از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

پسران و دختران در آمریکا ؟

***پیشنوشت*** هرچند مطلب کمی طولانی است و به نوعی تکراری، از دوستان عزیز خواهش می کنم نظرات خود را جهت استفاده ی دیگران و بخصوص مهاجران آینده ذکر بفرمایید….با کمال تشکر. درود و دوصد بدرود…. ارادتمند حمید
=========================================

این بار سوّم بود که این خانواده از ایران تلفن میکردند و ما هنوز حتـّی اسم و فامیل آنها را نمی دانیم و از قرار معلوم، بواسطه ی یکی از دوستان به شماره ی تلفن ما دست یافته بودند و هرچند هنوز معلوم نیست که مهاجرتشان به کانادا، انجام شود یا نه؟ ولی سخت علاقمند بودند که درباره ی زندگی در خارج از کشور اطلاعات بیشتری کسب کنند. چیزی که سخت برای من عجیب بود اینکه هر سه باری که تماس گرفته بودند؛ همه ی سختیهای مهاجرت را فراموش کرده بودند و فقط یک نگرانی مهم داشتند و هر دوی آنها(زن و شوهر) بطور جداگانه این سوال را از من و خانمم پرسیدند:«مانیز دختری داریم به سن دختر شما و نگرانیم که آیا در اعتقادات او چه پیش می آید و نکند کــســـی مـــُزاحـــم او بـــشــــود؟؟؟» در جواب گفتم:«اینجا کشوری دمکراتیک و آزاد است. به این معنی که هرکس هرگونه که بخواهد اموری شخصی خود را از قبیل دین، فرهنگ، حجاب، پوشش و … دنبال می کند. در نتیجه همین دموکراسی اجازه نمی دهد هیچکسی بدون اجازه ی خانواده یا خود فرد، در حریم خصوصی آنان دخالت کنند.» 

 

 

           آزادی هرنوع پوشش و حجاب در آمریکا 

 

در ادامه گفتم: در محیطی که هیچ کس حتـّی معلّم، حق ندارد بدون اجازه ی دانش آموز به هیچ یک از وسایل او مثل مداد و… دست بزند؛ در کشوری که اگر کمتر از فاصله ی درازی یک دست به کسی نزدیک شوی؛ انگاری که به دل او رفته ای و وارد حریم شخصی او شده اید؛ چگونه تصـّور میکنی که کسی به بدن فرزندت دست بزند ؟ البته من مخلوط بودن مدارس را رد نمی کنم؛ امـّا مگر خارجی ها و دانش آموزان مدرسه را چه تصوّر می کنید که این ترسها را دارید؟ مطمئن باشید، تمامی این ترسها ناشی از اطلاعات رسانی غلطی است که بعضی از رسانه های جمعی داخلی دارند. اگر فکر می کنید یک چنین فرصتی دست دانش آموزان ایرانی می آمد؛ ای بسا که آخر هر سال تعداد بچه های مدرسه دو برابر می شد بخاطر آن است که از همان سن بچــّگی با جداسازی فرهنگ سازی نشده و ایجاد دیوار جنسیتی بین آنان؛ تمام فکر و ذهن آنان را درگیر دانستن پاسخ چرایی آن می کنند. همین می شود که همیشه ی خدا وقتی اسم «زن» یا «مرد» را می شنوند؛ به اوّلین چیزی که فکر می کنند؛ تفاوت های جنسی است. درعوض در خارج از کشور، همنشینی دانش آموزان از سن خُرد سالی و نوجوانی که شاید فقط از سرنیاز به همنفسی و همسخنی با غیر همجنس خود باشد و بس؛ هم زمان پیگیری اهداف درسی و فعـّالیتهای مشترک، سببی می شود تا این حس طبیعی روحی و روانی یا کنجکاوی آنها به قدری نرم و طبیعی ارضاء شود که علاوه براینکه دوستی ها یشان به مثل دوستی با همجنسان خود برای او معنا پیدا خواهد کرد؛ بلکه روح و فکر آنان آنقدر آرامش دارد که دیگر نیازی نمی بینند که پاسخ کنجکاوی یا نیاز درونی اش را در کوچه و بازار و بوسیله ی هر رهگذری و بطور مخفیانه و با هزاران پیامد روحی و اجتماعی جستجو کنند. آنگونه که با اولّین همسخنی اش با جنس مخالف، دچار «عشقی کاذب» بشوند و بدتر از همه به تور نامردمانی بخورند که از راه، عشق را «تنخواهی» می دانند. 

 

 

                    نمای داخلی کلاس درس 

 

به همین خاطر فرزندان دیگر نیازی ندارد تا خارج از عـُرف دوستی محض و رفت و آمدی سالم چیز دیگری را بجویند؛ تا اینکه به سن معقول نیازهای جنسی برسند و بر مبنای آموزشی که در مدرسه و تربیتی که در خانواده دیده اند؛ رفتار خود را انتخاب می کنند. بازم می گم که صد البته که فرهنگ و خانواده ، از اصلی ترین عواملی است که تربیت کنندگان آنان خواهد بود. از طرف دیگر تمامی فرزندان این را نیز خوب می دانند که همآغوشی قبل از سن قانونی(معمولا ً 18 سال) یکی از سنگین ترین جـُرمهایی است که علاوه بر جزای نقدی، بنابر قانون هر ایالتی تا 10 سال یا بیشتر زندانی در بردارد و از آن بدتر که یک پیشینه ی بسیار بدی تا آخر عمر همواره بر دوش شخص خواهد بود که به «س..ک..س آفندر»= کودک آزاری مشهور است و مثلا ً باید همیشه تغییر محل سکونت خود را به اطلاع پلیس برساند؛ و یا نمی توانند تا محدوده ی معیّتی نزدیک به مدارس منزل بگیرد و … 

 

 

           هکلاسی ها در فضای حیاط مدرسه 

 

آن چیزی که در آمریکا به عنوان تفکـّر غالب جهت انتخاب نوع آزادی های شخصی چه جنسی و چه موارد دیگری وجود دارد؛ سن پس از 18 سالگی است. به این معنی که برای انجام بسیاری از اعمال متعارف خود از لحاظ قانونی نیازی به اجازه ی والدین خود ندارند و بستگی به تمایل و درک و دانش خودشان می توانند دوست خود و یا چگونگی دوستی های خود را انتخاب کنند. من در اینجا قصد ندارم بعنوان نقص یا قوّت فرهنگی و یا ممنوعیتی مذهبی آنرا دفاع و یا رد کنم؛ فقط یک مطلب را باید بدانیم که وقتی تنگناها در جامعه بیشتر و بیشتر می شود؛ به مصداق سخن معروف «انسان بر هرچه که منعش کنند؛ حریص تر است» نوجوان در اولین فرصتی که بدست می آورد، نه تنها سوءاستفاده می کند؛ بلکه تمام بغض و کینه های فروخفته اش را نیز تلافی خواهد کرد. امــّا در جوامعی مثل آمریکا که نسبتا ً آزادی های فردی به عنوان بخشی از فرهنگ آن جامعه پذیرفته شده است؛ چه بسیار فرزندانی که در عین داشتن آن آزادیهای اجتماعی و نسبی خود، نه تنها حرص و عطشی از خود نشان نمی دهند بلکه باور کردنی نیست که بعضی از آنها چگونه از خود مقاومت نشان می دهند و از جمله ی این گروه «مسیحیان کاتولیک» هستند که تا وقتی به صورت رسمی و مذهبی ازدواج نکنند؛ به هیچ وجه حاضر نیستند به بستر بروند. بماند که از نظر بیشتر آنها برطرف کردن نیازهای جنسی دقیقا ً همچون برطرف کردن دیگر نیازهایی مثل خوردن و نوشیدن و خوابیدن و… است. 

 

 

        عکسی به یادگاری در کنار معـلــّم مدرسه 

 

البته من این مطلب را تایید می کنم که قبول این مسئله در جامعه ی ما به عنوان منعی دینی و یا قانونی ، که البته آن هم باز برمبنای دینی است، نه تنها سخت به نظر می رسه؛ بلکه چنان این تفکر طیّ قرنها بعنوان یک فرهنگ در ذهن بیشتر(توجه:بیشتر) ایرانیان رسوخ کرده که اگر از کسی هم دلیل اینگونه باورها را بپرسید؛ نتواند توجیه کند. سختی کار آنجاست که شکستن این باورها(غلط یا صحیح آن منظورم نیست) غیرممکن می آید چرا که در فکر ما پذیرفتنی نیست که چگونه دختر و پسری می توانند قبل از ازدواج و امضای آن تکه کاغذ ، رابطه ای از نوع دیگر داشته باشند؟؟ در اینجا ضمن عذرخواهی از آقایان محترم باید اقرار کنم که وجودیک چنین عقایدی فقط و فقط ریشه در فرهنگ «مرد سالاری دینی» دارد و بس. وگرنه برای بیشتر مردان شرقی بسیاری از روابط بدون مشکل کنتور شمار، نه تنها مجاز است؛ بلکه اگر اسمش «ازدواج موّقت» باشه تازه پر از ثواب هم هست . امــّا همینکه پای زن و خواهر خودشان پیش می آید؛ مسئله امری «ناموسی» می شود و… جالب است که وقتی برای یک خارجی اینگونه مفاهیم را توضیح می دهیم، برای آنها غیر مفهوم است که «غیرت» چه ارتباطی به عضوی از بدن بعضی افراد ، آن هم فقط نزدیکانی همچون خواهر و دختر و زن و دختر همسایه دارد؟؟ در حالیکه ای بسا اگر بیگانه ای باشد و لابد آن هم موبورهای آمریکایی، آنچنان هم مهم نیست. 

 

 

       به جوووووونـــی مادرم عکس تزئینی است 

 

براساس ضرب المثل آمریکایی«هرآنچه که برای غاز نر خوب است، برای غاز ماده نیز خوب است» معمولاً دختران و پسران آمریکایی با انتخاب یک دوست متقابل، اقدام به معاشرت و رفت و آمد می کنند. در این بین و در طول گذر زمان و پس از اطمینان از صداقت طرف مقابل و بنابر تمایلی دو طرفه و از سرآزادی شخصی ، چه بسا که دیگر نیازهای خود را نیز تامین کنند. به همین شکل بسیار پیش می آید که در طول زمان به این پی می برند که دوستشان زوجی مناسب و در و تخته هم هستند و اقدام به ازدواج می کنند و تا آخر عمر با نهایت عشق و آرامش و وفاداری درکنار هم می مانند. بمانه که گاهی پس از چند بچـّه، تازه قصد ازدواج می کنند و دیدنی است زنی با داشتن چند بچّه در لباس عروس. صدالبته طبیعی است که تا جوانی به مرور ایـّام به خصوصیات روحی و جسمی زوج مناسب و یا حتی خودش پی ببرد؛ شاید که نیاز به تجربه های بسیارتری باشد و در این راستا پایان و تکرار دوستی های دیگر پیش می آید و باز بنا به ظرفیّت وجودی هرفرد، انتخاب با خودشان است که آیا در جستجوی زوجی مناسب باشند یا لذّت دم را بجویند و ای بسا که ضرب المثل معروف ایرانی از آب در بیاید که«آب گند، گودال را بجوید». 

 

 

  خاب حالا !!! جلو مردم زشته!!! حیا کنید!!! 

 

اجازه بدهید سخنم را با تکرار درخواستم به پایان برسانم که: لطفاً از ابراز نظر خود جهت استفاده ی دیگران خودداری نفرمایید. با کمال تشکر…. تا درودی دیگر، دوصد بدرود …. ارادتمند حمید

نظرات 30 + ارسال نظر
دانیال دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.jahanpatogh.blogsky.com

سلام دوست عزیز
واقعا وبتون خیلی جذاب و فوق العاده بود استفاده کردم
راستی یه وب کوچولو با مطالب و تصاویر متنوع طراحی کردم خوشحال میشم یه سری بزنی
اگر مایل به تبادل لینک بودی حتما خبرم کن
موفق باشی

دانیال جان
سلام و درود خدمت شما.
راستشو بخوای وبلاگ اصلی بنده در سایت وورد پرس منتشر میشود و این یکی فقط جهت هموطنان داخل می باشد.... از این حرفها گذشته اصلاً هم از ویژگیهای فنی وبلاگ سررشته ندارم و انتخاب با خودتان و از دوست هرچه رسد نکوست.
درود و دوصد بدرود..... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ق.ظ http://http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام حمید عزیز

ژست زو بطور کامل خوندم

میخواستم لینک بدم ولی ترسیدم به...............متهم شوم اره دیگه ترسوم دیگه خیلیامون ترسوییم و بزدل

http://hamidhaghi.blogsky.com

حقی جان
راستشو بگو.... نکنه تا حالا فقط عکسها رو میدی و این بار نوشته رو کامل خوندی.... راستشو بگو... اعتراف کن از گناهت کم میشه...

بعد هم دادا.... من باید بترسم در این خونه رو ببندند و شما مجبور شید یه عدد دو به لینکم اضافه کنید و بیایید اونورا.... شما چرا؟ دل قوی دار دادا.... هیچ تغییری بدون هزینه نمیشه.

بهرحال ممنونم که معتقدی نوشته ام تامــّل برانگیز بوده.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

زیتون تنها دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام استاد.
دلم درد گرفت.
از اول تا آخرشو خوندم و دلم درد گرفت.
شما درست میفرمایین... اطلاع رسانی غلط... مدرسه...همکلاسیا...تنخواهی...بستر قبل از ازدواج... مداد... آخ! ازدواج موقت و ثواب... ناموس...اون عکس تزیینی که فریاد میکشید که:آآآآآآآهای ، نهایتا عشق میرسه به رختخواب... "خاب" بامزه بود.... و دلم درد گرفت.

زیتون تنها
نکنه اینقده حرفهای من سـُقـُلمه پــُقــُلمه بوده که باعث ثقل و درددل شما شد... ای وای.... خاب میخواستی یه آبجوشیده نبات بخوری شاید خوب بشه!!!؟؟

بعد از شوخی.... متاسفانه چه میشه گفت که هرچی هست ریشه در فرهنگ ما دارد و برطرف کردن این باورهای اشتباه حالا حالا ها نیاز به روشنگری داره .... و صد افسوس که بعضی از مردم ما بجای پیشرفت، با سرعت باد رو به عقب و عصر خرافه و پارینه سنگی دارند.

درضمن و درراستای نظر شما.... خـَیرُ الامــورُ اوسـَطـُـها: بهترین امر، رعایت میانه روی است... چه خوب میشد که عشقمان ریشه دربستر میداشت و همزمان بسترمان ریشه در عشق!!!
درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

احمد - ا دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ق.ظ

متشکرم از ارائه اطلاعات غیر مغرضانه تان .

ضمن عرض سلام و تشکر از حضور و ابراز نظرتان.
بنده هم از تشویق های شما کمال تشکر را دارم... موفق و پیروز باشید.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

جالبه چه گیری دادند

شرین خانم
گفتنیه که: دغدغه ی فکری اونها واقعاْ با آنهمه اطلاعات غلطی که در اذهان وجود دارهِِ یک نگرانی بزرگی بوده و هست.... ولی مهاجرت امری است سخت پیچیده که باید با آمادگی قبلی و اطلاعات کافی در این راه قدم گذارد.... آنچه که مرا نگران میکند اینکه این دوستان نه تنها ترسشان از این یک مورد بی اساس است؛ بلکه از جاهای دیگری مثل مشکل زبان و مالی و شغل و خجالتهای ایرانی وار و عدم ایجاد ارتباط با جامعه ی جدید و غیره بیشتر و بیشتر لطمه خواهند خورد.

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مجید سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ق.ظ http://diarenoon.ir

سلام اقا حمید
نمیدونم الان که این مطلب رو خوندم حرف دل خودم بود یه قسمتهاییش ...یه اختلافی که خیلی مواقع بین دوستام و من بود...خنده داریش رو میدونید کجاست...یه مثال خیلی ساده بزار بزنم...طرف خودش تا الان هزارتا دوست دختر عوض کرده..(اینش خب عادیه..) وقتی بحث ازدواج میشه میگه دوست ندارم همسرم دوست پسر داشته میبود قبلا..
نمیدونم حالا چه تفاوتی بین پسر با دختر هست...این یه نمونه ساده از باورهایی هست که بعضی از ماها داریم ..یعنی تازه جز قشر تحصیل کرده حساب میشیم...مشکلی که الان هست خیلی عمیقتر از این حرفهاست...نمیدونم این محدودیتها واقعا چرا هست؟یعنی ما نمیتونیم برای خودمون تصمیم بگیریم و چندتا ملا باید تعیین کنن که ما با هم نباید ارتباط داشته باشیم...یا مثلا بریم توی پارک یهو ببینیم بعله دوتا ماشین گشت ارشاد پیچید جلومون (برا خودم دقیقا این اتفاق افتاده که میگم)
چرا واقعا باید نگرانی ما این باشه که دختر خواهر یا برادرم با جنس مخالفش حرف زد...یا خندیدن با همدیگه...
یا چرا باید طرح جدا سازی دانشگاه ها رو راه بندازن...درسهای عمومی شیخ بهایی اصفهان که استارتش خورده..کم کم میان سراغ دانشگاه هنر
واقعا به حال خودم تاسف میخورم که یه همچین جایی گیر کردم..نه میشه فرار کرد نه میشه موند..نه میشه درستش کرد..فقط باید موند و نظاره گر نفهمیهای اطرافیان بود...

آقا مجید
در مورد درددلهای شما در داخل ایران کاملاً آگاهم و در این نوشته اصلاً قصد نداشتم به آنها اشاره ای کنم یا باعث ناراحتی شما باشم.... بهرحال این خاصیت روزگار بوده و هست و متاسفانه قشریگری و خرافه و افکار بسته ضربه های بیشتری خواهد زد و خواهد زد و خواهد زد.

چاره چیه؟ ایکاش کمی تحقیق... ایکاش کمی انصاف.... ایکاش کمی تعادل برقرار کردن در امور.... عیب کار همیشه این بوده که فقط خودمان و افکار خودمان را برتر و عالی و بی نظیر میدانیم و بقیه را رد شده و غیرقابل قبول و یا حتی آن را ارزش تامل و مطالعه ای بدانیم. اشکال کار اینجاست که حتی حاضر نیستیم سخن دیگران را بشنویم چه برسد به آنکه اگر پسندیده و توجیه پذیر بود آن را بپذیریم.... البته اشتباه نشه ها... این تندروی ها در هر زمینه ای باعث ضربه زدن به ریشه ی خودماها شده.... بیشترین آمار کشته شدگان مسلمانان در کشورهای مسلمان مثل پاکستان یا عراق بدست خود مسلمانان انجام شده... بیشترین جــُرم و جنایت توسط خودماها انجام شده.... باید بعضی از این عربهای تندرو و یا پاکستانیهای سه قبضه مسلمان را ببینید که از هر «هــیـــزی» هیزتر اند.... افسوس.

راستی آقا مجید... من همینطوری با این نوشته و یکی دوتا عکسی که گذاشتم گوشت و جونم میلرزه... تو هم تازه میای صدای منو درمیاری...بیکاری ؟... بیام بزنمت.... جاسوس خائن اجانب بیگانه....

یه چیز خیلی مهمتر که هی یادم میرفت... بجووون خودم هی یادم میرفت و اینکه من بدون اجازه ی شما عکس شناسه ی اسم نجف آباد را از شما دزدیده ام و حالا که هی باهات روبرو میشم از خجالت سرخ میشم و خلاصه نمیدونم چطوری ازتون عذرخواهی کنم؟؟
البته خیلی هم خیالم نیست که هرچی باشه نمیتونی منو به دادگاه بکشونی و جریمه ی نقدی و هپولی هپولی کردن دلارهای تداشته ی اخ و بد جیب من که در قبال اون «یارانه ها» ی امام زمانی هوووچی اند!!
درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

حمید سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

به قول خودت خاب..... حالا!!!!

همه رو میخونم این پست رو پسندیدم دو بار خوندم ..دادا...

http://hamidhaghi.blogsky.com

حمید جان
من مخلصتم... حالا چرا گــُر گرفتی؟ اگه یه وقت دعوا داری بگو... اصلاً اگه مردی صابا صاح بیا سر فلکه ببینم حرف حسابیت چیه؟

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

منوچهر سابق ! سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://www.manesabegh2.blogfa.com

خارج ... ای خارج هیجان انگیز و وهم آلود که وقتی میری میبینی اونجوری هم نیست که دیدی ....گفتنی نیست رفیق ... باید خودش بره ببینه و بعدش قضاوت کنه ببینه میتونه زندگی کنه و یا نه . بنظرم هیچ پلی رو پشت سرش خراب نکنه شاید واقعا دیدکانادا بدردش نمیخوره و ترجیح میده ایران زندگی کنه . راستی راجع به کار فکری کرده ؟ فکر کنم اول فکر نون رو باید داشت بعدش فکر فرهنگ رو از سر شکم سیری ...

منوچهر خان
آخه اشکال کار اینه که اگر هم هی توضیح بدیم و روشنگری کنیم بازم آدمایی گیر میاند که به هرشکلی تصوّرشون افراطیه... یا از اینور پشت بوم میفتند و آنجا را مرکز فساد و اخ و بد و جیز میدونن یا از اونور پشت بوم میفتند و خارج را بهشت روی زمین میدانند و اشکال کار هم اینه که نمیتونند دیگه از داشته هاشون لذت لازم رو ببرند.

اشاره ی بسیار دقیقی داشتید و حقــّا هم که
اوّل فکر نون و بعد هرچه دیگر که حتی تعیین کننده ی اخلاق هم هست... حتی توی خود ایران.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

ارسک فردا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.ereske1400.loxblog.com

سلام

جالبه ...... لطفا به مشکلات وخوبیهای آمریکا با هم

بپردازید تا به یه جمع بندی خوب برسم ؟؟؟

سلام متقابل
چشم !!! بنده تلاشم رو خواهم داشت ولی اولین نکته ای که نیازه بدونید بنده فقط سعی میکنم آنچه را که میبینم و میدانم ذکر کنم و اصلاْ هم قصد ندارم خوب بگم یا بد جلوه بدم.... ولی تا حد امکان آرزو میکنم که دقیق بگم.

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

مجید ایران نژاد سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

سلام خوب شد من گفتم عفت کلام در نوشته را رعایت کنید . این که داره از همه جاش آب می چکه !!! نه ببخشید اشتباه شد گویا آب از نوشته ی شما نیست از لب و لوچه ی خواننده هاس!! نوشته هاتون زیباست و اموزنده و خوب و تفکر برانگیزو.. خوب بسه دیگه خوددو ننر نکن. برو یه جا بیشین ببین باید چیکار کنیم .بچامون دارند از دس در میرند . سرکلاس چیزا بد بد میارند حرفا بد بد میزنند . م ک ندیدم میگند کارا بد بدم می کنند. تو وم برو ولات استکبار هی دم از ازادی بزن امو لیسیدن ک دیگه آزادی نیس ننرگی س !!میمین !بازی س !! دین و پیغمبر ک گم بشه همین میشه . نشونه آخر الزمونس!!

مجید جان دلبندم
باور کنی من عصمت و عفت و خیلی های دیگه رو رعایت کردم واین شد.... بهههد هم لابد خوانندگان چیزی ترش خورده اند که اینطولی شده اند.... شاید هم آبجوش نابات میخواند!!؟

مجیییییید
دالی منو دعوال میکنی؟ م ک ُ حرف بدی نزدم هن هن هن هن مـــامــــان !!!!

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مجید سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام بازم
میگم اول پول اون عکسه رو بده ببیاد...پول امام زمون رو گذاشتم تو بانک سودشو بخورم...تازه خمس و زکاتم نمیخواد بدیم بابتش...ببین چقدر خوبه...حالا هی بگو اینجا بده
راستش عکسش طراحی یکی از دوستامه به اسم سینا..دعاهاش رو به جون اون بکنید دی:

قبول دارم...همه مشکلات ما از همین ناشی میشه...یه حرفی که میزنم همیشه اینه که اگه یه دقت کنی...هرجایی جنگی هست...یکی کشته میشه یا خودش رو میسوزونه..حقوق بشر پایمال میشه....پای یه مسلمان درمیانه...نمیدونم حالا چرا...افغانستان با اون طالبانش...پاکستان یه طور...کشورهای عربی یه طور و بدتر از همه خودمون....جدا مشکل از دینه یا دارندگان اون..
منو میگی جاسوسم؟من یکی از دوست داران دکتر سید محمودم...اثلا مرگ بر امریکا مرگ بر اسرائئل ..(یه عالمه ساندیس میاد کم کم در خونمون بخاطر این شعارم دی:))

مجید خان بازم درود متقابل
راستشو بخوای هنوز سودی از بابت اون عکس که هیچ؛ سرتاپای هردوتا وبلاگ وطنی و خارجکی ام نداشتم... ولی مطمئن باش آخرش یه جا توی جیگرت تلافی میکنم!!! منتها باید صبر کنید تا اوّل خودم «سهم امام»(سهمی که به حج آقاهای سفیدعبا میرسید. بقیه اش رو هم که میدونی) بردارم بعد خدمتت میرسم!!!

مجیدجان... فقط اینو بدون اگه این مرگ... مرگ هایی که میگی جایی به دردت میخوره... از من که هیچ؛ از هفت جدّم هم مایه بذاری هوووچ اشکالی نداره بلکه شاید هم باعث طول عمر هم باشه... آخه شما یادتون نمیاد چقدر مرگ برصدام و از عمر ما بکاه گفتیم و صدام هی عمرش درازتر شد و اون آقاهه هم زودی رفت...
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

این وبلاگ اقای ایران نژاد اسمش چیه لطفا برام خبر بدید





http://hamidhaghi.blogsky.com

حقی جان
ببین میتونی این یه خواننده ی پر و پا قرص ما رو بتارونی... عزیزم حالا که وبلاگ نداره، وقت نمی کنه یه مطلب بفرسته بیاد تا توی همین خونه منتشرش کنیم؛ میخوای حرفشو بزنی و کک وبلاگ نویسی رو بندازی به جونش و بره و دیگه اینورا پیداش نشه!!!؟؟؟

درود و دو صد بدرود

مامان پارسا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام.وبلاگ شما رو اتفاقی موقعی که داشتم سرچی در خصوص متدهای آموزشی میکردم پیدا کردم با عنوان آموزش در مدارس آمریکا در سایت مهاجر سرا .وبلاگتون رو باز کردم اول اینکه خوشحال شدم که به روز هستید.دوم اینکه از دیار اصفهان هستید(من اصفهانی نیستم ولی ساکن اصفهان هستم)سوم اینکه آمریکا هستید و اطلاعات خوبی میتونید در خصوص متدهای آموزشی داشته باشید(والبته حسودیم شد)
خلاصه سریع فیوریتتون کردم که به بهتون سر بزنم و....
و همه این اتفاقها ازین جا شروع شد که پسرم امسال به کلاس اول میرود و من مدتی ست بدنبال مدرسه مناسبی برای پسرم هستم.چند مدرسه پیش ثبت نامش کرده ام و دیروز برای تست یکی از مدارس به مرکز مشاوره رفته بودیم.از دیروز تا حالا نگرانم با بچه های ماچه میخواهند بکنند.کلی سوال و تست روانشناسی برای اینکه از 600نفر ثبت نام شده 40 نفر تیزهوش انتخاب شوند برای چیست؟این سوال دائم در ذهنم تکرار میشود اینهمه اصرار به تربیت بچه های تیز هوش برای چیست؟اینهمه نظم و انظباط و قانون مقررات برای چیست؟اینکه بچه ای سر کلاس با دوستش حرف میزند و مادرش را میخواهند که بیاید و مدرسه ای دیگر ثبت نامش کنند برای چیست(این اتفاق برای همکارم افتاده)و این شد که جستجو کنم متدهای آموزشی در کشورهای دیگر چطور است تا رسیدم به وبلاگ شما و این شد ماجرای آشنایی ما با وبلاگ شما.منتظر من باشید.مزاحم میشوم

سلام و درود خدمت سرکار «وحیده» خانم... فقط خدا خدا میکنم با این آلزایمری که دارم اسم نویسندگی تون رو درست گفته باشم که اگه اشتباه شده باشه دیگه راست راستی «خاک به جــُلــَم=تشک»

قبل از هرچیز خیرمقدم بنده را بپذیرید و امیدوارم که در این سراچه به شما خیلی خیلی خیلی خوش بگذره... البته اگر هم نگذشت خب دیگه نگذشته.... ولی بعد از شوخی.... خیلی خیلی خوش آمدید و قدم برچشم بنده نهادید.

گفتنیه که بی نهایت از توصیفتان که چطور این سراچه را یافته اید لذت بردم و ممنونم از توصیف خوبتان... البته در عالم وبلاگ نویسی فارسی عددی نیستم و همین گوشه _ کنارا کز کرده ام و گاهی چیزی میگم و چندتایی خواننده ی بامحبت هم لطف دارند و هروقت از اینورا رد میشند؛ سری به بنده میزنند و من هم به همین لذّت بردن اونا دلخوشم.... افتخار حضور بیشتر شما هم که دیگه نور علی نور میشه.... خوشحال میشم بازم ردی از اسم و نظرتون داشته باشم.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید مال خیابون سعدی نجبباد

مامان پارسا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

قشنگ و غیرمغرضانه بود.یه سوال اگه دوست داشتید جواب بدید چند ساله آمریکا زندگی میکنید.؟
شاید دلیلش این باشه که یکی از آرزوهای شوهر من اینه که آمریکا زندگی کنه.هر سال هم لاتاری شرکت میکنیم.
راستی بلاگ اسکای گزینه ای نداره نظر بطور خصوصی ارسال بشه.چرا من چیزی نمیبینم

سرکار خانم
اگه دقت کنید سمت راست صفحه ی مونیتورتان در قسمت معرفی نامه توضیح عرض شده... در اونجا شما هم میتونید از ایمیل آدرس بنده استفاده کنید هم اینکه یه کمی که بیایید پایین در قسمت «تماس با من» میتونید پیامهای خصوصی خود را بیان بفرمایید و فقط یک نکته اینکه: این دسته از پیامها قابل انتشار نیستند و در صورت نیاز از طریق ایمیل و صد البته به سرعت و شش ماه بعدش اگه آلزایمرم اجازه داد با شما تماس گرفته خواهد شد.... با این حال بنده نسبت به پاسخگویی هیچ سوالی حساسیت ندارم و هرچه میخواهد دل تنگتان در همین مکان بپرسید و نهایتش اینه که وقتی مجبور شدم از طریق ایمیل به شما جوابدهی خواهم کرد.... ولی یه خواهش... جووونی همون سی سه پـُل خیلی سوالات عقدیتی و مذهبی نپرسید که هنوز به این کله ی مبارکم بر روی گردن نیاز دارم.... بگذریم اولین پاسخ:

بنده چهارسال و یکی دو ماه پیش از طریق ویزای کار به آمریکا اومدم و هنوز هم براساس تمدید ویزای کار در اینجا به سر میبریم و هرچند چند سال دیگه باید توی نوبت انتظار گرین کارت باشیم ای بسا که همین فردا زبون اون همسایه ی بدخواهت لال... با تی پای بیرونمون کنند؟؟ کی میدونه؟ خدا کریمه.
درود و دو صد بدرود... ارادتمند بازم خودی خود حمید مال نجبباد

کانون وبلاگ نویسان فتح - شهرزاد شیر چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://kanoonFATH.blogfa.com

عجب !

شهرزاد خان
دمت گرم... حالا که تشریف آوردید یه کانون وبلاگ نویس هم دنبالت آوردی؟؟؟ بابا ای ول....لوتی.... بهرحال خوش آمدید و خوش باشید و یه چایی بزنید توی رگ تا من خدمت برسم.

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

زیتون تنها پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام همشهری. دوباره اومدم این پست رو خوندم. با دقت. بازم ممنون. منتظر آپیم. ( اون تیکه های لهجه دارتون کلی منو میخندونه. امیدوارم همیشه خوش باشین در کنار خانواده گلتون.)

زیتون گرامی
چشم! ایشاالله همین امروز و فردا باز مطلبی را منتشر خواهم کرد. راستش این روزها بدجوری مشغولیات شغلی و شخصی اجازه نداده چیزی بنویسم. ولی درخدمت هستم.
بنده هم آرزوی سلامتی و موفقیت شما و خانواده ی محترم را دارم.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مجید پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ http://diarenoon.ir

سهم امام که هیچه سهم پیغمبر هم کم کم برمیدارن....من چقدر روی یارانه ها حساب کرده بودم...۲۰ سال دیگه میتونستم یه تویوتا بگیرم...فک کننننننننن

راستی موزیک ویدئو جدید نصرالله رو دیدی؟یه تیکه عکس نجبادو نیشون میده توش..انقذر قشنگ کو نگو

مجید خان
راستش ما تلویزیون و یا ماهواره ی ایرانی نداریم و مگر اینکه از طریق اینترنت بتونم اون موزیک ویدئو رو ببینم.... اسمش چی چیه؟ کدوم آهنگشه!؟
درضمن غــُر نزنا... آق محمود فرمودند الان ایران از هر نظر سرلوحه و مایه ی حسرت دیگر کشورهاست... بخصوص اروپایی ها و انگلیس _ این جزیره ای کوچک در آفریقا ا ا ا _ بهرحال فعلاً لذت «یارانه های امام زمانی» را ببرید و یادت هم نره هرچی خرجش نکنید؛ همیشه دارید.

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام بر آقا حمید

میگم مواظب خودتون باشید من یه نفر از گشت ارشاد دیدم که از بغل وبلاگتون رد شد

کاکتوس جان
جووون من اذیت نکن.... بخدا لرزوندن بچــّه ی مردم گناهه!!! حالا کوش؟ اوووه اونو میگی؟ بذار من یه پاچه خواری بکنم و بیام!

«السـّلامــــون علیکم برادر... حال شما خوب است انشاالله؟ تقـّبل الله اعمالکم... انشاالله که خداوند پشت و پناه شما باشد و حـَفـَظ الله !!! استدعا دارم هروقت تمایل داشتید تشریف بیاورید بیت این احـقـّر حقیر تا ایشاالله در کنار هم یک دعای توّسلی به جیب مبارک داشته باشیم و از معنویات آن کسب فیض نمایید!! مـُصــدّع اوقات شریف نمیشوم... بنده آماده بخدمت هستم... یاالله»

کاکتوس جان دمت گرم.... بی زحمت حواستو جمع کن که اگه یه وقت دوباره نیاز شد بنده عرض ادبی داشته باشم ؛ وقت غافل نشم!!! دستت درست.
درود و دوصد بدرود.... حمید مال نجفباد خیابون سعدی

نجف ابادی جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ

سلام اتفاقی وبلاگتونودیدم همه مطالبشو خوندم.خیلی جالب بود امیدوارم همیشه وقت وحال نوشتن داشته باشی ماهم بخونیم وکیف کنیم

به به
یه همشهری دیگه.... رفیق خوش اومدی... محض اطلاع: این وبلاگ در اصل پس از مسدود شدن وبلاگ اصلی ام در ووردپرس و جهت راحتی هموطنان داخل ایران منتشر میشه و حدود یک سال از نوشته ها در آرشیو این یکی موجود نیست.... با اینحال دمت گرم که وقت و حوصله گذاشتی برای خوندن هرز نوشته های بنده و ایشاالله که براتون مفید واقع شده باشه.... بهرحال شرمنده ام که نمیتونم بخوبی از تون پذیرایی کنم و لطفاً خودتون به خودتون برسید تا بنده خدمت برسم.
یاعلی....درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

مجید جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام اقا حمید...
اره خب باید افتخار کنیم...همه کشورها صف بستن تحریممون کنن ما اصلا محل نمیزاریمشون..
جدنا....گوگل که راهو بی راه سرویسهاشو برا ما میبنده...درک نمیکنه اخه این برادر دکتر سید محمود مثلا از گوگل کدز یا اندروید یا مارکتش چی سر در میاره..برداشته مارو ترحیم کرده هییییییییییی

جدا ؟؟/خب منم از اون تر نت (فوق سریع و ازاد ) ایران گرفتم...این لینک دانلودشه...

http://uploadfa.com/pig8j24z8usu

hd هستش...حجمشم ییییییزس...ای هوا

مجیدخان
ممنونم از بابت ارسال لینک... اول بذار من یه مطلب منتشر کنم و بعدش میرم ببینم.... یه بار دیگه دمت غیژ یا همون گرم.

درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

آقا حمید دکمه یقه رو می بستین بعد میرفتین که شک نکنه

کاکتوس جان
کجایی کاری که یه طرف پیراهنم رو نیز از توی شلوارم انداختم بیرون و یه کمی هم خودمو خاک مالی کردم و یه تسبیح هم دستم گرفتم و سرمم تا اونجایی که میشد کج کردم .... بههههله نباشه نباشه خودم از زیر عبا اومدم بیرون و بهتر از هرکسی این دست پرورده های اهل البیت عبایی رو میشناسم. راستی ببخشید که یادم رفت ... السلامــون علیکم و نعمـه عــُقبـَه الــدّار... جناب مستدام کاکتوس حفظ الله.... خاب من با اجازه مرخص میشم.... فی امان الله... الی اللقا=تادیدار بعد

درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

علی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ http://89vet.blogfa.com

با سلام و عرض ارادت کثیر به شما همشهری با حااااال.
اقا حمید جون عزیز دس رو ای دل ما ندار که خونهههههه.
واقعا برا من دردناکه که انقد فرهنگ ما بالا نرفته که در حال حاضر تو دانشگاهامون وقتی دوتا دختر و پسر با هم حرف میزنن بقیه یه جور نگاه میکنن که انگار داری چه کار خلافی انجام میدییییییییییی.

بنده هم ارادتمند و مخلص علی آقای همشهری ام هستم یـــزه=یه عالمه

اگه هرکسی از خودش شروع کنه... اگه هرکسی تلاش کنه بدیهای رفتاری و تفکر خودشو کمتر و کمتر کنه... مطمئن باش که هرروز بهتر از قبل خواهد شد ولی افسوس!!! افسوس که از کوچک و بزرگمان... از مسئول و مردممان... همه و همه انگاری دست به دست هم داده اند تا بجای روند رو به جلوی پیشرفت فکری و فرهنگی.... با سرعت نور رو به عقب اینقده دنده عقب بریم تا سر از عصر جاهلی درآریم و همینه که اینروزها... بازار فال گیران از کتابفروشان گرم تر شده و خرافه جای علم و رفتارهای وسواسی جای عقل رو گرفته... افسوس

میگم علی آقا انگاری شما هم دست به دل من گذاشتید و تازه من درد دل گفتنم گرفت...بذرام به زندگی تون برسی... ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون در این سراچه به یادگاری ثبت بشه.... دمت گرم

درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید... مال خیابون سعدی

سید جمال طباطبایی ازاد چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ http://ostadvashagerd.persianblog.ir

بازم سلام از اینکه متوجه شدم استاد ادبیات فارسی هستید علاقمندی ام خدایی دو برابر شد و خوشحال و مسرور شدم

سیدجمال گرامی
باعث افتخارم خواهد بود درخدمتتون باشم.... لطف دارید و از این ابراز احساس صمیمانه تون نهایت تشکر رو دارم... یا حق!

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

مهدی شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ق.ظ

سلام وبلاگ جالبی دارید
طبق اطلاعاتی که من دارم و شنیدم وکسایی که اونجا بودن گفتن ما در مسیحیت فقط کاتولیک و پرتستان واورتودوکس نداریم و حدود 270 فرقه دیگه چه وابسته کاتولیک و... ویا غیر وابسته هم داریم....

مثلا کوکلاس کلن ها که نژاد پرست هستن و پایه دموکرات آمریکا از همین فرقست وکلا میشه گفت وحشین...

البته گروه دیگری به نام کواکر ها هم هستن که کاملا با اونا مخالفن

یا فرقه ی دیگه ای داریم به نام انیتر ها معتقد به آزادی مذهب بی قید وشرط هستن وتقریبا میشه گفت به هر کثافت کاری دست میزنن و شانینگ بزرگ این فرقه میگه هر کلیسایی که باشد گوریست برای عقل...

شیطون پرستا که جای خود...

یه جایی خوندم طبق آماری که یکی از مراجع بزرگ غرب داده بود بالای 50 درصد دختران جوان در غرب از باکره گی در اومده اند و در جریان همین انتخاب همسر و دوست یابی مورد تجاوز قرار گرفتن....
در کل میخواستم بگم که این جوریا که شمام میگی نیست وشاید خیلی جاها که شما نرفتی وضعیت فرق کنه

ممنون

آقا مهدی عزیز
قبل از هرچیز پوزش میخوام که پاسخ نظر شریف و محترمتون را با تاخیر مینویسم .... ابتدا خدمتتون خوش آمد عرض میکنم و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره . امــّا دوست عزیز

اطلاعاتی که فرمودید هم جالب بودند و هم کمی اغراق آمیز .... بخصوص اینکه به نظر من نباید به هر منبع و نظر و آماری اعتماد کرد و خودتون شاهد هستید که هیچ حکومت و کشوری آمار دقیق و درستی ارائه نمیدهد و ای بسا که این آمار و اطلاعات شما نیز از طرف منابع مغرض تهییه شده باشه .... از اینها گذشته اگه باریک بشیم میشه همین اسلام و مسلمانی را نیز به فرقه ها و شعب گوناگون تقسیم کرد... سوای شیعه و سنی بودن... چهار فرقه ی معروف اهل سنت(شافعی و حنفی و حنبلی و مالکی) خود شیعه نیز گرایشهای گوناگون هفت امامی(اسماعیلی) دوازده امامی تقسیم میشود و ای بسا که گرایشهای صوفیه(اویسی، گنابادی و....) را نیز بتوان به این آمار اضافه کرد ... منظور اینکه در مورد دین نباید به آمارها اعتماد کامل کرد چه برسد به بقیه ی موارد.

بخصوص اینکه در همه ی دنیا اتفاقات گوناگونی مثل تجاوز و خیانت و غیره رخ میدهد ولی اینکه اینچنین آمارهایی را فقط مربوط به خارج از ایران بدانیم کمی غیر منصفانه است .... بعنوان نکته ی آخر اینکه: یادتان نرود همانگونه که در خارج نداشتن حجاب منعی مذهبی نیست؛ باکرگی دختران نیز اینگونه است و نباید با مفهومی که در ایران و آن هم براساس دین و فرهنگ حاکم برجامعه مقایسه شود ... با اینحال بنده تاکمر در مقابل نظر شما به احترام خم میشم و خودم هم اعتراف میکنم که هنوز خیلی خیلی خیلی دنیا را ندیده ام .
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

محمدرضا لطفی نجف آبادی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:36 ب.ظ

حمید جان وبلاگ خوبی داری .........به قوله ما نجبادیها خیلی رووووووووووووس

ای جاااان یه همشهری دیگه.

محمدرضای عزیز
خوبی از خودتت دادا ... شما لطف داری و ایشاالله که خودت و خونواده ات هم روی روی روووو باشند.
ترا خدا تعارف نکن و بازم به ما سر بزن. خوشحالم میکنی. ایشاالله که موفق باشی. یا علی
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

ستاره سهیل چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ http://lonely-days.persianblog.ir/

با سلام
چه وبلاگ آموزنده ای دارین. خیی خوشحالم که با اینجا آشنا شدم
در ایران خیلی از حقوق خانومها پایمال میشه. تاسف باره

سهیل گرامی
از آنجا که در کامنتی دیگر خدمتتون خیرمقدم عرض کرده ام؛ از تکرار میپرهیزم ولی دونسته باشید که حضورتون باعث خوشحالی بنده است.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

فر گل جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ب.ظ

چه قدر مطلبتون به جا و خوب بو د دقیقا درد جامعه ما همینه .مثلا یک دختر و پسر هر و قت با هم حرف بزنند یا کنار هم بشینند حتما باید فکر های جنسی بکنند و جالب این جاست که این مسئله به نوعی در بین تمام جوانان پذیرفته شده و برای همین هم اینقدر دوستیهای خیابانی توی ایران رواج پیدا کرده و متاسفانه به نظر من خیلی دیر شده تا فرهنگ سازی صحیح شود .شما در نظر بگیرید اگر در همین ایران خودمان یکدفعه حجاب آزاد شود چه قدر و ضع جامعه به میریزد چون از بچگی در گوش ما خوانده اند که اگر مردی فقط قسمتی از بدنتان را ببیند انگار که...........و این چه قدر در ایران درست است مثلا شما اگر مانتویی بپوشی که کمی آستین آن کوتاه باشد مردم چنان نگاهت میکنند که انگار چه قدر زن بد کاره ای هستی بماند که گشت ارشاد و .... هم چقدر بهت گیر می دهند در حالی که در خارج حتی اگر با تاپ و شلوارک هم بیرون بروی آن ها شاید سال تا سال هم نگاهت نکنند و به نظر من ایرانی ها خیلی بیشتر از خارجی ها در فکر انحرافات جنسی هستند و چه بسا که الان خبر آن را در رسانه ها به صورن تجاوز و ....میشنویم

فرگل گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. بهرحال از بابت ثبت ردی از اسم و نظر شریفتون تشکر می کنم.

با سخن شما موافقم و باور کنید درصد بسیار بزرگی از ناهنجاریهای اجتماعی فقط و فقط بخاطر همین عطشی است که از سر منع کردنهای بیخودی برای افراد ایجاد شده. به حدیکه که اونها فقط منتظر فرصتی هستند تا تمام عقده های روانی و کودکی خودشون رو به بدترین شکلی نشون بدند.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

علمی دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ق.ظ

در محیطی که هیچ کس حتـّی معلّم، حق ندارد بدون اجازه ی دانش آموز به هیچ یک از وسایل او مثل مداد و… دست بزند؛ در کشوری که اگر کمتر از فاصله ی درازی یک دست به کسی نزدیک شوی؛ انگاری که به دل او رفته ای و وارد حریم شخصی او شده اید؛ چگونه تصـّور میکنی که کسی به بدن فرزندت دست بزند ؟

آه عجب رویایی . شما در بهشن زندگی میکنید که!!!!
در این بهشت شما تیر اندازی به کودکان مدرسه ای اصلا جرم محسوب نمی شود؟ این هم یکی از همام حقوقه حقه دموکراتیک شماست؟

جناب علمی عزیز

قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و بذارید صادقانه بګم که حضورتون در این مکان چنان احساس خوشی رو در من زنده کرد که حکایت شعر: زده ام فال که بوی کسی می آید/ که زانفاس خوشش بوی خوشی می آید.(دست کاری شده ی شعری از حافظ: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید/که زانفاس خوشش بوی کسی می آید)

نمی خوام وقتت رو بګیرم ولی اجازه می خوام با عادت شکنی این بار به شما اینګونه خیر مقدم ګفته باشم و امیدوار باشم که در این مکان به شما خوش ګذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظر شریفتون بعنوان زینت این مکان بجا ګذاشتید، نهایت تشکر رو دارم.

دوست عزیز .... آرزوی قلبی ام اینه که هرکسی میاد اینجا نهایت لذت و آګاهی رو برداشت کنه و با درونی با آرامش بیشتر بره. ولی متاسف می شم که بعضی از ماها با شتاب همیشګی که درون ما ایرونی ها نهادینه شده، ترجیح میدیم که خودمون فکر نکنیم و با تلقیناتی که ارباب اندیشه ی منفی القا می کنه ګوش به اون بدیم و ببینیم که میګه: چی خوبه و چی بده؟

بدتر از این تنبلی همیشګی ماها، بعضی هامون دچار یک بستګی فکری هم میشیم و با توجیه چیزی به نام تقلید، بصورت کورکورانه با دیدن اون به ظاهر خوبی ها و بدیهایی که هر دوی اونها از سر سیاه نمایی رسانه های عمومی برجسته تر هم شده! عصبانی یا به ظاهر خوشحال بشیم در حالیکه در هردو حالتش فقط داریم چیزی به نام آرامش از سر اندیشه رو از دست میدیم و راه تکامل انسانی و معنوی مون رو هی عقب می افتیم و حالیمون هم نیست. آره رفیق!

کس ندانست که منزلګه معشوق کجاست/این قدر هست که بانګ جرسی می آید

امیدوارم جایی از سخنم مبهم نباشه؟ خوشحال میشم براتون بیشتر توضیح بدم و با شما ګپ بزنم. موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

مهدی نجف آبادی دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ب.ظ http://WWW.STREAMLINE.MIHANBLOG.COM

سلام حمید جون چیطوری رووووووی وبلاگت محشر بود.سعی کن یه فضا برای آشنایی دختر پسرای نجف آبادی تو وبلاگت درست کنی.قربونت

آق مهدی

قبل از هر چیزی خوش اومدی و ممنونم که ردی از اسم و نظرت برای قشنگی این مکان ثبت کردی. راستش رو بخوای دیگه از سن و سالم گذشته و حالش نیست و بعدش هم م َ از کوجو بفهمم ک ُ کیا بچه نجبادند؟ به نظرم بهتره یه سر به «نجف آباد بوک kevej.com» بزنی که چیزی شبیه به فیس بوکه و مخصوص بچه های نجبباده

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

Pharme83 جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:23 ب.ظ http://Good info

Very nice site!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد