از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

آمدی ولی اینجوری چرا؟

توی ایران دوستی داشتیم که شکارچی بود و بارها و بارها ازش خواستم که ما رو یه سفر با خودش ببره. بالاخره یه روز راهی شدیم اما اینبار بخاطر درخواست گوسفنداران اطراف بجای شکار به کشتار گــُرگ. بمانه که واسه ی اون  زبون بسته هم دلم سوخت چه برسه به یه بره آهوی کوژولو _ موژولو.  البته همین الان بگما … خیلی هم سوسول نیستما و اگه گوشت شیکار مشتی گیرم بیاد با «دلی پر خون و ضمیری مطمئن» میکشم به سیخ و نیش و مطمئن باشید که جای همگی شماها رو خالی می کنم. بگذریم … آرزوی دیدن بره و آهو و قوچ  وحشی اینقده بر دلمون موند تا بالاخره یه روز دل از دستمون در رفت و با دوست همیشه همراهم   _ چنگ _  راه بیابون  رو پیش گرفتیم و با کمال ناباوری  تونستیم «زبون بسته»های رها در دل طبیعت رو از فاصله ی کمتر از صد متری ببینیم و از دور هی آه بکشم و  در حالی که قربون صدقه شون می رفتم؛  بگم:


اوخ اوخ ... الهی ! جیگرتون رو  برم !!!


این خاطره در کنار صدها تجربه ی بسر بردن در دل طبیعت، سبب شد تا بارها واسه ی عیال  پـــُـزها بیام و آخرالامر تصمیم گرفته شد که یه بار هم اونها رو ببریم تا بلکه به زیارت «آهو» های وحشی نائل بشند . عصری بود که راهی صحرا شدیم و از ما هی رفتن و رفتن و به حق خدا حالا یه دونه سوسک هم رد نشد تا لابد واسه مون زبون در بیاره و خیط نشیم. کار به اونجا رسید که مجبور شدیم هرچند نگران گیردادن نگهبانان محیط زیست بودیم با ترس و لرز وارد حریم «منطقه ی حفاظت شده ی جنگل بانی» بشیم. سرانجام دمامدم غروب بود که از اون دور دورا یه سیاهی رو به زن و بچه مون نشون دادیم که یعنی:  هیجانی بشید و ذوق درکنید که به اون میگند: آهو ....! بمانه که تا برگردیم شب شد و زن و بچه مون تا وقتی که سیاهه (چراغهای) شهر رو ندیدند از شدت ترس و بیابون مرگ شدن، صداشون در نیومد. (جا داره از وبسایت خوب «دیار نون» بخاطر عکس زیر تشکر خاص داشته باشم.)


نجف آباد _ شکارگاه قمشلو. خرابه های محل استراحت صارم الدوله ی قاجار، حاکم اصفهان


این گذشت و راهی آمریکا شدیم و باور کردنی نبود که همینطور که توی خیابونهای بین شهری و مزارع رانندگی می کنیم دائم دویدنهای انواع نژادهای آهو رو می بینیم. اینقده که فسقلی ام   _فرین_ وقتی تازه زبون باز کرده بود؛ با هیجانی خاص برای عموش گفت: «عامو! دو تا آهوی واقـــعـــــی دیدم!!» بمانه که گاهی مواقع چنان از نزدیک مون رد می شند که هوس می کنم یه نیشگون به رونشون بگیرم؛ ولی برعکس ولعی که داخل ایران داشتم و با آنکه  میشه مجوّز شکار هم بگیرم ؛  اصلن دلشو ندارم و بهتره بازم بگم: «امان از آماده خوری!»  گفتنیه هرچند که دیدن آهوهای در حال گذر خیلی لذتبخشه؛  ولی همواره هشدار شنیدم که  باید سخت مواظب تصادف و برخورد با حیواناتی که ناگهانی از عرض خیابون به اون سمت میرند باشیم و ای بسا که باعث خطرات جدی  بشند. بمانه که اگه با حیوونی تصادف کردیم می تونیم منتظر پلیس بشیم تا با چسبوندن برچسبی بر بدن شکار، مجوز بردن و سلاخی اونو بده ولی گاهی مواقع  دیدن صحنه ی تصادف حیوانات، بدجوری ناهنجاره.   هرگاه چنین مواردی رو مثل عکسهای زیر می بینم زمزمه می کنم که : «آمدی جانم به قربانت ، ولی اینجوری چرا؟»




**** بعد نوشت : گفتنیه که این حادثه برای بنده رخ نداده و طی یک اتفاق و در حال گذر از جاده مشاهده کردم. همانطور که می بینید شدت حادثه به حدی بوده که ماشین حادثه دیده صد و هشتاد درجه چرخید و در جهت مخالف مسیر جاده متوقف شده است.



موفق و پیروز باشید    ....   درود و دو صد بدرود  .... ارادتمند   حمید 

نظرات 24 + ارسال نظر
مینا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ق.ظ

اول

همیشه فقط خواننده بودم این دفعه دلم نیومد اول شدنمو اعلام نکنم

مینا خانم گرامی

نه تنها شما بلکه همه ی دوستانی که به این مکان و بنده ی کمترین نظر لطف دارند در همه چیز اولند بخصوص مرام و معرفت ... بهرحال خوش آمدید و امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره و ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید
حال شما؟

خوش به حالتون با این طبیعت زیبا و دوست داشتنی ای که میتونید ازش لذت ببرین
من که عاشق این جک و جونوارو طبیعتم

دلم برا این حیوون زبون بسته سوخت

خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
امیدوارم که شما هم در هرجایی که هستید بهترین ها نصیبتون باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

nader شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ http://royayeshirinam

سلام
بالاخره نگفتی اخر کار چی شد؟
گوشت اهو را به دندان کشیدی یانه؟
به خسارتش می ارزید؟

نادر جان

هنوز برای خودم این چنین اتفاق نیفتاده و این عکس رو از یکی از ماشینهایی که دچار چنین حادثه ای شده گرفته ام و همینطور که دیدی راننده ی ماشین ترجیح داده بود شکار و ماشینش رو هر دو رها کنه و بره تا بعدن از طریق اداره ی بیمه ماشینش بتونه اونو تعمیر شده تحویل بگیره.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام آقا حمید
از قدیم گفته اند که حاجت شکم زود برآورده میشه. شما پشت فرمان اتومبیل هی این تابلوهای عبور آهو رو دیده اید و دلتان هوای خوراک آهو کرده. خدا هم دلش سوخته و گفته تو این وادی که آهو زیاده، بزار دل بندم را شاد کنم. حالا این طوری حاجت شکمتون را برآورده کرده، مقصر فرشته هاند که درست نفهمیدند چطوری آهو را تحویل شما بدهند. شاید فرشته های اونجا فارسی بلد نیستند و دستور العمل تحویل آهو به شما را درست متوجه نشده اند.
با آرزوی برآورده شدن آرزوهای شکمی برای همه (البته نه به این شیوه)

سپهر جان

همینطور که در پاسخ نظر نویس دیگری عرض کردم ... خوشبختانه هنوز دچار چنین تجربه ای نشده ام و از اون خوشبختانه تر اینکه از طریق همکارای شکارچی ام، همیشه «آماده خوری» نصیبم شده ... گفتنیه که این عکس رو از یکی از ماشینهایی که دچار چنین حادثه ای شده گرفتم و راننده ی ماشین بیخیال شده بود که هرچند آهو خودش رو به ماشینش زده؛ اونم آهو رو به سیخ بزنه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام... ایول الله یعنی فرین خانم فارسی اونم با لهجه نجبادی تکلم میکنه؟؟!!!!
خیلی مخلصیم...
یاحق.

امیر جان

نباشه نباشه توی خونه ی یه نجببادی داره بزرگ میشه و باید و شاید که گویش و لهجه ی نجببادی رو یاد بگیره

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

خوب می خواستم چند وقتی خواننده باشم ولی شما ماشاا... همچی یهو یک موضوعی انتخاب میکنید جنجالی، که من نمیتونم خودمو کنترل کنم و نظر ندم ... اینبار که دیگه اساسی پاتونو کردین تو کفش ما محیط زیستی ها! و خوشحالم که شما هم طرفدار محیط زیست هستین و صــــــــــــــــــــــــــــــــــدها تجربه بسر بردن در طبیعت دارین. طفلک عیال با این پز طولانی که شما براش اومدی
البته شدیدا با این قضیه موافقم که در ایران مورچه و مگس هم از آدمی فراری هستند ولی در کشورهای دیگر، جانوران یکجورهایی با انسان همزیستی دارند، ایرانه دیگه.... ضمنا اگر تشریف آوردین ایران با من هماهنگ کنید، میبرمتون جایی که نه از مامور محیط زیست بترسین و نه دنبال سایه آهو بدوید، بعدش هم هوچی نبینید! 50 متری خوبه؟ با آرامش البته. قمشلو قوچ و میش بیشتر داره تا آهو و البته بله کمی دیدنشون زمانبر وسخته.

ضمنا برداشت من این است که عکسها مربوط به حادثه دیگران است دوستان نه آقا حمید

راضیه خانم گرامی
نظرنویسی یا ننوشتن شمای گرامی به انتخاب خودتونه و لطفن هرطور که راحت ترید عمل کنید و بنده نسبت به انتخابتون نهایت احترام رو قائل هستم.... از اینها که بگذریم ... دقیقن درست تشخیص دادید و این عکسها رو از یکی از ماشینهای بین جاده ای که دچار چنین حادثه ای شده بود گرفتم. البته راننده ترجیح داده بود که ماشین و شکار رو رها کنه و بره تا بعدن از طریق ماموران بیمه، ماشینش رو تحویل بگیره و ای بسا که ممکنه خودش هم دچار مشکلی شده باشه؟؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شکری شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.banknevesht.ir

سلام حمید خان..عکس این اتومبیل را با این وضعیت دیدم برام سوال پیش اومده که: جنس ماشینای اونجا هم مثل پراید خودمون شل و ول شده یا اینکه آهو های آمریکایی هیکلشون فولادیه؟!

رضا جان

بهرحال همه جای دنیا انواع و اقسام ماشین با انواع قیمتها رواج داره و ای بسا که همانند پراید و ژیان( از جنس دله ی روغن نباتی) هم خاطرخواه داشته باشه ... ولی بگما ... وقتی که دو چیز با سرعت و از طرف مخالف هم به هم بخورند هیچ هیچ نشه؛ لابد یه گرد و خاکی به پا میشه .... مگه نههههه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

بهار یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ http://azin6060.blogfa.com

سلام جناب مستر حمید
دقیقا امشب تو جاده ی کمربندی که می خوره به ویلاشهر ی لاشه سگ افتاده بود....و من یادم به خارج از کشور افتاد که بعضی جاها می زنند عبور حیوانات...
قربونش برم که این دیار نون سراسر سگ و گربه دارد.....

جناب میسیز بهار گرامی

خاب دیگه ... هر کجا بنا به محیط زیست و حیات وحش و نیمه وحشش باید تابلو نصب کنند و نیستی که ببینی گاهی مواقع چه حیواناتی میاند و رد میشند .

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

خدای من چه تصادفیییییییییییی

شیرین خانم

کدوم تصادف؟ ملاقات ما با شما ... شما با ما ... آهو با ماشین ... ماشین با آهو!!؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ http://diarenoon.ir

درود بر اقا حمید
از این گوشت اهو ها گیر اوردی یه بوقش شوتی ندایی چیزی بده که بدفرم خراب اهوییم

میگم فسقلی شما(به قول خودتون) نجبادی میحرفه؟آیی خوشم میادا

راستی قابل شما رو نداشت ..سر اون اهوهه حساب میکردیم ..ممنون از کپی رایت ..فعلا که قمیشلو یه چندتا اهو داشت گویا داره رو به زوال میرهههه..هی روزگااار

شاد و موفق باشیدددد

آق مجید دیار نونی

بی انصاف ... مگه شما که هی گوشت شترا رو میزنی توی رگ، بوقی، شوتی، خبری میدی؟؟

منتها حالا که قرار شد حق کپی رایت رو پرداخت کنیم؛ از شما قول که اینورا تشریف بیارید؛ یه کباب مشتی آهو از ما.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ

نقل قول:
"نظرنویسی یا ننوشتن شمای گرامی به انتخاب خودتونه و لطفن هرطور که راحت ترید عمل کنید و بنده نسبت به انتخابتون نهایت احترام رو قائل هستم.... "

آقا حمید، از احترامی که برای خوانندگان وبلاگتون قائل هستید ممنون و البته توقع اینقدر بی مهری را دیگه نداشتم.من صاف و ساده براتون نوشتم. چون معمولا وقت نوشتن ندارم و کلا الکی نویس هم نیستم، اینو نوشتم . من چون وبتون را دوست داشته و دارم و یک حس خوبی به نوشته های شما داشتم، اینجا مرتب سر میزدم و خلاصه عرض کنم که این تنها وبلاگی بود که بهش سر میزدم. باشه دادا جان، شمای گرامی(یا همون من- این دیگه خیلی ثقیل بود...) !! سعی میکنه فراخور خودش و اطرافش انتخاب کنه و پاشو از گلیمش درازتر نکنه. ما که عادت داریم به بی مهری دادا.

ارادتمند شما و کلیه خوانندگان گرامی، راضیه

راضیه خانم گرامی

شاید بهتر از بنده بدونید که نوشتار همیشه ایهام آوره و افراد براساس حس درونی و احساسشون (میتونند) متفاوت برداشت کنند و همین باعث شده که سوتفاهمات بسیاری ایجاد بشه.

جالبه که در مورد کامنت قبلی شما بنده تداعی مثبتی حس کردم و پیش خودم اینگونه تعبییر داشتم که منظورتون این بوده که با آنکه سرتون شلوغ بوده و سخت مشغولید؛ باز لطف و تشویقتون رو شامل حال بنده کرده اید . .. بهتره بگم به نوعی هیجان نوشته باعث شده که وقت بذارید و نظر بنویسید و انرژی مثبت نظر تون رو متقابلن به سمت بنده روانه کنید. البته از طرفی هم میتونه معانی دیگه ای هم تعبییر بشه که بگذریم.... برای همین بنده عرض کردم که هر انتخاب شما برام قابل احترامه. اینکه چرا شما برداشت «بی مهری» داشتید برام سواله؟ و شاید ابهام جواب نویسی بنده باعث این سوتفاهم شده!؟ که از این بابت سخت معذرت میخوام. بازم عرض میکنم ... بنده از حضور فرد فرد دوستان تشکر میکنم و معتقدم که هر نظر نوشته ی دوستان دربردارنده ی انرژی مثبتی است که شامل حال بنده میشه و قدردان آن هستم.... لذا

مطمئن باشید که به عنوان یک هموطن و همزبان و از همه مهمتر همدل تحصیلکرده، برایتان سخت احترام قائل هستم و بازم از بابت هرگونه سوتفاهم پیش آمده عذرخواهی میکنم.
===============
در ضمن آجی به دل نگیر ... بالاخره خستگی و دیرهنگام شب پاسخ نویسی نظرات دوستان هم در پیش آمد چنین سوتفاهمات بی تاثیر نیستا ... حالا نگفتی کی بریم شیکار؟

طلا خانم یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.talaincanada.blogfa.com

اخی گناهی اهوهه.دلم سوخت واسش
منو یاد برنامه تنگ صیادم انداختید.یه برنامه برف و یخ وسط چله زمسون با شکار های زیبا و ستودنی گله به گله و صف به صف روی یالها.......
اما خدائیش این عروس عروسک من فرین خانم هم دنیا دیده است ها ....واسه همینه واسه گل پسر به دنیا نیومده ام نشونش کردم.از طرف من ببوسیدش که مادر شوهر خیلی دوسش داره .
در ضمن برادر حمید عزیز حالا شما هی بیاید پز این کشورتو رو بدید دلتون بسوزه خبر ندارید ما خودمون تو مملکتمون تو خیابونها که سهله هر کجا بریم اونقدر حیوووووووووووون اونم از نوع درجه اولش دور و برمون ریخته که حد نداره.یه باغ وحش زنده و بزرگگگگگگگگگگگگگگگ دیگه خودتون تا اخر خط رو برید دیگه

طلا خانم گرامی
همین حالا بگما ... به اون پسر هنوز بدنیا نیومدتون بگید که دختر من آشپزی بلد نیستا ... در ضمن اهل جهاز دادن که نیستیم هیچ ... سفت و سخت هم اهل شیربها گرفتنیم

توصیفتون از فراوون بودن حیوون به حدی جالب بوده که یکی از دوستان در مورد اینکه نکنه خونه تون نزدیک یه جای بخصوصی از شهر بوده که آدمهای تحجر فکر گوساله، به یکی از مدارس پرورش گاو رفت و آمد میکرده اند؛ به شک افتاده بود.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ

سلام حمید جان:
قبل از هر چیز بگم که مطلبتون خیلی با حال بود ؛به قول بچه ها کلی حال کردم با این موضوع .اقا حمید ؛جاتون خالی ما با بچه ها هر جمعه میریم شکار ؛البته نه اینکه فکر کنی شکار اهو یا گوزنا ؛ما بیشتر تو کار گنجشکو دیگه خیلی هنر کنیم کفتر چای(کبوترهای خاکستری رنگ که بیشتر عمر خود را در چاه های قنات سپری میکنند)هستیم ؛دروغتون نگم تا حالا که موفق نشدیم حتی یه دونه واسه رفع ... بزنیم ولی خوب یه روز میزنیم ؛این خط ؛اینم نشون....



آقا محمد عزیز

همه ی حالهایی که از این نوشته برداشت کردید نوش جونتون باشه و پیشکش.... در ضمن میگم یه وقت هوس نکنید گنجشگ شکار و رنگ کنید جای قناری بفروشیدا ... این مردمی که من میشناسم خودشون یه پارچه شکارچی اند

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ق.ظ

]سلام
یادم به جاده مشهد (البته ازراه کویر) افتادکه مرتبا تابلو خطر
برخورد باشترزده بودبابا صد رحمت به برخورد با آهو

مینو خانم گرامی
یه چیزی بگم ... شتر و آهو نداره ... خدا نکنه که تصادفی رخ بده وگرنه لطماتش مثل هم و البته کمی بیشتر و کمی کمتره ... دعا کنید اگه تصادف(بصورت اتفاقی) رخ داد لابد به گنج بربخوریم

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

آقا حمید،
راستشو بگم خیلی خوشحالم که برای هردومون و البته خیلی بیشتر من، سوءتفاهم بوده.اینم از فواید محیط مجازیه که خیلی ها از جمله من میتونن راحت حرف دلشون را بزنن. شاید رودررو اگه بودیم جریان "از رفاقت، جدا مینویسم" پیش می اومد. ممنون که درکم کردید و واقعا دیگه حرفی برای گفتن ندارم به جز تشکر.
با احترام، راضیه

======
دادا ما شیکار نمیریم که! ما فقط رصد میکنیم!عاشق طبیعتیم و اهل طبیعت. هر وقت تشریف بیارین ایران، در خدمت شما و خانواده هستیم.

راضیه خانم
بنده هم خوشحال شدم که صادقانه فرمودید و بی ریا پذیرفتید. موفقیت و آرامش شما آرزوی بنده است.... ایشاالله دعا کنید توفیق سفر به ایران نصیبمون بشه؛ دیدار شما و بسیاری از دوستان هم افتخاریه برای بنده.

یا حق

کوروش دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ http://KOROSH7042 .COM

چه بی خبر بودیم
شدیم شکار عده ای شکم و زیر شکم پرست
سلام حمید جان
اینجا آتشی در نیستانی فتاده
که بهتراست بگوییم در جانی فتاد
راستی چقدر خوش شانسی که با فشاری که بر تو وارد شده بود سربازی زانو بر زمین با صوای مهیب و نخزاشده
ایست
نداد
وگرنه کار به بیت الخلاء نمی کشید
و چقدر زیبا بود که یاد گرفتم که در ندارد
بی خود نیست که اینها کم میاورند انان را به کبوتر با کبوتر !بازی متهم می کنند
در صورتی که کافر همه را به کیش خود...
حکایات حوزه ها را و بشکه هارا که همه میدانیم

اصلا بگذریم
من امروز روی فاز دیگری هستم و جرقه هارا می باید
بپایم
راستی ممنون که از شیون عزیز یادی هم کردی
اما توصیه می کنم دوستی گیلانی پیدا کردی بخواهی شعر کاوش را برایت بخواند
همانی که دلیل نامگذاری مردم به هنگام دادن سجلد!!
زیباست اگر ترجمه شود
حرف زیاد زدم می گویند دل پردرد حرف زیاد دارد
شاد باش و هرگز دلتنگ این غریبستان نباش

سلام هم نکردم
اما درودها می فرستم

کورش جان

خدای نکرده اینجا سرزمین «آزادی» است؛ البته به زعم خودشون و در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگه ... «ایست» هم اگه میدادند توی اون وهله کی گوش میداد که از درون درحال انفجار بودیم و توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر نداشت

رفیق!
فعلن که در این وادی بی همزبانی گیر افتادم و هموطن از هیچ نوع و نژاد و گویش و لهجه سراغ ندارم ولی به فرموده ی شما گشتی در اینترنت خواهم زد شاید که اطلاعاتی در باره ی شعر ذکر شده یافتم و فایده مند بود. از بابت معرفی شعر ممنونم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حمید دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.lemkadeh.blogfa.com

سلام من لنجانی هستم اما تهران زندگی می کنم شما واقعا نجف ابادی هستید؟ خیلی مردم با صفایی داره

به به همزبان و همدل و هم استانی و هم نام عزیز خودم حمیدجان

یادش بخیر که یکی از دوستان خواننده ی با فضل و کمالاتم(جواد لنجانی) که هر از گاهی سری به ما می زد و مدتهاست دیگه خبری از او ندارم و این حضور شما باعث شد که یاد خیری از او داشته باشم... از اینها که بگذریم خوش آمدی و امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره و ممنونم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه و اما در مورد سوالتون:

والله بخدا راست میگم و نجف آبادی هستم ... یعنی از لهجه ام نفهمیدی ... میگم نکنه جرم باشه و خبر ندارم در ضمن صفا و صمیمیت از وجود خودتونه و خوشحالم که خاطرات خوشی از همشهریام دارید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کوهدخت سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ http://koohdokht.blogfa.com

حیوون زبون بستهما به حریم حیووانی اونا تجاوز کردیم یا اونا به حریم انسانی ما؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

کوهدخت گرامی
عجب سوال فلسفی ... نمیدونم چرا یادم به اون سوال معروف افتاد که : اول تخم مرغ وجود داشت یا مرغ؟ راستی کی به حریم اون یکی دست درازی کرده؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ http://diarenoon.ir

درود اقا حمید
کدوم گوشت شتر...بابا گرونیس..چیز جای نیس...سکه یه تومنه...دلار دو تومن شد..این امریکای ضاله هم هر روز داره تحریم میکنه نمیزاره شترا بیان نجباد...

آقا مجید دیار نونی

حالا نمیخواد خیلی دهنت رو خشک بگیری ... دنیا به آخر برسه .... گوشت شتر یکی از اولیه ترین تغذیه ی ما نجببادیهاست. اصلن مگه شترا چه چیزی کمتر از بعضی از مسولینمون دارند ... اگه راهشون رو هم سد و تحریم کردند؛ آمریکاییها رو دور میزنند و خودشون رو به ما میرسونند تا جیگرشون رو بریم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ

سلام مجدد
شرمنده که برداشتم از این پست اشتباه بود...
البته حواسم بود که این رخ داد برای شما اتفاق نیفتاده، فقط کمی می خواستم سر به سر شما بگذارم ... البته به بزرگواری خودتان ببخشید ...
به امید اینکه چنین اتفاقاتی برای هیچ کسی رخ ندهد و آهوها به جست و خیز خود در دشت ها ادامه دهند و آدم ها از زیبایی آن ها در طبیعت لذت ببرند.
راستی آیا می دانستید در ایران شکارچیان غیر مجاز با موتورهای صحرایی به دنبال این آهوها برای شکار می تازند و این موجب میشه که آدرنالین در بدن این حیوانات بر اثر دوندگی بسیار بالا بره و موجب مرگ گروهی این موجودات می شود.
با آرزوی زندگی بهتر برای آهوها و آدم ها

سپهر جان
گـــُلم برای چی شرمنده باشید ... اینقده از این دست اشتباهات و سوتفاهم ها پیش میاد که حد نداره ... این که چیزی نیست؛ گاهی مواقع کار ناجور میشه و هیچ جوری نمیشه جمعش کرد.

در مورد اون توضیح علمی تون هم تشکر و نمیدونستم که مرگ و میر آهو ها بخاطر دوندگی بالا میره

یا حق

یوسف چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ق.ظ

سلام به حمید خان گل
آقا انقد این نوستالژیک مارو انگولک نکن. ما هم که پر چونه... هوس کردم یه دهن دشتی بخونم.
انقد آزادی! حتی واسه چهار پایان وحشی! ما تو کار دو پای اهلیمون موندیم، با تیر میزنن آب از آب تکون نمیخوره.
جل الخالق، از دست این کفار.
اینجا آهو های ما ضامن ندارن مجبورن حبس بکشن!!! باز ما زدیم خاکی، بگذریم!

آهاااا، راستی این آهویی که هوس نیشکون گرفتنشو در سر میپرورانید از کدوم نژاداشه دادا ؟!!!
بگگگگگگم؟؟؟ میگما!

یوسف جان

شما که توی ایرانید ... طفلی اونایی که خارج از ایران اند و سالها نتونسته اند سری بزنند و چه حس نوستالژیکی اونها داشته و خواهند داشت.

در ضمن رفیق ... خیلی مهم نیست که کدوم آهو ... آهو خانم یا خانم آهو ... مهم اینه که بشه نیشگون گرفت!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام بر شکارچی بزرگ
میگم ما که تا حالا گوشت اهو نخوردیم مزش رو نمیدونم
میگن یه مدل بزرگترش هست فکر کنم اسمش شتر یا یه همچین چیزی شما سراغ نداری میگن گوشت خوشمزه ای داره مخصوصا تو ایون باغ با چیز خیلی میچسبه البته بچه ها خیلی تعریف میکنند .
شوخی کردم چون این پستت رو دیدم هوس کردم من رو هم که میشناسی هلاک ایون باغ و یه پر گوشت شتر و چیزم
موفق و پیروز باشید

حامد خان

شتر میخوای رفیق!؟ سراغ دارم حسابی ... یه قدم وخ برو نجبباد ... نه نه ... همون تهرون هم گیر میاد ... اگه اونورتری که خاب دیگه بگرد شاید گیر آوردی. ولی بی انصافی نکنیا ... تنها تنها نزنی توی گوششا. گوشتی آهو هم باید حوصله داشت شاید گیرت بیاد

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

با سلام به شما. چه صحنه های غم انگیزیمن هم شاهد تصادف گوزن در سوئد بودم واونموقعه مسافر ایرانی از دوستان در ماشینمون بود چون ترافیک شدیدی شده بود وقتی به صحنه حادثه رسیدیم تازه فهمیدیم این ترافیک به خاطر اون گوزن بوده که در جا مُرده بود اون شخص با غمی جانسوز آه میکشید ما اول فکر کردیم که برای مردن حیوون بی زبون و از حیوون دوستیشه که داره آه میکشه راستش اصلا بهش نمیومدولی بعد که آه هاش تموم شد گفت حیف اون همه گوشت دیدید همینطوری وسط جاده افتاده بود؟ چقدر گوشت کبابی حیف شد.... و ما در حالی همه بهش چشم خوره میرفتیم موندیم از این همه حیوون دوستی این بشر با تشکر از شما

شفق سبز گرامی

چه خاطره ی جالبی تعریف کردید ... آره دیگه ... خووویلی از ما ایرونیها واقعن طرفدار حیات وحش هستیم و غمگین میشیم وقتی اونهمه گوشت کبابی بخواد تلف بشه

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مژده پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://mahenodarab.persianblog.ir

آهو واقعاً حیوون زیباییه ... من وقتی بهم می گن این گوشت شکاره اصلاً نمی توونم بهش لب بزتم... نمی دونم چرا همچین حسی دارم...

مژده ی گرامی

راست میگی ... حالا کو گوشت شیکار ... یه وقت بهش لب نزنی ها ... بده بیاد اینور که در نهایت ناراحتی جور شما رو میکشم که یه وقت افسرده نشید

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد