از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خاطرات آمریکا _16: خرید وسایل

امروز شنبه  17 مارچ 2007  و یکی از روزهای تاریخ آمریکاست به نام «سن پتریکز دی»St. Patrick’s day . این آقای «پتریک» یه جورایی مثل «خضر» توی فرهنگ خودمونه. در قرن چهارم میلادی توی ایرلند بدنیا اومده و چون آدم صالحی بود و در گسترش مسیحیت و کلیسا سهم بالایی داشته، از طرف «پاپ» شایسته ی لقب Saint  می شه. معادل فارسی عربی «سنت»، همون «حضرت» خودمونه. امروزه تولـّدش رو در بیشتر آمریکا جشن می گیرند و تا می تونند می نوشند و  تلاشی دارند تا نمادی از رنگ«سبز» که سمبلی از این حضرت آقا و گل سه پر شبدره شامل لباس، روبان، عینک، گل و … با خودشون داشته باشند و حتی توی نوشیدنیهاشون هم از اسانس نعنا استفاده می کنند. البته در بعضی جاها رسمه که اگه دیگرون هیچ نماد سبزی همراهشون ندارند رو با پاشیدن اسپری، همرنگ و در بعضی جاها هم به یه نیشگون مهمون می کنند.

حضرت سن پتریک از نظر کلیسای کاتولیک


امروز با اینکه تعطیلی بود ولی بیشتر وقتمون رو به بازدید از گاراژ سیل Grage sael (حاجی ارزانی) گذراندیم و شانس با ما یار بود و وسایل ریز و درشت بسیاری رو از یک خانه ای دو طبقه که تمام وسایلش رو در معرض فروش گذاشته بودند؛ خریدیم. از جمله 6 صندلی، میز ناهارخوری، کمد چینی، قفسه ی جا کتابی اعلا همگی جمعاً 140 دلار که قیمت تقریبیشون توی بازار کمتراز 1000 دلار نیست. خدا پدر صاحب منزل رو بیامرزه که قصد داشت کاملن محل زندگی اش رو به کشور یا ایالتی دیگه منتقل کنه و خیرش به ما رسید. مورد دیگه ای که عبدالله از یکی همکاراش برامون تدارک دید تخت خوابی دو نفره بود که دست کم 450 دلار می ارزید و به 75$ خریدیم. جالبه بدونید که نوعی تخت خواب وجود داره که به تخت خواب آبی Water Bed معروفه و بجای فنر و تشک ابری از کیسه و تیوپهایی پر از آب تشکیل شده و در اصل برروی یک پوشش نازکی که روی تیوپها کشیده شده؛ میخوابند.

برای عصر بود که خسته و کوفته از نیافتن ماشین لباسشویی و اجاق گاز دست دوّم خوب، راهی فروشگاه شدیم. توی همین حین و بین کفشم پاره شد و از سر ناچاری توی ماشین به انتظار نشستم و اونها پس از ساعتی دست از پا درازتر اومدند. برگشتیم  خونه و زهرا از شدّت خستگی دراز به دراز خوابید و دانا هم غــُرغرکنان از اینکه فقط تماشاچی هستیم و نمیتوانیم تصمیمی محکم بگیرم؛ پیگیر کار خودش شد و من فکری که آخه با اینهمه مارک و مـُدل کدوم رو انتخاب کنیم؟ یادمه توی ایران یه راست میرفتم سراغ مغازه ی دوست و آشنا و به نظر و تجربه ی اونا اعتماد می کردم. عبدالله  وقتی دید که سخت نگرانم  موضوع رو لو داد. نامردها منو سرکار گذاشته بودند و نه تنها با راهنمایی یکی از فروشنده ها، هر سه وسیله ی ماشین لباسشویی، خشک کن و اجاق گاز رو به قیمت فاکتوری خریده بودند، بلکه خود شرکت متعهد شده بود که اونها رو وصل شده و آماده ی استفاده، توی خونه مون تحویل بده.

چندنکته :

یک: فروشگاههای بزرگ برای اینکه اجناس خودشون رو زودتر بفروشند و هم به پولشون برسند و هم اینکه بتونند مدلهای جدیدتری رو جایگزین کنند، اجناس باقیمانده رو به قیمت خرید و یا بصورت حراج با تسهیلاتی چون گارانتی، حمل و نصب رایگان و … عرضه می کنند.  دو: بیشتر خرید و فروشها در آمریکا از طریق اینترنت و وبسایتهای مخصوص انجام میشه و هرکس هر موردی که برای فروش و یا خرید داره به دیگرون اطلاع می ده. هرچند بسیاری از این وسایل دست دوّمند؛ ولی افراد بسیاری هستند که فقط می خواند دست و پاشون خلوت بشه و حتی بعضی وسایلشون رو بصورت مجانی Free عرضه می کنند. البته در بعضی موارد میشه با مطالعه ی ویژگیهای وسیله و دیدن عکسهای متعدد تصمیم گرفت و پس از هماهنگی های لازم با فروشنده نسبت به دیدن و بار کردن اقدام کرد. سه: از اونجا که بیشتر نواحی آمریکا بارونی و دارای آب و هوای شرجیه، نیاز به یک خشک کن Dryer در کنار ماشین لباسشویی حتمیه و آفتاب کردن روی بند حسرتی است بردل. به همین علته که باید بجای زدن گیره ها به لباسهای روی بند، تمام درب پلاستیک مواد خوراکی باز شده رو کامل بست وگرنه یک شب باز بودن درب باقی مانده ی چیپس و دیگر خوراکیها یعنی مرطوب شدن  و دور ریختن حتمی اونها.

لباسی از گیره ی چوبی بند لباس

مریضی سخت زهرا و گوشه ای تنها خوابیدنش سببی شد که حسابی دلش بگیره و خودم هم دست کمی ازش نداشتم و با اینکه در گریستن همراهی اش کردم؛ بازم دلش باز نشد و حتی تماشای فیلمی ایرانی هم ثمر نبخشید و چکه چکه شبنم بود که از گوشه ی صورتش می چکید. دانا با دیدن چشمای قرمز زهرا پی به حال روحی او برد و اینبار هردو سردرآغوش هم گرفته و خلاصه بدون زحمت هیچ روضه و مداح، یک مجلس شام غریبانی راه افتاده بود که بیا و ببین. در این صحرای محشر، حال جمالی نامرد رو عشقه که منو حسابی حسود خودش ساخته و ظاهرن قرار ملاقات چند روز پیش او با دخترکی به انجام رسیده بود. مانده ام که تفاوت از کجا تا کجا؟ دیدن زن عقدی و نامزدم هزارون شرط داشت و اینجا هر روز دیدار این و اونه که مدام تازه میشه و ایکاش که فقط دیدار خشک و خالی بود. جمالی !!! الهی که هزارتا وعده به شکمت بدی و دختره سرکارت بذاره :) !!

نظرات 15 + ارسال نظر
طلا خانوم شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ق.ظ

Garage sale
یا من اشتباه می کنم؟

طلا خانم گرامی
قبل از هرچیزی ... یاالله و رسیدن بخیر ... خوبید ایشاالله؟ ببخشید که مدتهااست بخاطر مشغولیات زیادم وقت نشده نه تنها به شما بلکه همه ی دوستان وبلاگنویس سر بزنما ... خلاصه اشکال برمیگرده به تنبلی بنده و بس. و امــــّا شما کاملن درست میفرمایید و اسپل این عبارت همینه که شما نوشتید و بنده اشتباه نوشتم و ایشاالله در صد سال آینده درستش می کنم ممنونم که تذکر دادید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

زیتون تنها شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام حمیدخان
میدونستین ما هم اینجا تو نجباد حاجی ارزونی داریم؟ اما فقط لباسهای بنجل میفروشه

یه احساس خیلی خوب پیدا کردم که نوشته بودین زهرا رو در گریستن همراهی کردین و دعا میکنم که همراه همیشگی غصه ها و خنده های همدیگه باشین
ایشالا حال جسمی زهرابانو هم زودتر از زود خوب بشه

زیتون گرامی
استفاده از عبارت «حاجی ارزونی» در متن بخاطر تداعی معنی بهتر برای خواننده ها بود وگرنه همینطور که شما فرمودید این کجا و آن کجا؟

از بابت تشویقهاتون ممنونم و خوشبختانه حال جسمی و روحی ایشون عالیه و جا داره از بابت دعا و آرزوی خوبتون تشکر.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

زیتون تنها شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ق.ظ

راستی شما صاحب اختیارین که همه کامنتای منو پاک کنین.
اشکالی نداره.
و من همچنان منتظر حضورتون هستم و حالا هم آپم

از بابت درک متقابلتون نهایت تشکر رو دارم.

یا حق

فکریدن شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://http://ioso.blogsky.com

سلام
.
خوشحال می شم به وبم بیای و نظر بدی
.
دبیر ادبیاتی و نظرت واسم مهمه
.
چون سطح ادبی یه نوشته رو میتونی تشخیص بدی
.
راستی من یکم دارم با شعر پست مدرن آشنا میشم و سعی می کنم به اون شیوه شعر بگم
.
اما مثل شعرهای شاعرای دیگه نمیدونم باید قواعد و قانون رعایت کنم یا نه
.
اگر بیاید سپاس گذارم
.
البته زیاد تو وبم ننوشتم ، اکثرا تو دفتر جم می نویسم

دوست عزیز و گرامی
به دیده منت! ... وقت بشه خدمت میرسم. الان که دوستان قدیم هم شکایت دارند که چرا خدمتشون نمیرسم چه برسه به شما دوست جدید و عزیز.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

شهریار شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ب.ظ http://safarnevis.com

سلام و درود
به امید بهبودی فرزند دلبندتان

شهریار جان
ظاهرن اشتباه لپی و برداشت اشتباه پیش اومده و یک:
این خاطرات مربوط به پنجسال پیشه
دیگه اینکه .... عیال بودند و نه دخترم ولی با اینحال از محبت و دعای خیرتون تشکر می کنم و ممنونم که سری به بنده زدید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

طلا خانوم شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ

فکر می کنم بعضی دوستان به تاریخ خاطرات ( مارچ ٢٠٠٧) توجه نکردند و آرزوی بهبودی برای خانم و فرزندتان کردند.
با همه آرزوهای نیک این ویدئو را به شما تقدیم می کنم:

http://www.youtube.com/watch?v=-IdFg1a1CsI&sns=em

طلا خانم گرامی
فرمایش شما درسته و این خاطرات مربوط به پنجسال پیشه و دیگه اینکه:

بی نهایت از بابت لینک ارسالی تون تشکر ... بسیار زیبا بود و بجا.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اعظم شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://azam-46.mihanblog.com

سلام آقا حمید.
چه خریدکردن جالبی داشتید اونموقع.فکر کنم حالابعد از چند سال دیگه فوت و فن خریدها رو یاد گرفتید و اینقدر مستاصل نمیشید.
مراسم ۱۷ مارچ هم جالب بود.نمیدونستم.ممنون از اینهمه اطلاعات خوبی که میدین.
راستش من دوست دارم فقط از خوبیهای امریکابنویسید.تعجب نکنید اینجا همیشه از بدیهای این جهانخوار بزرگ میشنویم همه رو حفظیم.نیاز به دونستن محاسن این کشور و رسوم و سنن اونها داریم.بابت همه چیز متشکرم.

اعظم خانم گرامی
بهتره میفرمودید که عیال و جماعت نسوان به خرید و فوت و فن خرید ماهر شدند ... چرا که بنده فقط اهل یک جور خرید کردنم که به انگلیسی می گند
Window Shopping و یعنی فقط از پشت ویترین ها میبینیم و هوووچ خریدی نمی کنیم.

در مورد بخش دوم نوشتارتون گفتنیه که:
بنده معتقدم در این وانفسایی که مردم هزاران استرس و ناراحتی دارند؛ باید چیزی گفت و نوشت که اگه غمی از دل دیگران برنمیداره؛ لااقل باعث منفی تر شدن دل و روحشون نشیم.

دیگه اینکه ... باور کنید سعی کرده و می کنم که دیده ها و شنیده و تجربیاتم رو بنویسم و بس ... منظور ... این موارد همگی عین اونچه هستند که رخ داده. البته مردم داخل هم دیگه متوجه شده اند که رسانه های داخلی با چه شدتی تلاش به بد جلوه دادن این کشور و مردم دارند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

بیمه معلم نجف آباد یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://fathi815.blogfa.com/http://

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما

وبلاگ زیبایی دارید.حتما از وبلاگ من هم دیدن نمایید..اگر افتخار بدین منو با نام بیمه معلم نمایندگی فتحی در نجف آباد لینک کنید.شما رو به چه نامی لینک کنم؟

دوست عزیز
قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و جا داره از بابت ردی که از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان به جا گذاشتید تشکر کنم.

در مورد لینک کردن این مکان، شما صاحب اختیار هستید و هرطور که دلتون خواست عمل کنید ولی همینطور که میبینید بنده از نکته های فنی وبلاگ زیاد آگاهی ندارم و بهتره بگم خیلی اهل اینجور تعاملات و تعارفات نیستم و خلاصه ببخشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

حامد یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:49 ب.ظ http://hamed-najafabad1390.blogfa.com

هی....
اینجا که تو این اوضاع گرونی بیداد می کنه.
بازم به اونجا.

حامد جان
میدونم و خبر دارم .... چه میشه کرد و براتون بهترین ها رو دعا دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

رضاعبدالله پور یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:19 ب.ظ http://manvaarshia.blogfa.com

سلام.لذت می برم ازخوندن مطالبتان.امیدوارم بیشتربنویسیدتاماهم درایران بتوانیم بیشتراستفاده ببریم.همیشه ی خداشادوسلامت باشید.

دوست عزیز و گرامی
قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از اینکه ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت این مکان بجا گذاشتید تشکر می کنم و بنده هم بهترین ها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

باران(محمد) یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:50 ب.ظ http://www.bojd2.blogfa.com

حمید آقا سلام
ببخشید که بعد از فیلتر شدن دیگه نتونستم بیام اینجا...
خوشبحالتون که فروشگاه های اونجا ایم مزیتها رو دارن
اینجا توی این مملکت تازه جنس تاریخ مصرف گذشته رو هم بقیمت بالاتر از هفته پیش میدهند ....آخه حق دارند ارزش پولمان در عرض ده روز یک سوم شده !

محمد جان
خدا ببخشید ... مگه کسی از کسی طلبکاری داره؟ همین لطف و حضور شما باعث افتخار و سربلندی بنده است و خوشحالم که همچنان پر انرژی ادامه می دید و قسمت بشه؟ اولین فرصت خدمت می رسم.

از اوضاع بی ارزش شدن پول وطنی بگذریم که اوضاع بدتر هم خواهد شد ولی کو گوش شنوا و در تعجبم که این مردم هر روز بی تفاوت تر هم میشند و خاب دیگه .... شاید حقمونه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احمد-ا سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام حمید آقا
تو رو وقتی میخونیم
دوست نداشتنت بر ما سخت آید
مرسی از همه و همه ی آموختنی های که در دل نوشته هایت بر ما هدیه میداری
الله یاورت باد

احمد آقای عزیز
فقط میتونم در مقابل اینهمه بزرگواری و محبت و تشویقهاتون، به نشونه ی احترام تا کمر خم بشم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

محمد شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

سلام آقا
مدتیه دارم وبلاگ شما رو می خونم.
منم ساکن نجف آبادم و از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون برای ادامه تحصیل یکی دو ماه دیگه عازم آمریکا، (اگه خدا بخواد).
اگر چه چندتا دوست اونجا دارم و خیلی اطلاعات از اینترنت از آمریکا دارم، ولی بخاطر اینکه اولین نفر تو کل فامیل تا هفت پشت! هستم که قراره بیام آمریکا و عملا کسی نبوده که زندگی کردن در اونجا رو برام تعریف کنه، وبلاگ شما منبع خوبی شده برای گرفتن اطلاعات برام. چون شما اطلاعات زیادی از زندگی روزمره اونجا رو هم با نثری زیبا می نویسید.
خیلی دوست دارم بیشتر با شما در ارتباط باشم اگه امکانش باشه.

محمد جان
قبل از هر چیزی خوش آمدی و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. ممنوندارم که ردی از اسم و نظرتون بجا گذاشتید و بنده در خدمت هستم.

لطفن از قسمت تماس با من(سمت راست و در انتهای بیوگرافی) جهت ارسال ایمیل و پیام خصوصی استفاده کنید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مصطفی شنبه 22 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام آقا حمید گل

جالب بود و....

غرض بیشتر عرض ارادت و سلام بود- بک وقت پیش خودت نگی عجب آدم نامردیه ، هروقت عشقش بکشه میاد نظر میده ها

نوکرتم دادا

مصطفی جان
عزیز دل برادر ... این حرفها چیه؟ حضورت باعث افتخار بنده است چه برسه به اینکه محبت کنی و ردی هم از اسم و نظرت بجا بذارید. بذار لااقل دنیای مجازی مون رو فارغ از تعارفات و رودروایستی های زائد عالم واقعی مون پیش بریم و مطمئن باش که هرکاری بکنی همه اش عشقه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

گرفتار چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

آقا انشاالله خانوادت و خودت همیشه سالم باشین و بگین و بخندین و شاد باشین یک سالی تقریبا هستش دارم هر وقت از این طرفا رد میشم یک چند خطی میخونم ولی متاسفانه انقدر سرم شلوغه البته داره خلوت میشه موهام و میگم ولی خوب دیگه زندگی و ایال واری سخته وقتی برای خود ادم نمیزاره اولین بار پست میزارم موفق باشی و شاد

دوست عزیز و گرامی
قبل از هرچیزی خدمتت خوشامد عرض می کنم و امیدوارم همین هر ازگاهی رد شدنت باعث بشه که لحظات خوشی رو در این مکان سپری کنی. بهرحال از بابت رد اسم و نظرت تشکر و خدا نکنه که «گرفتار» باشید ... بهرحال همه ی ماها به نوبه ی خودمون دچار این دست گرفتاریها هستیم ولی شما مواظب هرچی اگه نیستی ... مواظب بیشتر خلوت شدن موهات باشا ... بقول اصفونیا: حــَیفس دادا.

موفق و پیروز باشید .. درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد