از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

مثبت و منفی مهاجرت

****پیشنوشت:

یک:یک: به نوبه ی خودم حادثه ی جانگداز زلزله ی سخت رخ داده در آذربایجان همیشه سرفراز، زادگاه شمس و زرتشت و ستارخان و بزرگان همیشه جاودان وطنم رو برهمه ی جهانیان تسلیت عرض می کنم.


دو: تابستان امسال رو برای منطقه ی «غرب میانه»ی آمریکا(مید وست) از نظر گرما در طول تاریخ، بی سابقه دونستند و شانس آوردیم که با سدسازی و درخت و چمن کاری و پیش بینی هایی که داشتند؛ یکبار دیگه مثل حدود 90 سال پیش تاریخ آمریکا چنان بادهای داغ و طوفانهای شن (شبیه اهواز و عراق) نداشتیم؛ وگرنه باید باز رسم دستمال بستن جلوی دهان و کلاه و چکمه های مخصوص پوشیدن رو مثل کابوی ها الم می کردیم. بمانه که باز هم به مصداق شعر مولانا: بمیرید بمیرید! در این عشق بمیرید / در این عشق چو مردید؛ همه روح پذیرید» با اجازه تون از دست گرما و خیلی چیزای دیگه ده باری مـُـردم، ولی با اجازه تون هنوز زنده ام 


در هرکشوری که دیکتاتوری و فضای غیر مهربان حاکم باشه؛ گریز نسل جوانش به خارج از کشور زیاد میشه. با این جمله ی کوتاه دلم میخواد باور کنید که بخدا قسم! عده ی بسیار زیادی از جوانانی که به خارج از کشور مهاجرت کردند؛ برای فرنگی و قرتی بازی و یا از سر دوست نداشتن مام وطن نبوده و نیست. برای یک مهاجرت عوامل زیادی وجود داره ولی از اصلی ترین اونها میشه نبود یا کمبود  آزادیهای فردی، اندیشه، حرمت انسانی  و بخصوص آزادی بیان رو برشمرد. البته شنیده ام که در توصیه ی بزرگان دینی نیز آمده: «وقتی دینتان به خطر افتاد مهاجرت کنید.» بمانه که این روزها در داخل مملکتمون دین که چه عرض کنم خیلی چیزهای دیگه هم در حال برباد رفتنه. (هرچند که گفته اند:« از بیغو له های تنگ، از کاخ ریاکاری/ و از شهر پر از دود و پر از غوغای خاموشی/ازدرون گرد و خاک جهل، از دشت فراموشی/ و از آلوده هرزآب فساد و خود پرستیها … هجرت باید کرد» ولی بحث سر اینکه پس چه کسی باید بایسته و بجنگه و بسازه؟ بمانه برای بعد.)


افسوس که گاهی مواقع این مهاجرتها بدون پیش بینی لازم و بقول معروف «بی گــُـدار به آب زدن» انجام میشه و بعضی ها با بنیه ی روانی و مالی و … ناکافی و بدون داشتن پول، پذیرش، زبان، تخصص، دوست و آشنا و … راهی غربت میشند. در حالیکه باید بسیار آماده باشند چرا که مشکلات بزرگی رو سرراهشون خواهند داشت و از عمده مواردش اینه که در شش ماه اول مهاجرت که شخص از رحم وطن و فرهنگ خودش بیرون افتاده و نوعی فرهنگ برهـنگی (رهاشدگی فرهنگی) رو تجربه می کنه باید ابزار و امکانات کافی برای جاانداختن خودش در فرهنگ و جامعه ی کشور مقصد داشته باشه.


برای اینکه سخنم رو بهتر متوجه بشید بد نیست بدونید که  مهاجر در یک مهاجرت از چند مرحله عبور می کنه:

مرحله ی یک: جا انداختن خودش در فرهنگ میزبان که نیاز به امکاناتی مثل مالی و تحصیلی و شغلی و زبان و … داره. دوم: نفوذ در جامعه ی میزبان و پیدا کردن جایگاه خودش در محیط جدید.(که شکر خدا ایرونیها در این زمینه آنچنان بلند نظرند که بیشترشون در همه جای دنیا از موفق ترین مهاجران در هر زمینه بوده اند.) سوم: ایرونی تر از هر ایرونی داخل ایران میشند و حکایت شعر«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش» و یا «خودم اینجا، دلم اونجا» و یا «بشنو از نی چون حکایت می کندوز جدایی ها شکایت می کند». اونوقته که یا عده ی بسیار کمشون هنوز نمی خوان بپذیرند و سرجنگ با خودشون و تقدیرشون و زندگی جدیدشون دارند و تا آخر عمرشون همینطور میخواند غــُر بزنن و حتی آلبالو گیلاسهای وطن رو آه حسرت بکشند و یا میفتند توی فاز مثبت دیدن خوبی های فرهنگ گذشته شون و افتخار به اون و فعالیتهای موسیقی و فیلم و تئاتر و ادبیات و وبلاگنویسی و امور فرهنگی و هنری و ایران شناسی.

رستم و سهراب به فرانسوی در پاریس / کارگردان: فرید پایا


درکل یه مهاجر باید پی(صابون) سختی های بسیاری رو به خودش بماله و بدونه که تصویرهای کارت پستالی از مهاجرت غلطه و اینکه به محض پا گذاشتن در کشور مقصد، بطور شانسی استعدادهاش کشف یشه و ای بسا خارجی ها با جن و پری ارتباط داشته و یا علم غیب دارند و اتفاقی کشف می کنند که اون یه پارچه دکتر و دانشمند و نوازنده و مهندس و جـرّاح و خواننده و مغز اقتصادی و بازیگر هالیوود و فرار مغزها و … هست و یک شبه ره صد ساله میره و یهو به اوج قـُـلــّه ی شکوه و ثروت میرسه اشتباهه. عزیزانم … هرکشوری بافت اقتصادی و فکری و فرهنگی و سیاسی خاص خودش رو داره که ما مهاجران در مرحله ی اول مهاجرتمون در حاشیه ی اون قرار می گیریم که اگه آمادگی این دوران رو نداشته باشیم دچار افسردگی کوتاه مدت (که معمولن طبیعی هم هست) خواهیم شد. در مرحله ی دومه که فرصت داریم تا بنا به هوش و زیرکی مون با تغیراتی که در افکار و رفتار و فرهنگ و عادتهایی که از کشورمون آوردیم؛ خودمون رو وارد  بافت کشور مقصد کنیم و استعدادهامون رو شکوفا کنیم و اونی که فکر میکنیم هستیم و یا میتونیم باشیم!!؟ بشیم البته اگه بشیم!!!؟ وگرنه مثل من هویج هم نمیشید.

هویج بند انگشتی یا Baby (Mini) Carrot


****بعد نوشت*** پیامی به هموطنان داخل:

نه به عنوان کسی که بالای گود نشسته و میگه لنگش کن! ولی بعنوان کسی که تا پنج سال پیش بین شماها مدت سی و نـُه سال عمرش رو گذرونده، این خودما و درون ماست که باعث میشه دنیامون با هر سختی و راحتی جهنم و بهشت جلوه کنه. هرچند هنوزم نیمه ی پرلیوان زندگی در ایران اونقده زیاده که میتونم تا فردا صبح براتون بشمارم؛ اگرهم نیست؟ نذارید با فکر منفی و جنگ درونی و همبندهایی که مثبت نگر نیستند؛ این زندان سخت تر جلوه کنه.

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت / هر کجا وقت خوش افتاد؛ همانجاست بهشت

دوزخ  از تـیــرگـی بـخـت درون تـو بــــــوَد / گــر درون تـیـره نـبـاشد؛ هـمه دنـیـاسـت بهشت … همای پرواز

انسان به قدر تفکرش آزاد است


نکته: درنوشتن مطلب فوق از یکی از برنامه های تلویزیونی خانم دکتر نهضت فرنودی نیز استفاده شده است. موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود … دوستدار همه ی شما حمید

نظرات 17 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام و درود
امیدوارم ایام به کام شما و خانواده باشه
در اینجا هم هوا بد جور داغه خرما پزونه امیدوارم همه بی دردسر این تابستون رو سپری کنیم
بدرود حمید جان

حامد جان عزیز
بنده هم بهترین ها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم. انگاری که اوضاع جوی و محیط زیستی در همه جای دنیا به هم خورده. منتها خوشبختانه چند روزیه که هوای اینجا یه دفعه عالی و رو به پاییزی شده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مرضیه چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com/

سلام
اولا: خاکشیر و تخم ریحون ِ حج حیدرعلی عینکی رو اگه داشتید، گرمازده نمی‌شدید
دوما: با دیکتاتوری و فضای غیر مهربان حاکم و گریز نسل و مهاجرت از سر دوست نداشتن مام وطن و کمبود آزادیهای فردی، اندیشه، حرمت انسانی و بخصوص آزادی بیان کاملا موافقم
سوما: با بقیه‌اش بیشتر موافقم
چهارم: به سر روی چشمان سبز هم دستی کشیده صاحبش. دق‌الباب کنید خوشحال می‌شه
پنجم: دیر بمانید

مرضیه خانم گرامی
اولن: هرچی که بگی دم کردم و خوردم و افاقه (افاده) نکرد آجی ... از بابونه گرفته تا میخک و اناب و .... و البته شاید قرار بوده جسمی هم بمرده باشم ولی همونها نذاشته و شاید هم هنوز وقتش نشده.

چهارمن: باور کن این نوشته رو هم ندونستم چی شد و خدا بگم با این شمس تبریزی و بزرگان ایران زمین چه کنه که همین حالا باید بزنه و توی محله شون زلزله بزنه و بعد هم شوووما و یک نفر دیگه از دوستان کل کل راه بندازید و زبون منو باز کنید و این نوشته ی وبلاگی از دستم در بره وگرنه باور کن شرایطم هنوز جور نیست که خدمت برسم. دروغ چرا یه بار هم خدمت رسیدم ولی بقول مادرم: حضور قلب نبود ننه! ایشاالله با تمام قلب خدمت همه ی دوستان برسم و خداوند توفیقش رو نصیبم کنه.

پنجم: خودت و جد و آبادت. مگه خوار و مادر نداری فحش میدی ... دههه!! موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

sasan چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ

سلام حمید جان،

وطن همان سرزمین است که در آنجا ''شاد'' هستی‌،

وطن همان سرزمینی است که به تو ''احترام'' می‌گذارد،

وطن همان سرزمینی است که در ان احساس ''ارامش'' می کنی.

به تعبیر امام علی (ع) همان سرزمینی که تو را ''تحمل'' می کند.

ساسان جان عزیز
در ادامه ی سخنان یک به یک زیبای شما باید گفت:
وطن همه ی آفاق و دنیاست .... مرزها رو حسادت و تکبر و همان بخلی که باعث شده است دیگران تحمل همدیگر را نداشته باشند باعث شده است وگرنه وطن ما بی وطنی است و باور ما انسان مداری است.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

امیر چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام... خدا روح ماد خدابیامرزتو شاد کنه مطالبتون خیلی توپن.... راستی اون ویدیو که در پست قبلی گفتید رو قبلن از آقای حاج صادقیان شنیده بودم... ظاهرا مرحوم حاج صادقیان با عبدالله خان دوستی نزدیک داشته اند...
مخلصیم...
یاحق.

امیر جان
دمت گرم از این آرزوی قشنگت و ممنونم از کلمات خوبت و تشویقهات.
اشاره ی بنده هم دقیقن به همون ویدئو بود و ارتباط مرحوم حاج صادقیان با عبدالله نه تنها همدوره ی دانشجویی قدیم، بلکه دوست بود و خداوند ایشون رو نیز رحمت کنه و اینطور که پیداست داریم کم کم خیش و قویم=قوم در میاییم نه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

اعظم جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://azam-46.mihanblog.com

سلام حمید خان.
در موردهجرت کاملن درست میگید.خمین ۱ ماه پیش یه امتحان از ما گرفتن از کتاب ازادی انسان استاد مطهری کل کتاب در مورد جهاد وهجرته.زمانیکه دینتان به خطر افتاد باید هجرت کنید.سخن معصومان است.والان دین در خطر است.افرادی رو میبینم که بدنبال تغییر دینشون هستن.

اعظم خانم گرامی
قبل از اینکه جواب کامنت خوبتون رو بدم جا داره از اینکه توفیق نشده سری به وبلاگ بسیار ارزنده و خوبتون بزنم پوزش بطلبم. از من به شما قول راستین که به محض خوب شدن آب و هوا، از جمله مشتریهای دائم وبلاگتان خواهم بود. خلاصه زنبیل بنده رو از توی صف برندارید که خدمت میرسیم. بلند بفرمایید ایشاالله. و اما

راستش این جمله رو شنیده بودم و مطمئن نبودم که سندیت هم داره یا نه؟ خوشحال میشم اگه به ذهن دارید بفرمایید عین عبارت معصوم چیه و این فرمایش از کیست و البته ایکاش میشد معیارهایی برای این به خطر افتادن ذکر کرد تا ثابت کرد شاید از خطر هم گذشته و این روزها باید گفت برباد رفته.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مانی جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:20 ب.ظ http://ma1365ni.blogfa.com/

سلام
آقا نماز روزت قبوللل.
به قول معروف شیر مادرت حلالت چقدر از خوندن وبلاگتون خوشحال شدم واستفاده کردم

ممنوننم

مانی عزیز
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و از اینکه ردی از اسم و نظرتون رو بعنوان زینت این مکان ثبت فرمودید تشکر می کنم. و اما

نماز و روزه های هرکسی که خوند و گرفت و معتقده قبول باشه از جمله شما و دیگر دوستان و عید فطر هم برشما مبارک باد.

اینکه فرمودی شیر مادر حلالم باشه بسیار ممنونم و دمت گرم و تشکر از کلمات خوبت ولی تا اونجایی که یادمه ننه ام میگفت: از بس حرصش دادم شیرش خشک شده بود و با شیر گاو گـــُنده شدم. با اینحال بازم دمت گرم . در ضمن بنده هم از خوشحالی شما خوشحالم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

سپهر شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام حمید خان
امیدوارم حال و احوالتون خوب باشه.
حرفی برا گفتن ندارم. فقط گفتم حالی بپرسم.
شاد باشید.

سپهر جان
بی نهایت از لطف و بزرګواریت سپاسګزارم ... محبت نشون دادید و بنده هم بهترین ها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم. آرامش و دلشادی از آن شما باد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

گاس یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:03 ب.ظ http://whyandhow1.mihanblog.com

سلام
تازه با وبتون آشنا شده ام خیلی از مطالبتون استفاده می کنم با اجازه لینکتون کردم

گاس عزیز
قبل از هر چیز خدمتتون خوش آمد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه و ممنوندارتم که این مکان رو قابل لینک کردن دونستید. بازم منتظرتون هستم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

علیرضا یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ http://alireza11502042.blogfa.com

خیلی خوب بود لطفا به وبلاگ من هم سری بزن

علیرضا جان
قبل از هر چیزی امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و ممنونم که ردی از اسم و نظرتون برای زینت این مکان به جا گذاشتید. مطمئن باشید در اولین فرصتی که وقت بشه خدمت همه ی دوستان عزیز خواهم رسید ولی این روزها سخت مشغولم و معذور.... ببخشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

باران شاپرک دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ق.ظ http://www.baranincanada.persianblog.ir

سلام مدت هاست که سعی میکرم ا ز طریق وردپرس براتون کامنت بگذارم که نمیشد به شما هم اگه یادتون باشه گفته بودم ! و این وبلاگتون را هم با بدبختی پیداش کردم ! یادمه همیشه میگفتین که شنبه ها وبلاگ خونی دارین .. مثل اینکه منو به کل یادتون رفته .. که البته مهم نیست !! مهم معرفت بود که من داشتم !!!

باران شاپرک گرامی
متاسفم که به زحمت افتادید و راضی به این همه تلاشتون نبودم و راستش مدتها پیش اعلام کردم که دیگه هیچ یک از وبلاگهای دوستان رو وقت مطالعه ندارم و در اصل یه جورایی داشتم و دارم از عالم مجازی و نت فاصله می گرفتم و میگیرم تا برگردم به سراغ آنی که بودم نه اینی که هستم و حتی صریحن هم اعلام کردم. اگه شما فراموش کردید یا اون سطرها رو مطالعه نکردید و هنوز ناراحتی به دل دارید؟ بنده مقصـّر نیستم.

فرمودید «مهم معرفت بود که داشتید» و بنده اضافه می کنم «و نشون دادید» ... ببخشید که بنده نابلدم و الان هم درخواست میکنم که بنا به همون بامعرفت بودنتون، احوالات بنده رو درک بفرمایید و ببخشید.

موفق و پیروز باشید ... دلشادی و آرامش نصیبتان باد... درود و دو صد بدرود.

مهسا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://lkateratekhoshnevis.mihanblog.com

از مهاجرت کنید خیلی خوشم اومد منم میخوام مهاجرت کنم ولی با کدام پول ؟؟؟؟؟؟؟

مهسا خانم گرامی
مهاجرت همیشه به خوشامد نیست و گاهی مواقع به اجباره و جدن هم فقط وابسته به پول نیست و هزارون زیر و بم و شرایط خاص خودش رو داره که هرچه بیشتر درباره اش مطالعه کنید بازم کمه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.

باران(محمد) دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ http://bojd.blogfa.com

سلام حمید آقا
رسیدن بخیر برادر
کاش روزی بشه که همه ایرانیها به ایران خودشون برگردند و سختی مهاجرت رو به گردن نگیرند...این تصویر آخر خیلی پر معنا بود ...

محمد جان عزیز
ممنونم رفیق باوفا و یار قدیم ... باور کنی یا نه به صفای وجود دوستان همدلی مثل خودت دست به قلم شدم وگرنه هنوز حسش نیومده و از این احوالم که حتی خوندن وبلاگهای خوب دوستانی مثل خودت رو از دست داده ام ناخوشحالم ولی چه میشه کرد؟

آخ از تصویر آخر ... که هم حکایت بیرونی داره و هم تمثیل درونی و ایکاش بتونم پیامش رو خوب درک کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.

پریچهر دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

ببخشید شما چرا با ویزا f4 اقدام نکردید؟

پریچهر گرامی
قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. هرچند بی مقدمه سوالی رو پرسیدید بازم تشکر که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه و اما پاسخ سوالتون:

هزچند منظورتون رو دقیقن از «اقدام نکردیم» متوجه نشدم گفتنیه که ویزای مورد نظر در اصل ویزای تحصیلیه و همین الانش هم میتونیم با اپلای کردن در یک دانشگاه ویزامون رو به دانشجویی تغییر بدیم ولی ما در اصل بخاطر «کار» یا همون H1B وارد آمریکا شدیم و هم اکنون هم برهمون اساس هستیم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

پریچهر سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ب.ظ

منظور از ویزای اف 4 ، ویزای تقاضا از طریق خواهر برادر بود. نه تحصیلی.. توی لیست ویزاهای سفارت به نام f4 نامگذاری شده. میخواستم بدونم چرا از طریق برادرتون اقدام نکردید؟ ( خواهر من سال دیگه سیتیزن میشه من میخوام برام اقدام کنه برای همین سوال کردم ) و ممنون از وب خوبتون.

پریچهر گرامی
آهان .... راستش رو بخوای برام اسمش آشنا بود و با ویزای دانشجویی اشتباه گرفتم. در مورد سوالتون هم گفتنیه که : درخواست از طریق نسبت فامیلی با این تراکم تعداد بالای متقاضی، بعد از تکمیل پرونده و قبولی آن، چیزی حدود دوازده تا چهارده سال باید توی نوبت انتظار باشیم و با این اوصاف گرین کارتمون دیگه برای بعد از مرگمون به دردمون میخوره

ایشاالله موفق باشید .... درود و بدرود

اعظم پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ق.ظ http://azam-46.mihanblog.com

آقا حمید
پس از امتحان کتاب را لازم نداشتم و به توصیه ی یکی از ویلاگنویسان (پردیس-لیلا)بخشیدمش.
اگه از دیگران تونستم گیر بیارم حتما منبع رو بهتون معرفی میکنم.

سپاس بی کران

زیتون شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ق.ظ

سلام استاد.
من همیشه یادتون هستم.

مرسی از اظهار لطفتون تو وبلاگ کاکتوسی.

موفق و شاد وسلامت باشین.

زیتون بانوی گرامی
لطف دارید و انجام وظیفه کردم و عرض ادب بود. از حضورتون و اینکه اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون یادگاری در این مکان ثبت بشه ممنونم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

ما هم کشورمون را با همه کمی و کاستی هاش دوست داریم و دلمون هم نمیخواد بریم جایی که به چشم یه اضافی بهمون نگاه کنند ...به همون نیمه پر لیوان هم قانعیم ولی باور کنید هر روز دارند این لیوان رو خالی تر میکنند و باز چاره ای نداریم ...میگن کاوه آهنگر ۱۸ پسر داشت ضحاک ۱۷ پسرش رو کشت وقتی خواست هیجدهمی رو بکشه صداش دراومد..ما هم تا لیوان به ته نرسیده نجابت!!!!!به خرج میدیم تا ببینیم بعدش چی میشه...

وحیده خانم
عجب تمثیلی به کار بردید و دهن منو بستید. فکر میکنید دیگه چیزی میتونم بگم؟ فقط میتونم در مقابل این کامنتتون به احترام سکوت کنم و بس.

چاره چیست که تا مردم خودشون عوض نشند و فرهنگشون عوض نشه، هیچ فایده ای نداره و باور کن اینقدر فشارهای اقتصادی و عقیدتی و جنگ و غیره سبب شده روی مردم تاثیرات بدی وارد بشه که حتی اگه یه شبه هم همه چیز عوض بشه!!!؟؟؟ دو سه نسل طول میکشه تا مردم به اصالت خودشون برگردند. ولی اونایی که محکوم به موندنند؛ لااقل سعی کنند با انتخاب بد از بدتر، زندگی رو به کام خودشون جهنم بیشتر و بدتر نکنند. همین.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد