از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_42: دیکشنری

شدّت بارونهای موسمی و عجیب ایالت میزوری به حدّیــه که هیچ چاره ای نمیمونه جز پارک کردن ماشین و پناه بردن به یک مکان. همونطور که گفتم به همراهی خانم دکتر مجبور شدیم در تنها فروشگاه ایرانیان کنزاس سیتی _تهران مارکت_ پناه بگیریم. گپ و گفتگوهای طولانی سبب شد خانم دکتر داستان ای بسا شایعه ی ساخته شدن ترانه ی «مراببوس مرحوم گلنراقی» رو مبنی بر توصیف آخرین وداع یک افسر اعدامی ارتش با فرزندش تکرار کنه و بزنه زیر آواز.



پس از بند اومدن بارون راهی خونه ی خانم دکتر در حومه ی شهر کنزاس سیتی شدیم. از اونجا که ایشون به زودی راهی ایالت دیگه ای میشند؛ قصد فروش منزلشون داشتند و تموم خونه به هم ریخته بود و از بنـّا گرفته تا نجـّار و باغبون و غیره مشغول کار بودند. منزل ایشون بیشتر به «خونه-باغ» شبیه بود. ساختمان دو و نیم طبقه ای که در مرکز یک فضای سبز چمن کاری و بین درختها واقع شده بود و از هر طرف نزدیک به نیم جریب با منزل و یا بهتره بگم شروع فضای سبز جنگل گونه ی منزل همسایه فاصله داشت. عکس زیر تزئینی است.



ساعتی رو به جمع و جور کردن اتاقها گذراندیم و از اونجا که خانم دکتر قصه ی ما سخت پرانرژی تشریف دارند و از ریزترین جزئیات که نمیگذرند هیچ! حتی اگه ساعت تا ساعت هم حرف بزنه کم نمیارند! ترجیح دادم به بهونه ی مطالعه توی خونه بمونم و جماعت زنان هم برای اجاره کردن فیلم تا سطح شهر برند. همین سرگرم شدن من به مطالعه تا ساعت یک نیمه شب طول کشید. عنوان کتاب «تاریخچه ی عکس و عکاسی در ایران» چاپ دهسال پیش  و داخل ایران بود که خانم دکتر قیمت پشت جلد 3500 تومان رو با تخفیف 20 دلاری به 100 دلار! همین امروز از فروشگاه ایرانیان خرید.  در ادامه و براساس ادعای این وبسایت، اولین عکس تاریخ رو می بینید که توسط فردی به نام جوزف نیپک در تابستان سال ۱۸۲۶ در فرانسه و از مزرعه و آسمان مشرف به پنجره اتاقش گرفته شده. گرفتن این عکس حدود ۸ ساعت به طول کشیده و هیچ کس به درستی نمی‌دونه عکاس از چه ماده شیمیایی واسه گرفتن این عکس استفاده کرده بوده!



شاید بیشتر از دوساعت نخوابیده بودم که صدای گفتگوی خانم دکتر و زهرا بیدارم کرد. بعد از لحظاتی که از گیج و منگی خارج شدم؛ تازه متوجه شدم که ایشون برای مطالعه بیدار شده و خلوت نیمه شب باعث شده بود که حال احساسی خاصی پیدا کنه و الان هم اون حال هرچند قشنگ ولی بی موقعش رو با ما  از طریق تشکیل حلقه ی دعا تقسیم کنه. در ابتدا با  ایشون همراهی کردم؛ ولی کم کم بـُریدم و دست در دست حلقه ی مناجات، چرت زدن رو بهترین کار دیدم تا بلکه بیخیال بشه. در مورد ایشون مطمئن نیستم ولی فکر می کنم اونروزی هم که حضرت سلیمان با مورچه ها حرف زد و قالیچه ی پرنده اش رو سوار شد؛ کیفیت تنباکوها :) خیلی عالی تر از این روزها بوده.



اینبار حدود ساعت 6 صبح بود که بیدار شدیم تا سریع بار و بندیل ببندیم و برگردیم سوی «لکسینگتون». با همسفر شدن بچه های خانم دکتر، هرکدوم از شدّت کم خوابی روی صندلی ها ولو شدند و در عوض ماها مجبور شدیم باز صحبتهای خانم دکتر رو هضم کنیم که اینبار درباره ی مسیح و شام آخر بود و در ادامه هم روضه  و گریه ای هم برای خواهر زاده اش مبنی براینکه همگان فقط عقب ماندگی ذهنی و ناتوانی های اون رو می بینند و از دیدن نیمه ی پرلیوان غافل اند بود.



به سرعت خودم رو به کلاس رسوندم و پس از تدریس و یادآوری همکارم آقای نلسون مبنی بر اینکه چنانچه جایی رفتم و نتونستم به سرکلاس برسم نگران نباشم؛ برای معرفی سایت «دیشنکری اون لاین فارسی 123» تا خونه اومدیم. همزمان هم زهرا که پای پیاده برای رسوندن فاطمه به دبستان رفته بود و همراه با «حنا» دختر خانم دکتر در حال برگشت بود رسیدند و خود خانم دکتر هم که راهی بیمارستان محل کارش شده بود.

نظرات 9 + ارسال نظر
محسن شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام... عالی مثل همیشه... راستی! اینجا هم سه روز پشت سر هم بارون اومد که همه شاد شدن.... باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان ریخت رو طاق پشت بوم!!!

محسن جان

خبر بارندگی سراسری ایران رو داشتم و هم خوشحال شدم و هم از اینکه بعضی شهرها چنان آلوده بودند که مثل اهواز بخاطر ریزگردهای موجود در هوا، بسیاری دچار ناراحتی های تنفسی شدند؛ ناراحت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

amir شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:02 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام
بسی زیبا بود...
فقط جریب واحد فاصله نیستا واحد مساحته
البته بگم که........... ما خیلی مخلصیما...

امیرجان

خاب دیگه اینم از عوارض اشتباهات لپیه و امااان از بیسواتی!!!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سیاوش شنبه 2 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:59 ب.ظ

سلام.

قیمت کتاب رو خوب اومدی !!!
نمی دونستم تومن ما اینقدر ارزش داره !!!

کتاب سه و پونصدی ، 100 دلار فروخته میشه !!!

اینجا ( شیراز ) هم از وقتی گرونی ها زیاد شده بعضی
کتاب فروشی ها کتاب های چاپ سال های پیش رو با خط زدن قیمت قبلی ، به قیمت فعلی میفروشند !

هرچند ما عادت کردیم !

سیاوش یا اگه بخوام دقیقش رو بگم:«سیا ور شن» = دارنده ی اسب سیاه عزیز

نمیدونم خودتی یا یه عزیز همنامت. این بنده ی خدا یه حوصله ای داره که نگو. گشته و وبلاگ اصلی ام رو پیدا کرده و نشسته از اولش که مربوط به چند سال پیشه رو به ترتیب میخونه. نکنه بنده ی خدا عقل و هوشی دیگه براش نمونه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

درود...کماکان خاطرات رو دنبال میکنم..راستی چرا رفتید خونه خانم دکتر؟...این هم از خواندن با فاصله زمانی هست

وحیده خانم گرامی

نظر لطف شماست که همچنان همراه این مکان هستید. حالا میگی برم و خاطراتم رو دوباره نگاه کنم که یادم بیاد به خاطر اینکه میخواستیم بریم امتحان رانندگی بیسوادی بدیم و شبهنگام رسید و مجبور شدیم یه شب اونجا بخوابیم و ....

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

شیرین چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.sadsaltanhai.blogfa.com

سلام نوشته ها و خاطراتتون جالبن،،
منم متولد اصفهانم 4 سالم دانشگاه نجف آباد درس خوندم،، واقعا ار بین شهرایه استان اصفهان مردم نجف آباد از نظر اخلاق و خوبیشون خیلی متفاوتن ،،
وواقعا خوش به سعادتتون که آمریکایید

شیرین خانم گرامی

قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که مدت زمان حضورتان در این مکان را به خوبی و خوشی سپری کرده باشید. از بابت ثبت ردی از اسم و نظرتون جهت زینت این مکان تشکر می کنم.

راستش رو بخوای هر وقتی که یکی از دوستان اسمی از شهر زادگاهم به میان میاره، قلبم هوری می ریزه و با خودم میگم: نکنه خاطرات بدی داشته باشند؟

بهرحال .... خدا رو شکر می کنم که بیشتر خاطرات چهارساله ی تحصیلتون، لبریز از خوبیهاست.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مهدی چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ب.ظ http://mahdibrashaki.blogfa.com/

سلام و درود به دوست عزیز دور از وطن .
هر چند که خاطرات شما هم مثل باران های اینجا کم و کوتاه شده اما همچنان زیبا و پر طراوتند. اگر اشتباه نکنم صحبت از گرانی کتاب شده بود! دوست گرامی کمترین ارادت بنده میتونه این باشه که شما دستور بفرمایید و هر کتابی که فرمودید بنده به دیده منت برای شما از اینجا تهیه و سریعا برای شما ارسال کنم. شاید با این کار گوشه ای از لذتی که از خواندن وبلاگ شما به ما دست داد را جبران کنیم. منتظر اوامر شما هستم. پایدار و شاد و سلامت باشید.

مهدی جان

من که هوچی! الهی فدایها و دوست دختر (خانمت) فدات بشه با اینهمه محبت و قلب مهربونی که داری... به ایشون بفرمایید صورت ماه شما رو از طرف بنده نایب الزیاره باشند و یه ماااااچ محکم روش بچسبونند

بابت پیشنهادتون بی نهایت تشکر و همون لذتی که در مدت زمان حضورتون میبرید از سر ما زیاده و از این بابت خدا رو شکر دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سیاوش پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام حمید خان
همین این سیاوش و هم اون سیاوش خودم هستم !


گفتی که : " نکنه بنده ی خدا عقل و هوشی دیگه براش نمونه؟ "
خیالت راحت باشه !
از اولش هم عقل و هوش درست و حسابی نداشتم !

امیدوارم بتونم وبلاگ اصلی رو بطور کامل بخونم !

شاد و سلامت و موفق باشی.

سیاوش جان

بنده اصلن از این فکرهایی که میگید نداشتم. فقط یادم اومد که خود من هم مث شوما از اون بد پیله هایی ام که تا ته یه چیزی رو در نیارم ول کن نیستم. در عوض با خوندن چکیده ای از نوشته های هر سال و دوره، میتونید سیر تحول نویسندگی و ... رو مقایسه کنید.

بهرحال موفق باشید و دونسته باشید که این بخش از وبلاگ و «خاطرات» به نوعی تکراری اند و ممکنه توی آرشیو چند سال پیش با اون مواجه بشید و شاید دوباره خوانی نیاز نداشته باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

صبا سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:05 ق.ظ

جناب حمید آقا سلام
هموطن و دوست عزیز . از اینکه اطلاعات واقعی و قابل لمسی را به خوانندگان خود ارائه می دهید ممنونم.
خوب همانطور که احتمالا قابل حدس است.من و همسرم هم در لاتاری ثبت نام کردیم و باید به عرض برسونم که خیلی خیلی هم نگران این قضیه هستیم که بنده بشیم چی میشه و برنده نشیم چی میشه
خیلی دنبال کسی بودم که وقت بذاره و بتونه مثل یک برادر و شرافتمندانه راهنمایی کنه و از دادن اطلاعات صدمن یک غاز خودداری کنه تا اینکه اتفاقی لینک سایت شما را در مهاجرسرا دیدم. شاید بگید جواب خیلی از سئولات من در همین سایت هست ولی من خیلی متوجه توضیحات دوستانم نمی شوم.
الغرض خلاصه کنم . اگر امکان داره برای شما من سئولات خودم را از طریق ایمیل برای شما ارسال کنم و تا حد امکان من و همسرم را راهنمایی کنید.

همدل و همزبان و هموطن گرامی

ضمن عرض خوشامد خدمت شما و آرزوی اینکه مدت زمانی که در این مکان به سر بردید؛ لحظات خوشی را رقم زده باشید جا داره از بابت ثبت ردی از اسم و نظرتون، جهت زینت این مکان و همچنین همه ی کلمات خوب و تشویق آمیزتون تشکر کنم.

در پاسخ سوالتون: بنده در حد توان و اطلاعاتم درخدمت شما و دیگران هستم و قبل از اینکه سخنم رو ادامه بدم؛ خواهشی دارم تا حد امکان سوالات عمومی رو همینجا مطرح کنید شاید نکته ی به درد بخوری را برای دیگران رقم بزنه. با اینحال ایمیل آی دی بنده اینچنینه
hamid_najafabadi@yahoo.com
بعنوان خداحافظی ... خانم عزیز ... برای چی نگرانی؟ درسته که اتفاق افتادن و قبول شدن و نشدن گرین کارت ممکنه روال زندگی تون رو کاملن عوض کنه ولی همه ی همه ی زندگیتون نیست که .... لذا ... همیشه اونچه که سهم و وظیفه ات بوده رو به نحو احسنت انجام بده و بقیه اش رو بسپار به دست خدا و سهم او. پس آروم باشید و روال عادی و جاری زندگی رو به بهترین شکل (و البته در حد توانتون) پیش ببرید و آرامشتون رو بیشتر کنید که همه ی معنای خلقت و زندگی در «درک مفهوم همین لحظه ی اکنون» است. (زندگی، آبتنی در حوضچه ی اکنون است_سهراب سپهری)

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سید پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:09 ق.ظ http://bojnord1400.blogfa.com/

سلام الهی تاقیامت زنده باشیدامیدوارم روزی شاهدچاپ کتاب این زیبایی باشم

سید جان عزیز
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. جا داره از بابت اسم و نظر خوبتون که جهت زینت این مکان ثبت شده تشکر داشته باشم.

ضمن تشکر بی نهایت از همه ی تشویقها و کلمات خوبتون، بنده هم برای شما و خونواده ی محترمتون بهترین ها رو آرزومندم و ایشاالله که به همه ی آرزوهاتون برسید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد