از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

جشن فارغ التحصیلی آمریکایی

راستش قصد داشتم این مطلب رو در دو نوشته ی جداگانه خدمت شما عزیزان ارائه کنم؛ امــّا چون هردو رخداد به گونه ای بدنبال هم انجام میشه اجازه بدید در یک نوشته خدمت شما عرض کنم. در بیشتر مدارس و مکانهای آموزشی آمریکا روزهای آخرسال با دو مناسبت همراه است. ابتدا: جشن و رقص پایان سال تحصیلی و سپس: مراسم فارغ التحصیلی. بدین شکل که معمولاً ساعاتی از عصر یا شب یکی از روزهای هفته بعنوان «شب رقص» اعلام میشه و دانش آموزان و دانشجوها ساعاتی را درکنار هم به انجام حرکات موزون غیراسلامی می پردازند که از همینجا در حقّ همه شان دعا میکنم تا خداوند همه ی آنها را به راه رااااااااست هدایت کند…. بلند بگو آمین 

 

 

                          هاااان !!! بیا بابا !!! 

 

گفتنی است که اینگونه مراسم جشن و رقص بیشتر به صورت یک رسم برگزار میشود تا یک مراسم رسمی و فقط بهانه ای است تا آنان خاطره ای بسازند و لحظاتی را شاد باشند. وگرنه من هرچه باریک شدم از اینکه معمولاً دو نفر دست هم را بگیرند و همینطور بالا و پایین ببرند هیچ لذّتی که حاصل نمیشود هیچ؛ همواره گویی به بیل زدن باغچه مشغولند. البته معمول است که چند روزی قبل از زمان جشن، افراد علاقمند خود را بعنوان «نامزد» اعلام میکنند و با یک رای گیری توسط دانش آموزان یا دانشجویان دو تا سه نفر از آنها انتخاب میشوند که باید لباس مخصوص بپوشند و بعنوان «ملکه» یا «شاه» مجلس در صدر مجلس رقص بنشینند. گفتنی است که در مکانهای مختلف بنا به شدّت زن ذلیل بودن فضای حاکم بر آن محیط آموزشی یا دو تن بعنوان« شاه و ملکه» و یا دو تا سه نفر از جنس نسوان بعنوان «ملکه و شاهزاده(ها)» انتخاب میشوند. 

 

 

     ملکه ی تاجدار انتخابی امسال دانشکده و شاهزاده 

 

چیزی که هست این مراسم رقص و جشن را در بیشتر نقاط آمریکا بنا به مقطع تحصیلی ممکن است که به نامهای خاصی مثلاً در دببستان و راهنمایی آن را «دنس» Dance، در مقطع دبیرستان «پــرام» prom و در دانشکده و دانشگاه آن مجلس را «بــال» Ball نامگذاری کنند. آنچه که قابل توجه است اینه که بیشتر این مجلسها فقط از آذیین یک سالن و پخش موسیقی و هر ازگاهی هم هنری از نوع «ششم» افراد حاضر تشکیل شده است و آنان حق ندارند شخص خاصی را بعنوان «شریک رقص» خود انتخاب کنند؛ مگر از سن شانزده سالگی و سال سوّم دبیرستان به بعد. بر همین اساس ممکن است بخاطر شهرت نام مخصوص مجلس رقص مقطع دبیرستان(پــِرام) بقیه ی مجلسها نیز به همین نام مشهور باشند. بماند که برگزاری یک چنین مجالسی بخصوص در سطح دانشگاه بهانه ای می شود تا جونترهای زیر صدسال هم فرصتی برای تخلیه ی انرجی جوانی شان بیابند. 

 

 

    اینکه میگند: دود از کــُنده بلند میشه. همینه ها !!؟ 

 

گفتنی است که یکی از بزرگترین غـُـصـّه ی این ایـّام جوون موونها بعد از انتخاب «زوج همرقص»، دغدغه ی انتخاب لباس مناسب است و بقول «نسوان مخـدّره ی وطنی»:«حالا چی چی بپوشند ؟» جداً هم در سن و سال مستی جوانی، این نیز می تواند بزرگترین غم باشد تا از راههای گوناگون گشت و گذار در اینترنت و این فروشگاه و آن فروشگاه، بالاخره به توافق برسند که پسر چه «تاکسیدو»یی Tuxedo (نام انگلیسی لباس پسران) بپوشد و دختر چه لباسی(Pram Dress) انتخاب کند؟ البته رسم است که بعد از انتخاب لباس مناسب و تقریباً یکدست و هماهنگ زوج «همرقص»، دختران «گـُـل» کوچکی بعنوان سنجاق سینه و یقه ی کت Boundenir/boutonniere به پسر همرقص خود کادو می دهند و پسر نیز «زنجیره ای از گـُلهای کوچک» Corsage را که معمولاً به مچ دست بسته می شود؛ به دختر همرقص خود اهدا می کند. 

 

 

             هـمـرقـص دبیرستانی یا Prom Date 

 

شاید چند روزی از این مجلس نگذشته باشد که مراسم رسمی «فارغ التحصیلی» در همه ی مقاطع تحصیلی با آداب خاص خود برگزار می شود. شاید انجام مراسم فارغ التحصیلی در بعضی دبیرستانها به همراه دنگ و فنگ بالایی از جمله پوشیدن لباس مخصوص باشد؛ ولی در نود درصد از دانشکده ها و دانشگاههای آمریکا اگر هم برای استاد لزومی نداشته باشد؛ خود دانشجویان را حسرت و پیروی از مــُد روز است تا عکسی هم به یادگاری از این روز پرخاطره ی دوران زندگی شان داشته باشند. 

 

 

     Aaron  یا همون هارون _ دانشجوی کلاس فارسی 

 

هوس پوشیدن لباس مخصوص فارغ التحصیلی فقط شامل حال جوانترها نیست و دیدنی بود ذوق یکی دیگر از دانشجویان را که هرچند در سن 61 سالگی، پشتکاری عالی از خود برای درس خواندن نشان داده است؛ ولی باز راضی به قبول پیشنهاد و اصرار من نسبت به اینکه فقط حجاب مخصوص «نسوان وطنی»را بپوشد و آمرزیده ی دودنیا بشود؛ نشد که نشد و عصا به دست در کنار یک به یک اعضای خانواده و نوّه هایش عکسی به یادگار می گرفت. 

 

 

          حجاب فارغ التحصیلی وطنی و اسلامی وار 

 

 

   سرپیری و عصا بدست و اتمام دانشکده 

 

در این بین هستند جوانترهایی که با برگزاری مجلس جشنی خصوصی و دعوت دیگران به صرف عصرانه یا شام، سبب می شوند تا کسانی که در این مجلس گردهمایی جمع می شوند؛ با اهدا کادو و پول نقد، جوانان را در ادامه ی راه زندگی و تحصیل یاری کنند. در عکس زیر کارت دعوت دختری دیـفــلــمه ی دبیرستانی را به مجلس مهمانی اتمام دبیرستان را میتوانید ببینید. 

 

 

پایه ی ثابت اینگونه مجالس مهمانی و جشن فارغ التحصیلی شخصی، صرف کیک مخصوص است که تزئین آن سمبل کلاه لباس مخصوص فارغ التحصیلی و یک ورقه کاغذ لوله شده به نشانه ی اخذ مدرک تحصیلی است. 

 

 

  کیکی با ورقه ی کاغذ و سمبل کلاه لباس فارغ التحصیلی 

 

**** پانوشت نامربوط با موضوع : از قدیم می گفتند: خداوند انسان را آفرید و انسان هم توجیه را … می دونم که الان بیشتر دوستان وبلاگنویس شاکی می شوند که چرا همینطور عذر و بهانه میتراشم؟ ولی جداً چندین مشغولیت شخصی این روزها، آنچنان مرا درگیر خود ساخته که توفیق نشده تا عرض ادبی خدمت این دوستان داشته باشم. دعا کنید که در این باد و طوفان سوای اتمام اثاث کشی به آپارتمان جدید، این سردرد و آشفتگی روحی بنده هم بخاطر دوری از شما عزیزان مخصوصاً خودی خودت مرتفع شود و بتوانم هرچه زودتر درخدمتتان باشم. نظر فراموش نشه . درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید

نظرات 23 + ارسال نظر
مینو چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ق.ظ

سلام حمید آقا
اما خودمونیما اززندگی توآمریکا حالشو میبری هااااااااااااا
خوش وسربلند باشی ما که اینجا گیر افتادیم

مینوی گرامی
قبل از هرچیز رسیدنتون بخیر و امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذرد .... چیزی که هست هم شما و هم دیگران حقّ دارند که فکر کنند آنور آبها بهشت روی زمین است چراکه هم اشتباه برداشت و اطلاعات نادرست درباره ی خارج از کشور بیداد میکند و هم اینکه زندگی داخل ایران هر روز سخت تر از سخت میشود .... منتها بد نیست بدانید که بنده تلاش دارم تا اطلاعات بی غرض و واقعی را ارائه کنم و مهمتر از آن در این وانفسایی که مردمم آنچنان حال و حوصله ای ندارند؛ سعی کنم کلامم را با چاشنی طنز ارائه کنم تا لااقل کمتر « روضه» خوانده باشم و غمی برغمهایشان اضافه کرده باشم وگرنه همه جای دنیا سختی های خاص خود را دارد.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مرضیه چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ق.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

سلام آقا حمید
صاحب بخیر
دیدن همشهری وحشتناک نیست، من یهو خیلی هیجان‌زده شدم. چون تا حالا یه وبلاگ نجبادی ندیده بودم اونم با یه نویسنده‌ای به این خوش‌ذوقی. خیلی خوشحال شدم. منظورتون رو نفهمیدم چرا گفتید شرمنده هستید که اسمتون حمید هستش؛ خب همه یه اسمی دارن دیگه. به هر حال خیلی ممنون از این که هستید و به خوبی می‌نویسید. اگه وقت داشتید دم خونه منم دق‌الباب کنید لطفا.
دیر بمانید و سربلند

مرضیه خانم
شو بخیر
هیجانی شدن شما را عشق است ... شوخی کردم بابا و خواستم بدونید که بنده ی کمترین ... حمید ... مال خیابون سعدی ... کوچیک همه ی همدلان همزبانم هستم.
در ضمن خدمت رسیده ام و مطلب گفتگوی شما را با یک خانم پیر در اتوبوس را نیز خیلی دوست داشتم ولی بلد نبودم باید چی بنویسم ؟ ایشاالله سری بعد که اومدم میگم: ای وای یه ... راستی ای وای چی؟ شما نگران نباشید آخه اگه چیزی به مغز آلزایمر گرفته ام خطور کرد، خواهم نوشت وگرنه ببخشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

ماه بانو چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://mahbanoo.persianblog.ir

آمین!

میم مثل من! چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://saniyeha71.blogfa.com



پیروز و سربلند باشید..:)

میم گرامی
خودت پیروز باشید .... خانواده تون سربلند باشند .... مگه خوار و مادر نداری .... خوبه منم فحش بدم ... همه ی طایفه دونتون سرسلامت و موفق باشند .... دههه !!

زهره پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام حمیدخان
همیشه نوشته هایتان را می خوانم و علاوه بر اطلاعاتی که در مورد زندگی در آمریکا بدست می آورم از سبک نوشتاری زیبایتان که اکثرا به طنز آمیخته است لذت می برم.ازراهنمایی هایی که در مورد مهاجرت به من دادید بی نهایت ممنونم .
شاد و سلامت باشید و برای اسباب کشی هم خدا قوت

زهره خانم گرامی
بنده انجام وظیفه کردم و امیدوارم که موفق و پیروز باشید.

راستش این معلــّمی همه جا با من است حتی در عالم وبلاگنویسی .... چیزی که هست تلاش میکنم تا فقط چیزی ننوشته باشم برای اینکه نوشته باشم؛ بلکه نکته ای نیز آموزشی یا اطلاعاتی را دربر داشته باشد .... آنچه که هست میان این چندمیلیون وبلاگفارسی اگر مطالبم بخواهد آموزشی صرف باشد؛ حوصله ی دوستان نمیکشد و باید به هرشیوه شده این چهارتا مشتری را از دست ندم دیگه ...
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام به روی ماهتون.خوبین؟خوشین؟سلامتین؟
دوباره کلی دانستیها... مرسی بابتش. از اون کیکه و ایضا رقصه منم میخوام. میشهههههههه؟؟؟

خوش باشین

میگم حالا که من نمیدونم شما کی هستید؟ میتونم بگم: سلام به روی ماه خودتون .... چرا فحش میدی؟ مگه خوار و مادر ندارید؟ دههه !
بههههد هم از اون کیکها هم براتون میخرم ... دیگه چی؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نرگس پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.nargeseshiraz.blogfa.com

اوه اوه اوضاع احوالتون چطوره؟؟ طوفان به شما هم رسید؟؟
اگه زیاد دعوام نمی کنید می خواستم بگم اتفاقا چون دوباره نزیک سفر پدر و مادرم شده و من یاد اون حرف شما افتادم یهو یادم اومد ما یه آقا حمید وبلاگی از دیار کفر داشتیم که یه مدتیه کم پیدا شده و خودم هم بدتر از اون!

نرگس خانم
نگو از طوفان و نگو از گردباد .... پدرهمسایه مون ...البته منظور شهر همسایه مون در اومده ...البته هنوز زنده ایم و تا اینجاش که خدا برای ما اینطور خواسته ....

به به .... میخواهید بگید که دوباره مهمان دارید؟ چشمتون روشن و آرزو میکنم کنار هم نهایت خوشی ها و خاطره ها رو داشته باشید .... سلام گرم مرا به ایشون برسونید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

محمد پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://mohamed.blogsky.com

حمید جان آخرش نگفتی شما با کی رقصیدی عزیز دل؟))

خب ما که چشممون شور نیست که! ))

بعدشم این خانومه چه بامزه شده با چادر! خییییییییییلی با مزه شده.خداییش اگه ایران بود پیرمردا صف میکشیدن براش!))))

امیدوارم طوفان به شما اسیب جدی نزده باشه و همه ی دوستان و اعضای خانوادتون سالم باشید.تلویزیون امروز تصاویر خرابی میسوری رو نشون داد.نگران حالت شدم.

محمد نازنین
از بابت احوالپرسی ها و نگرانی هاتون بینهایت تشکر میکنم .... از خدا میخوام این همه مهربانی و نظر لطف بنده های خوبش رو از من نگیره .... دمتون گرم و بازم ممنونم. امــّا سوالتون

راستش بنده نمیتونم به سبک این کافران برقصم و اگر هم بخوام به سبک «شـُتـری» و «میقانی» و «سیخ کباب گرفتن» و «بستنی دادن» نجفبادی برقصم؛ فکر نمیکنم کسی دیگه توی سالن بمونه .... پس چه بهتر در آرزوی رقص با معشوق رویایی ام بمانم که بمانم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

ساسان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://musicsasan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
احوال شما؟خوش میگذره در دیار ازما بیترون؟
من فکر میکنم شنبه بود اومد وبلاگ شما ولی نتونستم کامنت بذارم
امیدوارم شاد و سرزنده باشی
پاینده باد ایران و ایرانی

ای ساسان عزیز
چی بگم از این اذیت و آزار سایتها و اینترنت .... شاید فکر کنید شما که در داخل ایرانید با مشکل روبرو هستید ولی من که توی عالم کافرستان خارجه هستم هم این مشکل را بخصوص برای کامنت گذاری در سایتهای بلاگفا دارم .... میترسم دوستان براشون سوتفاهم ایجاد بشه که نسبت به نوشته های خوبشون بی اهمیتم بهرحال ببخشید که یا کم سر میزنم؟ یا نظری ندارم؟ یا سایتها اجازه نمیدند سلامتون کنم ؟ لذا

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

احمد - ا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

شرمنده ام نشو! که شرمنده ات نیستم .
خوب شروع نکردی ! ولی خوب نوشتی و خوب تر تمام کردی .
اما . . . بیاد ندارم در جای خوانده باشم که :
« از قدیم می گفتند: خداوند انسان را آفرید و انسان هم توجیه را … »
ظاهراً خداوند اول توجیه را آفرید ! بعد آن انسان را بر مبنای آن توجیه اش !!!!!!!

احمد خان
دنیای معامله و سوداگری و پول و تجارت بازار نیست که .... دنیای تبادل اطلاعات و عالم مجازی است .... ایشاالله با علاقه و عشق تشریف میارید و منم آرزو میکنم که خداوند توفیق اینو بده که بتونم از نوشته های تمام دوستان بهره ببرم .... این یعنی عدم توفیق بنده ... این یعنی که بنده مخلص شمام .... این یعنی که بنده چاکر شما هستم ... این یعنی اینکه اگر هم جایی نخوانده باشید؛ الان خواندید و بنده هم نظر شما را که شاید «توجیه» زودتر از آدمی آفریده شده باشد .... راستی اینم میشه ها

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام بر استاد عزیز خوبین شما؟

وقتی داشتم میخوندم متنتون رو به این فکر افتادم که مارو چجوری فارغ التحصیل میکنند و اونوریا رو چجوری و چقدر تفاوت!!!!

راستی این مراسم اولیه که لباس شیک و همرنگ لازم داره مصیبته برا خودش...چون کلی باید بشینن فکر کنند یا جستجو که چیییییییییی بپوشن واسه جشنشون

راستی آقا حمید شنیدم میزوری طوفان اومده ولی خسارت زده...شما که به طوفانه نزدیک نبودین؟ بودین؟


کاکتوس جان
مهم اینه که فارغ التحصیل میشند ... حالا بعضی ها در دانشگاه اوین و بعضی ها هم کهریزک و بعضی ها هم .... بچه برو زبون منو وا نکن ....دههه !!!

نگران نباشید که هنوز زنده ایم و دیروز هم یه طوفان دیگه ای از سرگذروندیم .... خدا رحم کنه سومیش رو ... اگه خبری نشد حلال کنیدا ... دمتون گرم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

احمد - ا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ق.ظ

حمید جان
«دنیای تبادل اطلاعات و عالم مجازی » رو این موضوع که :
خدا آدم را بیآفرید و سپس مقربان خود را فرا خواند که به این آدم سجده کنند .
و در پرسش آنان که . . .
به توجیه آفرینده شده ی قبل تر از آدم اشاره می کند که :
« آنچه من میدانم شما نمی دانید ! »
این است که به قول و قراری از بنده حقیر و به :
راستی اینم میشه ها می توان در دنیای اطلاعات و عالم مجازی طرح نمود .

احمدخان
دشتد ... ببخشید سردیم شده ... دستت درد نکنه ... راستشو بخوای این داستانهایی که ما و دیگران بنا برتکیه بر کتابهای مذهبی و مقدس میگیم هم عالمی است از تناقض ها .... و صد البته اون هم به زمان خودش تبادل اطلاعات بوده

موفق و پیروز باشید و درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مهدی شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ق.ظ

سلام وبلاگ جالبی دارید

گفتم شاید پیامم رو در قسمت دخترو پسر نبینید این جا هم نوشتم
طبق اطلاعاتی که من دارم و شنیدم وکسایی که اونجا بودن گفتن ما در مسیحیت فقط کاتولیک و پرتستان واورتودوکس نداریم و حدود 270 فرقه دیگه چه وابسته کاتولیک و... ویا غیر وابسته هم داریم....

مثلا کوکلاس کلن ها که نژاد پرست هستن و پایه دموکرات آمریکا از همین فرقست وکلا میشه گفت وحشین...

البته گروه دیگری به نام کواکر ها هم هستن که کاملا با اونا مخالفن

یا فرقه ی دیگه ای داریم به نام انیتر ها معتقد به آزادی مذهب بی قید وشرط هستن وتقریبا میشه گفت به هر کثافت کاری دست میزنن و شانینگ بزرگ این فرقه میگه هر کلیسایی که باشد گوریست برای عقل...

شیطون پرستا که جای خود...

یه جایی خوندم طبق آماری که یکی از مراجع بزرگ غرب داده بود بالای 50 درصد دختران جوان در غرب از باکره گی در اومده اند و در جریان همین انتخاب همسر و دوست یابی مورد تجاوز قرار گرفتن....
در کل میخواستم بگم که این جوریا که شمام میگی نیست وشاید خیلی جاها که شما نرفتی وضعیت فرق کنه

ممنون

آقا مهدی عزیز
قبل از هرچیز پوزش میخوام که پاسخ نظر شریف و محترمتون را با تاخیر مینویسم .... ابتدا خدمتتون خوش آمد عرض میکنم و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره . امــّا دوست عزیز

اطلاعاتی که فرمودید هم جالب بودند و هم کمی اغراق آمیز .... بخصوص اینکه به نظر من نباید به هر منبع و نظر و آماری اعتماد کرد و خودتون شاهد هستید که هیچ حکومت و کشوری آمار دقیق و درستی ارائه نمیدهد و ای بسا که این آمار و اطلاعات شما نیز از طرف منابع مغرض تهییه شده باشه .... از اینها گذشته اگه باریک بشیم میشه همین اسلام و مسلمانی را نیز به فرقه ها و شعب گوناگون تقسیم کرد... سوای شیعه و سنی بودن... چهار فرقه ی معروف اهل سنت(شافعی و حنفی و حنبلی و مالکی) خود شیعه نیز گرایشهای گوناگون هفت امامی(اسماعیلی) دوازده امامی تقسیم میشود و ای بسا که گرایشهای صوفیه(اویسی، گنابادی و....) را نیز بتوان به این آمار اضافه کرد ... منظور اینکه در مورد دین نباید به آمارها اعتماد کامل کرد چه برسد به بقیه ی موارد.

بخصوص اینکه در همه ی دنیا اتفاقات گوناگونی مثل تجاوز و خیانت و غیره رخ میدهد ولی اینکه اینچنین آمارهایی را فقط مربوط به خارج از ایران بدانیم کمی غیر منصفانه است .... بعنوان نکته ی آخر اینکه: یادتان نرود همانگونه که در خارج نداشتن حجاب منعی مذهبی نیست؛ باکرگی دختران نیز اینگونه است و نباید با مفهومی که در ایران و آن هم براساس دین و فرهنگ حاکم برجامعه مقایسه شود ... با اینحال بنده تاکمر در مقابل نظر شما به احترام خم میشم و خودم هم اعتراف میکنم که هنوز خیلی خیلی خیلی دنیا را ندیده ام .
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام همشهری عزیز و گرامی من همچنان از طریق ریدر تمام مطالب وبلاگ از دیار نجف آباد تون رو می خونم اگه نظر نمی زارم به خاطر اینه که فیل تر شده و گرنه مطمین باشید تا حالا تمام پستهاتونو خوندم. پیروز باشید.

شیرین خانم گرامی
قبل از هرچیز ببخشید که پاسخ نظرتان را با تاخیر بسیار مینویسم . بنده نهایت احترام را برای شما و همه ی همشهریانم دارم و همینکه زحمت میکشید و وقت شریفتون رو برای مرور نوشته های بنده میگذارید؛ نهایت سپاس شما را دارم .
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
آقا ما به بیل زدن هم قانعیم ،‌ بگو کی و کجا میشه بیل زد؟ شروع کنیم
ارادتمند شهریار

شهریار جان
قبل ازهرچیز ببخشید که دیر پاسخ نظر شریفتون رو مینویسم.... جانم !!! من یکی که یه عمر بیل زدم ... شما بفرمایید کجا میشه یه شیکم سیر رقصید؟
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نسیبه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://agri-biotechnology.blogfa.com

سلام
امیدوارم خوب باشین ؟
من خیلی اتفاقی وبتونو دیدم
نوشته هاتون خیلی به دل میشینه
از اینکه همشهری به این خوش ذوقی دارم خوشحااااالم
با اجازتون شمارو لینک میکنم.

نسیبه ی گرامی
قبل از هرچیز خدمتتون خوش آمد عرض میکنم و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره .... ترا خدا تعارف نکنید و از خودتون پذیرایی کنید... در ضمن خوشحال میشم که باز هم ردی از نظر و اسمتون ببینم.

وامــّا در مورد لینک کردن این وبلاگ .... خودتون بگید ... نه خودتون بگید .... میشه یه چنین لطفی رو کسی در حق بنده و این وبلاگچه داشته باشه و خوشحال نشم؟ .... باعث افتخار بنده است و وبلاگ که هیچ ... اجازه ی خود ما هم دست شماست و لطف میکنید ... مطمئن باشید نه به سرعت ولی در اولین فرصت به شما سرخواهم زد ولو که چیزی برای گفتن به مغز نداشته ام نرسه.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

سپهر چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

با سلام خدمت آقا حمید
بنده اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم و از مطالب شما استفاده نمودم.
آقا حمید دل تنگ نجباد نباش. ما هنوز نیگرش داشتیم تا شاما بیاید.
فقط باغ اناریاش خیته کو چه عرض کنم کلا نابود شده (به دلیل خشکسالی های چند سال اخیر).
دیگه توش بگردی رعیت کو چندتا گوسفند بندازه جلوش و بیگه هوشه برو زبون بسته پیدا نیمشه ( اگه پلیس ها بگیرندش به ازای هر گوسفند به دلیل سد عبور و مرور خیابونا جریمش می کنن) .
نسل شاغالا تو باغا در حال منقرض شدنه (قدیمیا غروب کو میشود. اگه خونتون نزیکا باغا بود اوو اوو شون می شنیدید) فقط کوه شاغالیش مونده.
ایون باغاشم رو شهرداری نصف شبا تو زمستونا خراب می کنه .
فقط باغ ملیش هستش که اونم کمکم پولیش می کنن.
خلاصه غمت نباشه.
موفق و پیروز باشید.

سپهر عزیز
ایکاش که همه ی اتفاقها به این خوبی باشه و نازنینانی مثل شما قدم رنجه کنند و گرد پایی سربنده بتکونند .... خوش آمدی همشهری و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره .

عجب توصیفاتی داشتید و حقــّا که بچــّه پاک و نافی نجفبادی .... میگم: هنوز طاق(تاقی) باغملی رو نزدند؟؟ پس قرار بود یه پست ایست و بازرسی هم سری هر خیابون بزنن چیطور شد؟ راستی هنوز موتول ایج هست؟ موتول هشتاد کاماجی چطور؟ کمربند هزار سولاخ و پوتین سربازی و لباس سیاه چرکولی میقانا چیطور؟ سبیلهای در رفته و تومون و شورتای مامان دوز ؟ شامــهــ(حـ)ــمد همو(هنوز) فارفار نی میزنه؟ چار لیتری عرق سگی؟ نینای نیای رقص مجسمه؟ و.....

دمت گرم رفیق .... نظر نوشته ات را چندین بار خوندم و هرچند باری از غم غربت داشت ولی لذت بسیار بردم ... ترا خدا بازم سر بزن و اجازه بده اسم و نظرتون زینت این خونه باشه ...دستت درست دادا.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سپهر پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ

با سلام خدمت آقا حمید
ممنون از لطف شما
هنوز باغ ملیشو طاق نزدند (درخت کاجاشو هنوز نبریدند). فقط یکی از اون تلویزیون بزرگا روبه رو مسجد کار گذاشتن که نقش تبلیغات چی رو داره.
به جا ایست و بازرسی ، از این ماشین بنز پلیسا گرفتند که هی تاب می خورن و برا خودشون خوشند.
دیگه نسل موتور ایژ و هشتاد کاماجی که اون زمونا توش روغن می ریختند و گاز می دادند و کلی دود راه مینداختن، منقرض شده . فقط همون رعیتا موتور هشتاداشونو نیگر داشتند. اونا هم هزار تو هندل می زنن تا روشن بشه بعد ترتر می رونن تا به یه جای بالاخره برسن. دیگه تمام موتورا هندا شده ولی هنوز رسم یک طرفه رفتن تو خیابونا امریست از ضروریات نجبادی بودن.
لباس چرکولی پرکولی دیگه کمتر پیدا میشه مگه صاحبا زود که از خونه بزنی بیرون ، قصابایی کو از سّلاخونه میان چنین ویژگی هایی دارن. همه دیگه دارن با کلاس میشن (ظاهرشون عالی، باطنشون توش جنس نامرغوب داره).
میقاناش دیگه سیبیل میقانی ندارن و کلا همه یا سیبیل و ریشاشونو می زنن یا مدل های جدید روز را استفاده می کنن.
اگر از احوال تومون های مامان دوز جویایی ، هر از چندگاهی که مادرامون فرصت کنند (دوماداشون اجازه بدند) میرن بازار از اون پارچه راه راه ها می گیرن(یکی دو وجب هم بیشتر میگیرن) و یک شلوار میدوزن که دوتا آدم توش جاش میشه، هیم بشون میگیم آخه اینا گوشاده، میگه عوضش خونوکه، توش داغون نیمشی.
از اون شورتا که یک جیب داش توش پول می هشتن و درشو می دوختن و برا مسافرت طراحی شده بود خبری نیست. دیگه پول پیدا نیمشه و دوما هم با این وضع گرونی که حاکمه دیگه کسی سفر نمی ره (قشر متوسط جامعه در حال منقرض شدنه).
عروسیا هم دیگه تو تالارا برگزار میشه و دیگه مثل قدیما شعر لای لای لای مجسمه ، تو بودی که من می خواستمت ، لب پل خاجو جسمت و ... ور افتاده (یادمه بچه که بودم (زیر 6 سال) تو عروسیا اینو واسه من می خوندند و با دختر دختر عمه ام حرکات ریتمیک داشتیم. البته بگم اون زمون من بچه بودم از این چیزا نمی فهمیدم . فقط دوس داشتم که اینا واسم بخونن و من یک قرش بدم. همه هم خوششون می اومد).
عرق سگی و این چیزا رو من تو کارش نبودم و خبری از آن ها ندارم. فقط می دونم که وضع خیلی بد شده، شبا میرن از باغا انگور سیاها رو می دوزن و باش از این چیزا می سازن . پارسال انگورا باغ مونو کو هزار تا جوق تاراشیده بودیم تا یه آب سوری برسه بهشونو یک شبه دزدیدند.
اگر جویای احوال من هستید ، من هم دل و دماغ چندان مناسبی ندارم ، الان در حال نگارش پایان نامه ام هستم و از طرف دیگه حال و هوایی همچون اون دو تا مرغ عشق خارجی رو دارم (من هم دچار عشق شده ام، تب و لرز و از این چیزا). از طرفی درگیر این هستم که کاری پیدا کنم. از طرفی دیگر سربازیو چی کار کنم. از طرفی شانس ادامه تحصیل دارم. از طرفی دیگه پولام تمام شده و هزاران مشکل دیگه.
به هر حال آقا حمید اینجا هم همه با مشکلات خودشون مواجه اند و غمت نباشه آخه یه طوری میشه، فقط برو جلو که ما هواتو داریم. اگه مشکلات اجازه داد پنج شنبه ها یک سری به وبلاگت می زنم.
شاد و پیروز باشید.

سپهر عزیز
نمیدونی که از شروع کلمه ی اوّل این نظرت تا برسه به آخر، فقط نیشم باز بود و داشتم میخندیدم .... امیدوارم که خدا دلتو شاد کنه.

بههههد هم رفیق! من نباشم که اینهمه مشکل داشته باشی... هرچند کار زیادی از دستم نمیاد ولی این خط و این نشون که اگه این زوج عشقیتون خواست حرصت بده یا اذیتت کنه فقط یه اشاره تا ...تا... تا...راستی تا چی؟ فقط میتونم بگم خدا صبرت بده. در ضمن از سربازی گفتی و کردی کبابم .... منم با اینکه بعداً دبیر شدم ولی سربازی هم رفتم و میدونم که جز عمر تلف کردن نیست و حیف وقت و استعداد کسانی مثل شما که اینطور تلف بشه ...امیدوارم که همواره موفق باشید و خبر ادامه تحصیل و موفقیت های روزافزونت رو بیشتر بشنوم.

دادا شما هروقت قدم رنجه کنید عشقه .... همینکه هوامو داشته باشید خودش کلیه ... در ضمن بزن برو جلو که بنده هم نه تنها هوای شما بلکه زمینتون رو هم دارم .... یاعلی .... پیروز باشید
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

سپهر جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ب.ظ

با سلام خدمت آقا حمید
تشکر از نظر لطفی که نسبت به بنده دارید. همین که خواننده نوشته های بنده هستید و نظرات خود را در مورد آن اعلام می کنید بسیار سپاس گذارم و این خود آرامشی بر روح و روان من است که بتوانم از راهنمایی های شما با توجه به این که 17 سال از من بزرگتر هستید، استفاده نمایم.
در مورد یار خود نیازی به اقدام شما نیست. او بسیار شیرین و دلرباست. در طی مدارج کمال بر عرش نشسته و قلبی پاک به وسعت دریا دارد. کلامی شیوا به دور از تملق و چاپلوسی دارد. بر احوال خود آگاه و فارغ از مسائل سیاسی و تعصبات دینی، گوهر درون خود را بر چارچوب های انسانی بنا نهاده. در گرفتن حق خود استوار و بر رعایت حقوق دیگران، پایدار. در طی مدارج علمی ارشدست و همچون من مهندس و دقیق. حافظه ای قوی و سخنانش پر بار و کوتاه. طعنه روزگار بر او زخمی نهاده و بینی خود عمل کرده. دموکراسی طلب است و در سخنوری استاد هیلاری کیلینتون. اساتید دانشکده از ذوق و علاقه او به کسب علم در حیرت اند و کرسی های خود را به او نهاده اند. او از عاشق شدن من آگاه است و بی اعتنایی من در گذشته (به دلیل موقعیت و شرایطی که در آن قرار داشتم) اشکی بر چشمان او نهاده.
در نظر داشته باشید که تمام توصیفات بالا در مورد یار در طی دو سال جمع آوری شده اند و مربوط به مدت کوتاه نیست. همانطور که می دانید بعضی مردها با یک نگاه عاشق می شوند و زود فراموش می کنند ( البته این به خاطر ماده دوپامینی است که در مغز مرد ایجاد می شود، خوب دست خودشون نیست ، خلقت خداست ) .
اما این مسئله مربوط به دو سال است و هرگز نمی توانم فراموشش کنم.
مشکلی که در این میان است خود من هستم که نمی دانم، توانایی این را دارم که چنین دختری را از فراز و نشیب روزگار عبور دهم و بتوانم خوشبختی که لایق آن است را برای او فراهم آورم و هزار سوال خودشناسی دیگری که هم اکنون روح و روان مرا در هم تنیده.
اخیرا به بهانه علمی سر صحبت را با او گشوده و به مرور زمان در حال پیشبرد مذاکرات جهت امر خیر و بیان وضعیت و شرایطم هستم، هر لحظه در تب و تاب این هستم که چهره ای واقعی از خود بر او بنمایانم و اگر چه عاشق او هستم ولی با زندگی او بازی نکنم و او را از عرش بر فرش نکشم.
به هر حال آقا حمید دعا کنید که سربلند از مذاکرات خارج بشم ، چه به یار خود برسم و چه نرسم.
سر افراز و استوار باشید.

دادا سپـــهــــر

باور کنی یا نه ؟ دست خودم نیست و وقتی داشتید توصیفات احساس جاری بین شما و «یار» رو مینوشتید؛ محو خواندن شده بودم و همینطور از خودم ذوق دربکردم .... بابا دمت گرم.
فقط یک نکته و سخن کوتاه .... مطمئن باش کسی(منظورم شماست) که اینطور همه ی جوانب آینده رو در نظر داره ... بر این واقفه که نوع خواستنش از نوع تبهایی نیست که به یک شب عرق و فروکش کند ..... نگران آینده است .... معشوق را برخود ترجیح میدهد ... محتاط است و با دقت و ریزبینی خاص و آرام آرام جلو میرود ... مطمئن باشید یک چنین شمایی نهایت تلاش خود را خواهد داشت تا بهترین آینده را در حدّ توان خود بسازد. در این بین مطمئن تر باشید که معشوقی که صاحب این همه فهم و کمالات است؛ انتظاری ورای توان شما نخواهد داشت و بال پروازی خواهد شد تا با هم عرش را سیر کنید.

نازنین همشهری خوبم ... سپهر عزیز
باید تشکر کنم که عواطف و احساسات قشنگتون رو با ما به مشارکت نهادید .... سخت برایتان دعا میکنم که بتوانید پایه های عشق و زندگی آینده تان را به بهترین شکلی بنیان گذاری کنید ... از شما خواهش میکنم در هرمرحله ای که باشد و کمکی از دست بنده برآید امر بفرمایید ....لذا برو جلو که مطمئنم شیر برنده خواهی بود .... بزن بریم. سلام بنده ی ناشناس رو برسانید و موفق و پیروز باشید .
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سپهر یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:04 ب.ظ

با سلام خدمت آقا حمید
از آرزوهای خوبی که برای بنده دارید، سپاس گزارم.
خیلی دوست داشتم که با شما ادامه گفتگو داشته باشم، ولی باید تمام تمرکزم روی اهدافم قرار بدهم. (گفتگو با شما در همین مدت کوتاه موجب شد که انرژی بگیرم و به برنامه ریزی که تا الان پیش برده بودم ، یک مروری داشته باشم و دیدم همه چیز خوب پیش میره و ادامه موفقیتم همش به تلاش خودم ، بستگی داره)
طی سه ماه آینده اگر کمی سرم خلوت شد. باز به وبلاگ شما سر خواهم زد و گزارشی خواهم داد و مفسل با هم بحث می کنیم (شما فرد خوش بر خورد و انعطاف پذیر هستید و آدم دلش می خواد هی بشینه با شما حرف بزنه و انرژی بگیره).
در هر صورت نگران هیچی نباشید . همه چیز تحت کنتروله.
به خانوادتان سلام بنده را برسانید
پیروز و موفق باشید.

سپهر خان
بنده مخلصتونم .... جالبه بدونید که در همون راستای موضوع مورد صحبت، درفکر بودم که مطلب یا لینک مفیدی تهییه کنم و به یاد شما تقدیم کنم. بهرحال هرچی قسمت باشه و بنده موفقیت شما رو مطلبم و خوشحال میشم که همه جوره درخدمتتون باشم .... هرچه قسمت شد عشقه دادا.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

دوباره سلام.راستی این ترویج فرهنگ ایرانی در اون ور دنیا کاری بسُ زیبا و پسندیده است.ولی حیف شما هی اونجا زحمت میکشید و اینجا هی دوپایی میرند رو زحمتهای شما.

وحیده خانم
بهرحال ... هرکس باید در حدّ توانش تلاشش رو داشته باشه ... چیزی که هست هردو ملت ایران و آمریکا باید بدونند که آنچه که تلویزیون و دولتهاشون توصیف میکنند؛ به منزله ی وحی مـُنزل نیست و ای بسا که هزاران سیاست و دغلکاری در ورای آن وجود داشته باشد!؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

Naz دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ http://ketabkhooneman.blogfa.com

خیلی خوب نوشتید. چند وقتی بود که دنبال همچین مطلبی می گشتم. ممنون.

دوست گرامی
ممنونم از بابت تشویقتون ... خوشحالم که مطلب مورد نیازتون را سرانجام یافتید.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

ali یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 02:22 ب.ظ

ورود کردن به موضوعات خصوصی و شخصی مردم کار درستی نیست، هرکس در زندگی شخصی خود آزاد است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد