از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

وصیت نامه

به اغراق بگم که زندگی توی غربت و فرصتهای زیاد تنهایی و فکر بسیار سبب شده که خیلی به مرگ فکر کنم. البته دور از ذهن هم نیست و نباشه دوسال از خدا کوچیکترم و قلب پیرمردی ام دیگه طاقت استرس و خیلی از چیزها رو نداره و ای بسا که این روزها هوس کرد و دنـگـی از تالاپ و تلوپ افتاد و یه امتی رو از شرّ صاحبش راحت کرد. همزمانی که دارید چند تایی عکس از سنگ قبرهای یکی از گورستانهای تاریخی محل زندگی ام می بینید؛  بشنوید که  به فکر بودم که اگه توی این حیر و بیر افتاد و مـُردم با این جسد مرده شور نبرده ام چه کنند؟


سنگ قبر خانم «لیزلی بل» آموزگار و موسس دبستان شهر


همینطور که میدونید رسم و رسومات بعد از مرگ بیشتر یه امری فرهنگی و اجتماعیه تا اینکه مذهبی باشه. منظور تا اونجایی که میدونم؛  در کتابهای مقدس آنچنان ذکری از اینکه با جسد چه کنند و آن را چگونه به خاک بسپارند؟  نشده و در اصل فرهنگ و شرایط جغرافیایی هر منطقه، بزرگترین تعیین کننده ی نحوه ی انجام مراسمه. مثلن در ناحیه ی سرد شرق اروپا و روسیه ی کنونی که محل اسکان آریاییان بوده؛ اگر می خواستند جسد رو خاک کنند؛ بخاطر سرد بودن زمین هیچ جنازه ای از بین نمی رفت.  به همین خاطر رسم اینکه جنازه رو در معرض هوا و خوراک پرندگان قرار بدهند (به مثل زردشتیان قدیم در فراز کوهستان و دخمه) رایج شد.


لنگر و قلاب کشتی! این بنده خدا هم شاید روی کشتی کار می کرده!؟


بعد از مهاجرت آریاییان به سمت فلات هند و فلات ایران کنونی، باز نحوه ی خاکسپاری تغییر کرد. از آنجا که در فلات هند اکثر زمینها  باتلاقی بود؛ خاکسپاری جسد باعث رواج بیماری ها و آلودگی می شد.  بمانه که هنوز دسته ای از هندوها جنازه را به رودخانه ی مقدس گنگ رها می کنند ولی غالب آنها اقدام به سوزاندن جنازه می کنند. خاب … بهتره از دیګر سنتها نگم و خسته تون نکنم که به احتمال زیاد از دفن و ریختن اسید بر روی جنازه در کشورهای عربی و یا با تابوت دفن کردن بیشتر گرایشهای مسیحی  اطلاع دارید.


فکر می کنم این یارو هم اهل خــُمره بوده !؟


با خودم داشتم فکر می کردم که اگه خانواده ام بخواهند به سرعت عمل کنند و جنازه را با کشیدن خون رگها و  شکلات پیچ شده توی تابوت به ایران بفرستند؛ کلی دردسر دارند. برای همین بهشون گفتم بی اینکه به کسی بگید فقط و فقط بدید منو بسوزونید و بعد هم  بیشتر خاکسترم رو هرگوشه ای که خواستید بریزید و خودتون رو راحت کنید ولی …. ولی … یه مشت از خاکسترم رو ببرید ایران که دلم میخواد کنار مادرم بخوابم. فقط خداکنه خوش شانسی ام بزنه و  قلبم نصیبش بشه که دیگه عالی میشه.


هــمــــیــــشـــه در قـــلـــب مـــنــــی مــــــادر !؟


عیال میگه:«خیر ببنی اگه می خوای بمیری خودت با پای خودت برو ایران که من یکی حال سوال و جواب فامیل رو ندارم که هی نــُچ نــُچ کنند و بخواند بگند آخه این چه وصیتی بود و آبرومون رفت و …» بهش گفتم:«بگو: بدنم رو توی آمریکا دفن کرده اید و اینها یه مشت از خاک قبرمه.» البته یه وصیت محرمانه ی دیگه هم بهش کردم که اگه به کسی نمی گید درگوشی بهتون بگم ؟ بګم؟ قول دادیدا؟


سمبل سند ازدواج بر روی قبر یک زن و شوهر


به عیال ګفتم: بجای اینکه به اسم آبروی مـــُرده و در اصل کلاس گذاشتن زنده ها، بخواهید کلی مخارج بیخودی بکنید،  یه سور مشتی در دل کوه و بیابون به اونایی که اهل دل اند _ البته از نوع اراذل  _ بدید تا دلی از عزا دربیارند و «چون می خوشگوار نوشند با هم ، نوبت چو به ما رسید به خاکسترمان نثار کنند.»(برګرفته از رباعی خیام: یاران به موافقت چو دیدار کنید/از دوست یاد بسیار کنید//چون باده ی خوشگوار نوشید به هم/نوبت چو به ما رسید، نگونسار کنید) فکر بد نکنیدا ... فکر کردم شاید که بوی عطر دهنم سبب بشه لابد حوری های جهنمی تحویلمون بگیرند. 


سنگ قبری به شکل فرشته !


نمی دونم نظر شما  در مورد نوع خاکسپاری و مراسم بعد از مرگ چیه؟ ولی همینطور که در دنیای زنده ها، وقتی یه وبلاگی دیگه به روز آوری نمیشه، دیگران به سرعت صاحب وبلاگ رو فراموش  می کنند؛ چه بهتر که از مرده بودنم هم هیچ اثر و سنگ قبر و نشونی باقی نمونه…. خاب … بهتره چندتایی دیگه عکس از سنگ قبرهای قدیم و جدید آمریکاییها ببینید.







این هم سمبلی چند هزار ساله مربوط به تفکر و تمدن «پگنیست» .(به نوعی شبیه به طبیعت گراها، برای هر چیزی الهه و رب النوعی  مستقل می شناختند). مناری برافراشته و نوک تیز، بیانگر جنسیت مذکر:



وقتی داشتم بین سنگ قبرها می گشتم با سنگ قبر یک عرب لبنانی مهاجر به نام «جرج نصار مزرع یاشوع» مربوط به حدود صد سال پیش برخوردم. البته سنگ قبرش خیلی قدیمی نیست و برام دیدن الفبای عربی روی سنگ قبری در آمریکا خیلی جالب اومد. گفتنیه که این آقا بیشتر به اسم «نصار» شناخته میشه تا «ناصر» و از اون دست آدمای پولدار بوده که کارهای خیریه ی زیادی کرده و هنوز اسم او بر روی سنگ نوشته ی یادبودی به بخاطر اهدای زمین ورزشی شهر، وجود داره.



موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید





نظرات 22 + ارسال نظر
مینو شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام حمید آقا
این یکی پستتنو دیگه دوست نداشتم
یعنی چی ؟ازحالا بفکر وصیت هستین ؟این حرفا روبذارین واسه ی ۴۰ سال دیگه
امیدوارم که سالیان سال سایه تون بالای سر خانم وبچه ها باشه

مینوخانم گرامی

قرار نیست که هوووشکی از کوهان دنیا بالا بره که ... شما جوونید و یادتون نیست که یه زمونی همه رو تشویق میکردند که بگند خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر «او» بیفزا ... دیدی که نه اون آقاهه موند و نه صدام زودتر مــُرد. با اینحال چشم !!! اگه چهل سال دیگه هم زنده بودم بازم از این حرفها میزنم

از آرزوهای خوبتون تشکر میکنم . موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کوهدخت شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ http://koohdokht.blogfa.com

خیلی خیلی جالبه،به غایت لذت بردم.
با اجازه آدرستون و گوشه وبلاگم می نویسم تا یادم نره.
سرافراز و برفراز باشید.

کوهدخت گرامی

قبل از هرچیزی امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و از اینکه اجازه دادید اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه، ممنوندارم.

از همه مهمتر تشکر خاص تری دارم از اینکه این مکان رو شایسته ی لینک کردن دونستید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://mohamed.blogsky.com

حمید آقا قلمت و وجودت پاینده ایشالا.

منم مثل شما خیییییییلی به مرگ فک میکنم و حتی به نوع مراسم بعد مرگم و حتی چن تایی هم پست دارم تو این زمینه.
اینکه بلاگرایی که دیگه نمینویسن و فراموش میشن رو به مرگ تشبیه کردی برام جالب بود.

بعدشم آخه حمید آقا تو غربت این چیزا چیه به همسر مهربون میگین آخه! دلش میگیره. به نظر من این حرفا فقط برا نوشتن و نوشتن و آروم شدنه...

حالا بذار برات تصویر ذهنیم رو بگم از روز خاکسپاریم:

یه روز به شدددددددت سرد و برفی...هوا سوز داره و هییچکی حواسش به من نیست و هممه حواسشون به اینه که گلی نشن و زودتر مراسم تموم شه و برن خونه هاشون... بهشت زهرای تهران رو هم اصصلا دوس ندارم و تو وصیتنامم مینویسم برا بچه هام که کجا رو دوس دارم.........

آقامحمد عزیز
جون تو ... گفتنش به عیال یه خوبی داره که بیشتر تحویلم میگره


در تعجم شمایی که اینقدر باحالید و خیرتون به دیگران میرسه چرا روز خاکسپاریتون رو اینقده پردردسر تصویر ساختید؟

ایشاالله که تندرست و سرسلامت باشید و سایه تون بالای سر خانواده تون مستدام باد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام حمید جان
بابا خیلی دلمون گرفت ای بابا....
ما تازه می خواستیم بیایم آمریکا یک هفته منزل شما بمونیم ..
.
حمید خان لطفا" لوس نشو ..
.
دوست داریم مثل همیشه شاد باشی خیلی زیاد ...

امیرجان

خدا نکنه دلتون بگیره ... اگه ناراحتتون کردم شرمنده ام ... در ضمن شما تشریف بیارید آمریکا ما درخدمتیم ولی فقط خونه نیستیم.

چاکرتم و درخدمت شما.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

این سوالهای سخت نپرسید.اون هم آغاز سال نو میلادی.معلومه برنامه ای مسافرتی چیزی در کار نیست که به این چیزها فکر میکنید..فعلا به فکر فرین کوچولو باشید.ولی خوب مرگ رو هم فراری نیست ازش.من دلم میخواد روی کوه دفن بشم.(شما اولین کسی هستید که بهتون گفتم)ولی چون اسباب زحمت میشه باید از خیرش بگذرم

وحیده خانم گرامی

بهرحال این شتریه که در خونه ی همه میخوابه ... هرچی فکرش کردم که این عکسها رو با چه متنی همراه کنم؛ دیدم چی بهتر از این وصیت کفن و دفن کردن جنازه ام ... در ضمن شما خودشون(خودتون) رو ناراحت نکنه(نکنید) و دونسته باشید تا حلوای بعضی از کله گنده ها رو نخورم، حالا حالاها قصد ندارم قوز رو بذارم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شهریار شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
من توی یک قبرستان (آرامستان)‌رفتم و گیر کردم و دیگر چیزی ننوشتم ، این آرامستان ها بدجور گیرایی دارد ، من هم کلی وصیت کردم اما در ایران که .... اما از وصیتهات خوشم اومد کمی شبیه هم هستیم.
در ارتباط با اون خمره من اینجا خیلی بررسی کردم به نتیجه ای نرسیدم ، می خواهم زحمت بدهم خدمتتان ، بررسی کنید شاید اونجا به نتیجه ای برسید ، فقط تو را به خدا قبلا از مردنتان این کار را بکنید و وصیت کنید نتیجه را با خاکسترتان به ایران بفرستند ...
من از این سنگ قبرهای خمره ، کوزه و ... در قبرستان های ارمنی زیاد دیدم ، می خواهم بدانم دلیلش چیست ؟؟
جان من خبرم کنید

شهریار جان

در مورد سوالتون گفتنیه که وقتی از یکی دو تا آمریکایی سوال کردم سه تا تفسیر درباره ی وجود سمبلهای خمره و کوزه در قبرستانهای ارامنه داشتند:

1- اگه به شکل گلدان باشه که معلومه و برای قرار دادن دسته ی گله.
2- همانطور که میدونید بسیاری از مسیحیان، بخصوص در آمریکا، جنازه را میسوزانند و خاکستر جنازه را در یک جعبه یا در قدیم گلدان و کوزه ای دربدار حمل و نقل میکردند. هرچند که بعضی ها همان خاکستر و خاکستردان رو دفن نیز میکنند و ای بسا که سمبلی از آن مورد باشه.

3- «شام آخر» اسم خاصیه که به آخرین شب مسیح که در میان دوازده حواریون به صرف شام نشسته بود اشاره داره. گویند مسیح در میان موعظه های خود اشاره ای داشت که این آخرین دیدار ماست. سپس نانی را قطعه کرد و به پیروان خود داد و گفت: تا موعود دوباره ام از آسمانها، هر وقت نان میخورید به یاد من باشید . سپس لیوان شرابی را به آنان داد و گفت: «این شراب را که همچون خون من است بنوشید و یاد من باشید و ....» مطمئن نیستم ولی شاید .... شاید ... شاید که اینگونه خمره ها سمبلی از خون مسیح و اون واقعه باشه !!؟؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خیلی به اون عکس خمره ایتون و تفسیرش خندیدم

شیرین خانم گرامی

خدا رو شکر که لااقل یکی پیدا شد و خنده ای از این نوشته بهره برد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 ب.ظ

سلام آقا حمید
این مجسمه هایی که در گورستانهایشان قرار دادند، خیلی قشنگ و ظریف تراشیده شده اند. اگه تو ایران بودند هر شب یکی از اون ها رو دزدیده بودند...
نکته دیگر اینکه تو وصیت نامه یک بخش اصلی و مهم را فراموش کردید. پس تکلیف ارث و میراث چی میشه...
از شوخی که بگذریم، خودتان بهتر از بنده می دانید که در گیر کردن مغز با افکار فلسفی، جز سردرگمی و ناراحتی اعصاب هیچ فایده دیگه ای نداره. راه حل رها شدن از این تفکرات تکراری هم به قول دکتر مظاهری دو چیزه، یکی قبول کردن مسائل و مشکلات و دیگری قناعت کردن.
پس بچسبید به زن و زندگی که فلسفه بافی جز تلف کردن وقت انسان چیزی به دنبال نداره. وقت گذاشتن با فرزندانتان، و خود را درگیر دنیای آن ها کردن، هم اثر خیلی خوبی جهت دوری از تنهایی داره. نقاشی کنید، ورزش کنید، آدم برفی درست کنید، آرزوهای آنها رو بپرسید، کوه برید، پیاده روی کنید، از این خونه چی ها با چادر رختخوابی و متکا درست کنید، آش پزی و گُل کاری کنید. (یکی می خواد خودمو نصیحت کنه...)
ولی کلا مردها همین جوری اند. اول جونی حس ماجرا جویی و کشف ناشناخته ها در سر می پرورانند و با گذر عمر روی به افکار فلسفی و ... دارند. زن ها برعکس اند، اول افکار فلسفی دارند و با گذر عمر حس ماجراجویی در آن ها بیشتر میشه. دلیل این امر هم تغییر هورمون هاست.
عمرتان جاودان و دلتان سرشار از عشق باد

سپهر خان
میراث رو که میخورند و یه آب هم روش ... اگه فایده ای واسه ی من نداره هرطور که میخواد بشه ... نوش جونشون ... البته اگه تا اونروز چیزی گذاشته باشم

دادا من که از خدامه بچسبم به زن ... اونم نه یکی و نه دوتا ... به سبک اجدادی چهارتا عقدی و شونصدتا صیغه ای ... ولی همین یکی پای کشتنم وایساده و انگاری به دومی نمیرسه ... واسه همینه وصیتم رو نوشتم
سپهرجان
تحلیلهای روانشاسی تون به حدی عالی و آموزنده بود که نه تنها خودم چندبار خوندم بلکه عیال رو هم تشویق به خوندنش کردم و بی نهایت مفید بود .... بخصوص آخرین سطرهاش. بازم تشکر و آرامش و دلشادی نصیبتان باد.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

احمد-ا شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام
حمید جان ، جان جانان
وقتی می اومدی ( روز تولدت را میگویم ) شاید هم یک مقدار اونورتر !
ظاهراً بی خبر بودی ، هر چند برآت خیلی خیلی چیزها دیگران مهیا نموده بوده اند
امروز اختیار داری باش
فردا
نگران مباش
دیگران یه کارت می کنند تا
به "نقطه"
جمله ی زندگی ات را
به تعریف نشینیم !

احمد آقا
قبل از هرچیزی ... ترا خدا لینک وبلاگتون رو برام کپی کنید ... آخه هردری زدم تا سلامی خدمتت داشته باشم؛ موفق نشدم پیداش کنم ... از اینها که بگذریم

نوشته ی سرشار از احساس و شعرگونه ات بینهایت عالی و دلچسب بود ... بسیار لذت بردم و ممنونم. ... امروز که اختیاردارم، باشم و فردا هرچه باد؟ ذکر «نقطه» که به نوعی پایان خط زندگیه، خیلی زیبا بود.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محسن شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

سلام
امیدوارم که سالهای زیادی عمر کنید و علاوه بر اون عمرتون هم با برکت باشه.

این که به فکر مرگ افتاده اید و به قبرستان رفته اید نشانه بزرگی روح شما و غلبه روح بر جسم است (52005)

اون شکلی هم که گفتید نوک تیز داره و ... هم ابلیسک هست که نمادی از فراماسونری هستfree masonry.

دعامون کن که پیروزی نزدیک است.تا پیروزی 38 روز مانده است.

محسن جان
از بابت آرزوهای خوبتون تشکر میکنم و بنده هم بهترینها رو برای شما دعا دارم.

در مورد سمبل Obelisk گفتنیه که سابقه ی این سمبل به دوران فراعنه ی مصر و اهرام ثلاثه و حتی قبل از آن، عقیده (مذهب) «طبیعت گراها» و «پگنیست» ها میرسه. این روزها در بسیاری از کشورها و نیز شهرهای آمریکا میتونید این سمبل رو ببینید.

قدر این روزهاتون رو بدونید ... تا میتونید خاطره بسازید و لذت ببرید و براتون سربلندی همراه با موفقیت و «پیروزی» رو خواهانم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

الفاتحه.... برای شادی روح تازه گذشته صلواتو بلند بفرست...
مارو بگو تازه میخواستیم باهات مشورت کنیم...به هر حال خدایت بیامرزد خوب مردی بودی....
راستی تشریف فرمایی جناب آقای مصطفائی در معیت هیئت همراه را گرامی داشته و دوستانی که با اعطای تاج گل زینت افزای مجلس آن مرحوم بودند....... وبقیه ماجرا...راههای دور ونزدیک و...
بیش از این وقت حضار محترم را نمیگیرم ...با قرائت فاتحه ای برای آن عزیز بهتر از جان ختم مجلس را اعلام میکنم.
یاحق.

امیر خان

فکر میکنی فقط مرده ها خدا بیامرزی می خواند ؟ نه دادا ... فاتحه رو کامل بخون که زنده ها محتاج ترند.... در مورد مشورت، درخدمتتون هستم و امر بفرمایید و خوشحال میشم که در صورت امکان در فضای عمومی وبلاگ باشه.

کلی از بابت تصویرسازی مراسم فاتحه و صدای تو دماغی مداح که دائم داره از حاضرانی که از راه دور و نزدیک تشریف آورده اند، مخصوصن حجه الاسلام شیخ ابوطالب مصطفایی تشکر میکنه و یه دم از حاضران درخواست میکنه که از میوه ها نیز تناول کنند و ... خندیدم

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

دادا ! نبینم حرف از بی وفایی بزنی با ما ...
البته یاد مرگ همیشه باعث میشه کمی خودم رو جمع و جور کنم : اول یادم میفته که فرصت زیادی نداریم و باید تا میتونیم از بودن در این دنیای فانی لذت ببریم و لذت برسونیم ... دوم اینکه یادم میفته که زندگی و بودن در اون هر چقدر هم سخت باشه بالاخره روزی هم برا استراحت وجود داره که سر بگذاری و نفسی به راحتی بکشی (البته فکر کنم نکشی !)
در خصوص آداب خاکسپاری هم گرچه من هنوز اینور آبم ولی همیشه تو فکر یه عمل مشابه بودم . البته اجرای این درخواست جایی که شما هستید شاید راحت تر باشه تا ایران و از این بابت خوش به حاااااااااااالت !... خلاصه اینکه بنده با سوزاندن و خاکستر کردن جسد صد در صد موافقم ... این رو هم بگم که یه هفت هشت سالی هست که عضو انجمن اهدای عضو ایران هستم و هر چی عضو داشتم رو در صورت مرگ مغزی اهدا کردم . حالا اگه اون چند کیلو استخون بی خاصیت رو هم بسوزونند مایه مسرت خواهد بود . همواره شاد و سلامت باشید چه قبل از موت چه زبونم لال بعد از موت !

بابا علی

حضرت مولانا میفرمایند: در وفا کس نیست تمام استاد، پس وفا، از وفا بیاموزم.
دادا ... از نظر من مرګ یه رهاییه روح از زندان جسده ... یه مرحله ی دیګه ای از تکامله و خیلی هم ازش بدم نمیاد و یه جورایی هم دوستش دارم ولی چه میشه کرد که بسته ی آینده ی خانواده ایم ولی بهرحال روزګاری باید رفت.

در مورد اون پیشنهاد اهدای عضو هم بدون که چنین قصدی داشتم ولی عیال ګفت: آخه مریض الاحوال .... جای سالم داری که بخوای اهدا کنی ... نه کلیه ای ... نه چش و چار درست و حسابی ... بیخیال شو و دیګرون رو به زحمت ننداز.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

با سلام به شما. خیلی جالب بود . واقعا ما آدمها به مرگ زیاد فکر نمیکنیم اصلا انگار یه جورایی می خوایم به بی خیالی خودمون رو بزنیم با اینکه می دونیم این اتفاق میوفتهمن به رسم ورسوم دینی ایران اعتقاد دارم چون به نظرم بهترین شکل دفن هست تنها چیزی که فکر می کنم در رسم ورسومات مردن ما زیادی هست وگاهی بدور از انصاف جمع شدن همه اقوام به مدت چند روز نزد اقوام مرده هست من فکر می کنم بهتره که آنها در اون شرایط انقدر به فکر پذیرایی و آبروداری نباشند وبیشتر تو خودشون بوده تا بتونند از اون مرحله ناراحت کننده به راحتی عبور کنندامیدوارم که همیشه سالم وتندرست باشید وسالهای سال زنده باشید و سایه تان بالای سر فرزندانتان وانشالله عروسی دخترخانمها را ببینید واداره کنید.....آمین

شفق سبز ګرامی

اعتقاد دینی شما کاملن محترمه و بهرحال وقتی نظر به دفن کردن جنازه باشه ، چه اهمیتی داره که با تابوت باشه یا روش اسید ریخته بشه .

در مورد هزینه های دور از انصاف و به نوعی کلاس ګذاشتنهای رسم و رسومات بیهوده با شما موافقم.

ممنون از کلمات خوبتون و بنده هم بهترینها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مهدی دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ

درود بر استاد حمید گرامی
من هم مانند شما باور دارم که مرگ، نه تنها بد نیست بلکه تنها یک جابجایی است که امیدوارم برای همه مون به زندگی شیرینتر و جای بهتری باشه.
البته خدا شما رو حالاحالاها برای خانواده و ما دوستدارانتون نگه داره.
راستی یک رایانامه هم براتون فرستادم که اگر پاسخ بفرمایید سپاسگزار خواهم بود

آقا مهدی عزیز

قبل از هرچیزی ګفتنیه که ایمیلتون رو ګرفتم و ایشاالله در اولین فرصت جواب مینویسم هرچند که پیش پیشکی باید بګم شرمنده ام که کاری نمیتونم بکنم یا بهتره بګم بلد نیستم چه باید کرد؟

از بابت همه ی کلمات خوبتون تشکر میکنم و همسو با شما باید بګم: اطمینان داشته باشید، مرګ رهایی روح از زندان بدنه و خودتون سخن حضرت مولانا رو بهتر میدونید و تکرارش نمیکنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

نسرین دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام حمید آقا

اول اینکه برا شما آرزوی سلامتی و زندگی خوب کنار خانوادتون رو برای سالیان متمادی دارم .
دوم اینکه مطالبی که در مورد مرگ در این پستتون نوشتید خیلی جالب بود . (خوشمان آمد)

حضرت حافظ چقدر زیبا در مورد مرگ گفته که:

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

و در جای دیگر چه زیبا از قبرستان به عنوان وادی خاموشان نامبرده و گفته :

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

و در آخر : مطالب بسیار زیبای وبلاگتون را همیشه می خونم . دست به قلم خوبی دارید .


نسرین خانم
نمیدونم قبلن با هم آشنا شدیم یا نه؟ بهرحال خوش اومدید و ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه.

خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید و خوشحال ترم که مهمون همیشګی این مکان بوده اید ... از بابت ثبت اشعار زیبای حضرت حافظ نیز تشکر میکنم. انتخابهای به جا و زیبایی بودند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ http://diarenoon.ir

سلام بر اقا حمید عزیز
خبی شوما؟

میگم این امیر رو نزار بیاد اونجا ..من بجاش میام

اقا حمید یه سوال فنی...جهت خاک کردن جنازه ها این اجنبی ها کدوم طرفیه؟ها؟ها؟ها؟


مجید جان دلبند دیار نونی ام

بخیلی نکن ... اصلن هردوتاییتون با هم بیایید و مطمئن باشید که خونه نیستیم

میگما ... اتفاقن عجب سوال فنی عالی بود ... جالبه که وقتی از دانشجوهام پرسیدم اونا رو سخت به فکر فرو برد و بعد همگی به این نتیجه رسیدیم که چون صورت جنازه ها به سمت آسمونه اهمیتی نداره. تا اونجایی که خودم دیدم نظم سنگ قبرها در چهار جهت اصلی بوده ... مثلن یا همه شرق به غرب بوده اند یا همگی شمال به جنوب ... منظور دیگه بیخیال شمال شرقی و شمال غربی و جنوب شر... شده اند.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

احمد-ا سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com

سلام
و چقدر شرمنده ی شما شدم
فکر می کردم و بر این باور بودم که
از اول حضورم
خیلی مدتها پیش تر و پیش تر بود
در سرای علم و دانش شما
آدرس آشیانه ی عشق :http://ashianeheeshgh.blogsky.com
برایتان گذاشتم

و چون در گذشته بودم و شمال در حال
مرا بی نظر رهانید و
افسوس
و امروز مفتخکرم که قبل از حضور شما در سرای
بی آب و علف و . . .
من
شما را
دیدار کنم
و حتی اگر خط کشت را برداری
و به رسم استاد و شاگرد
بر من منت نهی
و . . .
نظر نهی
حمل کننده ی خوبی باشم !

احمد جان

راستشو بخوای اخلاقمه که هر وقت دوستی که دارای وبلاگه، تشریف میاره حتمن به وبلاگش سر میزنم و حتی سعی میکنم چندتایی از مطالبش رو بخونم شاید که مطابق سلیقه ام واقع بشه و اگه وقت شد _ دقت بفرما عرض کردم اگه وقت شد _ به دولت سرای دوستان بیشتر سر بزنم. درست یادم نیست که علت اینکه دیگه خدمتتون عرض ادب نکردم چی بود ولی حقا که توفیق دلنوشته های خوبی رو از دست داده ام و ایشاالله توفیق بشه بیشتر خدمت برسم. با این همه و مثل همیشه بازم از حضور گرمتون تشکر میکنم.

موفق و پیروز باشید و از بابت همه ی تشویقها و کلمات خوبتون تشکری خاص دارم. درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

محسن 2009 جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ

حمید جان بعد از سلام و احوال پرسی
این مطالب هم مانند تمام نوشته های قبلیتون زیبا و قابل تامل بود ، عکسها و مجسمه ها و نمادها هم زیبا بودند ممنون از زحمتتون ...
حمید جان از حال و هوای زندگی این روزها ،از حال و هوای بودن در دانشگاه ، از اوقات فراقت و ... هم اگر شد مطلب بگذارید ، تشکر ...
انشاءا... بعد از هزار سال توی بهشت هزاران هزارحوری زیبا و دست نخورده ( آکبند ، صفر کیلومتر) از دستان پرمهرخداوند هدیه بگیرید .
راستی می دونستی در بهشت حدود دوازده هزاردختر و پسر جوان خدمت گزار فرد بهشتی هستند؟
همچنین میگن حوری اینقدر قشنگه که اگه ذره ای از روی اون رو مردم دنیا ببینند یا بی هوش می شن یا میمیرند و جالب تر اینکه اگر همسر کسی اون رو در بهشت برای همسری انتخاب کنه ، همسر اون آدم با حوریهای اطراف اون آدم خیلی دوست و رفیق هست و مثل دنیا حس حسادت یا هوو و از این طور مسائل خبری نیست همین طور اون همسر از حوری به اون قشنگی ، قشنگ تر هست ...
من این مطلب رو سالها پیش در کتابی از آیت ا... شهید دستغیب خوندم که در مورد توصیف بهشت و جهنم نوشته بود .
عمرت به بلندای کوه دماوند ، به بلندای هفت طبقه آسمون ...
حمید جون دوست داریم .

محسن جان
در مورد فرمایشتون و نوشتن از زندگی روزانه، چشم!! فرصت بشه بیشتر مینویسم ولی به شرط وقت و حال و احوالی که نیازه.

رفیق یه چیزی بگم ... دنیات رو بخاطر نسیه ی وعده و وعیدهای بهشت و جهنم تباه نکن ... بهههدش هم کی اینهمه شلوغ _ پلوغی رو میخواد؟ به جان خودم طراح این بهشت یکی از همین عربهای تشنه ی حرمسرایی بوده که حتی حاضر نبوده در کنار اینهمه آدم، از خیر زنش هم بگذره و جوری تصویر ساخته که اونم باشه ولی بی حسادت ... بهرحال من یکی که خیلی واسه ی این بهشت و جهنم توی سرم نمیزنم و ارزونی اونایی که باهاش حال میکنند و این روزها شعارم فقط همون شعر معروفه که :

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا وقت خوش افتاد؛ همانجاست بهش
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد؛ همه دنیاست بهشت

از بابت ابراز محبتت تشکر میکنم ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حمید حقی جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ق.ظ

دور از جون

ای جون

سلام
با یک داستان خیلی خیلی کوتاه آپم

حمید خان

دور از جون که تعارفه ... بابای یه نفر مرده بوده، اسمش غلوم بوده ... دوستش میخواسته بهش دلداری بده و عوضکی تشبیه ساخته و گفته ... این دنیا به غلوم وفا نکرد میخوای به پیغمبرش وفا کنه؟ ... حالا رفیق ... این دنیا به کله گنده تر از من هم وفا نکرد میخوای با ما رفیق باشه ... بالاخره یه روز قوز رو باید بذاریم زمین

چشم حمیدخان
شروع کلاسها بوده و مشغولیات خاص خودش ... اولین فرصت که توفیق دست داد خدمت میرسم ... موفق و پیروز باشید .

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کوروش شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ق.ظ http://KOROSH7042 .COM

آقا این دم دن صبحی تازه می خواستم یرم کپه ام رو بذارم اینا چی بود نشونمون دادی
خواب بی خواب شدم

درود داداش حمید گل و همنشین بلبل
اقا با اون قسمت درگوشی منم مواقم . به موت قسم
دم خیام و خیامی هاش گرم


ارادتمندم سالار

کورش جان
رفیق !! شرمنده ام که بیخوابتون کردم ... قصد بدی نداشتم و یه حرفی بود که روون شد و به لب اومد ... شما خیلی جدی نگیرید

سرورید و تاج سر. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

طلا خانم دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.talaincanada.blogfa.com

وای داداش حمید به خدا دلم گرفت .این چی بود درموردخودتون نوشته بودید خدا نکنه .الهی که هیچ جوونی از دنیا نره و تا باشه همه بعد یه عمر صد ساله و با کوله بارپر برند.خدا وکیلی حالا که ما می خوایم بیائیم خونه اتون و واستون خواب دیدیم این فکر به کله اتون خورد
مطلب جالبی بود .خیلی خوشم می یاد که اونطرفی ها این قدر به همه چیز زیبا و با فکر اهمیت می دهند .حتی ارامگاههاشون هم دیدنی و ارامش بخش هست.الهی صد سال عمر با عزت بکنید و در کنار خانواده خوش باشید.حالا ما با این موقعیت و اوضاعی که داریم از این فکر ها بکنیم حق داریم به خدا.راستی می گم اونطرفها مزنه دلار چنده ؟

طلا خانم گرامی
قرار نیست که از کوهان دنیا بالا بریم که ... بالاخره یه روزی یا شبی غزل رو میخونیم که ... پس بذار لااقل خودمون واسه ی اونروز کمی گپ و گفتگو کرده باشیم. از این گذشته آجی شما تشریف بیارید ... ما نیستیم!!

بنده هم تندرستی و شادکامی روز افزون شما و خانواده ی محترمتون رو آرزو دارم ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

نعمت الله لطفی نجف ابادی جمعه 8 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 06:57 ق.ظ http://wwww.pennhvac.com

حمید جان همشهری نازنین
مطالب شما را در سایت شما خواندنم بسیار خوشحال شدم که چنین همشهری نازنینی با چنان قدرت قلم و هنر ی دارم
از طرفی اشگ مرا در آورد که چرا شما در نجف آباد نباید باشید و در خدمت جوانانن باشیدبسیار جای تأسف است.
چهل سال قبل دولت اسلامی شرکت و خانه مرا در تهران گرفت و من از دست آنها بعلت بهائی بودن فرار کردم
تنها آرزوی من این است که روزی سری به نجف آباد بزنم و خاک آنرا سجده کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد