از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا_18: تخلیه ی وسایل

***پیشنوشت: در مطلب قبلی اسپل Truck به معنی وانت/کامیون رو اشتباه نوشتم. از دوستی که تذکر دادند تشکر می کنم و می گم: اماااااان از بیسواتی!!

تا عبدالله برای آوردن دانا از هتل بره و برگرده نزدیک ظهر شده بود و صبحانه ی دیرهنگام رو با رسیدن همزمان «مرتضی کچل» (نه مرتضی گــَره! اینها دو نفرند) کنار هم صرف کردیم و چه دلچسب بود که بجای کله وپاچه، آبگوشت زبان گوسفند و گوساله رو بزنی به رگ که اینجور چیزا توی آمریکا  و مخصوصن اینورا کمتر پیدا میشه. هنوز لذت صبحانه رو قورت نداده بودیم که باز ندونستیم مشکل دانا چی بود که عوض همراهی مون تا «لکسینگتون» و کمک به پیاده کردن اثاثیه، حاضر شد راهی اوماها بشه و فردا دوباره برگرده!!؟؟ مانده بودم نکنه که آمریکاییها هم روی جاری شون(یاد=زن برادر شوهر) حساس اند که این همه بلم بشو در میآره؟ :) شاید هم بدتر از ما ایرونیها باشند و بالاخره از گروه اجناس لطیف زنانه. من فسقلی کی ام؟ خدا هم توی خلقت زنها انگشت به دهن مونده چه برسه با ما مردها که می خوایم با دو سه تا برخورد بشناسیمشون. در تعجبم از بعضی ها که چه قوت قلبی دارند که با چهارتا دائمی و یه عالمه صیغه ای روزگارشون رو سر می کنند؟

کدوم کدومه؟ 


زهرا با مصطفی و زنش(بانی) همراه شد و من هم با عبدالله و بمانه که تمام مسیر ساکت بودیم. ناراحتی زهرا به مصطفی نیز منتقل شده بود و او هم درهم و برهم بود. چاره ای نبود و باید تا هوا تاریک نشده بود دست به کار می شدیم. از ساعت 4 عصر بود که پیاده کردن وسایل رو شروع کردیم. خوشبختانه بخاطر تعطیلی بهاره، هیچ دانشجو و یا همکاری اون طرفا نبود که ریخت و لباس درهم ریخته ی ما رو ببینه. جدن هم داشتن یه آشنا و دوست توی غربت چقدر ارزشمنده و جای تشویق داشتند هر دو آقا ی مهندس(عبدالله و مصطفی) که مردونه، شونه هاشون رو زیر بار وسایل داده بودند. همزمان تخلیه ی وسایل و با چیدمان سردستی که زهرا داشت؛ خونه ی خالی، آروم آروم رنگ و آبرویی گرفت. در این بین اولین پیتزای شهرمون رو به عنوان عصرانه خوردیم و ساعت از 7 شب گذشته بود که در جواب اصرار تلفنی میزبان دیشب، باز برگشتیم به «کنزاس سیتی» و اینبار مهمانان دیگری نیز در مجلس حضور داشتند.

پس از استحمام و زدودن گرد و خاک اثاث کشی، به تماشای جمع حاضر نشستم که مشغول بازی عجیب و خنده داری به این شکل بودند که:  هر شخصی نام یک حیوان رو برای خودش انتخاب می کنه. حاکم بازی شروع به پخش کردن ورقهای بازی می کنه و دو نفری که صاحب یک عکس یا شماره ی مثل هم (مثلن شش) بشند؛ باید سرعت عمل داشته باشند و هرکدومشون که زودتر پیشدستی کنه و صدای حیوان برگزیده ی شخص مقابل رو تقلید کنه، هرچه که برگه(ورق) جمع کرده به عنوان جریمه ی باخت به اون یکی منتقل می کنه. اونچه که این بازی رو جالب می کرد، هیجانی شدن افراد و صداهای جورواجوری که از خودشون در میاوردند. در کل دیدن چنین حرکتهایی از آدمهای گنده ای که از اشون  اصلن توقع ندارید خیلی دیدنیه. پس از رفتن مهمونا و ساعتی گپ و گفتگوی مجدد از هردری، خسته و کوفته راهی بستر شدیم چراکه کامیون اجاره ای رو باید قبل از ساعت 8 صبح فردا تحویل می دادیم.

بد نیست بدونید که توی آمریکا اثاث کشی به سختی ایران نیست و شما میتونید با اجاره کردن یک کامیون، البته به رانندگی خودتون و نیز یک گاری کوچکی به نام «دالی» که در حمل وسایل بزرگ استفاده میشه؛ بسیار راحت بارگیری کنید.  بزرگترین دلیلش اینه که تمام وسایل از روی یک شیب (سرسره ای) متصل به کامیون، سوار و پیاده میشند و لازم نیست وسایل رو تا سطح باربند کامیون با دست و نیروی کمر بالا ببرید. از دیگر خوبی های کامیونهای بارکش(یو هال) اینه که دیگه الاف راننده های بدقول نیسانی نمی شید و بعد از اینکه وسایل تخلیه شد، دیگه نیازی نیست تا شهر مبدا برگردید و می تونید کامیون رو همون دور و بر به نزدیکترین نمایندگی شرکت تحویل بدید و  روحتون آزاد کنید.

نظرات 4 + ارسال نظر
نساج شنبه 13 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام
منم موافقم که آشنا خیلی جاها به درد می خوره.
جای شما خالی ما هم دیروز(جمعه) صبح با محسن کله پاچه خوردیم. البته من دوست نداشتم و آش سبزی خوردم.
سلام برسونید.

نساج گرامی
ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما که با ثبت اسم و ردی از نظرتون در فضای عمومی، باعث زینت این مکان شدید.

دوستان به جای ما و ایشاالله همیشه به دلشادی و آرامش و لذت در کنار خانواده و دوستان باشید .... شما هم سلام برسونید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مری دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ http://jodiabot20.blogfa.com

خوشبختم از اشنایی با شما و وبتون.....
سر میزنم بازم....

مری گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. جا داره از اینکه ردی از اسم و نظرتون جهت زینت این مکان بجا گذاشتید تشکر کنم و نیز ابراز خوشبختی از آشنایی با شما.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir

الان که دیگه اسباب کشی ها راحت شده.ماشین میاد با سه تا کارگر خودشن بار میکنند بعد هم خالی میکنند.بدون هیچ آسیب و صدمه ای....چی فکر کردید.اینجا همچی در حال پیشرفت و توسعه است

وحیده خانم گرامی
بقول مادرم .... برف بیاد وای به کلوخ ... بارون بیاد وای به کلوخ . ما در به در _ بیچاره ها اگه بریم وسط کشور جهان اولی هم باید خودمون شونه هامون رو بدیم زیر بار. انگاری حمالی با ذات «من» خلق شده

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احمد جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:24 ب.ظ

salam
manam mikham biyam onja man mohandes sazehaye chobi va tarahi dakheli hastam
hamshahri hastim

احمد جان
همشهری گلم ... تا خدا چی بخواد و قسمت باشه. پیشنهاد می کنم سایت خوب مهاجرسرا رو توی اینترنت جستجو کنید و گوشه و کنارش رو خوب مطالعه کنید شاید راهی پیدا بشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد