از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

صندلی داغ


به غیر از اینکه سخت مشغولم و نشده سری به وبلاگ دوستان بزنم؛ حسّ آن هم نبوده تا مطلبی تازه،  آماده کنم. بنابر این چه بهتر که این بار نشسته بر صندلی داغ باشم و سوال ها و پاسخ ها رو بعنوان محتوای اصلی این مطلب بــرگـزیـنــیــم. ضمن تبریک پیشاپیش جشن فرخنده ی شب یلدا(چلــّه)، از دوستان عزیز خواهش می کنم احساس راحتی داشته باشید و بقول معروف: «هیچ ترتیب و آدابی مجویید و هرچه میخواهد دل تنگتان بگویید و بپرسید» ... درخدمتم.... موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید 


نظرات 47 + ارسال نظر
شیرین مامان نیما شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ امیدوارم اوضاع بر وفق مراد باشه. و شب چله تون به خوشی برگزار بشه

شیرین خانم گرامی
تشکر از آرزوهای خوبتون. بنده هم آرزوی خوشی روزافزون برای شما و خانواده ی محترمتون دارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سوره شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام
چند وقته اونجا هستید؟
کدوم شهرید؟
از اونجا راضی هستید؟
هردو یعنی زن و شوهر مشغول کارهستید؟
فرزندانتون چند ساله اند و اسماشون ؟
کدوم کشورها مسافرت کردین؟
آیا همیشه اونجا موندگارین یا برمیگردین ایران؟
از فامیلهای درجه 1 و 2 هم اونجا زندگی میکنن؟
هرچند وقت یه بار میایین ایران؟
فعلا تا بعد
موفق باشین.

سوره ی گرامی
قبل از هرچیزی ممنونم که اجازه دادید اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه. و اما پاسخ:

_ چیزی حدود 5 سال
_ لسینگتون ایالت میزوری در مرکز آمریکا
_ رضایت زندگی در خارج از کشور امریه نسبی. منظور شاید به اون دلایل و توجیهاتی که ما رضایت داریم؛ دیگری ناراضی باشه. بهرحال زندگی جاری است و همه جا آسمان یک رنگ است. بمانه که در بعضی مکانها، یه موزولی آبی تره !

_ خیر فقط بنده مشغولم و فعلن خانمم بخاطر نوع ویزاش، بیشتر به کارهای هنری و ادامه تحصیل نقاشی مشغوله.
_ سه سال و نیم = فرین، سیزده سال=فاطمه
_ ترکیه، سوریه، لبنان، امارات=دبی

_ این سوالیه که همیشه توی ذهن هر مهاجری میچرخه. فقط میدونم خیلی هایی هم که برگشتند ایران، بعد از چند سال دوباره برگشتند کشور دوم. هرچی هست، مشغولیات جاری هر روزه ی زندگی و پابندی تحصیلی خودمون و بچه ها، سبب شده هی بیشتر پابند بشیم. در کل: خدا میدونه.
_بله دو تا از برادرانم نیز در آمریکا زندگی می کنند. از دوستان و اقوام دیر و دور هم کسانی وجود دارند.
_ هنوز که قسمت نشده. اگه به من باشه لااقل هر سال یکبار

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام خوبید؟
امیدوارم که در این سرمای زمستون درکنار خونواده گرم باشین
ضمنا شب یلداتون مبارک
خوش بگذره

مینو خانم گرامی
بنده هم برای شما بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم که شب یلدای فرخنده ای رو به جشن و شادی پشت سر بگذارید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ


سلامی دیگر
ببخشید من یک سوال داشتم (البته فکر کنم که سوال هام خیلی شخصی باشه، ولی همین طوری پرسیدم که حال و احوالی با شما کرده باشم)
شما چگونه عاشق شدید؟
آیا داستان خاصی در پی عاشق شدن شما وجود داشت؟
شاد و پیروز باشید

سپهر جان
یه جورایی مجبورم پاسخ هر دو سوالتون رو یه جا و طولانی بگم. از نظر من هیچ آدمی بدون «عشق» زنده نیست. فقط ممکنه معانی و تعابییر این عشق متفاوت باشه. یه روز عشق به یک انسان، روز دیگر زندگی، زمانی دیگر فرزند، زمانی دیگر خرید ماشین، زمانی دیگر .... منظورم اینه که حتی اگه کسی در عشق به انسان به شکست هم برسه؛ ای بسا که چند سال بعدش بتونه دوباره عشق تازه ای رو تجربه کنه. اونچه که مهمه بدونیم، اینکه حتی تکرار چند باره ی یک عشق _مثلن به انسان _ هیچ چیزی تکراری نیست و هر روز تازه و تازه و تازه تره و تازه های تازه ای رو در بر داره.

وقتی در مورد خودم خوب باریک میشم میبینم که ای بسا اولین عشق رو بصورت خام در دوره ی دبیرستان، بصورت یه طرفه _اونم از طرف خودم _ تجربه کردم. پس از اون ارتباطهایی در میان بود تا زمان ازدواجم و عشقولانه هایی که به «ز.ذ»(زن ذلیلی) ام رسید کی میدونه شاید هم در طول زندگی ام بارها پیش اومده که این احساسهای درونی ام لولیدن دوباره گرفته باشه ولی بخاطر ترس از قابلمه و لنگه کفش فرو کش شده باشه.

هرچند که بخاطر دلیل تابو بودن و بخصوص رسمی خانه مان سوز به نام «آبرو» و « آبرو داری» هیچکس نتونه صریح از داستانهای خاص عاشقی و عاشق شدنش بگه؛ ولی دلایل بسیاری میتونه عامل بشه: از نیاز جنسی! گرفته تا نیاز به همدم و همحرف و همعشق و همراه و همراز و همدل و اگه غربت نشین باشید شاید حتی یک «همزبان»، چه برسه به دلتنگی ها و فشار احساس تنهایی و افسردگی ناشی از غربت. اگر هم مثل من باشید که «عاشق عاشق شدن باشید» که دیگه خدا رحمتون کنه؟

میدونم جوابی شـُسته _ رُفته تر از این همه درازگویی هام منتظر بودید ولی آخه اگه بخوام یکی به یکی بگم که خوووویلی میشه و تا فردا باید بگم که .... بمانه که الان زمزمه میکنم: «دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن فایده نداره/دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره// وقتی، ای دل، به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگهدار/ وقتی به چشمون غزلخون میرسی خودتو نگهدار// داری پیر میشی و خبر نداری...»

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محسن شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام بر استاد حمید.
نظرتون در مورد من چیه؟(نیست که من رو همه می شناسن و می خوان توی انتخابات ریاست جمهوری امریکا به من رای بدن گفتم اینجا هم این طوری اطلاع رسانی کنم)
اولین چیزی که بعد از کلمات زیر میاد به ذهنتون رو بگید

زبان
دوری از استرس های بی خود
خانواده
وبلاگ
خواننده هایش
تعطیلی وبلاگ
ای کاش نمی رفتم
راه برگشت باز است
آسمان آبی
امنیت روحی
حجاب
دلار
ایران
نجف آباد

محسن جان
از نظر من همه ی دوستان خواننده، همزبانان همدلی هستند که ویژگیهای مشترکی باعث شده، در عین تضاد افکار و سلیقه و شاید اخلاقی و طبقاتی دور یه سفره(چه بهتر بگم کــُرسی شب یلدا) جمع بشیم و بجای هر غـُرغر و غیبتی گپ بزنیم و بگیم و بشنویم و شما هم یکی از اون شاه گــُلهای حاضر در این مهمونی هستید.

اما پاسخ:
_ به تعداد هر زبانی که میدونید؛ دنیای فکر و درونی تان بیشتره.
_ خودت میگی استرسهای بیخود ... اصلن چرا به اینجور چیزهای بیخود نزدیک میشی که بخوای دوری کنی؟ البته بگما ... استرس یکی از ویژگیهای این روزهای همه ی ایرانیان است و یه جورایی باید بزنید بر طبل بیخیالی و با آدمهای مثبت بیشتر بچرخید. بقول عمه ی پیرم: یه چیزو کنارت داشته باش؛ غم یا گشنگی رو؟
_ اولین و آخرین پناهگاه آرامش افراد
_ تجربه ای تازه با هیجانی در آغاز و فراز و نشیبهای فکری و روحی در ادامه

_ تنها انگیزه ی ادامه دادن وبلاگنویس. بهتره بگم اصلی ترین نیاز پویایی وبلاگ
_ فکریه که همیشه هست. فقط باید نوع نگاه رو عوض کرد و نوشت برای آنکه نوشته باشم و لذت ببرم، تا به تعطیلی نرسه. اگر هم رسید که رسیده و سرسلامتی اونایی که هنوز هستند.
_ مطمئنن باید میرفتم؛ وگرنه نرفته بودم. به درسها و تجربه ها نظر کنیم.

_ اگر بخواهیم و باور کنیم.
_ هرچند که بعضی جاها آبی تره.
_ کی داره؟ اصلن مگه روحی هم مونده؟
_ یه روز به زور بر میداشتند و مردم نخواستند و این روزها بزور میگذارند و بازم ...
_ بی زحمت رد کن بیاد که ده میلیونش رو واسه ی یه مریض میخوام.
_ همیشه ماندگار و زنده.
_ یکی از قاره های تازه کشف شده.

موفق و پیروز باشید ... درود و دوصد بدرود
ارادتمند حمید

محسن شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ

آقا توی این زمستونی که قیمت گاز رو n برابر کرده اند شما هم می خوای خودت رو با ما گرم کنی.قبلا می گفتن با صورتش رو با سیلی سرخ نگه داشته حالا شما می خواد ما تحت گرامی تون رو با ما گرم کنی.

محسن جان

بابا گرم کردن خودم چیه؟ با شما دوباره زنده میشم.

در ضمن بفرمایید «باسکن» ، «آقا دایی» .... البته بگما ... اونجا رو باید «جمع» کرد تا «گرم»

مصطفی شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام آقا حمید گل

شب یلدا شما هم مبارک باشه.
خوشم میاد می بینم حواست جمع ه و مناسبت ها را بیاد داری.
.............................................................................................اما سوال

1-انسانیت را برای من تعریف کن
2- بر اساس سوال 1 ، ایرانیها انسان ترند یا آمریکایی ها( بدون رودربایستی)
3 - بر همین اساس مسلمان ها به انسانیت نزدیک ترند یا غیر آنها( حداقل آنهایی که میشناسید)
.....................................................................................
سوال اضافه : خرج متوسط در یک ماه چقدر است؟2000 دلار؟ 2500؟
......................................................................................
مثل همیشه مخلصیم

آقا مصطفی
بالا برند ، پایین بیان ... عید فقط عید خودمون و مناسبتها هم فقط مناسبتهای خودمون. حالا اگه میگند: کریسمس، منم میچسبونمش به شب چله ی خودمون ... در ضمن خوش باشید و جای ما رو خالی کنید.

پاسخ:
1- نمیدونم ... والله حضرت مولاناهم هفتصد سال پیش چراغ بدست دنبالش میگشت و نجست(دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/کز دیو و دلد ملولم و «انسانــ» ــم آرزوست). فقط میدونم انسانیت یه چیزیه تو مایه ی آدم بودن(آدمیت)!؟

2- فکر کنم این سوالو پرسیدی تا یه کتک واسه ی من درست کنی. آخه برادر ... کی میگه دوغ من ترشه ...تازه اش هم هوشکی دیگه نه و من که شناسنامه ی سردر خونه ام اسم شهرمه چه برسه به کشورم. منتها بد نیست بدونی که همه جا خوب و بد داره ... فقط بعضی جاها غیر انسونهاش بیشتره.

3- شاید بشه بگی که تفکرات غلط و خرافی مذهبی یکی از دلایل اصلی مشکل دار بودن مردم شده و میشه. ولی هیچ فرقی نداره. حتی همین مسیحی ها هم بعضی هاشون چنان جفنگ در میاند که حد نداره و مثل همه ی جاها، توجیهشون هم «مذهبه». شعری هست که میگه: دین اسلام به ذات خود ندارد هیچ عیبی(البته کاملن موافق نیستم ولی بمانه) هرچه عیب هست در مسلمانی ماست.

پاسخ اضافه: بنا به نوع توقعاتتون از زندگی و بخصوص ایالت و شهر و حتی محله ی زندگیتون متفاوته. یک زندگی ساده ی ایرونی وار، در یک شهر کوچک، برای یک خانواده ی چهارنفره _البته در مرکز آمریکا، وگرنه در لس آنجلس و شهرهای بزرگ دوبرابره_ چیزی حدود همون 2500 تا 3000 تا نیازه تا در رفاه زندگی کنید.

مثل همیشه چاکریم. موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید
یلدای شما هم مبارک

من سوالی ندارم...بعدا میام جوابهاتون رو میخونم
خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
جشن و شادمانی شما هم فرخنده باد.

در خدمتیم ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدورد
ارادتمند حمید

احمد یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ

درود.
1- بی رودر بایستی چند سالتونه؟(سوال ما ایرانی ها)
2-احیانا اگر گرین کارت قبول شیم بحث اسپانسر چقذر جدی هست؟
3- چرا بعضی در مصاحبه گرین کارت رد می شن؟(ببخشین خیلی خل و چلن؟)
4-یادگیری زبان در امریکا بهتر جواب میده یا ایران؟البته در هر دو شرایط ایده ال را در نظر بگیرین.
5- چقدر زبان انگلیسی بلدین؟در این مورد اعتماد به نفستون چقدره؟
6-اگر زن نداشتین زن گرفتن در امریکا را تر جیح می دادین یا ایران؟احیانا نوع بلوند سیاه دورگه ؟یا اصلا بی خیال زن گرفتن می شدین؟
7- به یاد مرگ می افتی؟اگر با همین وضعیت زندگی کنی چند سال دیگر زندگی کردن را دوست داری؟از مرگ نمی ترسی؟بهشت را برای خودت تضمین کرده ای ؟حوریان بهشتی را دوست داری یا اینکه دلبرکی را دیده ای که ایشان را به حوریان ترجیح دهی؟

احمد آقای عزیز
1- دوسال از خدا کوچیکترم .... دقیق 45 سال.
2-خیلی جدیه. برای نود درصد از ایرنیان، که حتی بعضی هاشون هم پشتوانه ی مالی و پولی بالایی داشتند، اسپانسر حتمی بوده. البته بوده اند افرادی که پیش پیشکی محل کاری اسپانسرشون بوده و یا بدون هیچ آشنا و اسپانسری، ویزا گرفته اند.
3- سوای مسائل احتمالی، مهمترین اصل اشکال در مدارکه. منظور نذر و دعا و توسل به ابوالفضل کاساز نیست.

4- بطور حتم فراگیری زبان در محیطی که به آن زبان صحبت می کنند بسیار عمیقتر و بهتره. راز این قضیه هم به کاربردی شدن یادگیریهاست. به این معنی که نیاز شما در موقع و مکان مناسبش سبب میشه تا زبان رو بطور عمیق یاد بگیرید.

5- ای بدکی نیست. هرچی هست دیگه اون خجالت کشیدن ها و سرخ و سفید شدنهامون کمتر و کمتر شده . ولی مطمئن باش تا ابد در حال یادگیری تازه ها هستیم.

6- میگم نمیشه حالا که بد و خوب نمیکنم و آسیابم همه چیز رو خورد میکنه و در یک کلام غرقم، همه اش رو رد کنی بیاد ... باور کن وسواسی نیستما بعد از شوخی: اگه به من باشه و قرار باشه بازم زن ذلیل بشم؛ ترجیح میدم زنم نیز همزبان و هم فرهنگم باشه. فقط دقت کنید که چه بسیار کسانی که با دیگران از قوم ها یا شهرستانهای دیگه ازدواج کرده اند و هزاران مشکل داشته اند. اصلن از همه ی اینها که بگذریم مگه نشنیدی که اون خواننده میخونه: «دختر ایرونی همصدای من/خون گرمیه دررگهای من؟» آخرش نون خونگی یه چیزی دیگه است دادا.

7- خیلی. یعنی روزی نیست که به این مقوله فکر نکنم. اصلن هم از مرگ ترس ندارم. چرا که معتقدم «انسان روحه نه جسد» که با مرگ از بین بره. بلکه مرگ یه دوره ی جدیدی از تحول روحیه. از طرفی هم چون معتقدم آدمها(روح) دچار تناسخ میشه؛ بهشت و جهنم هر آدمی همون پس دادن نتیجه ی اعمالشه در زندگی های بعدی= کارما. لذا سرکه ی نقد به از حلوای نسیه است و هرکجا وقت خوش افتاد؛ همانجاست بهشت.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ق.ظ

با سلام بر حمید خان گل و بلبل
.
تا حالا شده کاری از دستت بر بیاد و برای کسی انجام ندی؟
.
ارادتمند

امیرجان
صد در صد. مگه میشه که آدمی توی دنیا باشه و کارهایی از دستش بر اومده باشه و همه _ دقت کنید، همه _ ی اونها رو انجام داده باشه؟ منم یه آدمم مثل همه ی آدمهای دیگه. منتهای کلام، توانا بودن در انجام هر کاری، مقدماتی لازمه. وقت، پول، موقعیت ، مود انجام یه کار و موارد بسیاری باید دست به دست هم بدهند تا اون کار انجام بشه. فقط دقت کنید توی زندگی های شخصی خودمون چقدر رخ میده چه برسه به موارد بالاتر و بزرگتر.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام... چون بی رو درواسیه پس میپرسم...
۱-چقدر دغدغه نگرش دختر بزرگتان نسبت به اسلام و... وتضادهایی که ممکن است برایش پیش بیاید را دارید؟؟؟
۲-(پرسش خواهرم)راسته که میگن آمار بچه دزدی و... اون طرفا بالاست واصلا مثل شهر خودمون بچه ها میتونن تنها حداقل توی محله خودشون بتابن؟؟
۳-نظر خانمت راجع به نوشته های وبلاگت چیه؟؟؟
۴-دختر کوچکت چقدر فارسی بلده؟؟؟
۵-اگه دوباره بخواهی انتخاب رشته وبطبعش انتخاب شغل کنی چیو انتخاب میکنی؟؟؟
۶-اگه یه روزی برای مثال آمار بازدیدت خیلی بالا رفت و... ویه نفر خواست وبلاگتو بخره چقدر سرقفلیتو میفروشی؟؟
۷-حس امید به زندگیت چقدره؟؟؟
۸-بهترین وبدترین اخلاق نجف آبادیها چیه؟؟
بازم سوال هست....اما حوصله شما وبقیه سر میره...راستی به هر کدوم که عشقته جواب بدی هم ممنون.
یاحق.

امیر عزیز از وبلاگ نجف آبادیها
مطمئن باشید بنده هم بی رودروایستی پاسخ مینویسم:

1- از آنجا که روی هیچ دینی متعصب نیستم؛ اتفاقن خوشحال میشم که اینگونه تضادهای فکری و شک و تردیدها، هرچه بیشتر و بیشتر برای او رخ بده. از قدیم هم گفته اند: شک، قدم اوّل راه یقینه. عوضش هر دینی رو انتخاب کرد؛ با آگاهی و از سر عشق پیروی خواهد کرد؛ نه از سر تقلید کورکورانه.

2- در آمریکا بازی کردن بچه ها در کوچه و محله، به سبک و روال ایران، مرسوم نیست. ولی اینگونه هم نیست که از سر ترس، هیچ بچه ای تنها آمد و شد نکند. بهرحال همه جای دنیا از این دست اتفاقات رخ می دهد. فقط ممکن است رسانه های داخلی، اینگونه موارد را در آمریکای جهانخوار، بسیار بزرگ و یا سیاهنمایی کنند.... به خواهر محترمتون سلام برسونید.

3- هرچند وبلاگ، هووی نامحسوس ولی محترم ایشونه .... میفرمایند که: سبک قلمش(منظور حمید) خاص خودشه، معلم بودن و دربر داشتن نکته های آموزشی در ورای همهی نوشته ها معلومه، براشون خیلی وقت میذاره و نه نونی توشه و نه آب و فقط دردسره و اگه چاره داشتم یه پیت حلبی نفت میریختم روش و آتیشش میکشیدم و ...

4- میشه بگی خیلی عالی و روان ولی از وقتی که رفته مهد کودک، بخاطر روانتر بودن انگلیسی به زبونش، متاسفانه فقط انگلیسی حرف میزنه و بدجوری فکرم مشغول این موضوعه و دارم تحقیق میکنم چه باید کرد؟

5- بمانه که زمانی که توی ایران بودیم ، خانمم یه ریز میگفت: چرا از مترجمی زبان انگلیسی به ادبیات فارسی تغییر رشته دادم؟ که اگه همون انگلیسی رو خونده بودم لااقل چهارتا شاگرد خصوصی میداشتم یه کمی درآمد جانبی. ولی الان خوشحالم که فارسی رو نه بخاطر رضایت و علاقه ی خودم ادامه دادم بلکه اصلی ترین عاملی که اکنون در آمریکا و به این شغل هستم همین تخصصه. لذا بازم ادبیات شیرین فارسی رو میخوندم.

6- چون میدونم همچین روزی پیش نمیاد؛ پس خیلی هم خوشخیالی نمیکنم. اصلن برای چی اینکار رو بکنم؟ کلی زور زدم خواننده های به این مشتی رو دور خودم جمع کردم؛ خاب اونم بره یه مغازه اونورتر وبلاگشو باز کنه

7- شاید اصلی ترین راز زنده بودن همه ی آدمها همین امید باشه. بمانه که گاهی تاقچه(طاقچه) بالا میذاره و تحویلمون نمیگیره ولی همیشه همراهم بوده.
8-


بنده در خدمتم... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

منوچهر سابق! یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.manesabegh.persianblog.ir

میشه منم چند تا سوال بپرسم حمید آقا ؟
1- چطور میشه که آدم زبان انگلیسیشو بتونه قوی کنه ؟ منظورم وقتی میاد اون ورا فکر میکنی آدم خود بخود زبانش خوب میشه یا باید تمرین خاصی بکنه ؟
2- من میخوام یک کافی شاپ بزنم بنظرتون کارم میگیره ؟
3- اگه شما در شهری زندگی میکردی که من کافی شاپ داشتم دوستداشتی بیای کافی شاپ من ؟
4- فکر میکنی اگه من کافی شاپ داشتم چه شکلی بود ؟

حالا بی خیال . نمیخواد جواب بدی . بگو اصل حالتون چطوره . برنامه کریسمس چیه ؟

منوچهر خان
بههههله که میشه. چرا نه؟ ... امر بفرمایید:

1- بطور حتم زندگی در اینور آب، سبب خیلی خوبیه برای یادگیری و پیشرفت زبان ولی به شرطی که به سختی های خاص خودش از جمله: خجالت کشیدن، از اجتماع گریزون بودن، ترس از گپ و گفتگو با مردم و ... رو بذاره کنار و بزنه به دریا. ممکنه اولش سخت باشه ولی بی تاثیر نیست. از بهترین راهکارها انتخاب یکی دو واحد درسی و ادامه تحصیله. منظور اجبار در درس خوندن، اجبار در تحقیق و ترجمه و گردآوری مطلب و مشق و درس و ... سبب میشه که با آنکه به شخص فشار بیاد ولی به مرور همینطور پیشرفت محوسش رو حس کنه.

2- آخه خدا کریمه ... اگه نگرفت هم نگرفته دیگه. عوضش اگه کسی ازت یه همچین سوالی کرد؟ با تجربه ی بالایی جوابشو میدی

3- بی شک. یادمه وقتی ایران بودیم و عیال واسه ی هرکارش یا خریدش ازم میپرسید که آیا دوست و آشنایی دارم یا نه؟ یه بار کلافه شد و گفت میترسم اگه بمیریم هم میگی، برو سراغ فلان مــُرده شور
4- شکل کافی شاپ آق منوچهر سابق خودمون.

چاکرتم دادا .... شکر خدا خوبیم و فعلن که به رفت و روب خونه و آماده سازی استقبال از مهمون سرگرمیم تا ببینیم از خدا چه خیری پیش میاد؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مامان مریم دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام آقا حمید
تمام جوابهاتون رو خوندم و خیلی لذت بردم
هر وقت که به شما سر میزنم حس خوبی از زنده بودن و تازگی بهم دست میده
امیدوارم در کنار خانواده محترم همیشه شاد و سلامت باشید
دختر هاتون رو ببوسید به خانم محترم سلام برسانید و بفرمائید اگه احتیاج به یه پیت نفت داشتند من در خدمت هستم
و یه سوال
من متولد ۴۸ هستم و ۴۲ سالمه
شما متولد ۴۷ هستید و ۴۵ سالتونه!
سلامت و در پناه حق باشید

مامان مریم گرامی
قبل از هرچیزی خدمت شما خوشامد عرض میکنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. از بابت کلمات خوب و تشویقهاتون هم سپاس بی نهایت دارم.

بنده هم بهترینها رو برای شما آرزو میکنم. در ضمن اگه اون اشتباه سن و سالم رو نکرده بودم که شما ریزبینی نمی کردید و نظر بنویسید و خبرم کنید که ... البته میدونی که سن و سال فقط یه عدده و مهم کیفیتشه که نه از طولش چیزی فهمیدیم و نه از عرضش در ضمن بی انصافی نکنید ... شما باید پشت من باشید نه عیالا ... بههههدش هم اون هوش کاری نکرده ، منو به سیخ و سه پایه کشیده. اینبار میخواد وبلاگ رو به آتیش بکشه .

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مامان مریم دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ

راستی آقا حمید منظور عمه محترمتون چیست؟

یه چیز رو کنار داشته باش غم یا گشنگی؟

با عرض پوزش از ابهام کلامم

یادمه هروقت که مشکلی پیش میامد یا از چیزی ناراحت می شدیم می گفت: عمه ! یا گشنگی بخور یا غصه؟ یکی اش رو بخور.

خطابم به اون دوست بود که حالا که استرسها و مشکلات از در و دیوار حمله آوردند پس دیگه غصه و غم رو شوتش کن بره که همون در به دریها برای یه لقمه نون کافیه.

مصطفی دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام دوباره

مرسی از پاسخ هایتان

اما یک چیزی به یکی گفتی که برام ایجاد سوال کرد؟

کارما؟ می دونم کارما چیه
ولی:
گفتید که به تناسخ اعتقاد دارید، میشود بیشتر توضیح بدهید! از کی به چنین اعتقادی رسیدید؟ چند سالتون بود؟ و مهمتر از همه دلیلتون چی بود؟
ضمنا من فکر کنم نمی شه هم مسلمون بود هم به تناسخ ارواح اعتقاد داشت!
به هر حال خیلی لطف می فرمایید اگر من رو در این باره روشن نمایید.
این هم بگم عقیده هر کسی برای من محترم است. فقط ندیده بودم مسلمان به تناسخ اعتقاد داشته باشه ، برام عجیب بود
پ.ن: اگر فکر می کنید که جوابتون احتمالا برای عده ای نو رسیده ایجاد شبهه می کند ، پاسخ رابه ایمیل من بفرستید
نوکرتیم داداش

آقا مصطفی

در وبلاگ قبلی ام یه مطلب مفصل و طولانی در این مورد نوشته ام. رد عقیده ی تناسخ از طرف اسلام به صراحت نبوده و یا شاید من ندیدم. بهرحال باور به تناسخ یک اعتقاد اساسی و رکن دین نیست و به گونه ای _البته از نظر من _ میتونه جزو باورهای فکری محسوب بشه . بهرحال پاسخ سوالاتتون:

شاید ده سال یا کمتره که در این زمینه تحقیقات و مطالعه ی جدی رو شروع کرده ام. صد در صد هم موافق نیستم یا بهتره بگم اطلاعاتم کافی نیست که بتونم به طور قاطع از اون دفاع کنم یا پاسخ همه ی مسائل رو بدم. ولی عجیب امید بخشه و یه جورایی پاسخ منطقی خیلی از سوالات و شکها رو در بر داره.

توضیح این سخن بماند تا زمانی دیگر و چشم اگه بتونم اون نوشته رو بصورت کپی گیری به ایمیلتون میفرستم ولی الان شدید مشغولم و چنانچه فراموش کردم بازم یادآوری کنید.

سرورید دادا ... قربانت

سپهر دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ


سلامی مجدد خدمت آقا حمید
تشکر از پاسختان که بطور عشقولانه به نگارش درآوردید. اگه تا فردا هم می نوشتید، خواننده پاسختون بودم و انتظار جواب شُسته – رُفته نداشتم.
تولستوی میگه : " آن جا که عشق هست، خدا هست" ... پس چرا لنگ کفش و قابلمه باید نثار شما گردد...

شب یلدا را هم پیشاپیش خدمتتان، تبریک عرض می نمایم و بفرمایید، توت خشکه و موویز ، آخ خ خ اگه زیر کرسی هم باشی که بیشتر می چسبه. بعد انار دون کرده .... از طریق اینترنت هم که نمی تونم اینا رو خدمتتون تعارف کنم، شما هم که ایران بیا نیستید که دعوتتون کنم. بنابراین تنها با ارسال موسیقی که به ایمیلتان ارسال نمودم ، شما را در این شب یلدا همراهی می کنم.
شاد و سربلند باشید.

سپهر جان
درسته خدا هست ... ولی کو معجزه ی خدا که بیاد مانع ضربه ی قابلمه بشه ؟ پس چه بهتر کمی صبر کنم زخم های سرم خوب بشه و دوباره از نو !

شما هم لحظات خوشی را درکنار خانواده سپری کنید و نه دادا ... خودم گشتم یه اناری پیدا کردم که توی همه ی ایرانتون گیر نمیاد ... انارا علی آباد و ساوه کی اند ؟ بی آب، دون ریز ولی عوضش تا بخوای مقبول. از بابت زحمت ارسال لینکها تشکر میکنم و در اولین فرصت و با حوصله لذت خواهم برد.

یا حق

مجید دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام به اقا حمید عزیز

خب بریم سر سوالها..البته سوالهای جالبی رو دیدم بچه ها پرسیده بودن...

- رووی؟ خوش میزگرد؟چیکارا میکنی؟

- تا الان چی بیشتر از همه عصبانیت کرده که هنوزم بهش فکر میکنی بازم روت تاثیر میگزاره؟

- چه موسیقی ای کار میکنی؟(خودم میدونم البته) چرا این نوع رو انتخاب کردی؟؟

- ایران یا امریکا؟اگه بگن بیای ایران نمیتونی برگردی دیگه میای؟

-دوست داشتی کجا زندگی میکردی؟چرا؟

- روزانه چند ساعت وقتت رو برای وبلاگت میزاری؟

- بازدید از چه جایی برات خاطره انگیز تر بوده؟(بیشتر جاهای دیدنی و .. (مثلا همین ترکیه که گفتین از کجاش خیلی بیشتر خوشت اومد که بازم دوست داری بری؟))

- اسلام یا مسحیت؟یا..؟!!

- تا الان برق گرفتست؟

- کی میای بریم سفارت بگیرم؟

- اخرین فیلمی که دیدی چی بود؟

- قشنگترین فیلمی که دیدی چی بود؟

- انتگرال مشتق ایکس میشه چند؟

- الان با این سوالای اجق وجق و بی ربط به هم که پرسیدم ازت گیرم بیاری چیکار میکنی؟

- کدوم یکی از سوالی بچه ها جواب دادنش برات سخت تر بود؟(مثلا کدوم شهر هستید )

آقا مجید دیار نونی

ســـَلووومت باشی دادا ... خوبیم. شاما خوبید؟

_ به نوعی دارید میپرسید که آیا رنجش از گذشته ها دارم یا نه؟ همه ی آدمها درگیر اینجور موارد هستند و فقط بعضی ها زودتر فراموش میکنند و میبخشند. راستش بعد از مهاجرت و احساس مردن و تنها شدن؛ کمتر چیزی هست که توی ذهنم مونده باشه. اگر هم هست مربوط به همین اخیر و تازگی هاست که ایشاالله گذر زمان بهترین درمونشون میشه.

_خنده ات میگیره که وقتی رفتم برم برای ثبت نام کلاس موسیقی، دیدم صف سنتور از همه شلوغ تره . بگما ... تا اون روز فقط یه بار سنتور رو از دور و روی صحنه دیده بودم و بس. خاب دیگه ما هم رفتیم دنبال یه چیزی که باهاش کلاس بذاریم و آخرش هم فایده ای نبخشید. بهههد هم یادتون نره که سال 67 و خفقان اونروزا .... همین موسیقی سنتی هم خیلی بودا.

_ باور کن اگه به من باشه؛ هیچ جایی برام اهمیتی نداره. ولی زندگی و آینده ی زن و بچه ام سبب میشه که دست و پام بسته باشه. پس بدون شک نمیام و صبر میکنم تا ایران بیاد اینجا .

_ بازم اگه من باشم؛ توی یه کلبه ی دور افتاده ... اتاقی توی بیابونها ... جایی که خودم باشم و یه عالمه کتاب و هیچ راه ارتباطی با عالم خارج.

_ بستگی داره ... هر هفته _البته اگه بتونم _ سه ، چهار ساعتی رو برای نوشتن مطلب وقت میذارم و در بقیه ی روزهای هفته فقط پاسخگویی نظرات و مطالعه ی وبلاگهای دیگران. ولی الان مثل اینکه چنان قرم قاتی شده که دارم جوابها رو هم نصف و نیمه مینویسم ..... مگه نهههه؟

_غیر از مسافرتهای خارج از کشور؛ آدمی بودم که تا وقتی دچار زن و بچه نشده بودم؛ هر دو روز یه بار یه گوشه ی ایران به مسافرت بودم و هنوز سفر به کردستان و دیدار از «دالا کوه» و نیز مسافرت به جنوب و دیدار از «شهر باستانی بیشابور» در نزدیکی کازرون رو یادم نمیره ... البته خیلی زیادند. دیدنی های لبنان و بخصوص کلیساهایی تاریخی در فراز یک کوه رو هم خوب به یاد دارم. ولی آرزوی دیدارم از ترکیه فقط و فقط دیدار از مقبره ی حضرت مولانا در قونیه است و بس.

_ همه شون. هوشکدومشون. اگه بنا به پیروی و نیاز انسانها باشه؛ اگه مومن واقعی باشم؛ هیچ فرقی نداره . ولی اگه بخوام فقط ادای مذهبی و متعصب بازی در بیارم و همین برتر دونستن خودم و باطل دونستن دیگرون؛ هیچکدومشون.

_ آره ... همون وقتی که نور بالا میزدم !!
_ زحمت نکش ... دیگرون زحمتش رو میکشند.
_ بخدا یادم نیست ... البته اسمشو منظورمه ها.

_ خیلی اند: مسیر سبز، رویاها چه میشوند، قاصدک؛ اشکها و لبخندها
_ این دیگه چه جور خوردنیه؟
_ میپرسم: دیگه نبود؟

_ سوالاتی که باید آمار دقیق میدادم ... یا تجربه اش رو نداشتم. مثلن مقدار در آمد ماهانه ی لازم برای یه زندگی در ... یا عاشق شدی؟ خاب آره دیگه ... من اصلن بلد نیستم «عشق» رو با کدوم «گاف» نقطه دار مینوسند؛ اونوقت مورد سوال واقع میشم . جوابش خوووویلی سخت بید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مرضیه دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام
من سئوالی ندارم
فقط خواستم درباره زنده بودنم اطلاع‌رسانی کرده باشم
شاد باشید و سربلند

یاالله مرضیه خانم
خوشحالم که تندرست و سلامت هستید و آروز میکنم که آرامش کامل نیز نصیبتون باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محسن دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ

ممنون که جواب های رک و راست می دید.
تشویق شدم بازم سوال بپرسم.


چه سوالاتی رو دوست دارید بپرسیم ولی نپرسیده ایم؟


لطفا باز هم اولین جمله و یا کلمه ای که در موارد زیر به ذهنتون میاد رو بگید:
1-زیدان
2-پدر
3-روزه
4-مدت زمانی که سفر ایران-آمریکا طول می کشد(مثلا 30 ساعت)
5-برف
6-زن
7-برادر
8-کچلی
9-تلاش برای فعالیت ایران شناسی در دانشگاه های آمریکا توسط حمید نجف آبادی.
10-انسانم آرزوست.

محسن جان
تعجب میکنم که چطور این نظرنوشته تون از زیر دستم در رفته ... بهرحال از بابت تاخیر در پاسخگویی، معذرت میخوام.

1- کدومو میگی؟ زین الدین زیدان یا جرج زیدان یا ؟ به قول نجببادیها چوم؟
2- یکی از اصلی ترین ستونهای خانواده که ای بسا حضور و حتی گاهی غیبتش محسوس نباشه. اگر نبود؛ من نیز نبودم.
3- سوای بار مذهبی اش، هر از گاهی و با رعایت شرایط خاصی، برای تندرستی بدن بسیار مفیده و حتی باعث میشه که «کارما» های منفی نیز بسوزند.

4- بطور معمول و با در نظر گرفتن ساعتهای معطلی در فرودگاهها و تعویض هواپیماها، 24 ساعت.
5- کریستالهای هنری از یخ، کار دست طبیعت و خداوند.
6- بلا باشد به هر خانه ای؛ الهی بی بلا نبود هیچ کاشانه ای شگفت انگیز ترین خلقت خدا ... وقت لطافت اوج نرمی و وقت استقامت، سرمشق هر مردی.

7- پشت و پناه هر آدم. البته از نوع خوبشا ... وگرنه گاهی هزار دشمن آن نکند که یک دوست و برادر و خویش کند.
8- کچلی هم خودش یه مـــُده. بیا آمریکا و ببین که چه کله گندهایی که کله ی مبارکشون رو مثل همون کدو تیغ میزنند و می تراشند.

9- باور کن اونم از سر بی کاریشه ... وگرنه اگه وقت داشت میچسبید به دو ریال پیل!!
10- "گفتند: یافت می نشود جــُسته ایم ما/ گفت: آنچه(آنکه) یافت می نشود؛ آنم آرزوست" حضرت مولانا

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام
آخه شما تفکر " دوباره از نو ! " را در سر می پرورانید و به خاطر همینه که خدا تقدیر قابلمه و لنگه کفش را نصیبتان کرده...
اگه رعیتا علی آباد بفهمند که پشت سر انارشون بد می گید، اون وقت ضربات بیل نیز ...
راستی یک سوال دیگه، شما مدرک تافل یا ایلتس دارید؟ اگر اطلاعاتی شخصی یا به نظر مفیدی که در این زمینه می تواند کمک کند را بفرمایید متشکرم و نحوه ای که شما این مدرک را گرفتید و همچنین منابعی که شما برای یادگیری زبان پیشنهاد می کنید (البته تجربه شخصی خودتون را مد نظر دارم) من خودم در زمینه speaking و بیان تلفظ ها مشکل دارم.
شاد و سر افراز باشید

سپهر جان

گر مرد رهی میان خون و کتک و چشیدن ضربه ی قابلمه باید رفت...

جواب سوالتون: خیر بنده در زمینه ی اخذ مدرک زبان هیچ اقدام جدی نکردم و میشه بگی چنان پروسه ی کاریمون سریع رخ داد که وقت اینکار نبود. درنتیجه زبانم در حد عادی ایجاد ارتباط و گفتگوی عادی است و شرمنده ام که در این زمینه هیچ راهکار و تجربه ای ندارم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینا سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام خوبین
یلداتون مبارک
فامیلاصلیتون چیه آقا حمید؟

مینا خانم

نه اینکه مهم باشه ها .... ولی میترسم باعث بشه که دیگرون بخواند «قضاوت» بد داشته باشند یا فکر کنند که مثلن با مقامات «قضایی» کشوری ارتباطی دارم. این در حالیه که از هیچ «قضا» قدری گریز نیست و اگه قرار شد باید مردانه به میدان جنگ و «غزا» نیز شتافت! پیدا کنید پرتقال فروش را در کشور پرتغال!

همیشه ایامتان فرخنده و مبارک باد.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مامان مر یم سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام آقا حمید
ممنون به خاطر پاسخ
دقت کردید چقدر بعضی از جملات با تمام کوتاهی معنی عمیقی دارند
یا غم بخور یا گشنگی
وقتی ما مشکلی داریم هم اون مشکل هست هم غمش اما غمش خیلی وقتا ازخود مشکل بزرگتره

انشاء الله در پناه خدا باشید

مامان مریم خانم
کاملن با صحبت شما موافقم و ای صد افسوس که وقتی آدم غم داره، حتی حضور در بهشت هم براش جهنم میشه.

تندرستی و آرامش نیز نصیب شما باد.

مصطفی سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام
خیلی سوال تو ذهنم هست ولی از کجا شروع کنم مهمه
والا به تازگی متوجه شدم که کوروش هم یه اقامت یک ساله گرفته وبا خانواده عازم مالزی شده
صحیح یا غلط بودن این کار را خودش می دونه
من خیلی نگرانش هستم ....
خدا خودش می دونه که چه چیزی در اینده منتظر خانواده اش هست
در رابطه با سوالاتم ان شاالله در وقت مناسب تری

سلامت باشید
به یاری پروردگار

مصطفی جان
شما که دیگه از خودمونی .... بازم سوال دارید؟ خاب بپرس رفیق! راحت باش.

در مورد مهاجرت دوستمون به مالزی، نگران نباشید و همه چیز رو بسپارید به خدا و ایشاالله که درسها و تجربه های خوبی در این اقدامش باشه و باعث بشه همه ی ما بر موفقیتشون خوشحال بشیم.

سلام به خانواده ی محترم و بخصوص پدر بزرگوارت برسون.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ

با سلام
من با سوال چگونه داغ عزیزان را در غربت تحمل کنیم وارد وبلاگ شما شدم .
به نظر شما تحمل داغ عزیزان در داخل و خارج از کشور تا چه حد با هم متفاوت است
و این قضیه برای یک کودک چگونه قابل هضم خواهدبود چه در داخل و چه در خارج از کشور
اصلا به نظر شما چگونه باید با کودکی که غم از دست دادن پدر را در دلش دارد رفتار کرد و او را به زندگی عادی خود برگرداند.

دوست عزیز بی نام

راستش جواب مشخص و ثابت شده ای ندارم. میدونم که آدمها متفاوتند و ای بسا که راهکاری که برای یه نفر جواب میداده؛ برای دیگران مفید واقع نشه. بخصوص که در این گونه واقعیتهای سخت، با کودکی سروکار داشته باشید. پیشنهاد میکنم با یک روانشناس مشورت کنید.

بازم متاسفم نه فقط بخاطر اینکه جوابی نداشتم بلکه بخاطر غم و دغدغه ی فکری که دامن شما و خانواده ی محترمتون رو در بر گرفته.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

عهدیه چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ


"Y"ademan bashad ke zendegi
"A"nghadr kootah ast ke
"L"ezzate
"D"aghigheyi bishtar be ham
"A"ndishidan ra bayad jashn gereft.
*YALDA MOBARK
محفل آریائی تان طلائی ، دلهایتان دریائی
شادیهایتان یلدائی ، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی

عهدیه خانم گرامی
قبل از هرچیزی اجازه میخوام خدمت شما خوش آمد عرض کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه. بازم ممنوندارم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این سراچه باشه.

پیام جمله های فینگلیش بی نهایت عالی بود و جدن هم «یادمان نرود که زندگی آنقدر کوتاهه که لذت دقیقهای به هم اندیشیدن را باید جشن گرفت»

همیشه ایامتان به کام و فرخنده باد.

موفق و پیروز باشید ...درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

وای چه موضوع باحالی مطرح کردید.چند تا از نظرات رو خوندم ولی تا آخر نشد.الان به یه جلسه دعوت شدیم با بحث؛تخلیه اطلاعات از تلفن؛برم ببینم چه فرمایشاتی میکنند برای خنده.فعلا یه سوال میپرسم:خانمتون میدونه این وبلاگ رو دارید و اگه میدونه وبلاگتون رو میخونه؟فعلا برم جلسه.......این پست رو فعلا نگه دارید خیلی باحاله

وحیده خانم گرامی

بههههله که میدونند ؟ پس چی؟ البته اونروزا سری میزد و میخوند ولی مثل اینکه هرچی تلاش کرد زورش به من نرسید و صلاح دونست کمتر اینورا آفتابی بشه و کمتر حرص بخوره. حالا نفرمودید: امری داشتید؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امید چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ

انشالله هندونه رویاهاتون شیرین .
انار موفیت هاتون پر دانه.
پسته خاطراتتون خندان .
قصه زندگیتون خوش و .....
عمرتون چون یلدا بلند باد ...
یلداتون مبارک
امید که آخرین روزها و واپسین ساعات پاییز توام با خش خش رسیدن به آرزوهای قشنگ باشه .
مخلصیم حمیدخان .

امید جان

بنده هم آرزو میکنم که همیشه لحظاتتون فرخنده و سرشار از شادمانی باد.

سرورید رفیق .... موفق و پیروز باشید... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ


کلی خندیدم. بازم غافلگیرم کردید آقا حمید با این موضوعتون!! الحق که معلمید... جدی خوشحال میشم که اینجا میام. شما هم خوشحالی که من اینجام دیگه

راضیه خانم گرامی

بههههله که از حضورتون خوشحالم ... اصلن مگه چندتا خواننده هام «راضیه» اند؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ق.ظ

با سلام خدمت اقا حمید

بدون مقدمه بریم سر اصل مطلب
۱.بین دستگاهای موسیقی سنتی با کدام مقامش بیشتر سر ذوق میای؟چرا؟
۲.نظرت در مورد موسیقی سنتی ایرانی ؟
۳.نظرت در مورد استاد شجریان؟
۴.اگه قرار بود به غیر از سنتور یه الت موسیقی ایرانی دیگه رو واسه نوازندگی انتخاب میکردی ؛چیو انتخاب میکردی؟چرا؟
۵.نظرت در مورد رابطه بین موسیقی و مذهب ؟ایا اصلا رابطه ی هست؟
۶.ایا قبول دارید ما در موسیقی اصیل ایرانی داریم در جا میزنیم؟نگید قبول ندارم که باورم نمیشه
۷.و به عنوان اخرین سوال :واکنش یا نظرامریکایها در مورد موسیقی سنتی ایرانی چیه؟اصلا میتونند باهاش رابطه بر قرار کنند یا نه؟
ببخشید خیلی سوال شد ؛هر کدوم که خودت دوست داشتی جواب بده
موفق و پیروز باشی محمد از دیار نون

محمد جان
نمیدونم قبلن هم تشریف آورده اید و به شما خوش آمد عرض کرده بودم یا نه؟ بهرحال ممنونم که ردی از اسم و نظر شریفتون برای زینت این سراچه به جا ګذاشتید. و اما پاسخ سوالاتتون:

۱- شیفته ی دستګاه اصفهان و دشتی ام. راستش در هر دو احساس لطافت و غم عمیق و ریشه داری رو برداشت میکنم که مناسب روحیه ی ما شرقی هاست. بخصوص ناله ی عمیقی که در قسمت دیلمان دشتی و بیات راجع اصفهان و فریاد از درون برخواسته قسمت اوج این دو دستګاه (عشاق) حس میشه.

۲- بهرحال موسیقی سنتی نمادی از فرهنګ چند هزار ساله ی ماست و همینګونه که الفبای فارسی رو ندونیم نمیتونیم فارسی بنویسیم، موسیقی ایرانی هم در نغمه ها و احساسهای موسیقاری موسیقی سنتی ما رایجه .

۳- وقتی که بزرګان موسیقی جهان درباره ی عظمت هنری استاد شجریان تعریفها کرده باشند، کی باشم که بخوام نظری در مورد ایشون بنویسم. فقط میدونم جاودانه بود ولی با این فعالیتهای مردمی که اخیرن داشت و در کنار مردممان باقی موند، نام بزرګشون برای همیشه ابدی شد. در یک کلام استاد شجریان کسیه که نه تنها در قسمت هنری و موسیقایی برترین اند، بلکه بعد از او هیچکسی در زمینه موسیقی مذهبی و بخصوص قطعه ی معروف ـ ربنا ـ نخواهد آمد.

۴- تنبک !!! هرچند سازی نیست برای اجرای نغمه ها، ولی در عوض همراه همه ی سازهاست حتی سازهای غربی. بخصوص که ریتم زندګی رو همیشه نغمه سازه. بعد از تنبک، عجیب شیفته ی نی و سه تارم چرا که همدم خلوت تنهایی هاست.

۵- هرچند که هیچ ارتباطی به نظر نمیرسه ولی اګه مثل مسیحیت هر دو درخدمت هم قرار میګرفتند، چقدر عالی میشد.

۶- به نوعی قبول دارم و شاید نیازه که تجدید نظر و انقلابی اساسی در این زمینه صورت ګیرد . ولی نباید تلاشهای بسیاری که در زمینه ی نوګرایی در موسیقی سنتی انجام شده رو ندیده ګرفت. بهرحال نیاز به تحول موسیقی سنتی خیلی محسوس شده و دیده اید که این سالها عوض اینکه فقط روی ردیفهای هفت ګانه ی موسیقی تاکید بشه، در زمینه ی نت نویسی و ګسترش قطعات ضربی و بخصوص ترانه ها و تصنیف ها کتابهای زیادی منتشر و تدریس میشه.

۷- از آنجا که آمریکا رو باید کشور هفتاد و دو ملت به حساب آورد، رواج موسیقی های کشورهای دیګه بسیار زیاده. هرچند موسیقی هندی و عرب بیشتر رواج داره و از همه مهمتر ګامهای شرقی و بخصوص وجود نتهای ربع و نیم پرده در موسیقی ایرونی زیاده، با اینحال و اګر هم لذت بالایی نبرند، براشون جالبه که بیشتر بشنوند و ببینند.

محمد جان
خودمونیما ... عجب سوالات سختی پرسیدی و چقدر زور زدم تا همین چند خط رو درباره اش بنویسم. بهرحال ببخشید که نتونستم دقیق تر و فنی تر پاسخ بنویسم. دمت ګرم بخاطر این چالش فکری که برام ایجاد کردید،

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدورد
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

اینبار تمام نظرات رو خوندم.سوالات خیلی جالب بودند.بعضی سوالها خیلی خلاقانه بود.و البته پاسخها کامل و بدون حاشیه.پاسخی که در مورد فامیلتون داده بودید خیلی جالب بود.شاید در مورد بعضی مطالب بعدن ها ازتون بیشتر بپرسم مثل تناسخ وکارما .....پاسخهاتون باعث شد خیلی بیشتر شما رو بشناسم .اینکه پرسیده بودم خانمتون وبلاگتون رو میخونه برای این بود که با این طبع شوخی که دارید خانمتون از بعضی مطالبتون دلگیر نمیشه که توی پاسخ هاتون جوابم رو گرفتم.حالا میشه دوباره سوال بپرسم:
-شما دقیقا شغلتون چیه و کجا تدریس میکنید.؟منظورم اینه دبیر ادبیات هستید یا استاد دانشگاه.آخه شاگردهاتون به بچه مدرسه ای نمیخورند؟مدرک تحصیلیتون چیه؟
-اینکه اونجا روابط تون با برادرهاتون پابرجا هست؟یا اینکه بعد از این همه سال خصلت آمریکایی ها رو به خودشون گرفتند.؟
-دختر بزرگتون و خانمتون حاضر هستند به ایران برگردند(برای ماندن)؟
-اینکه دختر کوچکتون رو اونجا به دنیا آوردید بخاطر استفاده از امکانات اقامت بوده؟(بخاطر فاصله سنی زیاد بچه ها میگم)
-فکر میکنید اینکه شما تونستید به آمریکا بروید اون هم از طریقی که برای هر کسی پیش نمیاد چه عاملی بیشتر تاثیر داشته؟شانس؟خودتون؟خدا؟برادرهاتون؟

وحیده خانم ګرامی

هر سوالی داشتید در خدمتم.

۱- محل کار بنده یک مجتمع آموزشی شخصی است که دارای دبیرستان و دانشکده ی شبانه روزی است و در سطح دانشکده ، به دانشجویان آمریکایی و بعضن(بعضاْ) عرب به تدریس فارسی مشغولم. آخرین مدرک تحصیلی ام نیز لیسانس ادبیات فارسی است.

۲- دو تا از برادرهام در آمریکا ـ تګزاس و اوماهای نبراسکا ـ زندګی می کنند و هرچند ... سالی یکبار برادر تکزاسی ام را ملاقات میکنم و هر آخر هفته تلفنی با ایشون در ارتباطم، رابطه مان با برادرم(عبدالله) و نیز خانواده اش ـ که اوماها زندګی میکنند ـ بسیار ګرم و صمیمی تره.

۳- نه تنها نمیخواند بلکه اګر هم بخواهیم اینکار رو بکنیم به نوعی زندګی مون رو دستخوش تغییرات بسیار و مخربی خواهیم کرد که جبران ناپذیره. چرا که، دخترم به نوعی حسابی با سیستم زندګی و آموزشی آمریکا اخت شده و نمیتونه یا بهتره بګم عادت به زندګی در ایران براش حسابی سخت و دشوار خواهد بود.

۴- ګفتنیه که ما در ایران یه بچه (نوزاد جنین) از دست دادیم و بارداری خانمم خیلی مشکل شده بود و از طرفی هم درګیری کارهای زندګی دیګه این فرصت رو پیش نیاورد تا وقتی که اومدیم آمریکا. در کل خیر. چرا که تا سه سال دیګه بطور قانونی موفق به ګرفتن ګرین کارت میشیم . بد نیست بدونید که وجود فرزند سیتیزن آمریکایی تا سن بیست و یکسالګی که بتونه اقدام کنه فایده ای نداره. از طرفی هم فکر کنم تا اون روز برسه ما مرده باشیم و مجبور بشه ګرین کارت رو بیاره سر قبرم. پس بهتره که از امید به خیر بچه ی خارجکی بیخیال بشیم.

۵- چی بګم والله ... هنوزم که هنوزه توی شوک پیدا کردن جواب این سوال موندیم. خدا !!؟ شانس!!؟ قسمت!!؟؟ خواست ارواح پدر و مادرم !!؟؟؟ دعاهای دیګرون!!؟؟ تلاش خودمون!!؟ و شاید خیلی چیزهای دیګه ای که حتی به فکرمون هم نمیرسه تاثیر داشته اند.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

دو سوال دیگه؟فکر میکردید توی این پست مجبور بشید به این سوالها جواب بدید.؟
یه برنامه ای تو آمریکا پخش میشه که یه مسابقه دروغ سنجیه.حتما دیدید واقعا جالب و نفس گیره.فکر کنم آمریکن آیدیا باشه.به نظر من آدمهایی که تو اون برنامه شرکت میکنند واقعا شهامت دارند.شما حاضرید تو اون برنامه شرکت کنید؟

وحیده خانم
به نوعی هم بله و هم نه؟ یعنی راستش رو بخواهید آماده تر بودم تا سوالات چالشی و سخت سخت رو جواب بدم که تا اینجاش شانس آوردم.

والله اون برنام رو ندیدم و منظورتون رو درست متوجه نشدم و ظاهرن شمایی که توی ایران هستید بیشتر و بهتر از ما خارجزده های غربزده از برنامه ی های تلویزیونی جهانخواری، خبر دارید. بهرحال مطمئن باشید شهامتش رو داشتم ولی به احتمال زیاد همه ی چراغهایی که موقع دروغ روشن میشند؛ از شدت ولتاژ بالا میسوختند

در پناه حق باشید

شفق سبز دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

با سلامی دوباره به شما من سئوالی ندارم...ولی وقتی دیدم صندلی داغه و اینجا هم که من هستم سرده گفتم بشینم کمی داغ شم اجازه هست ؟

شفق گرامی
با پوزش دوباره از اینکه سخت مشغول بودم و نتونستم خدمت برسم. آرزو میکنم که شرایطم باعث بشه تا خدمت شما و دیگر دوستان وبلاگنویس به زودی سلامی دوباره عرض کنم ... در ضمن تولد حضرت مسیح(کریسمس) بر شما و خانواده ی محترمتان مبارک و فرخنده باد.

در ضمن مواظب باشید که اون صندلیه خیلی جیز نباشه و یه وخ نسوزیدا ... من که جزقاله شدم و رفت

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

احمد-ا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام دکتر جان
نه ، حمید آقا
ونه،
مالک از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار !!

دیر به این پستت « صندلی داغ » رسیدم
از آشیانه ی عشق به سرایت ظاهراً همیشه به نام : احمد - ا سر زدم ، تعارف هم ندارم همیشه آموختم ( نه که خیال بفرمائید «احمد خان ! » داره فقط از نیمه ی لیوان پر می گوید )
کم هم دوست ندارم که مرا به نظرها و پست هایم به نگاهت کمی از بر بنویسی یا که کمکی نقاشی کنی .
ممنون از لطفی که خواهی نمود

احمد جان عزیز و ګرامی و خان خانان

بخدا باور کنی یا نه؟ چنان این روزها مشغول و ګرفتار شدم که حتی نشده این مکان رو به روز آوری کنم. دیګه خودتون حدس بزنید که چقدر شرمنده ی دوستان وبلاګنویس شده ام و میشم.

چشم!! شما دعا کنید که خداوند اون حس ګذشته ها رو برګردونه، اطمینان داشته باشید با عشق خدمت خواهم رسید. بازم از بابت حضورتون تشکر میکنم دمت ګرم که با اخلاق خوبتون، بنده رو درس محبت و معرفت می آموزید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدورد
ارادتمند حمید

محسن سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام

ممنون که جواب می دهید.من یه سوال دیگه دارم.

چه سوالاتی رو دوست داشتید ازتون بپرسیم و نپرسیدیم؟

محسن جان

والله داغ بودن صندلی به درهم و برهم بودن سوالاته دیګه ... چیز خاصی مد نظرم نبود ولی این سوالتون هم به نوبه ی خودش جالب بود

دانایی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

سلام آقا حمید..کم پیدایی؟ دیگه نمیای به بلاگ من...روم به دیوار بعد از 2..3 ماه آپ کردم..
جریان این صندلی داغ چیه؟؟؟

دانایی عزیز و ګرامی

قسمت بشه خدمت میرسیم... در مورد سوالتون ګفتنیه: شاید به همون احوالی دچار شدیم که شما بودید .... بهههدش هم ننه جون چرا شما روتون به دیوار ... دشمناتون باشند ننه جون!؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

دانایی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ http://danaeee.persianblog.ir/

راستی با اجازه شما لینکت کردم..

دانایی ګرامی

نظر لطفتونه و تشکر

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ق.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

من که از به چالش کشیدن خوشم میاد ولی ممکنه شما دوست نداشته باشید جواب بدید.یه سوال :از وقتی که از ایران رفتید چه تغییراتی در جهان بینی و اعتقادتون به خدا پیش اومده.منظورم این نیست که غرب زده شده اید یا نه؟ولی مطمئنم وقتی از یک جامعه سنتی وارد یک جامعه پیشرفته میشید قطعا دریچه دید آدم به دنیا تغییر میکند.دوست دارم از اون دریچه نظرتون رو بگید.و سوال دیگه آیا به این سن که رسیدید شده به نقطه ای برسید که بگید این همه سال که گذشت چقدر در مورد مذهب و دین اشتباه کرده ام (این نقطه منظورم توی آمریکا نیست ممکنه توی نجف آباد هم اتفاق افتاده باشه)

وحیده خانم گرامی

اصلی ترین تغییری که بعد از مهاجرت پیش اومد؛ این بود که تونستم بقول مادر مرحومم« با این دوچشم کوچکم، اندکی از عظمت دنیای بزرگ خالق رو ببینم و پی ببرم که آن آفریننده ی عاشق(خداوند) به اندازه ی ظرف وجودی هر کس، نصیب و قسمت فراهم می کنه و این خود اشخاص هستند که مقدار بهره بردن از آن نعمتها را تعیین می کنند. تا اینجایی که بنده فهمیده ام تنها بهره ی شخصی ام همین بس که ایمان دارم «او» از سر عشق، خلایق را آفرید و برایش سیاه و سفید و مـُـسلم و مسیحی فرقی نداره و اگر افراد یا مکتب و مذهبی بر آن باور است که جز آنان، مابقی بر اشتباه اند؛ این خود بهترین نشانه ایست که خود آنان برخطایند.

مگه میشه که خالقی با این عظمت و رحمت، همه آفریده های از سر عشق خود را فقط برای انسانها !! آن هم نه همه ی آدمیان، بلکه فقط مسلمانان، آن هم فقط شیعه ها، آن هم لابد فقط ما شیعه های داخل ایران، آن هم لابد فقط اونهایی که حسابی پیرو « یه اندیشه ی خاص» هستند؛ آفریده و نایب او روزی میاید تا مابقی را از دم تیغ بگذراند!!؟؟» در یک کلام جیگر این خدای عاشق و مهربون رو برم من !!!

صد در صد .... همیشه این تغییر افکار و اینکه چقدر اشتباهات فکری درمورد مذهب و خدا و دین داشته ام رخ میده و نه اینکه روزانه بلکه بارها تغییر کرده.

یاحق

سپهر چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام
برای خواندن پست جدید آمدم، ولی شما هنوز درگیر سوال و جواب هستید. پس چاره ای نیست جز پرسیدن سوال.
بالاخره پول بهتر است یا علم یا ....؟ آیا در مدارس اونجا زنگ انشاء دارند و اگر دارند موضوع انشاء هایشان چه هست؟
بزرگترین آرزوی شما چیست ؟
بهترین خاطره زندگیتان چیست ؟
راستی اگه ابرها در شهرتان آفتابی شدند، لطفا نشانی اینجا را به آنها بدهید، شاید فراموش کرده اند بر قاره نجف اباد ببارند.
(طلب باران چرا! طلب عشق کنیم که امروزدل انسانها تشنه تر از زمین است..خدایا اندکی عشق ببار)
شاد و موفق باشید.

سپهر جان
شرمنده ام و راستشو بگم و به کسی نگید؛ هوس مرخصی رفتن داشتم که بازم نشد ... مگه محبت شما دوستان میذاره آخه !؟

_ پول دادا ... باور کن پول. ولی البته اگه جوهره اش باشه با اون پول میتونی عالم هم بشی و باشیا ... بخشی از کلاسهای انگلیسی شون، نوشتنه که معمولن موضوعات عادی زندگی(مثلن خاطره ای از ...؟) و آروم آروم داستان نویسی رو نیز شامل میشه.

_ رسیدن به همه ی آرزوهام ... از مهمترینش سربلندی و دلشادی هموطنام.
_ میشه بگی از بهترینهاش حضور در زایشگاه و لحظه به لحظه ی تولد دختر دوممه. اگه بخوام بشمرم خیلیه ... مناسب سلیقه ی شما هم اگه بگم یه دوره عشقولانه ای که در ایران داشتم.

عجب دلخواسته و طلب زیبایی داشتید ... آمین

حمید حقی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

درود بر تو

دیشب بعد هزار سال به اصرار یکی از دوستان تصمیم گرفتیم بریم انجمن پژمان ویلا شهر

وقتی رفتیم گفتند ساز زدن و اواز خواندن محرم و ماه صفر ممنوعه

نرسیده رامون رو کج کردیم و گفتیم هر گز انجمن نمیریریم دیگه

انجمن هم انجمن های قدیم........

حمید جان

چی بگم؟ شاید متاسفم بهترین پاسخ احساسی ام باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

یه حمید نجبادی دیگه چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:08 ب.ظ http://balghooriat.blogfa.com/

سلام بر استاد عزیز ما
چند وقت پیش به اوشناری ما(http://nejebbad.blogfa.com) سرزده بودید. ببخشید که تار عنکبوتا کمی اذیتتون کرد.
امیدوارم با این اینترنت ما که بایت ها رو سوری سوری برای شما میفرسته در آن دوری میسوری سلام ما رو دریافت کنید.(چقدر رمانتیک شد!) ماشالا اینترنت امریکا(لعنه الله علی ایالاته) واسه خودش جوق شاهیه! این آب سوری ما کجا و جوق شا کجا
امیدوارم در هر کجا هستید آباد و چاق باشید.
یورز سین سرلی حمید ربیعیان

همشهری عزیزم

دعا کنید و توفیق حاصل بشه بازم خدمت خواهم رسید ... تا چه پیش آید.

شما هم موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ق.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام... بابا سوخت سوخت!!!آخه چقدر نشستی روی صندلی اونم به این داغی؟؟؟!!! شب یلدا هم که رفت....
میپرسما

امیر جان

یعنی میخوای بگی که بوی سوختنش تا ایران هم اومده؟ دویدم برم یه نوشته ی تازه بذارم بلکه اونجام یه ذره وا بذاره.

کوروش پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

گاه با خود فکر می کنم چه می شود که کسی دلم را تسخیر می کند!؟
امروز یکی از ایهمه بر من آشکار شد.
1-انتخاب یک صندلی داغ همزمان با طولانی ترین شب ِ سال
و نشستن پای سفره ی درد ودل و شناخت و شناساندن
از موسیقی گفتی و بسیار احساسی و زیبا
اشاره به دهه ی غم انگیز 60 داشتی که درد در آن موج می زد.
از عمه ی پیر کلامی از او گفتی که با هردو این روزها اینجا درگیرند
و زیبا آزادی در گزینش راه را برای عزیزترینت گفتی که سخت است چنین خودداری از اعمال نظر که گاه بزرگان دلسوزانه مخرب فردای همان عزیزان می شوند


چون همیشه به سالاران سخن درود دارم
شاید حال یادم آمده بی نیاز از آن باشم
اما برای اینکه منهم سوالی داشته باشم به زسم این موضوع
حمید جان چرا آدرس این وبلاگ زیبا را در کامنت ها نمی گذاری که یافتنت سخت باشد؟
و اگر هم می گذاری آدرس فیلی شده است؟

برای خالی نبودن عریضه بود عزیز


روزگار شادیت یلدایی باد

کورش عزیز

به جون عمه مریمم ... از اینهمه بنده نوازی و محبت و شیرینی قلمتون، زبونم بند میاد .... بخصوص اینکه با چه مهارت و زیبایی هنری و ادبی؛ مطالب نوشته های اخیر رو به هم مرتبط ساخته بودید ... در یک کلام .... با نهایت احترام، لنگ انداختیم چه انداختنی.

_ راستشو بخوای دلیل خاصی نداره جز تنبلی که یا آدرس وبلاگ وطنی رو اضافه نمیکنم یا اینکه خالی میذازم تا دوستان فکر نکنند که یه وقت برای رودروایستی انداختنشون خدمت رسیده بودم؟؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ

سوال:
1- شما احتمال می دهید جنگی بین ایران و غیره! رخ دهد؟
2- جامعه اونجا در این مورد چه فکری می کنند؟ چه در مورد ایران و چه در مورد غیره و چه در مورد جنگ!

راضیه خانم گرامی

1_ اینطوری که بوش میاد؛ اگه «بوش» نیومد؛ به احتمال زیاد حج «حسین» اوباما میاد . ولی خدا نکنه.

2_ میگند: ارتش آمریکا که از عراق خارج شد ... با پاکستان و افغانستان هم که خــُر خــُر دارند؛ اوضاع اقتصادی هم که درهم و برهمه .... پس چه چیزی بهتر برای پیچوندن مردم و فروش اسلحه به خرپولهای عربی؟؟؟ جنگ!

یا حق

محمد پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

سلام به حمید عزیز

حمید اووونقد با سوالا و جوابا حال کردم که نگو.ببین شما اگه معتاد میشدی میشد ۳ روز باهات نشست و خورد و کشید و اصصلا نفهمید زمان چجوری میگذره.از بسسسسسسسسس که کلامت شیرینه.))))

و اما سوال:
۱- از خودت راضی هستی؟
۲-ورزش میکنی؟
۳-تا حالا توزندگیت تغییر کردی؟ منظورم اساسیشه ها!
۴-پول رو بیشتر دوست داری یا قدرت؟
۵-به اجبار مهاجرت کردی یا به اختیار؟

حمید اقا ولم میکنی همینجوری میرماااااا.)) چون خودت گفته بودی جسارت کردم پرسیدما.)

به به
آقامحمد عزیز

رفیق ما که مههههتاد خدایی بدنیا اومدیم و همیشه هم خراب خرابیم و اونم خراب شما دوستان.

1_ چه از خود راضی و فیس و افاده ای که بیا و ببین !!! نه دادا ... همیشه هم دارم از دست خودم به خودم غــُر میزنم.
2_ بیشتر ورزش انگشتام و تایپ با کامپیوتر و وبلاگ!

3_ نمیگم هر روز ولی همیشه. همین اخیرن مثلن آخرینش بود ...
4_ اوووووخ نگو از پول که لامصب آسایش میاره ... ابهت میاره ... خلاصه قدرت خانم که هیچی؛ پاش بیفته یه حرمسرا میاره.
5_ به اختیار . در اصل هدفم آزمودن بختم بود و اینکه یه روز نیاد که از تنبلی کردنم پشیمون بشم.

نه عزیزم ... ولت نمیکنم که هیچ ... تازه پیدات کردم .... کجا کجا کجا؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

ضمن پوزش از اینهمه تاخیر باید اول یلدا رو تبریک بگم که انگار هنوز در این صفحه جریان داره و بعد از اون هپی کریسمس عرض کنم خدمت شما و خانواده محترم .... وقتی دیر بیایی همه سوال های خوب رو پرسیدند دیگه چیزی برای پرسیدن نمی مونه ... ولی دوست دارم قشنگ ترین و زیبا ترین لحظه زندگیتان را برای ما بازگو کنید . لحظه ای که یک اتفاق باعث شد زیباترین احساسات در درونتان بروز کند .
شاد و پاینده باشید

بابا علی نازنین

پوزش برای چی دادا .... بالاخره هرکسی گرفتاریهای خاص خودش رو داره همینطور که بنده مدتها بود به شما سر نزده بودم.

_ همینطور که عرض کردم حس لحظه ی تولد فرزندم در زایشگاه از بهترین لحظه هامه. بخصوص که صدای گریه ی دیرهنگام و نیز ذکر «تولدت مبارک» رو در واقعی ترین لحظه از زبان پرستار شنیدم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محسن 2009 جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

حمید جونم سلام دوباره ...
من تصمیم گرفتم به روز باشم و اگه نظری داشتم نگذارم یک قرن از نظرات بچه ها بگذره ، تازه من یادم بیاد در آن مورد نظری داشته ام یا نه ؟
چون بچه ها در این قسمت صندلی داغ در مورد زبان انگلیسی پرسیده بودند من هم سئوالم رو می پرسم :
اگه چند سالی در کشوری دیگه زندگی کنیم می شه زبان اون کشور رو مثل یک متولد اونجا به همون خوبی و بدون لهجه حرف بزنیم یا همیشه مثل یک خارجی لهجه خواهیم داشت و بلافاصله متوجه می شن که ما خارجی هستیم ؟
در ضمن در زبانهای دیگه ؛ می شه مانند زبان فارسی خودمون با کلمات بازی کرد و مثلاً از دریچه تنز صحبت کرد و از این قبیل یا فقط مخصوص زبان فارسی هست ؟
شما در مورد یاد گرفتن انگلیسی در خواب یا از طریق سی دی های mp3 به صورت گوش دادن یاد بگیریم اطلاعی دارین ؟ چون توی اینترنت خیلی تبلیق می شه .
فعلاً .

محسن عزیز

همانگونه که یک خارجی بالاخره و بعد از حتی سالها تحصیل و تمرین زبان فارسی جایی قات می زنه؛ مطمئن باشید ما هم همینطور. منتها در گفتگوی عادی بسیار کمتر اتفاق میفته ولی فراموش نکنید که حتی خود فارسی هم انواع و اقسام لهجه و گویش (اصفهانی، تبریزی، کردی، شمالی، جنوبی و ... ) داره و هرچه هم تلاش کنیم فقط میتونیم لهجه ی یک منطقه ی آمریکا یا انگلیس و استرالیا رو تقلید کنیم.

مورد دوم کاربرد طنز انگلیسی هم مثل فارسی و همه ی زبانهای دنیاست و ایهام و معنی دوم نیز وجود داره.

والله ... حالا که در هوشیاری کامل و بیداری زور میزنیم یاد بگیریم هزارتا مشکل داریم چه برسه به خواب و همزمانی هزارتا خواب و رویا. در این مورد تجربه ای ندارم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

مجید سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://diarenoon.ir

سلام اقا حمید
ببخشید من این مدت دستم به امتحانا اخر ترم بند بود نشد بیام بابت پاسخ به سوالام ازت تشکر کنم...

مرسی از وقتی که برای پاسخ به سوالا گذاشتی

مجید خان دیار نونی

انجام وظیفه بود و برات آرزوی موفقیت روزافزون دارم.

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد