از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

خواب و یک فرض و سوال

**** پیشنوشت: جایی خواندم که روانشناسان گفته اند که دو درصد وجود آدمی جسم و 98% ذهن و اندیشه است و مولانا ګفته است: ای برادر تو همه اندیشه ای. یکی از اندیشه های این روزهایم دلتنگی برای مادرمه و نوشته ی زیر شاید که فرضی محال به نظر برسه ولی در اصل پرسش چند سواله که شاید باعث بشه درباره شون تبادل نظری کنیم. شاید هم با تاسف پشت دستتون بزنید و توی دلتون بگید : حَــیفی پـسـِــره … انگاری جدی جدی، چیز خــُل شده :) . بهرحال نمی خوام مطلب طولانی بشه و چند تا مطلب رو اشاره وار می گم تا برسیم به سوالها:

الف) دیده اید که بچه های کوچک، دائم در حال رویا بافی و تصویرسازیهای خیالی و ذهنی هستند و شاید شنیده اید که روح بچه ها بخاطر خلوص و پاکی که دارند مثل خیلی از حیوانات بخاطر حس ششمشون خیلی از چیزها رو بهتر از بزرگترها حس می کنند و می بینند.

ب) دوران تحصیل دانشجویی، یکی از استادان بسیار گرانقدرمون از خانم بسیار محترمی صحبت می کرد که به دفعات در بستر شبانه ی خوابش، بصورت ملموس و ناگهانی و برای لحظاتی فیزیک تن و بدن مردی رو که در دوران ګذشته اش به اون شدیدن علاقه داشت ولی بخاطر مسایلی به هم نرسیده بودند رو می بینه که البته پس از لحظاتی محو میشه.

ج) «مسعود سعد سلمان» آن شاعر همیشه به زندان، مدت هیجده سال از عمرش روبخاطر مسائل سیاسی تغییر حکومتها،  در زندانهای «دهک، سو و نای» به سر برد و تحت سخت ترین ناملایمات بود. در یکی از دوره های زندانش مورد آزار و نیش و کنایه شدید زندانبان بوده؛ ولی در سروده ای (که متاسفانه شعرش رو یادم نیست) چنین مضمونی رو گفته : «هرچند زندانبان به خیال خودش منو در یک چهار دیواری قرار داده ؛ ولی من با پرواز خیال و روح، هردم که آرزو کنم می تونم از بین همین میله های پنجره ی کوچکی که در بالاترین حد دیوار قرار داره ؛ به دیدار زن و فرزندان خود برم و صد البته که با اینکار روح خودم رو همیشه شاداب می کنم

آغوش کلمات

م) یکی از اقوام تعریف می کرد که فرزندش عادت داشت هر شب توی خواب پا بشه و کاری رو تکراری انجام بدهو وقتی بهش می گفتند؛ باورش نمی شد تا اینکه بصورت ویدئویی فیلمبرداری کردند.

و) از اولین فیلمهای سینمایی که درباره ی احضار روح به یاد دارم فیلمی بود به همین نام (روح) که در آخرین صحنه هایش، بازیگر «زن» فیلم به توانایی دست پیدا می کرد که با قدرت تمرکزش می تونست معشوقش (نامزدش) رو که با تازگی کشته شده بود؛ ببوسه.(البته اطلاع دارم که فیلم تخیلی و داستانی بود تا واقعیت).

ی) بعضی فیلسوفان گفته اند: عالم خواب و رویا در اصل واقعیته و عالم و بیداری فرعه زندگیه و هرآنچه ما در زندگی مون رقم می زنیم در اصل در عالم رویا تصمیم گرفته شده. به ګونه ای که ما آدمها هیچ چیز رو یاد نمی ګیریم بلکه همه چیز رو به یاد میاریم.

با در نظر داشتن موارد بالا و اینکه «انسان روحه نه جسد» و برفرض اینکه بشه راهی پیدا کرد تا با آموزش و آماده سازی قبلی،  بعضی کارهایی رو که باعث لذت بردنمون میشه مثل: در کنار عزیزان گفتن، خندیدن و شاید خیلی از موارد دیگه ای که به ذهن بنده نرسه رو نه تنها بطور خود خواسته و هماهنگ در عالم خوابهامون داشته باشیم؛ بلکه حتی اگه بشه عمل هم بکنیم. منظور با تمرین قبلی جوری زمینه سازی کرد که هم خوابید و خواب رفت و هم همزمان خوابیدن (ولو بصورت خواب مصنوعی و هیپنوتیزم یا مدیتیشن) مثل هزارون کسی که کارهایی رو توی عالم خوابشون انجام میدند؛ ما هم می تونستیم بصورت کنترل و هدایت شده انجام می دادیم و بقول جوونها  اون فرشته ی رویاهامون  اگه به عالم بیداری سوار بر اسب سفید نیومد؛ لااقل توی خوابمون می تونستیم ببینیمش :)  اونوقت:

فرشته ی رویاها سوار بر تاب و اسبی که رفته گل بچینه!!!

سوال:

1- در اونصورت چه اتفاقی می افتاد؟ تصویرتون از تغییراتی که رخ می افتاد چی اند؟

2- براساس باورتون به سوال بالا و فرض عملی شدن فرضیه ای که عرض کردم آیا وقتی که بین ما و عزیزانمون به هر علتی (سفر، مهاجرت، مرگ  و …) جدایی می افتاد؛ با تمرین و توانایی که از قبل و الان داشتیم؛ هر زمانی که دلمون براشون تنگ می شد آیا نمی شد لااقل در خوابمون اونها رو درآغوش بکشیم یا باهاشون بگیم و بخندیم و برقصیم و ….؟

3- راستی آیا شما راهکاری در این زمینه دارید؟

بعنوان هذیان آخر: شنیده ام بعضی ها در عالم بیداری شون به این توانایی رسیده اند. هپوف!!! بعضی ها کجای کارند و من کجای کار!!؟ :( (هان! تا که سررشته ی خود(خرد) گم نکنی/ خود را زبرای نیک و بد گم نکنی // رهرو تویی و راه تویی، منزل تو/ هشدار! که راه خود به خود گـم نکنی.«شهاب الدین سهروردی»)  … موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … دوستدار همگی شما حمید

نظرات 13 + ارسال نظر
derakhshan شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ

من یه دوستی داشتم که خیلی حسهامون به هم نزدیک بود یعنی جوری بود که وقتی بهش فکر میکردم اونم دقیقا به من فکر میکرد یا وقتی میومدم بهش زنگ بزنم اون زنگ میزد یا وقتی که توی ذهنم میگفتم تکست بده بهم تکست میداد و یجور مثل تلپاتی بود! فکر میکنم اگه حسها بهم نزدیک باشه همچین اتفاقی میوفته مثل همون چیزی که میگن دل به دل راه داره... البته اگه اشتباه نکنم ... اما خب اینها فقط گاهی اتفاق میوفته.. واسه من که فقط با اون دوست بود و دیگه اتفاق نیوفتاد!

دوست عزیز

روانشناسان عصب شناس، به این موضوع پی برده اند که وقتی جو «همدلی» بین دو نفر به حد اعلای خودش برسه؛ چنان از نظر سیگنالهای عصبی به هم نزدیک میشند که همدیگه رو به حد اعلای ممکن «حس» می کنند. یعنی همون شعر مشهور
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/ تا اشارات نظر نامه رسان من و توست// گوش کن با لب خاموش سخن میگویم /پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مرضیه یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

رویا و خواب و تصورات روحی آدمیزاد به قدری پیچیده هست که نوز کسی نتونسته به طور کامل از اون سر در بیاره... اینکه گفته 98درصد وجود آدم ذهن و اندیشه هست رو نمی‌دونم ولی بد هم نگفته. چون من خودم حس می‌کنم گاهی که ذهن و روح و اندیشه‌ام قاطی می‌کنه، جسمم هم کم میاره و یارای کشیدن این 100 کیلو وزن رو نداره و برعکس وقتی که روح و جانم آرام هست و دغدغه کمتری داره هر چقدر هم بیماری بهم نازل بشه باز هم نیشم تا بنا گوش بازه. اینا رو بگم که گفته باشم آدمی با روحش زنده‌س نه جسم. در ضمن هم من تشخیص می‌دم شما سالم سالم هستید و الکی به خودتون چیز نبندید...
دیر بمانید

مرضیه خانم گرامی
در مورد کم آوردن جسم و اینکه وقتی روح و جان آدمی آروم باشه؛ بیماری جسمی اونچنان اهمیتی نداره با شما کاملن همسو و موافقم و درست میفرمایید.

از بابت تشخیصتون ممنون ... لااقل دلم یه دل شد که «چیزیم» خیلی نیست
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

راضیه دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام سلام.
خوبی حمید خان؟ دلتون واسه ما تنگ نمیشه ها!!! اگه من سراغ نگیرم از شما هیچ خبری نیستا!

مطالبو خوندم و خواستم سلامی عرض کنم
بدرود

راضیه خانم گرام
والله ... هرکسی گرفتاریهای خودش رو داره و راستش رو بخوای سعی کرده و می کنم که محیط و جو دنیای مجازی رو از رفتارها و عادتهای رودروایستی و خاله و خاله بازی دنیای واقعی ام دور بدارم. بنابراین مهم اینه که از نظر دل و فکر، دعاگوی همدیگه باشیم وگرنه لفاظی های ظاهری که میشه همون تعارفات همیشگی.
بهرحال بازم به شما و همت و محبتتون .... زحمت کشیدید.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

سلام بر اقا حمید عزیز
خب گویا دیر رسیدم..
میدونی به نظر بنده چیزهایی که گفتین تا حدی میره توی بخش همون فرافکنی و .. که یه مدت هم در موردش خیلی مطالب توی نت پخش بود که روح رو از بدن جدا میکرد و ..بعدش چندتا مصداق عجیب هم براش میزدن که مثل برخی خوابهای نزدیک به واقعیت بود..ولی در کل من که راضی نشدم با توضیحات اونها...

ولی از طرف دیگه به نظرم گاها برخی از این باورها تلقینهایی هست که انسان به خودش میبینه و همین ذهن انسانه که خالق چنین چیزهایی میشه..

در مورد اون فیلم روح بود؟یا فیلم دیگران ..یاد اون اوفتادم..هان؟

دیگه..دیگه..همین..دیگه
شاد باشی حمید جان

مجید جان
حضور شما هیچوقت دیر نیست و قدمت برچشم.
پیشنهاد می کنم که در زمینه ی «انسان روح است نه جسد» وقت بیشتری برای تفکر و مطالعه بذاری. اینطوری ارزشمندی لحظات زندگی بیشتر میشه و با در نظر گرفتن اینکه عمر ما در مقابل عمر آفرینش از یک لحظه هم کمتره و نباید با عجله ای که در رسیدن به «آینده» داریم؛ لحظه ی اکنونمون رو از دست بدیم چرا که غذای آرامش روحمون، درک لحظاته، زندگی رو ملموس تر درک میکنید.

موفق و پیروز و یه عالمه از خوبیها باشید.
درود و دو صد بدرود

زیتون تنها سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ق.ظ

سلام

کلا آدمی ، همه اندیشه است....

حال ندارم... ولم کنین بذارین برم.....

زیتون گرامی
عجب جمله ی پر مغزی فرمودید .... آدمی همه اندیشه است و اینکه «آرامش» خودش و «درک لحظات زندگی خودش» رو بیشتر مد نظر داشته باشه و اهمیتی به هر چیز مخربی که اونها رو کم می کنه نده .... لذا ... مطمئن باشید این رفتن و بی حالی شما سببی خواهد بود در «اندیشه» ی بیشتر و تلاش برای خدمت به خودتون.

در ضمن با کسب اجازه، اون یکی کامنت شما رو مبنی بر دعوت بنده جهت حضور در وبلاگتون رو حذف کردم و پیشاپیش شرمنده ام که اونچنان وقت پیدا نمی کنم به این زودیها خدمت برسم و چه کنم که همه ی دوستان وبلاگنویس از دستم شکایت دارند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

باباعلی سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:55 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

حمید عزیز .... خوشحالم که کم کم داری با وبلاگت آشتی می کنی ...
فکر کنم یه استاد خوب هیپنوتیزم بتونه پاسخ شما رو تا حدود زیادی بده . از نظر علمی هم این روزها این قضیه تا حدود زیادی پیشرفت کرده و بشر به پاسخ بسیاری از سوال های خودش در این زمینه رسیده تا جایی که این اواخر موفق به نوعی فیمبرداری از رویایی که میبینه هم شده . اما اینکه بتونی کنترل هم داشته باشی روش هم ممکنه و من تجاربی در این زمینه دارم . فکر کنم با کمی تمرین و تمرکز میشه عملیش کرد (البته جریان مربوط به دوران کودکی منه و فکر کنم با فکر های پر مشغله ما کار خیلی سخت تر باشه) در هر صورت امیدوارم به هر آنچه در خواب و بیداری که میخواهی برسی ... همیشه پاینده و شاد باشید

به به ... باباعلی نازنین
بنده خوشحالترم که چشمم به جمال زیبای اسم و نظر شریفتون روشن شد... و دیگه اینکه بنده با وبلاگ قهر نبودم؛ میبینید که اگه بخوام آشتی باشم و از افکارم بنویسم، از این دست هذیانات میشند

کامنتتون پر از اطلاعات تازه بود و کنجکاو شدم که «فیلمبرداری از رویا» رو ببینم و درباره اش بیشتر بدونم ولی از اون مهمتر اینکه ایکاش فرصتی میشد بطور حضوری از تجربه های شما استفاده می کردم و افسوس که استاد خوب هیپنوتیزم هم نمیشناسم. با اینهمه ممنونم از پیشنهادتون و سعی می کنم مد نظر داشته باشم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سپهر سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام حمید خان
انتقال افکار از طریق برقراری تلپاتی با دیگران بحثی بوده که همیشه جالب بوده و اکنون پیشرفت های علمی برای برقراری این ارتباط به طور مصنوعی در حال گسترش است. در اثر فعالیت های نورون ها در مغز، امواج الکترومغناطیسی (MEG) و الکتریکی (EEG) بر روی سطح پوست سر ایجاد می شود. این امواج الکتریکی را با قرار دادن الکترودهایی بر روی پوست سر اندازه گیری می کنند و بر اساس مشخصات طیف این سیگنال ها، تشخیص می دهند که فرد به چه می اندیشد و یا در حال چه کاری است. در حال حاضر از این فن آوری برای پیش بینی شروع حمله تشنج مورد استفاده قرار می گیرد، اما با توجه به مکانیزم مشابهی که ساختار این سیستم ها دارند، از اون ها برای ایجاد تلپاتی مصنوعی بین سربازان در چنگ نیز می خواند استفاده کنند. به این صورت که میکرو چیپی در حد 2 در 2 میلی متر در زیر پوست سر کاشته می شود ، که قادر است امواج مغز را تحلیل کند و علائم را به صورت وایر لس به سایر سربازان انتقال دهد که تلاش می شود. شاید در آینده از این نوع سیستم ها برای ارتباط عمومی استفاده شود، اما حقوق بشر مخالف گسترش این سیستم ها است زیرا افکار آدم ها خونده می شه و حتی شما می توانید با این فن آوری افکار دیگران را کنترل کنید. خیلی بد میشه ، نه ...
اما در مورد ایجاد این ارتباط از طریق مدیتیشن زیاد آگاهی ندارم، فقط یک بار تو تلویزیون ، یک خانومی این تمرینات را یاد می دارد که من چون زیاد حوصله نداشتم گوش ندادم ...
خوش و خرم باشید.

سپهر جان
خودمونیما ... دانشت در اینگونه موارد بالاست و یه پارچه روانشناسی ها.
اطلاعات خیلی خیلی جالب و تازه ای رو منتقل کردید و ممنونم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

احمد-ا پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ب.ظ

سلام دکتر
اینجاست که می گویم کل هذیانت را بیشتر و بیشتر تر می پسندیم ، دوستت دارم یه عالمه و
اولین نفری که می توانی در این لیست قرار دهی و رو اون هم یه حساب کوچک باز کنی حقیرم ، سرافراز و با افتخار
آنقدر به این نوشته هایت ایمان دارم که تازه پی بردم که چرا به سراغ تو می آمدم
( شاید رسیدن به این نوشته هایت خصوصاً ". . . شاید هم با تاسف پشت دستتون بزنید و توی دلتون بگید : حَــیفی پـسـِــره … انگاری جدی جدی، چیز خــُل شده . . . . " )
مرا به تو نزدیک و نزدیک تر نمود .

احمد آقا
شما لطف دارید و بنده نوازی می کنید .... وقتی که جمله های سرشار از محبت و تشویق شما رو می خوندم یادم به ضرب المثلی افتاد که هرچند یه کمی دور از ادبه ولی واقعیت ارادت بنده رو نیز بیان می کنه و اینکه از قدیم هم می گفتند: « ... چو ... ببیند خوشش آید». نباشه نباشه سن و سالی از هردوتاییمون گذشته و درگیر این افکار و هذیاناتیم و چه کسی بهتر از ما دو تا همدیگه رو درک میفهمه؟

همیشه از بابت آشنایی تون خوشبختم و موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود

حسام جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام ؛

با ایده ی شما خیلی موافقم.حداقل قسمتی از دست نیافتنی هامون دست یافتنی میشه.خصوصاً مسائلی که بیشتر عاطفی و روحی هستند و ذهن ما را آزار دادند.

چه اشکالی داره من در خواب خودم را پشت باجه نشین یک بانک در حال دریافت پرداخت تصوّر کنم؟

حسام جان
حالا که داری رویا میسازی؛ لااقل خودت رو صاحب یک بانک پول ببین نه اینکه پولشمار پشت باجه ی دریافت

بهرحال ... بهترین ها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزو دارم.
موفق باشید و یا حق

ماده ببر جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

سلام من اسم بلاگمو از ترنگ دانایی به ماده ببر تغییر دادم.. خواستم اطلاع بدم.. موفق باشین

دانایی یا بعبارتی ماده ببر گرامی

از اطلاع رسانی تون نهایت تشکر رو دارم و براتون آرزوی بهترین ها رو دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.Diarenoon.ir

سلام مجدد
ممنون از این که کتاب رو بهم پیشنهاد دادین...چشم حتما در اولین فرصت نگاهی بهش می اندازم..

مجید جان
قابلی نداشت ... پیروز باشید

حمید جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ق.ظ

از اپلای ابرود تا درخت زندگی :))

من مختصراً عرض کنم که:

1.این مسائل، ماورا طبیعه و غیر علمی نیستن! فقط چون قوانین فیزیک کلاسیک اینارو رد میکنه دلیل بر بی اعتبار بودنشون نیست.

2.از زمانی که فیزیک کوانتوم مطرح شد ،از زمانی که نظریه آشفتگی و اثر پروانه ای مطرح شد ،از لحاظ علمی فهمیدیم که هر چیزی در این دنیا ممکنه! وقتی هسته اتم و نقض قوانین فیزیک کلاسیک(جرم ماده جاذبه و...) رو مشاهده کردیم فهمیدیم که فکر میتونه رو ماده اثر بزاره!

3.هر چیزی یک فرکانس داره (حالا ثابت یا متغیر) و مغز هم از جریان مستثنی نیست! مغز برای محافظت از خودش یک فرکانس خاصی رو دریافت میکنه و عدم درک باقی فرکانسها دلیل بر نبود اونها نیست!

4.حالا عده ای با تکنیکهایی همچون یوگا،خلسه،ذن سعی در تغییر این فرکانس دارن... عده ای هم با استفاده از یک سری دراگها!

5.برای مسلط شدن به خواب باید یک سری تکنیک استفاده کنی و ممارست داشته باشی!

خلاصه بگم باید اول از همه خواب ببینی! بعد که خواب دیدی خوابت یادت بمونه. بعد به خوابهایی که دیدی فکر کنی تا توی یک سیکل بیافتی و فاصله بین تفکر کردنت در مورد یک مسئله دلخواه که میخوای خوابشو ببینی و دیدن اون خواب کم و کمتر بشه.


زیاد حرف زدم :))) خلاصه خیلی عجیب و دوست داشتنی و راز آلوده این خواب!

برای کلام آخر بگم که در موقع خواب دیدن،تنشجهای شدید،خلسه های شدید،تمرکزهای عمیق،لحظه تولد،لحظه مرگ و پاره واقه دیگه هورمونی از غده صنوبری ترشح میشه به اسم دی ام تی که این شاه کلید همه ی این بحثه.

موفق باشید.

حمید جان
قبل از هر چیزی خدمتت خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. ممنونم که ردی از اسم و نظرت بعنوان زینت این مکان بجا گذاشتی و بخصوص این نظرنوشته ات که سرشار از اطلاعات بالاتر از دیفلم! و سطح سواد منه و باید یه ده باری بخونمش شاید چیزی فهمیدم.

بهرحال تشکر و بخصوص بابت پیشنهادات کاربردی ات بی نهایت قدردانم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

رایا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام مطلبتون جالب بود منخیلی وقته که وبتون رو می خونم.درباره ی ارواح خوب با توجه به کار عرفانی که می کنم باید بگم بهتره اونا را به حال خودشون بگذاریم برای دوست داشتن و در آغوش گرفتن و مهر ورزیدن از زندگان کمک بگیریم بهتره! ارتباط با ارواح باعث می شه کم کم به تسخیرشون در بیاییم و نتیجش می شه انواع بیماری های روحی و روانی.

رایای گرامی
قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. ممنونم که ردی از اسم و نظرتون برای زینت این مکان به جا گذاشتید و ممنوندارترم که با رهنمایی ارزنده تون باعث تبادل اطلاعات مفیدی شدید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد