویی وابسته به همون جایگاه بشوییم و سپس راهی بشیم.



می گند: یارو! میره پمپ بنزین و نازلو ور می داره و باک رو پر میکنه. بعد که میاد حساب کنه؛ میبینه اینبار قیمت بنزین خیلی ارزون شد. باتعجب از فروشنده میپرسه: «مگه شاه برگشته!؟» میشنوه که: «نه! چند ساله که گازوئیل همین قیمته.» :) البته این داستان مربوط به داخل ایرانه و بد نیست بدونید که توی خارجه، قیمت گازوئیل دست کمی از بنزین نداره و ای بسا گرونتر هم باشه. محض اطلاع قیمت سوخت در آمریکا بصورت «گالن» (تقریبن برابر با سه و هفت دهم لیتر) محسابه میشه و این روزها (دوهزار هفت میلادی) نزدیک به چهار دلاره.