از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_33: به سمت تکزاس

با عجله کلاس رو پشت سرگذاشتم و برگشتم تا هرچه سریعتر راهی تکزاس بشیم. روشن بودن کامپیوتر و یاهو مسنجر سبب شده بود که افراد زیادی از ایران هجوم بیارند و صدای «باز»(دنگ) زدن این و اون بدجوری روی اعصابمون بود. از طرفی وقت چت و گفتگو نداشتیم و از طرفی هم زهرا منتظر خانواده اش بود.



کم باری قصه، بحث و دعوای لفظی من و زهرا برای هزارمین بار بود که چرا هنگام تایپ و چت بجای کلید«i» از حرف «e» استفاده میکنه؟ اونایی که اهل چت کردنند می دونند که چون گفتگو بصورت صوتی نیست؛ بسیار اتفاق میفته که آدمها براساس مود فکری و حسی شون، «نوشته» رو اشتباه برداشت می کنند. از قدیم هم گفته اند: به یک نقطه «محرم»، «مجرم» شود. این بحث ما اگه هیچ ثمری نداشت؛ حداقل باعث شد که زهرا مدّ جدید ناز کردش شروع بشه و ساکت و ناراحت گوشه ای کـِز کنه و بشینه.{توضیح: این مطلب کم اهمیت رو می نویسم تا دیگر مهاجران بدونند که تمام این گیردادنهای اوّل مهاجرت طبیعیه و ناشی از دلتنگیه} در این بین عبدالله تنها کسی بود که هرگونه ادا و اطوار ما رو به جون می خرید و مدام ما رو دعوت به آرامش می کرد.



البته دور و بریهام میدونند که اوج عصبانیتم، چند دقیقه ای بیشتر طول نمی کشه. فکر می کنم بیشتر این حالتهای شرطی و شکننده ام، بخاطر دلتنگی و تازه مهاجر بودنه. بهرحال هرکس یه جوری واکنش نشون میده. برعکس من که سریع آمپر می چسبونم و همونطور هم سریع آروم می شم؛ زهرا نیاز به زمان داشت و با سکوتش منو زجر می داد. تنها دفاعم این بود که از درون حرص بخورم؛ ولی خودم رو به بی خیالی بزنم. سرانجام بعد از کلـّی یک به دو کردن و تسلیم یک طرفه، آرامش نسبی برقرار شد و بازی موش و گربه ی ما هم تموم شد. اینجاست که باید گفت: ای حمید «ز.ذ» که بعد از بابای خدا بیامرزم؛ :) زن ذلیل تر از من توی دنیا پیدا نمیشه.



ساعت یک ظهر کجا و رسیدن به تکزاس در ساعت11 شب کجا؟ بیچاره عبدالله، که تمام راه رو رانندگی کرد. سرانجام به منطقه ی بزرگ شهری «دالاس-فورت-ورث» ایالت تکزاس رسیدیم. این ایالت که امروزه دومین ایالت بزرگ آمریکا محسوب میشه؛ در گذشته های نه چندان دور بخشی از کشور مکزیک و حتی زمانی کشوری مستقل بوده. درحدود سال 1861 و طیّ جنگهای داخلی آمریکا شکست می خوره و بطور رسمی یکی از ایالتهای آمریکا محسوب می شه. اولین چیزی که دریافتم غلط بودن ذهنیتم درباره ی تکزاس بود. هرچه بود تمام آن تصوّراتم درباره ی اسب و هفت تیرکش و کابوی تکزاسی، فقط توی فیلمهای «وسترن» جا داره.



هرچند درصد بسیار بالایی از مردم تکزاس رو خارجی ها و بخصوص «اسپانیایی زبانها» (اسپنیش) و مکزیکیها شامل میشه؛ امروزه تفاوت بسیار زیادی با مکزیک داره و از نظر پیشرفت و تکنولوژی، دست کمی از همین چند ایالتی که تا حالا دیده ام؛ نداره. بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا و نیز بزرگترین مرکز پزشکی دنیا در این ایالت قرار داره. گفتنیه که یکی از بزرگترین مراکز ایرانی نیشن همین ایالته و وجود مساجد، رستورانها و مغازه های ایرانی در بیشتر شهرهای این ایالت و نیز وجود چندیدن جامعه ی رسمی پزشکان ایرانی، مطالعه ی زبان فارسی، دانشجویان ایرانی و … بهترین سند حرفمه. از ایرانیان مشهور حال و گذشته ی این ایالت باید از: هوشنگ انصاری، مصطفی چمران، کمال خرازی، ابراهیم یزدی و انوشه انصاری اولین زن فضانورد ایرانی (عکس زیر) نام برد.



به محض رسیدن به شهر تصمیم گرفته شد تا با خرید دسته ای گـُل راهی منزل برادرم بشیم. هنوز چند لحظه ای از ورودمون به فروشگاه نگذشته بود که حالگیری و کارما پس دادن من شروع شد. این چند روزه به خاطر بی توجهی زهرا نسبت به نگهداری و شکسته شدن گوشی موبایلش دائم غــُر می زدم و این بار نوبت تقاص پس دادن بود و نمی دونم چطور متوجه گم شدن گوشی موبایلم نشده بودم. جالب تر اینکه زهرا به هر شکلی بود؛ با همون تلفن شکسته اش جواب یابنده ی گوشی رو داده بود وگرنه اصلن متوجه گمشدن گوشی ام نمی شدم. یعنی از وقتی  که اومدیم آمریکا هر هزار سال یه بار تلفنم زنگ می خوره و اصلن استفاده ای ندارم. اینبار نوبت عبدالله بود که به آن پسرک تکزاسی اصرار کنه که چند لحظه درب فروشگاه منتظر بمانه تا برای پس گرفتن گوشی بریم و ناز پسرک که میخواد بره سینما و دیگه جواب تلفنهای ما رو نداد. تا اینکه فردا صبح «بانی» زن برادرم (مصطفی) با او تماس گرفت و بالاخره موبایلم بدستم رسید. تا من باشم با این جماعت زنان نسوان ضعیفه درنیفتم و سرکوفت دست و پا چـُلـُفتی بودنشون رو ندم که نظرشون می گیره و بابای خدا بیامرزم همیشه بعد از شیطون از دست زنها :) به خدا پناه می برد.

به محض ورود به خانه ی برادرم مصطفی ا ز اینکه میتونستم خانه ای شیک و تمیز با چیدمانی کاملن ایرانی ببینم؛ احساس بسیار خوبی پیدا کردم. وسایل و هنرهای دستی ایرانی جلوه ی خاصی به منزل بخشیده بود. فارسی حرف زدن «بانی» (زن برادرم) و چیدمان داخلی خونه ذهن منو برد به ایران و زمانی که اونها ساکن ایران بودند. دختر کوچکش «مریم» رو فقط در یک مسافرت کوتاه به ایران دیده بودم و با اینکه توی آمریکا بدنیا اومده بود روحیه ا ی کاملن شرقی داشت و عجیب همشکل و قیافه ی یکی از دخترهای خواهرم بود؛ با این تفاوت که هیچ فارسی نمی دونست و آنچنان هم از این مقایسه ی من با دیگرون به سبب خاطراتی که از زمان بچه گی و همون مسافرت کوتاهش داشت؛ راضی نبود. پس از صرف شام و با نظر به اینکه همه ی ما خسته ی راه بودیم و مصطفی هم قرار بود فردا صبح به سرکارش بره؛ با خداحافظی از «ا َلن» نامزد(دوست پسر) مریم، راهی بستر شدیم.

نظرات 15 + ارسال نظر
باران(محمد) دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:02 ق.ظ

خیلی مخلصیم

محمد جان

شما سرورید رفیق. ممنونم که سری به بنده زدید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سیدناصر دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ب.ظ http://WWW.MAHZ.IR

سلام جناب حمید نجف آبادی عزیز
اگر امکانش هست برای حمایت از کالاهای تولید داخلی که تعدادی از جوانهای با غیرت این کشور شبانه روز برای تولید اونها تلاش کردند و گره از کار خیلی ها در کسب و کارشون باز میکنه لطف کنید و سایت ما رو لینک نمایید
http://www.mahz.ir
صنایع الکترونیک مهزیار
یک دنیا ممنونم

سید جان

قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و هرچند میدونم وقت و حوصله ی چرخیدن در این مکان رو نداشتید ولی آرزو می کنم خوش گذشته باشه.

در مورد فرمایش عالی هم گفتنیه که این مکان اصلن قسمت لینک نداره که بخوام این کار رو بکنم. لذا ببخشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ق.ظ

حمیدخان عزیز سلام ..چند وقتیه از طریق آدرست نمیتونم ارتباط برقرار کنم نمیدونم وفکر کنم اشکال جی میل تو ایرانه ..در هرصورت آرزوی سلامتی براتون دارم ..ارادتمند موسوی

رفیق شفیق

از قدیم هم گفته اند دل به دل راه داره. مهم یاد و فکرمونه که پیش هم بوده. با اینحال چنانچه موردی ضروریه می تونید از قسمت «تماس با من» بطور پیام خصوصی تماس بگیرید. هرچند که بازم برای تماس متقابل بنده با شما به مشکل برخواهیم خورد.

بهرحال دمت گرم و دلت شاد باد. ممنونم از محبتت و موفق و پیروز باشید
درود و دو صد بدورد ... ارادتمند همیشگی حمید

تارا شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ق.ظ http://taratourism.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری. امیدوارم زنگی خوبی را در آمریکا در پیش رو داشته باشی.
به من هم سر بزن
و اگر تمایلی به تبادل لینک داشتی مرا با نام وبلاگم لینک کن و اطلاع بده با چه نامی لینکت کنم.

تارای گرامی

قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظر شریفتون جهت زینت این مکان بجا گذاشتید تشکر می کنم و از اینکه چنین عادتی ندارم پوزش می طلبم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

سلام حمید آقا...سفر خوش گذشت...انشالله کی از این روزها مینویسید.؟البته خاطرات اون روزها هم شیرینی خودش رو داره...راستی ازین زن برادرتون و برادرتون کمتر نوشتید.جالبه که فارسی هم بلده

وحیده خانم گرامی

جای شما بسیار خالی بود و در نوع خودش سفر جالب و تجربه ی تازه ای بود.

در مورد این برادرم ننوشته بودم چرا که موقعیتش پیش نیومده بود و ایشاالله بیشتر خواهم نوشت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

آمطار سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:57 ب.ظ

سلام رفیقی خودمون حالدون چیطورس کیفدون کوکس شالوم کو خوشدون باشد
میگم خدا قوتدبدد آخه ای بونه بنی اسرایلیا چیچیه میگیری حالا تا دارد تایپ میکوند چه فرقی میکوند کو چیچی بنوسدشالوم آدم اهلی فن باشد درس تشخیص میددمیگم راسی خیلی پادو تو لک لکه ای ضعیفا نیذار
یاعلی مدد
بدرود

آمطار عزیز

مث اینکه رازم رو نمیدونی. این نوشته ها رو چند سالی پیش در یکی از وبلاگهای خدا بیامرزم منتشر کرده ام و الان با کپی گیری و دستی به اون کشیدن منتشر دوباره اش می کنم وگرنه از تنبلی و این حرفها گذشته و خودم خبر ندارم :))))

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اعظم پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
خب دیگه بشما حق میدم که بواسطهء دلتنگی اون برخورد رو با زهرا داشتید...اما حالا دیگه خوب میتونید خودتونو کنترل کنید.
راستی در اینمدت هرگز به ایران سر زدین؟

اعظم خانم گرامی

والله دیگه این روزها نفسی برام نمونده که بخوام برخورد از نوع سوم و خش داشته باشم ... به نوعی میشه گفت: دیگه پیر شدم و کنترل هم نیاز نداره :))

در پاسخ سوالتون گفتنیه که: خیر. نزدیک به هفت سال میشه که نتونستیم یه سفر بیاییم ایران و ایشاالله با گرفتن گرین کارت و دل درست میاییم و یک به یک شما دوستان خوب رو از نزدیک میبینیم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

amir یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:54 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام...
مثل همیشه عالی ...
خیلی مخلصیم...

امیر جان

شما که همیشه نور چشم و سرور بنده بوده و هستید و حالا که اینطوری شد بنده هم «چـُخلصم»= چاکر و مخلص

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

b یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ب.ظ

salam

agha man zan zalil ro ghabool nadaram
Rftin
aashegh shodin
zan gereftin
khob
hala ham

beshinin paie larzesh ...

دوست عزیز

ضمن عرض خیرمقدم خدمت شما و تشکر از اینکه ردی از اسم و نظرتون رو جهت زینت این مکان ثبت فرمودید؛ بد نیست بدونید که بیشتر این شلوغ کردنها هم علتی جز پر کردن مطلب و افزودن چاشنی طنز نبوده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

sv,v سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام براتون پیغام خصوصی فرستادم چرا جواب نفرستادین برام؟؟؟هرروز ایمیلمو چک میکنم ولی....

دوست عزیز و گرامی

ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما و تشکر از ثبت ردی از اسم و نظرتون در این مکان به اطلاع میرسونم که: نه تنها سخت مشغول بوده و هستم بلکه در اون ایمیل مواردی مثل عکس رو فرمایش داشته بودید که متاسفانه مقدور نیست. بهرحال هرکسی یه حساسیتهایی رو داره و اگه شما حتی به نوشتن یک نام مستعار و یا کوچیکتون حساسیت دارید شاید دیگران به نوعی دیگر. با اینحال چنانچه فرصت شد جوابتون رو خواهم نوشت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

شفق سبز پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:47 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

سلام دوست گرامی.
أمید وإرم که من رو یادتون باشه من شفق سبز هستم که تو دوست خوب به وبلاگ من سر میزدی و من رو همیشه شاد می کردی من مدتها هست که به علت یه گرفتاری متاسفانه نتونستم بنویسم ولی همیشه به یاد شما و دوستان
دیگه أم بوده أم.
ازتون خواستم دعوت کنم به دیدن وبلاگ یک هموطن برید که بر اثر تصادف دچار قطع نخاع میباشد و اکنون شروع به نوشتن در وبلاگی شده است . شما با حضور خود علاوه بر تشویق ایشون خود نیز حتما با خواندن مطالب ایشون به تجربه جدیدی میرسید. با سلام دوست گرامی.
أمید وإرم که من رو یادتون باشه من شفق سبز هستم که تو دوست خوب به وبلاگ من سر میزدی و من رو همیشه شاد می کردی من مدتها هست که به علت یه گرفتاری متاسفانه نتونستم بنویسم ولی همیشه به یاد شما و دوستان
دیگه أم همیشه بوده أم.
ازتون خواستم دعوت کنم به دیدن وبلاگ یک هموطن برید که بر اثر تصادف دچار قطع نخاع میباشد و اکنون شروع به نوشتن در وبلاگی کرده اند . شما با حضور خود علاوه بر تشویق ایشون خود نیز حتما با خواندن مطالب ایشون به تجربه جدیدی میرسید. با تشکر فراوان از شما.
تشکر فراوان از شما.
Sadeghmoghadas.blogfa.com

شفق سبز گرامی

ضمن ابراز خوشبختی از دیدار دوباره ی شما و تشکر از معرفی وبلاگ خوب این هموطنمون؛ به اطلاع میرسونم که متاسفانه این روزها کمتر وقت برای وبگردی دارم و ممکنه به این زودیها نتونم خدمت اینشون عرض ادب کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

رهگذر جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام علیکم حاجی زن ذلیل
احوالت که خوب هست.فرام نجفباد را نتونستم پیداش کنم اومدم اینجا یه سری بهت بزنم که میبینم الحمدوالله مثل گذشتها بلبل زبونیت برقراره
خوشحال شدم رفیق
میخامت
بای

رهگذر جان

بازم به خوش شانسی بنده که نتونستید سایت و فروم نجببادیها رو پیدا کنید و به سرزدن به بنده ی کمترین و یک نجفبادی واداشته شدید. بنده هم بهترین ها رو برای شما آرزومندم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اعظم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام حمید خان خوبین شما؟کم کار شدین یا سفر تشریف دارین که مدتیه آپ نکردین؟
سلامتی و شادی شما آرزوی منه.

اعظم خانم گرامی

هر دو سه چهار پنج شش تاش. سفر بودم، سخت مشغول روزهای اول تدریس و کار هستم؛ از همه مهمتر سخت تنبل شدم و یا بقول شما «کم کار» ایشاالله حوصله و وقت بشه بازم درخدمتتون خواهم بود ولی قبل از همه چیز

همواره از بابت حضور محترمتون نهایت سپاس رو داشته و دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مهری چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:33 ب.ظ

کجاییداقاحمید؟!مثل اینکه پاقدم خوبی نداشتم؟ازوقتی مشتری شدیم دیگه اپ نمیکنیددرهرحال موفق وپیروزباشید

مهری خانم گرامی

لطفن از این صحبتها نفرمایید ناراحت میشم. بحث پاقدم شما یا دیگری نیست و فقط تنبلی و مشغولیات بدجوری فرصت رو ازم گرفته. راستش تازه از دو هفته ای از شروع کلاسها و تدریسم بیشتر نمی گذره و این مدت سخت مشغول بودم و از طرفی هم اینترنت مدرسه ام روی بلاگ اسکای(سایت ارایه کننده ی این وبلاگ) بسته است و وقتی هم میام خونه دیگه وقت نمیشه و از طرفی هم برای مطلب جدیدم نیاز به اجازه ی افراد زیادی داشتم تا بتونم عکساشون رو منتشر کنم. بهرحال قدمتون خیلی هم خوب بود و همین الان مشغول میشم تا مطلب جدید رو بذارم.

شما هم موفق و پیروز و غرق در آرامش و شادکامی باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

فهیم بلا پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام جیگردلم تنگ شده بود یه دوری زدیم و عکساتونو دیدم یادی از گذشته ها اومد توذهنم به فاطمه جون وزنمو عزیزم سلام فراوان برسون ازدور یه ماچ گنده میفرستم دوست دارم عموجون امید به دیداری رو در رو...بوس

میبینم که!!!!؟

شما خواهرون چی شده که یه دفعه اینورا آفتابی شدید!!!

فهمیه جون
ممنونم از احوالپرسیت و ما هم شما رو دوست داریم این هوااااااا.

شما هم سلام برسون و موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد