از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

چگونه از حیوانات خانگی نترسیم؟

در بخش خاطرات ذکری داشتم که عیال از سګ می ترسید و سوال خواننده ی بسیار محترمی  باعث شد تا این مطلب رو هرچند ناقص تقدیم شما عزیزان کنم. خوشحال می شم دیگر دوستان عزیز هم تجربیات کاربردیشون رو جهت استفاده ی دیگران درمیان بذارند ؛  ولی قبل از هر چیزی دلم می خواهد همه ی عیالهای دنیا بدونند همینطور که دست خودشون نبوده و ترسیده اند!؟ ما هم اګه بارها اخم کرده ایم؛ بخدا ای بسا دست خودمون نبوده خب!؟ از همه مهمتر، لابد یه ذره دوستشون می داشتیم و جلوی سر و همسر مردم که لابد خودشون از یه سوسک می ترسند ولی حالا یه پشمالوی گــُنده داره از سر و روشون بالا می ره ولی جیکشون در نمیاد که هیچ، بلکه چه  به به و چهچهی هم راه انداختن که بیا و ببین،  واسه مون افت داشته لابد!!! خلاصه ببخشند دیګه خب!؟:)



اینطوری که شنیده ام: بسیاری از اینګونه مشکلات ریشه در ترسهای دوران کودکی داره. منظور از وقتی که کودک پا به دنیا می ذاره و تا زمانی که شخصیتش شکل می گیره؛ عوامل گوناگونی از ژن گرفته تا خانواده و تربیت و محیط و فرهنگ و غیره  دست به دست هم می دهند تا به مقتضای زمان و مکان، خودآگاه و ناخودآگاه ترسهایی درون افراد نهادینه بشند که بعضی هاش نتیجه ای مثبت می دهند و بعضی هاشون نتیجه ی منفی. مثلن روزگاری توی ایران سوات(=سواد) ارزشی داشت و سبب می شد بسیاری از افراد از ترس اینکه نکنه واسه ی خودشون  چیزی نشند و بیکار بشند؛ درس خون  بشند. البته نقطه مقابلش رو هم باید در نظر گرفت که همواره همین عامل «ترس» کمابیش وجود افراد رو درگیر خودش کرده و می کنه و بهتره بگم بزرگترین عاملیه که افراد رو همیشه رنج میده. از جمله ترسهایی مثل: آبرو، بی پولی، آینده، ازدواج، شغل، زبان، ارتفاع، حیوانات، سلامتی، زخم ، آب، شنا، تاریکی، پرواز، نیاز به فردی دیگه، عدم استقلال و غیره. حالا… اګر ما، در این مورد خاص (ترس از حیوانات) که حتی عنوانش هم کلمه ی «ترس» رو صریحن یدک می کشه؛  قبول کنیم که این مورد نیز ریشه در ترس های دوران کودکی مون داره، با پذیرش این واقعیت بهتر می تونیم با این مشکل کنار بیاییم. البته در اینجا تکیه ی اصلی کلام فقط روی پذیرش خود واژه ی «ترســــ»ـــــه و به عوامل فرعیش، فعلن کاری نداریم.



در تایید سخن ذکر شده، اون هل دادن ناګهانی افراد در استخر شنا رو یاد آوری می کنم. این مورد برای بعضی ها کاربرد داشته و سبب می شده افراد به نحوه ای خشن و نه بصورت آګاهی روانشناسانه به خودشناسی برسند و با عامل ترسشون (آب /شنا/استخر) رودرو بشند و طبق سخن مشهور «شور یه بار و شیون یه بار» با همه ی وجودشون متوجه بشند که آنچنان هم که چشمشون می ترسیده، واقعن هم ترسشون اونقده عمیق نبوده. جالبه که در این بین هم، گاهی بعضی هاشون از ماهرترین شناگران می شند. منظور …  چنانچه فرد بپذیره و واقعن هم بخواد (یه بار دیگه میگم: بعد از اینکه بپذیره و خودش هم بخواد) خود او بهترین فردیه که می تونه در این زمینه به خودش کمک کنه. از اینجا به بعدش هم دست خودشه که آروم آروم بخواد به موضوعی که ازش ترس داشته نزدیک بشه و راهش رو اونطور که به خودش بهتر جواب می ده؛ پیدا کنه. مثلن  اول ګذر حیوانات رو از دور لذت ببره. سپس حیوانات اقوام و آشناها رو بیشتر نظاره کنه و حتی درباره ی اسم و مثلن خلق و خو و اداهاشون کنجکاوی کنه. اګه بیشتر دلش خواست!؟ از دور دستی بکشه و در کل اگه شده حتی با نګهداری یک پرنده یا ماهی کوچک  خودش رو با حیوانات آشتی بیشتری بده …  بقول شادروان سهراب سپهری :

« من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است؟ کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.»

اونوقته که می بینه چقدر هم  می تونه حیوانات رو دوست داشته باشه و تازه باید جلوی خودش رو بګیره یه وقت اینقده عاشقشون نشه که تازه بخواد بره طرفدار سرسخت انجمن حمایت از حیوانات بشه!!!؟ 

که می گوید: کرکس زیبا نیست؟

البته ممکنه ګروهی از افراد باشند که در دوره ای از زمان خودشون متوجه این مشکل ترسشون  نبودند و یا بعدن درونشون ترس ایجاد شده. مثلن دخترم(فاطمه) وقتی بچه بود؛ به راحتی همه ی کرمها و مارمولک ها رو با دست می ګرفت. ولی الان از کرمها می ترسه و یا از گرفتن مارمولکها چندشمش میشه. یا با عیال سفری خاطره انگیز به دهات زنجان رفتیم که پر از سګ و گوسـفـنـد بود. اون زمان در مقابل سگها، به ندرت  واکنش  نشون می داد. ولی از وقتی که اومدیم آمریکا، بخاطر فراوانی وجود عامل فعال سازی اون مشکل نهفته از دوران کودکی اش (منظورم حیوانات خونگی و سګها) واکنش بیشتری نشون می داد. تا اینکه، در این مورد بیشتر و بیشتر، تمرکز کرد و مشکلش کمتر و کمتر شد و همینطوری که قبلن عرض کردم حتی کارمون به داشتن پرنده ای خونګی به نام «مونس» کشید و خدا رو شکر که صاحبخونه مون، مخالف داشتن هرگونه حیوون خونگیه وګرنه می ترسم کم کم اینقده با حیوونات رفیق بشه که یا جای من باشه یا جای سګ و سوتا 

کاکــُتیل یا مـُرغ عشق طوطی یا همون مونس خانووم !!

بعنوان هذیان آخر: همه ی آدمها یه جورایی بطور ناخودآګاه می تونند حیوانات رو به شدت دوست داشته باشند. می دونید که تنها مخلوقی که در دنیا می تونه انسان رو خوب فهم و حس کنه، خود انسانه. ولی متاسفانه بیشتر آدمها ترجیح می دند؛ مود احساسی خودش رو بر دیګری ترجیح بدهند و مثلن اګه توی مود غمند، خود دوست داری(یا همون خود خواهی شون) می طلبه که همون زمان، طرف مقابلشون(معشوق/همسر/دوست/نامزد) به هر اسمی که هست (مثلن درک متقابل و …) و مودش هم هرچی که هست؛ پا به پای مود او (غمخوار) باشه و یا هر وقت توی مود شاده، طرف مقابلش هم باهاش شادی کنه. به هر حال طرف مقابل هم آدمه و اون هم ممکنه خسته بشه یا جایی بـبـُــّره و مود فکری و احساسی خودش رو ترجیح بده.

اینجاست که بعد از انسان پای یه موجودات زنده ی دارای شرایط نزدیک به انسان ـ منظور حیوانات ـ به میان میاد که تقریبن: احساسات رو می فهمند؛ کمابیش فکر، ذهن و رویا هم دارند و حتی در بعضی زمینه های هوشی بر انسانها هم برتری دارند(مثل تشخیص آدمهای خلافکار یا حوادث طبیعی و زلزله ها).  ولی با همه ی این خوبی ها حاضرند وفادارانه بخاطر عشق و علاقه ی به طرف مقابلشون (در اینجا : منظورم صاحبش) بدون هیچ خودخواهی: پا به پای صاحبشون وقت شادی برقصند و وقت ناراحتی، یه ګوشه کز کنند. وقت بی حوصلګی، کنارش  قدم بزنند یا باهاش بازی کنند و … حتی، براش جانفشانی هم کنند. لذا اګه بپذیریم دردنیایی زندګی می کنیم که: اسمش غربته (حالا ظاهری یا دلها!؟)؛ همزبان همدل کم ګیر میاد؛ بیشتر آدما ګرفتار تکنولوژی و مادیات شده اند؛ بی اندازه حیوانات خونگی وجود داره؛ سخت مواظب موارد امنیتی و بهداشتی هستند و …  آیا بعد از طرف مقابلت، چه کسی بهتر از یه حیوون مورد علاقه ی خونګی، می تونه همدم و همراه همیشګی ات باشه؟ راستی راستی تا یادم نرفته!  از خداتون باشه سگ یه آدم پولدار پایچه تون رو بگیره! عوضش از طرف بیمه؛ نونتون توی روغن میفته و یه  صفایی مشتی می کنید! ما که تا حالا شانسشو نداشتیم :) … موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

نظرات 18 + ارسال نظر
آمیتیس شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:05 ق.ظ http://todream.blogsky.com

سلام
یه سر به آرشیو وبلاگتون زدم این کله سحری
زیبا و دلنشین می نویسید.

آمیتیس گرامی
ضمن عرض خوشامد و آرزوی اینکه در این مکان به شما خوش گذشته باشه؛ از اینکه ردی از اسم و نظرتون بعنوان زینت به جا گذاشتید تشکر می کنم و همچنین از بابت تشویقهاتون تشکر خاص دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ق.ظ

سلام
بنظرمن ترس ازحیوونات وجونورهاچیزیه که ازبچگی باآدماعجین
شده کوچیک بودم که یه سوسک (بنظرم خیلی بزرگ )رودیدم
وحشت عجیبی وجودم روفراگرفت هنوز که هنوزه ازدیدن حتی
عکس واسمش هم وحشت دارم باورتون نمیشه ولی توخواب هم آرامش ندارم واکثراوقات خواب میبینم سوسک هادارن طرفم میان وازاین بابت هم خیلی ناراحتم اما دست خودم نیست بااینکه میدونم هیچ خطری نداره اما شدیدن میترسم
ضمنن من از هیچ حیوون وجونور دیگه ای نمیترسم

مینو خانم گرامی

ترس یک عامل دفاعی برای امنیت جانی هر انسانه. یعنی اگه نبود شاید هیچ انسانی زنده نمی موند. ولی عمیق شدن به حدیکه زندگی عادی و یا روال زندگی رو در بعضی موارد مثل برخورد با حیوانات، یا هنگام تاریکی شب، یا هنگام شنا و ارتفاع و .... مشکل زاست و باید برطرف بشه. مهم همینه که بدونیم چنین مسائلی قابل حله و نباید صورت مسئله رو پاک کرد یا خط خطی کرد و همینکه گوشه ی ذهنمون داشته باشیم شاید روزگاری خود بخود و ناخودآگاه حل بشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

زهره شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام
یادمه به بار یه اس ام اس از یه دوست برام اومده بود که این نقطه چین را با چی پر میکنی؟
کاش ...........را نداشتم. و من به جای نقطه چین گذاشتم (ترس هایم).
باهاتون موافقم که ترس های ما اغلب ریشه در کودکی هایمان دارد. و خوشحالم که از هیچ حیوونی نمی ترسم و بخصوص عاشق سگها هستم. یه دوبرمن پینشر داشتم به اسم میشل که با اینکه چند ساله بخاطر همسایه ها ردش کردم ،هنوز گاهی بیادش میارم و دلم براش تنگ میشه.

زهره خانم گرامی

با شما موافقم که آدمی انعطاف پذیره و عجیبه که به هر چیزی دل میبنده و همین ماها چنان به پرنده مون (مونس) دلبسته شده ایم که دلمون براش تنگ میشه.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مرضیه شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ http://http://marziyehkazemi.blogfa.com/

سلام
روز بخیر همشهری البته احتمالا شما در حال خر و پف باشید الان
این مطلبتون خیلی خیلی خوب بود. انگار یه روانشناس نوشته بود.(البته شایدم شما روانشناس می‌باشید و من بی‌خبرم) به هر روی، من هر چی فکر کردم دیدم تو دنیا به جز مار و دعوای آدما از چیز دیگه‌ای نمی‌ترسم چون خودم همیشه از بچگی تا همین چند وقت پیش سر دسته شیطونا و خلافکارای دخترای اطرافم بودم
ولی خداییش اون قسمت مود رو خیلی خوب اومده بودید. من واقعا گاهی به قدری خودخواه می‌شم که وقتی می‌رم تو لاک خودم انتظار دارم دیگران هم همه ساکت بشن یا وقتی افسرده یا عصبانی می‌شم از چیزی، می‌خوام اطرافیانم مثل من افسرده و لال‌مونی گرفته بشن یا مثل مواقع عصانبیتم اونا هم بدون دلیل و فقط به خاطر من جیغ و فریاد کنن و به‌طور کلی هم نظر و موافق با من رفتار کنن. (به قول نجف‌آبادیا دختِری ور پریده یه ذرم اِز خوبیاد بوگوی نیمیری)
خلاصه کلام موضوع خوبی بود و در ضمن تو جواب جواب قبلیتون دلم غش رفت واسه کباب گوشت شتر اونم با چوب انجیر وای که چقدر به شیوه انسان‌های اولیه با همون چوبش می‌گرفتیم به نیشمون و گاز می‌زدیم و دور منتقل هی به پدرم می‌گفتیم: بابا اینجاشو بذار بیشتر برشته شه...
یاد باد آن روزگاران یاد باد
سبز باشید و پاینده

مرضیه خانم گرامی
وقت شما بخیر باشه ... اتفاقن منم شدید میترسم ولی از همون جانور دو پا که اسمش آدمیزاده که از هر ترسی بدتره ... شما هم بد نیست یه موزولی بترسی، ولی نه خیلیا

در ضمن .... یه جوری دل غشه رفتی واسه ی گوشت شتر که انگاری پنج ساله گوشه ی آمریکا گیر افتادی و رنگ گوشت و شتر و سیخ انجیل(انجیر) و... به دلت مونده ... میگم آجی اگه یه وخ میخوای واسه ات آدرس قصابی اش رو پیدا کنم همونجا ترتیب یه کباب مشتی بدی و بجای ما هم بزنی توی رگ یه وقت، بچه ای و دلت آب میشه و گناهش نیفته گردنم!؟؟؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ

سلام حمید خان
امیدوارم حالتون خوب باشه.
تجربه های گوناگونی از ترس های مختلف دارم از کجاش بگم.
یادمه اون زمان که بچه بودم تو تلویزیون از این برنامه های راز بقا می گذاشتند، روتیل و عنکبوت نشون می دادن. بعد منم اونا رو که می دیدم، وحشت می گرفتم و شباش حس می کردم یکی از این جونورا داره رو پاهام راه می ره. اصلا خواب نداشتم که تو خوابم ولم نمی کردند. نکته آموزنده اینکه برای بچه هاتون برنامه متناسب با سنشون بگذارید.
زمان بچگی یکی از این چرخ چی ها داشتیم که با برادرم می رفتیم باغ و بر. یادم یک روز یک شغال وسط جاده باغ وایساده بود و تکون نمی خورد، هی به این شغاله می گفتیم جون عمت داره شب می شه برو اون ور ما بریم خونمون، گوش که نمی کرد، خلاصه یک ساعتی وایسادیم تا بره. نکته اموزنده اینکه شغال ها زیاد تحت تاثیر احساساتتون قرار نمی گیرند، اون ها هر وقت عشقشون کشید از سر راهتون می رند کنار.
شاد و پیروز باشید.

سپهر جان عزیز
سپاس از همه ی احوالپرسی هاتون و تشکر از اینکه بین اینهمه دغدغه و مشغولیات تحصیلی و شخصی تون، بازم حوصله می کنید و اینورا سر میزنید هر چند کم کم، کمتر مزاحمتون خواهم بود.

آخ که چه اشاره ی خوبی داشتید .... یکی از بزرگترین مشکلات آموزشی همینه که مسئله ی خشونت در تمامی برنامه های کودک و کارتون ها از تام و جری گرفته تا ومپایر و خونشام ها و غیره به چشم میخوره و سوای اینکه همه ی بچه ها رو ممکنه خشن کنه؛ ترس های فراوان دیگه ای رو هم درونشون ایجادکرده.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلاممممم اقا حمید
روز و روزگار خوش و خرم
می بینم که یهو وسط خاطرات پیام بازرگانی هم میذارید.....
ترس.....ی چند سالی هست تقریبا تقریبا نترس شده ام....مثلا هیچ وقت از سوسک نمی ترسیدم....اما از مارمولک حالم به هم می خورد....الان راحت سوسک رو زیر پام له می کنم....و به مارمولک خیلی راحت نگاه می کنم...به خالقی که خلقش کرده....به اینکه بنده خدا کاری باهام نداره....اصولا هم وقتی می ترسم صدام در نمیاد....حتی جیغ هم نمی کشم....یادمه ی شب تو داروخونه(محل کارم) بودم یهو از گوشه چشم دیدم ی چی تکون خورد نگاه کردم دیدم ی موششششش کوچولو بود....منم تنها کاری که کردم نشستم رو صندلی و به یکی از اقایون داروخونه گفتم بیاد بگیردش....وقتی گرفتنش و انداختنش تو پلاستیک نگاهش می کردم....اما در مورد سگ...زیاد با نوع ولگردش برخورد داشتم...و سعی کردم آروم آروم عبور کنم و نگاهشم نکنم...خیلییییییییییییییییییییییییییییی سخته خیلی....ی خاطره دیگه....صبح داشتم می رفتم سمت سرویس که سوار بشم...دیدم ی سگ داره عرض خیابون رو طی می کنه از ی طرف چشمامو به هم فشار می دادم که الانه بخوره به ی ماشین ....از ی طرف دقیقا داشت می اومد طرف من .....مونده بودم خدایا چه کاررررررررررر کنم....دیدم وسط راه دوباره برگشت همون سمت خیابون که بود.....یعنیییییییییییییی داشتم سکته زدم اساسی.....
همین.همیشه ایامممممممم خوب و خوش و سلامت در کنار خانواده محترمتون باشید.

بهار خانم گرامی
راستش یکی از خواننده های خوبم که در اصل از وبلاگنویسان با سابقه ی بیش از هفده سال نویسندگی بود؛ با خوندن نوشته ی قبلی سوالی پرسید و سبب شد هفته ی قبلی سفت و سخت بچسبم و در این مورد تحقیق کنم و بقول شما پیام بازرگانی هم داشته باشیم ... بهرحال «بوباخشید» یا همون ببخشید

در مورد حیوانات هم یه نکته رو فراموش نکنید ... بحث سر ترس منطقی و غیر منتطقیه. ترسی که منطقی باشه و برای امنیت جانی و بخاطر حیوانات وحشی و ناشناس باشه؛ امریه قابل قبول ولی ترس از حیواناتی مثل مارمولک و سوسک و موش که صد در صد معلومه هیچ خطر جانی(نه سلامتی و بهداشتی) برای ما نداره؛ به نظرم قابل تامله.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

اعظم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ق.ظ http://azam-46.mihanblog.com

سلام.
ازنگهداری هیچ نوع حیوونی خوشم نمیاد بجز ماهی، اونم چون تو آکواریومه! باوجود این مخالفتها،بچه ها2ساله موفق به داشتن یه"همستر"تو خونه شدننمیدونم عمر"همستر"چند ساله؟؟؟نکنه10سال گرفتارش باشم؟!!!!!!
روزهای خوبی در پیش داشته باشید.

اعظم خانم گرامی
قبل از هرچیزی با احترام بسیاری که نسبت به شما دارم اجازه می خوام گپی خودمانی تر و راحت تر در این بخش بزنم و تجربه ام رو خدمتتون عرض کنم و امیدوارم که از دعای خیرتون بهره مند بشم. پیشنهاد می کنم که سخت نگیرید. این معلم بودن من و شما سبب شده که همیشه دنیا رو از سر درس دادن اونچه که خودمون خوشمون میاد و خوبه و بد نیست ببینیم و باااااور کن اگه یه کمی انعطافمون رو بیشتر کنیم هم به خودمون سخت نمیگذره و بهتره بگم بیشتر خوش میگذره و هم به اطرافیانمون.

نمیدونم که آیا داشتن یه همستر که میتونه زیباییهای خاص خودش رو داشته باشه ... بازیگوشی های خاص خودش ... سرگرمی های خاص خودش .... همدم تنهایی های بچه ها بخصوص مواقعی که بچه ها در سن دو تا شش سالگی هستند و ممکنه افکار منفی و ترسناک و توهمات بیاد سراغشون و حضورش باعث میشه فکر بچه ها رو از اون افکار منحرف کنه ... خلاصه فکر می کنم منافعش بسیار بسیار بسیار باشه تا اینکه با یه جمله ی منفی « از نگهداری هیچ حیوونی خوشم نمیاد» دیده نشه.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار محبوب یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ق.ظ http://mahbobam46.blogfa.com

بهار خوب گفته : پیام بازرگانی


نه از موش می ترسم ، نه سوسک ، نه سگ و چیزهای دیگه ولی یه مارمولک رو روی دیوار ببینم می میرم از ترس ...
خیلی زشته آدم با این هیبت از یه مارمولک ...

بهار محبوب گرامی
خوشم میاد که شما «بهاران» گرامی خوب هوای همدیگه رو داریدا ...

میگم شماره ی تلفن همسرتون چند بود؟؟؟ آخه اگه کشتنتون اینقده کم خرجه که باید خیلی بخیل باشم از یک چنین خدمتی به هم نوعم دریغ کنم .... بعد از شوخی ... فکر می کنم ترس نیست ... بیشتر همون تصور ذهنی تون از شکل چندشم آور مارمولکه که باعث میشه گریزون بشید و سپس بترسید. پیشنهاد می کنم اگه میتونید فیلم یا کتاب یا تحقیقی رو درباره ی مارمولک ها تهیه کنید و در این مورد بیشتر مطالعه کنید. وقتی درباره ی ظرافتهای جسمی اونها مثل طپش قلب، پره های نازک بین انگشتهاشون و ... بیشتر بدونید؛ همین باعث میشه زیباییهاشون بر تصور ذهنی زشتی که در فکرتون هک شده غلبه کنه و لااقل به این شدت نترسید و هزینه ی کشتنتون هم بره بالاتر....

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

همون زیتون تنهای قدیمی دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام استاد. خوبین؟ وااااااااااای که چقدر دلم براتون تنگولیده بود. چه خبرااااااا؟؟؟.... دروغ چرا٬ وقت ندارم پست قطعا مفیدتونو بخونم. فقط اومدم عرض ادب کنم و سلام و علیکی و زحمت کم کنم و برم. همیشه یادتون هستم و تا حالا تو چند نوبت در جلساتی که با رفقا داریم بااجازه تون ذکرخیرتون کردم........ ایشالا دوباره میام سراغتون. خوش و سلامت باشین.

یاالله

زیتون گرامی قدیمی تنها
بابا خبر میفرمودید لااقل جلوی قدمتون گاوی، گوسفندی، مرغی!!!؟ چی!!؟؟ نکنه چشم براهی بگم «بزنیم زمین؟» تازه اونم همین پست که بحث طرفداری از حیوواناته!!؟؟ نخیر ... میفرمودی تا لااقل اینهایی که گفتیم رو گفته باشیم و بعدش بگیم رسیدنتون بخیر و قدم رنجه کردید .... بی نهایت ممنونم و برای بنده زهی افتخاره که بعد از این همه مدت، به یادم بودید . الان هم میفرمایید که با دوستان بارها «نخودچی» خوری هم داشته اید؛ امیدوارم که حساااابی خوش گذشته باشه و نوش جونتون باشه.

سلام بسیار برسونید و موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

یوسف سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:38 ب.ظ

درود فراوان به استاد و سرور گرامی، حمید آقای گلِ گلاب و عرق بیدمشک
گفتی ترس! حتمن لازم بیده! که اوس کریم تو وجود خلایق جاساز کرده البته از نوع منطقیش.

آخه ما هرچی چوب میخوریم از نترس بودنه
این رفیق ما ازین سگ گنده ها داشت ما هم یه دل نترس داشتیم ، هی رفتیم جلو، سگه از ما ترسید! و با گاز گرفتن از خودش دفاع کرد، تفکلی ! منم بخاطر رفیقم چیزی نگفتم! وگرنه منم یه گاز مشتی ازش میگرفتم تا گاز گرفتن یادش بره!.

راستی گفتی حیوون خونگی یچی یادم اومد، نگهداری از حیوون خونگی فشار خون رو پائین میاره و آدمو آروم میکنه .

تا بعد



یوسف جان
گل گلدون من، شکسته در باد / تو بیا تا دلم نکرده فریاد ... ای بابا ... میبینی این حس شاعری شما سبب شد ما هم به مشاعره بیفتیم

رفیق ... با سخن شما کاملن موافقم چرا که همین ترس منطقی باعث امنیت جانی و کسب تجربه میشه ولی تا وقتی که باعث نشه آدمی از روال عادی زندگی منطقی اش مثل خواب شبانه و شنای در استخر و گذر از کنار حیوانات اهلی و ... هم ترس داشته باشه.... اون جمله ی اطلاعاتی آخرت رو نشنیده بودم و اینطوری که میگی ... اینهایی که توی باغ وحش کار می کنند لابد اصلن دیگه تپش قلب ندارند دیگه ... هان؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

negar چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ

salam shoma ba visa daneshjooii amadid?
alan razi hastid? kei amadid amrica?

نگار گرامی
ضمن عرض خیر مقدم خدمت شما و تشکر از اینکه اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت این مکان باشه. امیدوارم که به شما خوش گذشته باشه.

نخیر بنده از طریق ویزای کار در آمریکا به سر میبرم ولی شما میتونید با سرچ کردن عبارت «اپلای ابرد» در اینترنت به سایت بسیار وزین و خوبی در زمینه ی ویزای دانشجویی مراجعه کنید و اطلاعاتتون رو بالا ببرید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

من خیلی حیوانات و کلا جک و جونور دوست دارم و از زیباییهاشون لذت میبرم...حتی نمیتونم از خیر یه گنجشک بگذرم...حیفه هرکی ازشون بترسه

کاکتوس گرامی

خاب دیگه ... این یه نظر لطفیه که خدا بهت داشته و یه نعمتیه که توی وجودت قرار داره و باید هم قدرش رو بدونی و هم ازش بهره ببری .... نه تنها نترس بلکه تا میتونی ازش لذت ببر.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

بهار محبوب شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ http://mahbobam46.blogfa.com

سلام حمید خان ....
جاتون سبز این دو روز تعطیلی رو رفتیم اصفهان با یه جمع وبلاگی ، خیلی خوش گذشت ...
تله کابین صفه ، باغ گل ها ، باغ پرندگان و میدون شاه ....

انشاءالله یه روزی بیای اصفهان ، شما رو روی سی و سه پل زیارت کنیم ...

بهار محبوب گرامی

دوستان به جای ما و ایشاالله که همیشه کانونتون گرم و در جمع خانواده و دوستان دلتون شاد و لبتون به خنده و شادی باز باشه .... بنده هم آرزومندم همه ی دوستان رو از نزدیک ببینم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

دادا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام.
واقعاً لحظات خوبی رو در وبلاگتون داشتم.از بی پرده سخن گفتنتون خوشم اومد...
در پناه یزدان همیشه خندان باشید...

داداجون عزیز
قبل از هر چیزی خدمتت خوشامد عرض می کنم و امیدوارم که بازم بتونم براتون لحظات خوشی رو فراهم ببینم. در ضمن از اینکه اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه نهایت تشکر رو دارم و از بابت تشویقها و کلمات خوبتون هم ممنوندارم.

بنده هم بهترین ها رو همراه با دلشادی و آرامش جهت شما و خانواده ی محترمتون آرزومندم.... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود.

ملیکا شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:55 ب.ظ http://Ma9070224@gmail.com

من از پرنده می ترسم چیکار کنم که نترسم می ترسم رو انگشتم ولیسه کمکم کنید

محمد یکشنبه 15 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام من بچه بودمهیچترسی ازهیچی نداشتم تازع شبا با کلی از حیوون خونگی خا میابیدم وای الان۵ ساله از طوطی سانان پرندگان میترسم خیلی خیلی وقتی به سمتم میان خیلی میترسم الان یه ۱ ماهی هس مرغ عشق گرفتم خیلی میترسم از داخل قفس بهش غذا میدم نوازشش میکنم ولی بیرون بیاد بیاد سمتم میترسم مخصوصا از این که بشینه رو یا روی انگشتم لطفا بگید من چیکار کنم برای از بین رفتن ترسم ممنون

رضوان سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1401 ساعت 01:17 ق.ظ

سلام جالب بود اما بیشتر شبیه درد دل و حمایت از حقوق حیوانات و درد دل زن و شوهری بود مارمولک چه ربطی داره به کرکس و اسب و کبوتر مارمولک و مار و حشرات موذی واقعا وحشتناک هستند من خودم روانشناسم چیزی را که ۸۰ درصد خانم ها و حداقل ۶۵ درصد افراد به ویژه خانم ها ازش بترسند فوبیا نیست چون همه گیری داره فوبیا چیزی که همه ازش نمی ترسند و فوقش ۳۰ تا ۳۵ و نهایت ۴۰ درصد افراد ازش می ترسند و بهتره بگم اغلب که ده درصد تا ۵ درصد آدما ازش می ترسند مثل ترس از ارتفاع

مژگان یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام وقت بخیر
من فوبیای پرنده دارم و نمیدونم وقتی بچه بودم به خاطر حادثه ای بوده یا نبوده ،فقط میدونم ترسم به حدی هست که اگه کنار جاده راه برم و یک پرنده نزدیک خودم ببینم احتمال تصادفم بالاست ، و خیلی مشکلات دیگه به خاطر این ترس
راه درمانی هست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد