از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

هر کی به فکر خویشه!؟

**** پیشنوشت: ایام نوروزه و کمتر کسی اینورا آفتابی میشه. اجازه بدید محض خاطره چیزی بگیم و بس. فقط یادتون باشه که جشن زاد روز حضرت زردشت، ششم فروردینــه  و  اگه دوست دارید گزارش پارسال این جشن رو در منطقه ی کنزاس سیتی بخونید؟ _اینجا را کیلیک کنید_  جا داره یکبار دیگه آغاز سال 7034 میترایی _آریایی،  3750 زرتشتی، 2571 هخامنشی(شاهنشاهی)  و  1391 خورشیدی(شمسی) رو برای همه مبارک و فرخنده آرزو کنم:


زرتشت، پیامبر اولین کیش باورمند به یک خدا


=======================================

یکی از بازیهای هیجان انگیز فسقلی نزدیک به چهار ساله ام  (فرین) اینه که هروقت خسته ی کار میام خونه؛ میره عقب و بدو بدو میاد به سمت منو می پره توی بغلم.  یکی دو بار که حسابی دخلم اومد؛  دونستم که باید دستهام رو محافظ بخشهایی از بدنم کنم. یه بار که تازه چشمام گرم خواب شده بود؛ یه دفعه حس کردم تمام خونه داره دور سرم می چرخه. تا لحظاتی نفهمیدم چی شده و نگو که این بار با جفت پا بجای صورتم، اومده بودی روی  جای نه بدترم. خلاصه؛  تا بیست دقیقه همینطور روی زمین می غلطیدم و از درد نعره می کشیدم. چند روزی گذشت و  کمابیش  دردی وجود داشت تا اینکه متوجه شدم اطراف بدنم قلمبه شده و ترس پارگی مویرگها و یا بخشی از روده  و … مرا به دکتر کشاند. حالا درد یه طرف و شرم اینکه چطوری برم دکتر صد طرف و از همه بدتر، حسابی نگران این بودم که نکنه بعد از عمری؛ مجبور بشم تغییر جنیست بدم و ای خااااک که هیشکی حتی نیگاه چپ هم به «حـمـیــده»خانم نخواهد داشت.

اگر جــُرج بوش؛ زن می بود؛ چـــی می بـــود!؟


بهرحال راهی دکتر شدم و اینجا بود که دیگه آب شدم و رفتم توی زمین. آخه خود خانم دکتر کم بود که یه وقت دیدم درب اتاق رو باز کرد و بخاطر رعایت قانون، یکی از پرستارها _که اونم خانم بود_  برای حضور داشتن در اتاق معاینه صدا کرد.  بهرحال … قرار شد که برم سونوگرافی و فقط همینو بدونید که هنوز زنده ام   از این ماجرا یکی دو روز گذشت و قصد داشتم وارد اتاق دختر بزرگم(فاطمه) بشم که دیدم چشماش گریونه؟ کنارش به دلجویی نشستم و ازش می پرسم: «چیه ناراحتی؟» با اشکی روان و صدایی لرزان میگه: «فکر می کنی بتونی تا اون موقع گرین کارتمون رو بگیریم؟» یه لحظه شوک شدم که منظورش چیه؟ ازش خواستم بیشتر توضیح بده و گفت: «توی اینترنت جستجو کردم واسه ی «اسفنگتر» باید گیرین کارت داشته باشیم.» یه لحظه مغزم قفل شد و سناریویی طولانی برای خودم ساختم که لابد منظورش ماهیچه ی کنترل ادراره و به اشتباه،  دریچه ی نشیمن گاه یعنی «اسفنگتر» رو میگه؟ و یا شاید نگران شده که نکنه از اون «مـَـرَض بـدا»(سلاطون=سرطان) گرفته ام و قبل از گرفتن گرین کارت، توی غربت قوز رو بذارم زمین و اینجا بمیرم!


با لحنی تشکر آمیز کلی زبون ریختم که: «الهی قدتو برم … ممنونم که به فکر سلامتی ام هستی … عزیزم  نگران نباش و دونسته باش  حسابی زور میزنم زنده بمونم تا تو و خواهرت رو به سر و سامون برسونم و بعدش …» یه وقت به خود اومدم و دیدم تعجب زده و عصبانی داره نیگا می کنه و گفت:«می فهمی داری چی میگی!!؟ میخواستم توی مسابقه ی آواز ایالت میزوری شرکت کنم و نوشته باید شهروند باشید و ما گرین کارت نداریم؟» بعد از این حرف زد زیر گریه و ادامه داد:«حالا میگی چیکار کنم؟»  تازه فهمیدم که ای وای! اون اسم کذایی(ایکس فکتر x’factor)، اسم یه مسابقه ی آوازخوانیه و هیچ ربطی به هوووچ جای من،  بخصوص «اسفنگتر» نداره. با فــکـــی که تا روی زمین کش اومده و سخت خیط شده بودم؛ سری تکون دادم و توی دلم گفتم:«ما رو باش  … فکر کردیم داره غصه ی ما رو میخوره!؟» هپووووف ! که از قدیم هم گفته اند:«هرکی به فکر خویشه؛ کوسه به فکر ریشه»… موفق و پیروز باشید … درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

نظرات 35 + ارسال نظر
اعظم شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ق.ظ

آقاحمید.
آدمهای ساده را دوست دارم
همانها که بدی هیچکس را باور ندارند
همانها که برای همه لبخند دارند
همانها که همیشه هستند برای همه هستند
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشاکرد....


دعایت میکنم هرشب به عطرمیخک ومریم
الهی در دلت هرگز نباشه غصه و ماتم...

اعظم خانم گرامی
از شعرگونه ی صمیمی و بسیار زیباتون نهایت تشکر رو دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

nader شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ق.ظ http://royayeshirinam

سلام
ضمن عرض تبریک مجدد سال نو
شکر خدابه خیر گذشته و انشالله مشکلی نیست
موفق باشید

نادر جان
بر شما هم همه سال و ماه و روز مبارک باشه ... فعلن که خیر بوده ... باید ببینیم بعدش چی میشه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مریم بانو شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ http://maryambano.persianblog.ir/

عیدتون مبارک انشالله که سال خوبی رو داشته باشید کلی خندیدم میدونید چون یک بار هم یه همچنین اشتباه ی برای من پیش اومده بود و بعد فهمبدم ای بابا به قول شما هر کی به فکر خویشه..... بچه ها هم بچه های قدیم ..دخترهای گلتون رو ببوسید ..

مریم بانوی گرامی
بر شما هم مبارک باشه .... خوشحالم که اول سال نویی باعث خنده ی شما شدم .... همینو بگو ... بچه هم بچه های قدیم ... هپوووف!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام آقا حمید ... ؛

خوب الان وبلاگ را باز کردم که پس از تعطیلات و در روز پنجم عید مبارکی کنم و با این داستان روبرو شدم و ........ خوب حالا همیجور خشک شدم دیگه، با یه لبخند مضحک رو لبم.......... نمیدونم چی می خواستم بگم!!!! کلی جمله عید مبارکی تو ذهنم بود همش پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
دادا تو هی کولاک کن با این داستانات!!!

حالا عیدت مبارک دیگه. همینو از ما قبول کن دادا دیگه.
بدرود راضیه

راضیه خانم گرامی
از قدیم هم میگفتند: ماهی رو هروقت از آب بگیری .... چیه؟؟؟؟ لیزه مهم تبریک گفتن های متقابل بود که خوشبختانه به ذکر در اومدند. با اینحال از بابت همه ی جمله های خوبتون که توی ذهنتون بودند تشکر.

موفق و پیروز باشید ... سال نو فرخنده و مبارک باد
درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام..... خیلی پایه بود مخصوصا اون قضیه ایکس فکتوره
خبر بد مال کلاغه....اما باید نقش کلاغو اینجا بازی کنم مجبورم...
بی بی رفت ومجیدو تنها گذاشت....روحش شاد.
یاحق

امیر خان
خوشحالم که دم عیدی و اول سالی باعث شدم لبخندی بر لبانتون بیاد ولو که دخل من اومده باشه

از بابت پرواز همشهری هنرمند و مادر مهربونمون «خانم یزدانی» هم سخت متاسف شدم و روح بلندش غرق در آرامش باد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

دانایی یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ق.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

خیلییییییییی باحال بودددددددد..کلی خندیدم...

حالا دور از جون اونجاتون سالمه؟؟
بلا دوره از سلامتی انشالا
حمیده خانم ته کر کر خنده بوددددد

دانایی گرامی
خوشحالم که باعث خنده ی شما شدم ... چی بگم والله ... نیمه سالمه؟ نگرانم که کار به حمیده خانم نکشه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

احمد - ا یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام دکتر جان
نوروز شما هم پیروز

میگم همین جاست که حقیر وقتی به نقاشی می نشینم
با همین 32 حرف خودمان
می آرم
هر کس خود را در دیگران به قضاوت می نشیند یا که
دیگران آینه می شوند که ما خود را ببینم
فاطمه خانم در حال و هوای خودش
و تو
گریه او را به تماشا ی خود
کلام او را به خود
نگاه او را برای خود
و . . .
برای خود
و بالاخره چه زود
رسیدی
به
روز تازه
که راست راستکی روز نو را
تو از طریق فاطمه خانم دیدی
بر تو مبارک گردد

احمد آقای عزیز
همه ی ایامتون فرخنده و مبارک باشه.... حقا کلماتتون تصویرسازی یک نقاشی رو ارمغان داشتند ... دمتون گرم.

در مورد اون ماجرا هم ... بهرحال پیش میاد و بنده هم کمی چاشنی طنزش رو اول سال نویی بیشتر کردم که لابد لبخندی رو به ارمغان داشته باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

یوسف یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ب.ظ http://y0usef.blogfa.com/

درود به حمید عزییییز
عزیزش یک کم غلیظه

آقا ما یه زمانی تکواندو کار میکردیم، زمان مبارزات یچی به اونجاها میبستیم به اسم چیز بند، پیشنهاد میکنم که تهیه کنی و قبل از ورود به منزل، داستان رو استاد کنی، که شازده با چوب بیسبال هم ضربتی وارد کنه آخ نگی، این از این
برسیم به مبحث بعدی: داداش گلم، بیخود صابون به دل نمال که تنها می آییم و تنها میرویم!

خلاصه که این قصه (قصه بالاییه) سری درااااز دارد!

زخم گوشه ی لبم داشت خوب میشد خندوندی مارو باز ترکید، خدا بگم چکارت نکنه!

خدا شازده هاتون رو حفظ کنه، خدا زیادشون کنه،

سلامت و پیروز باشید

یوسف جان
یه ذره آب بده دستش از غلظت «عزیزی» کم بشه ... اینطوری گلوت رو میزنه ها بهرحال درون خودت بزرگه که بنده ی کمترین رو عزیز میبینی و تشکر.

میگم دادا ... پیشنهادت عالیه ولی اگه به این باشه باید همیشه کلاهخود و زرده و پوتین سربازی و کلاه کاسکت شیشه دار و خلاصه کاملن مسلح باشم ... منظور پایین رو محافظ پوش کنم؛ قابلمه ای که دائم از دست عیال در میره و میخوره توی کله ام رو چیکار کنم؟

خوشحال دم عیدی باعث لبخندتون شدم ... فقط یادت نره که پماد تب خال بزنی تا دوباره نترکد ... راستی نگفتی؛ زخم گوشه ی لبت از گزه(گاز) گرفتن دندون که نیست ... منظورم دندونای خودته ها ... یه وخ خیلی خوب برداشت نکنی؟

دلشاد و تندرست باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمندد حمید

یوسف یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ب.ظ http://y0usef.blogfa.com/

راستی بابت نجفآبادی از دست رفته هم تسلیت به خودم چون خیلی دوسش داشتم بعد به شما

یوسف جان

یادش گرامی و روح شادش غرق در آرامش باد ... از بابت ابراز هم حسی ات تشکر

یوسف دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ب.ظ http://y0usef.blogfa.com/

نه دادا، این لب از بس که تر نمیشه از خشکی ترکیده، حتما بهپیشنهادتون فکر میکنم،
یبار اینجوری شد، پیشنهاد کردن(پیشنهاد بیشرمانه ) که رُچلَب بزن تا صب خوب میشه منم از همه جا بی خبر! زدم!
آقا صب شد و خواستم برم سر کار، فهمیدم که این لوچلبه ضد آبههههههههه اونم از نوع 24 ساعتههههههه که به این سادگیا پاک نمیشه، بقیشو خودت حدس بزن که چه شد!

وای که چقدر خندیدم ... میخواستی یکی از این محافظها(ماسک) صورت بزنی و بگی سرما خورده ام ؟

یوسف دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:08 ب.ظ http://y0usef.blogfa.com/

احتمالا شما قدرت جازبه ات زیاد است، البته مغناطیسی، که چیزای فلزی از دست عیال میپره طرف سرت شما،
اصلا مثل شوالیه ها لباس به تن کن که از گزند محبت خانواده در امان باشی! حتما هم بهت خیلی میاد!

نه عزیزم ...به احتمال زیاد نیروی شتاب و پرتاپ کهکشانها تاثیر بالایی در این زمینه دارند .... خداوند شما رو نیز در امان بداراد

کاکتوس صورتی سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید
مجددا سال نو رو بهتون تبریک میگم

ماجرای جالبی بودش ولی خب کمی درد آور
ایشالله همیشه سلامت باشید که خدای نکرده چشم انتظار همدردی کسی نباشید

خوش و خرم باشید
فعلاااا

کاکتوس گرامی
سال نوی شما هم مبارک باشه .... بفرما یه عالمه درد آور و شرم آور و خجالت آور ولی از اون لحاظ که باعث خجالت و شرم بنده شد

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کارن چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

سلام
حمید عزیز و دوست داشتنی
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید و زودتر بهبودی حاصل گردد ما در مسافرت بودیم و از تاخیر پیش آمده معذرت می خواهم
ارادتمند شما ،کارن

به به ... دوست شفیق و یار قدیم کارن جان نازنین

باور میکنی که همین چندی پیش به یادت بودم ... ایشاالله که مسافرتتون به خیر و سرشار از موفیقت بوده ... بهرحال بنده هم برای شما و خانواده ی محترمتون بهترین ها رو آرزو میکنم و امیدوارم سالی پر از دلشادی و خبرهای خوب در پیش داشته باشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

زهرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ب.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام
از طرفی هم به متنی که نوشتی خندیدم و از اون بدتر به بحثی که بین شما و یوسف عزیز پیش اومد خندیدم.
من با یوسف موافقم یه ذره کامل بپوش که مشکلی پیش نیاد.
و اما این که هر کسی تو این دوره به فکر خودشه شک نکن. واقعیت زندگی همینه.
و اما خطاب به یوسف عزیز: مجبور نیستی رژ لب بزنی از این کرم لبها و یا ویتامین آ د بزن که معرکه ست و سریع خوب می شه و در ضمن زبون هم نزن به لبی که خشک هست چون بدتر خشک و پاره می شه. کرم لب مثل رژ می مونه و توی همه داروخانه ها هم پیدا می شه و همه جور طعم میوه ایش هم هست.
شرمنده که تو بحثتون دخالت کردم.

زهرا خانم گرامی

خاب خدا رو شکر ... که اگه این نوشته هوووچی واسه ی هوووشکی نداشت لااقل خنده ی بدتر از بدتری برای شما داشت. بازم خوبه طفلی این مشکل رو مطرح کرد؛ لااقل منم راهکارش رو یاد گرفتم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

درود فراوان بر دوست عزیزم حمید و شرمنده از تاخیر
در اولین حضور رسمی سال 91 برایتان سالی پربار همراه با دلی خوش آرزو می کنم و امیدوارم در کنار خانواده محترم همواره سلامت و شاد باشید . راستی این قضیه رونمایی دیگه اینهمه شرم و داستان نداره که ... میون طبیب و بیمار تمام نظرها حلاله ... حالا بگو ببینم شما تمام دکترهاتون از جنس نسوان هستند یا تنها دکتر بخش های خاص بدنتون ؟! و سوال دومم هم اینه که شما در خصوص نحوه معاینه و آنچه در این ویزیت شیرین میون خانم دکتر و دستیارشون و جنابعالی گذشت چیزی ننوشتی و یهو پریدی رو سونوگرافی ... نشد ! همه رو تعریف کن بی زحمت ... در هر صورت اینها که جهت عریض شدن لبانتان به لبخند بود ... امیدوارم همواره سلامت باشید و فرین عزیز هم نسبت به نحوه آسیب دیدن جاهای خاص پدر نازنینشون توجیه شده باشند .

بابا علی نازنین

قبل از هرچیزی بی نهایت از بابت مرام و معرفتی که نشون میدید تشکر می کنم ... راستش شما هر وقت که تشریف میارید از عبارتهای «شرمنده» و «تاخیر» استفاده میکنید و این باعث شرمندگی بنده میشه

رفیق
هرکسی واسه ی خودش مشکلاتی داره و قابل فهم و درکه ... همینکه هر از گاهی گرد خاکی به سر بنده و این خونه بتکونید بی نهایت سپاسگزارم ... بهرحال تشکر و بنده هم برای شما سال خوبی رو آرزو میکنم.

راستش دیدم از این دور و بر ... بچه های نوجوان هفتاد سال به اونور رد میشند؛ خیلی موضوع رو بازش نکردم ... بهههد هم حسود نباش ... همه ی دکترهای همه ی مریضی های بنده «نسوان» اند !!!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

sasan چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام خدمت شما،

یکی‌ از خوبی‌‌های آدم‌های بزرگ شده در کشور‌های غربی، این است که اهل تملق گویی و پاچه خوری نیستند حتا برای پدر و مادرشون. البته احترام و ادب مهم است ولی‌ تعارف‌های بی‌ جا و اضافی، تملق و چاپلوسی در ایران شده بخشی از فرهنگ ایرانی‌..

ساسان عزیز

این توصیفی که داشتید رو کااااملن موافقم ... یا بهتره به زبونی دیگه بگم که متاسفانه کلاس گذاشتن و تیکه پاره کردن تعارفات بیخودی در فرهنگ ما زیاده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:46 ب.ظ http://http//taranehayekhansari.blogfa.com/

http://musicsasan.blogfa.com

حمید جون این ادرسی که خواسته بودی

پست رو نخوندم اما اون عکس بوش قشنگ بود

چه جوری میشه من هم عکسمو اونجوری کنم

نتونستیم کسیو ب....ک.....ن...ی....م

لااقل اونجوری یکی بیاد ما رو ...................

حامد / حمید خان
تشکر ... خدمتش میرسم

کوروش پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.korosh7042.com/

ارادتمتد نو کلک شیرینت
زاد روز زردتشت در محفلی مهمان بودیم و جای همه ی یاران خالی
و خوشا به عزیزانی که اگرچه در خاک غیر زادگاه زرتشت اما به نیکی مراسمی زیبا و مانا برگزار می کنند.
راستی حمید جان خیلی مواظب باش این فرین نکنه در غیاب تو کلاس کشتی کج می بینه
دیگه( ه) رو هم کارگر نیست.
قلمت همیشه با شادی استوار


راستی گفتی این روزها کم می آیندو می خوانند اما من بار دوم خواندمت و لذت بردم

کوروش جان

امیدوارم که همیشه ی روزگارت پر از جشن و شادمانی باشه. دمت گرم که بازم بنده رو لایق دونستید و دوبار دوبار تشریف آوردید ... میگم ... بار دومی که خوندی؛ هنوز زنده بودم نه؟؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باران(محمد) پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ق.ظ http://www.bojd.blogfa.com

سلام بزرگوار
سال نوی تان مبارک
برای تان روزهای خوبی را در آن ور دنیا آرزومندم.

محمد جان
درود دو عالم بر شما باد ... همه ایامتون مبارک باشه نازنینم. امیدوارم که شما و خانواده ی محترمتون سال خوب و پر از خبرهای خوب در پیش داشته باشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

با درود فراوان به حمید اقای نجف آبادی عزیز
خدمت رسیدم اولین شادباشهام و سلامهام رو تو سال جدید تقدیم دوست و رفیق غربت نشین و خوش بیان خودم کنم.)

داستان فرین عزیز و ناکجا آباد شما و دردی که کشیدین رو اگه میخواستین با تمام جزییات تعریف کنین قصه ی هزار و یک شب بود و ما به همین مختصر هم کللی خندیدم.))))

در ضمن امیدوارم که برا روده و کلیه مجاری دیگه تون هم اتفاق خاصی نیفتاده باشه و همچنان تو دنیای مردونگی جولان بدبد.)

محمد جان

یاالله ... رسیدن بخیر برادر ... خوبی رفیق ... ممنونم که بنده رو لایق شادباشهاتون دونستید ... بنده هم بهترین آروزهام رو نثار شما و خانواده ی محترمتون دارم.

در مورد اون حرف آخرت ... هپووووف!!! بخاطرت ما هم مث شما جونیم و پر زور؟

موفق و پیروز باشید .. درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

♫ Iraj Mirza ♫ پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:18 ب.ظ http://ahange-del.persianblog.ir/

و بر آمد بهاری دیگر

مست و زیبا و فریبا ، چون دوست

سبدی پیدا کن ،

پر کن از سوسن و سنبل که نکوست

همره باد بهاری بفرست :

پیک نوروزی و شادی بر دوست !
---------------------------------------------
دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز[گل]

سلام همشهری اتفاقی وبتون را دیدم
موفق باشید ...

همشهری خوبم، ایرج میرزای گرامی

قبل از هرچیز خدمت شما خوشامد عرض می کنم و آرزو میکنم که در این مکان به شما خوش بگذره. ممنونم که رد اسم و نظرتون رو بعنوان زینت این مکان ثبت کردید.

بنده هم برای شما و خانواده ی محترمتون بهترین ها رو آرزومندم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام
امیدوارم سال نو با روحی نو و خاطری اسوده داشته باشی
بالاخره اینترنت ما داره درست میشه
موضوع جالبی بود کلی حال کردم امیدوارم الان دیگه مشکلی نباشه فرینه دیگه کاریش نمیشه کرد یهو علاقش غلمبه میشه
در هر حال شاد باشی
سلام به همه برسون

به به ... حامد خان

بنده هم سال نو و خوبی رو برای شما و خانواده آرزو میکنم و ایشاالله که بزودی ببینیمتون. حالا میخواد همشهری و همسایه باشیم یا همسایه و با هم توی یه شهر زندگی کنیم.

رفیق ببخشید ... کجاش موضوع جالبی بود و حال کردید؟ دخل من اومده و نعره ام به آسمون بلند شده شوووما حال کردید؟ خاب خدا رو شکر ... اول روز و سال نویی، خنده ای بر لبتون اومده باشه؛ همینش عشقه.

شما هم سلام خاص برسونید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

ساسان جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://musicsasan.blogfa.com

سلااااام سال نو مبارک
انشالله که سال خوبی به همراه خانواده محترم داشته باشی
سال من که با تشییع و غم و اندوه شروع شد و بعدش هم وفات بی بی (پروین دخت یزدانیان)قصه های مجید...

ساسان جان عزیز
بنده هم برای شما و خانواده ی محترمتون سالی نیک و بهترین آرزومندم.

اتفاقن جهت عرض ادب و سرسلامتی میخواستم خدمتتون برسم و متاسفانه لینک وبلاگتون رو از دست داده بودم. بهرحال آخر و عاقبت همه ی ماها همینه و ایکاش به همین خوشنامی و محبوبیت باشیم. بجای عرض تسلیت؛ یاد و نامشان زنده و جاوید باد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حمید یکشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ

سلام حمید جون
آپم

با یه سوال

حمید جان
مشغولیاتم به حدی زیاده که حتی وقت نکردم دستی به این مکان بکشم ... چشم! بتونم اولین فرصت خدمت می رسم.

مینو دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:36 ق.ظ

سلام حمید آقا
مجددن سال نو برشما وخانواده ی محترم مبارک بادراستی ۱۳ بدر خوش گذشت؟شاد باشید

مینو خانم گرامی
همه ی روز و روزگارتون مبارک و فرخنده باشه ایشاالله ... جاتون خالی بود و بهرحال دیگرون شاد بودند و ما هم زوررر میزدیم شریکشون باشیم.

موفق باشید

شیرین مامان نیما دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام سال نو مبارک . از جشن سال نو ایرانی های اونجا هم عکس بزارین. ممنون

شیرین خانم گرامی
شما که همراه دیرینه ی این مکانید و هرچی عکس بوده دیده اید. راستش واسه ی خودم تکراری معنی میداد و امسال بیخیال این کار شدم ... با اینهمه چشم اگه عکسی درخور دیدم حتمن شما رو مهمون میکنم.
یا حق

ساسان دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://musicsasan.blogfa.com

سلام
ممنون بله استاد همیشه زنده هستن

و ایکاش که شایستگی های من و ما هم به حدی باشه که ولو در این جهان نباشیم؛ یاد و خاطره مان زنده ی ابدی باشه.

یا حق

مجید سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:14 ق.ظ http://diarenoon.ir

سلام سلام
خوبی شوما؟
بسی خندیدم به اون بخش اخرش..
به قول قدیمیا
دیگه بچاووو بچا قدیم نیسن ادموو حرص میدن هییی

شاد باعشیدددد

به به آقا مجید دیار نونی

میگم میام میزنمتا ... تلافی نو و کهنه ی دیگرون رو هم سر تو یکی در میارم ... دخل من اومده و تو خندیدی؟؟ میبینی ... خودت هم که بچه ی قدیمی که حرص میدی که ... دههه !!!

خوشحالم که باعث خنده ات شد ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

اول از همه سال نو آریایی رو بهتون تبریک میگم.امیدوارم سال خوبی رو در کنار خانواده تون آغاز کنید و هر چه زودتر گرین کارتتون هم بگیرید که فاطمه خانم بتونه تو مسابقه آواز شرکت کنه و یه وقت خدای نکرده دلواپس بابا نشهو از همه مهمتر بتونید نوروز سال دیگه رو در کنار خانواده در نجف آباد باشید.

وحیده خانم گرامی

از بابت تبریکهاتون و همه ی آرزوهای خوبتون نهایت تشکر رو دارم ... بنده هم بهترینها رو برای شما و خانواده ی محترمتون آرزو میکنم و ایشاالله سال دیگه نوروز، واسه ی شام خرابیم سر شما ... چطوره؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سودابه پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://varaghpare.blogfa.com

سلام
سال نو مبارک

سودابه ی گرامی
بنده هم خدمت شما سال نو رو تبریک عرض میکنم و آروز میکنم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

دالاغی سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

دوست عزیزم دالاغی عزیز

از آنجا که برای اولین بار بود با ردی از اسم و نظرتون روبرو میشدم و نظرتون رو در باره ی این نوشته، در قسمت نظرات نوشته ی بعدی «همه روزتان نوروز باد» ثبت کرده بودید؛ خواستم این شکلی ازتون تشکر کرده باشم.

هدیه چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام حمید عزیز
وای که چه قلم شیرینی دارین و چقدر از بیان سادتون لذت بردم و چه حیف که دیر شناختمتون! ولی خدارو هزاران بار شکر که سالم موندین تا من پیداتون کنم
به هر حال براتون آرزوی سلامتی و شادکامی میکنم. خوشحال میشم که به جمع شما بپیوندم از نوشته های شیرینتون لذت ببرم. این اجازه رو بمن میدین؟ در ضمن انشاالله تا چند ماه آینده هم ولایتی شما میشم

هدیه ی گرامی
قبل از هر چیزی خدمت شما خوشامد عرض میکنم و آرزو می کنم که در این مکان به شما خوش بگذره. ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون، باعث زینت این مکان باشه.

باعث افتخاره که نه تنها مهمان این مکان باشید بلکه، به هر شکلی که هست «همولایتی» نیز باشید .... آباجی ... هرجایی که هستید خوشوقت باشید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

هدیه شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ

ضمن تشکر از اظهار لطفتون منهم خواستم مطلبی در ارتباط با هر کی به فکر خویشه خدمتتون عرض کنم که خالی از لطف نیست! از اونجایی که من بچه اول خونواده و در کل نوه اول فامیل هستم همیشه همه انتظار خاصی از من داشتن و دارن! (حالا ربطشو اصلا به هم نمیدونم! ) و خلاصه اینکه این انتظارات باعث شده که من همیشه سعی در بهتر و دقیقتر و مهربونتر و دست ودلبازتر و ... بودن داشته باشم که خب به لطف خدا موفق هم بودم. و بالطبع به همین دلایلی که عرض کردم موضوع مهاجرتم به مذاق خیلیها خوش نیومد! به عنوان مثال من حافظه جغرافیاییه بسیار قوی ای دارم و کافیه مسیری رو یکبار رفته باشم سعی میکنم تمام مسیرهای همردیف با اونو به راحتی از روی تجزیه تحلیل و یا حتی خیلی ساده تر از روی نقشه پیدا کنم و این برای کسانی که اولا تهران و خوب بلد نیستن و دوما اصلا از نقشه تهران هیچ سر در نمیارن و برای رفتن به هر جا اول ادرس و کروکی از من میپرسن خیلی مفیدو موثر بود چون همش پشتشون به من گرم بود. الان میان و میگن واااااااااای هدیه تو اگه بری امریکا بعد ما چکار کنیم ؟ گفتم خب زندگی اینه دیگه برای من هم خیلی سخته دور شدن از خونواده و فامیل! میگن حالا اون هیچی اگه جایی میخوایم بریم از کی آدرس بپرسیم؟؟؟ اه! این امریکا رفتنت چی بود آخه؟!؟؟!!!!!!!!!!!
یا اینکه الان 4 ساله بنا به موقعیت و شرایط کاری همسرم مجبور شدیم تو یکی از حومه های تهران زندگی کنیم و واقعا طی این سالها خیلی به من فشار اومد و از دروی راه و عدم دسترسی محلی در عذاب بودم و از اونجایی که همه ی مسئولیتهای خونه با منه واقعا حس میکنم تو این 4 سال به اندازه 10 سال شکسته شدم! با تمام این تفاسیر تنها حسنی که این محیط داره طبیعت بسیار زیبا و باطراوتشه که با رسیدگی بیشتر باغبونهای اینجا زیباتر هم شده و هر ساله خصوصا تو فصل بهار همه ی فامیلمون از این طبیعت بهره میبرند چه از انواع و اقسام گلهای رنگارنگش که تو چمنهای سبز و یکدستش خودنمایی میکنن چه از انواع توتهاش که دیگه همه یه دل سیر هر سال توت میخورن! عید برای عید دیدنی رفته بودم خونه خاله م و طبق معمول مهمونیهای عید همیشه خیلی شلوغ و پر جمعیته چون همه از فرصت تعطیلات برای دور هم جمع شدن چندباره استفاده میکنند تا حالشون از دیدن هم به هم بخوره و حداقل تا چند ماه بعد هوس دیدن همو نکنن! خلاصه توی اون شلوغی یهو خاله م گفت وااااااای هدیه امسال آخرین سالیه که اینجایی و ما باید بیشتر بیایم پیشت. منهم گفتم آره حتما بیاین خوشحال میکنین. گفت آره دیگه هدیه اگه بره دیگه ما این منظره رو از کجا پیدا کنیم؟ دیگه عمرا دستمون به همچین طبیعتی نمیرسه! اون گلها, اون درختها, اون توتها که دیگه نگووووو!!!!
اینهم از اوج احساسات فامیل برای بنده !!!
یه عمر خودمون کشتیم بشیم گل سر سبد فامیل اینهم جواب و نتیجه!!!

هدیه خانم گرامی
جالبه که وقتی داشتم کامنتها رو یک به یک جواب میدادم؛ با اینکه این کامنت دقیق و مشروحتون رو ندیده بودم؛ در پاسخ کامنتی که در خصوص نوشتن و انتشار خاطراتتون اشاره ی کوتاهی کرده بودید؛ ناخود آگاه حس کرده بودم که شما هم از جمله کسانی خواهید بود که دستی در قلم خواهید داشت یا دارید. الان که این کامنتت رو خوندم به حدس خودم بیشتر ایمان پیدا کردم ... پیشاپیش وبلاگنویسی تون رو تبریک میگم ... میگی نه؟ این خط _________________ این هم نشون ********

یا حق

هدیه یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ق.ظ

ممنون از لطفی که دارید آقا حمید گرامی
نه بابا من کجا و نوشتن کجاااا؟؟؟ تو جد وآبادمون که سرچ کردم همه کاره داشتیم الا نویسنده! یعنی اینکه نمیشه امیدی داشت که دست کم یک قطره از خون نویسندگی به من ارث رسیده باشه! نوشته های زیباتونو که میخونم احساس خوبی بهم دست میده و برای دقایقی منو به عالم زندگی خودم و اتفاقات دوروبرم میبره و اینکه شما چقدر زیبا این اتفاقات رو برشته تحریر میارید واقعا برام قابل تحسینه. چون من هنوز هم مثل زمان بچگیمم که برای نوشتن انشا همیشه دست و دلم میلرزیده و فقط فکر اینم که از کجا شروع کنم و چجوری بنویسم!!!
فکر میکنم حالا حالاها نیاز به شاگردی در مکتب اساتیدی مثل شما رو دارم واصلا و ابدا هم به فکر ایجاد وبلاگ و از این حرفها نیستم! فکر نکنید به این زودیها میتونید از شر من خلاص شید!
شادو پیروز باشید

هدیه خانم گرامی
باور میکنی بنده هم در تمام عمرم بجز نوشتن هر از گاه گزارشهای روزانه(روزانه نویسی) که مثلن امروز چه کردم و چه خوردم و کجا رفتم؟ هیچ هیچ فکرش رو نمیکردم روزی برسه بخوام هر هفته یک مطلب بنویسم؟؟؟ البته نه اینکه الان هم همه ی مطالبم هم عددی اندا ... ولی تنهایی های عالم غربت سببی شد که آروم آروم به مهاجرسرا و سپس به وبلاگ نویسی کشیده بشم و این شد که میبینید و ببخشید که بیشتر از این امکانات نبود.

اجازه بدید بجای پاسخگویی از طریق ایمیل همینجا عرض کنم که: تنها تجربه ام اینه که از همینجایی که هستید و از هرچیزی که هست یا بهتره بگم در هر مودی که هستید؛ شروع کنید؟ ببینید احساس نوشتاری تون با چی راحته؟ با همون شروع کنید. هرچیزی که میخواد باشه؟ سفرنامه است؟ ولو وسط سفر؟شروع کنید. زندگی نامه است؟ شروع کنید؟ مودتون غمه؟شروع کنید. گـِله و شکایته ؟شروع کنید. شادیه؟ شروع کنید. شعره؟ شروع کنید. پراکنده است؟ شروع کنید.....فقط .... همین .... الان و امروز .... شروع کنید و نگید از فردا که همون شروع رژیم لاغری و هزار تا تصمیم دیگه برای از فردا کافی بود !!!

چه بهتر که یک دفترچه ی کوچیک و خودکار، همیشه همراهتون داشته باشید و هر وقت، نکته ای به ذهنتون اومد یادداشتی بردارید تا بعد بتونید پرداختش کنید و بنویسید. بهرحال تا ننویسید و شروع نکنید هیچ چیزی شکل نمیگیره. بد نیست بدونید که این خاطراتی که الان میخونید رو دوسال پیش نوشته و منتشر کرده ام ولی اگه اینها رو با نوشته های دو سال پیش در وبلاگ و یا اصلشون در دفترچه ی یادداشت، مقایسه کنید؟ باورتون نمیشه که یکی باشند !!؟؟؟ چونکه دو سه سال تجربه ی خوندن و نوشتن سبب شده که هی روانتر بشند و صد در صد اگه همچنان ادامه بدم و دو سال دیگه دوباره بخوام بازم منتشرشون کنم!؟ شاید به دل افراد بیشتری بشینه.... بهرحال بنده در خدمتتون هستم.

یا حق

هدیه دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ

بسیار ممنون از وقتی که برای پاسخ دادن گذاشتین و از راهنماییه قشنگتون
درپناه خدا

خواهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد