از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

هردم بیل!؟

****پیشنوشت: روزهای آخر ساله و سخت مشغول امتحانات آخر ترم. این مدت مناسبتهای مختلفی داشتیم و یا درپیش خواهیم داشت و متاسفانه وقت نشده بیشتر در خدمتتون باشم. لذا اجازه می خوام بصورت سردستی چند مطلب رو بصورت گزارشی تصویری و هردم بیل خدمتتون تقدیم کنم.

=============================

1- شب غذای ایرانی:

شاید شنیده اید که: «غذا یکی از بهترین عوامل ایجاد ارتباط و آشنایی با دیگرانه.» از وقتی که در این گوشه ی دنیا بی هیچ همزبان و هموطن گیر افتادیم؛ همیشه تلاش داشته ایم تا با دعوت آمریکاییها،  به صرف غذا و یا چای، نه تنها تمرینی بر زبان انگلیسی مان داشته باشیم بلکه ضمن معرفی فرهنگ و غذهای ایرونی، در حد امکان دوست بیشتری بسازیم. همین سبب شد تا آروم آروم ذائقه ی آمریکاییها که همیشه با چشمشون غذاها رو پسند می کنند؛ با طعم و ذائقه ی غذاهای ایرونی بیشتر آشنا بشه و کار به اونجا برسه که یکی از رستورانهای محلی شهر _ که معمولن بخاطر تازه بودن و محلی بودن غذاهاشون از گرون ترنیهاست _ پیشنهاد ارائه و معرفی چندین نوع غذا رو تحت عنوان «شب غذاهای ایرانی» داشته باشه. ما هم که سرمون واسه ی  اینجور چیزا درد می کرد پذیرفتیم و خلاصه ی کلام تلاشی داشتیم تا نه تنها با پخش موسیقی ایرانی، تزئین در و دیوار با نقاشی های عیال و ارائه ی غذا بلکه با اجرای موسیقی زنده ی ایرونی _سنتور_ شبی خاطره انگیز رو برای این خارجی های جهانخوار بسازیم. گفتنیه که بیشترشون اول بار غذاهایی که می تونند مخلفاتش رو تشخیص بدهند مثل جوجه کباب، یا کباب رو نسبت به غذاهایی که ترکیــبـی یـه مثل انواع خورشت ترجیح می دهند.  ولی کافیه که یه بار بچشند تا به احتمال بسیار برای بار دوم مشتری بشند حتی آش بلگ(رشته). 


شب غذای ایرانی

میگم حالا که یه شغل دیگه واسه ی آینده مون دست و پا کردیم کسی مشتری نیست؟ بدونید که  مراسم شما را با بهترین غذاهای ایرونی همراه با موسیقی سنتی برگزار خواهیم کردااا. شما فقط اون دلارهای بی زبون رو بفرستید بیاد بقیه اش حله.


نقاشی درب منزل قدیمی مون در ایر ان، سنتور و سفره کرباس ایرونی

دانشجوهای عرب و آمریکایی، مشتری پر و پا قرص غذای ایرونی

2-- شب استقبال از بابا نوئل:

هرچند این شبها حسابی سردشده ولی باعث نمیشه که این آمریکایی ها کاروانی از مردم و ماشینهایی که با انواع چراغ تزئین شده اند؛ راه نندازند و به این وسیله نخواند با پخش کردن شکلات و شیرینی برای بچه ها، ذوق و سلیقه شون رو در دکور آرایی منزلهاشون در ایام کریسمس و سال نو و بخصوص استقبال از بابا نوئل (سنتا کلاس/کلاز) به نمایش نذارند. فقط عیب کار این بود که تاریکی شب و دوربین عهد عتیقم سبب شد نتونم عکسهای با کیفیت و خوبی رو خدمتتون ارائه کنم.


شب استقبال از بابا نوئل

بازسازی شده ی هنگام تولد حضرت مسیح در یک کاهدان

تزئین جلوی ماشین به شکل شاخ گوزنهای بابانوئل

ماکت چوبی کالسکه ی بابانوئل و گوزنها

اینم بابا نوئل و عیالش ولی با کاسکه ای که اسب می کشید!  پس گوزنها کو؟

3_ اتاق عمل:

دکتر تشخیص داد که دندونهای دختر سه و نیم ساله ام _ فرین_ باید ترمیم بشه وگرنه احتمال کرم خوردگی و افتادنش در میانه و دو یا سه سالی باید تحمــّـل کنه. فقط عیب کار اونجاست که ممکنه کلی خاطره ی بد سرخوردگی بی دندون بودن، تا آخر عمرش آزارش بده. تصمیم گرفتیم ترمیمشون کنیم. ولی فکر نکنید که با  داد و فریاد منو  چهار تا تشر دکتر، همگی دست و پاشو به زور گرفتیم تا بتونند سوزن بی حسی بزنندا … با آب و تاب فراوان راهی بیمارستان شدیم و از خود دکتر گرفته تا پرستاران هرکسی یه ادا و بازی در آورد تا یه وقت آب توی دل بچه تکون نخوره.  آخرالامر هم با خوراندن مقداری شربت خواب آور و کلی گاری سواری، اون رو خواب آلود به سمت اتاق عمل بردند تا در بیهوشی کامل، هیچ خاطره ی بد یا ترسی رو از صدای استخون خراش دستگاهای دندانپزشکی در ذهنش نمونه.


آماده سازی ذهنی بچه برای پوشیدن لباس و کلاه مخصوص اتاق عمل

بازی و آشناسازی بچه با ملزومات و دهانی(ماسک) اکسیژن اتاق عمل

4- دعوت به سور:

یکی از رسمهای آمریکاییها یا بهتره بگم مردم شهرستانهای کوچک و دهات؛ دعوت همگانی دوست و آشنا به مراسم صرف ماهی برشته شده است که بصورت خلاصه به  Fish Fry  معروفه. یکی از دانشجوهای قدیمی ام که می دونست به سنتهای فرهنگی علاقه ی بالایی دارم؛ ما رو به برگزاری چنین مراسمی در یک مزرعه دعوت کرد. برادرش در طول تابستان هرچی ماهی شکار کرده بود (حدود صد کیلو) رو فریز کرده بود تا الان به مناسبت سور نذری(عـقــیـقـه ی) افتتاح سالن تعمیرگاه تراکتورش همگی رو دعوت کنه. بمانه که دیگران هم با آوردن خوراکی های دیگه ای، سفره رو تزئین کردند. ولی جاتون خالی بود که ماهی تازه سرخ شده از همه بیشتر می چسبید.


5-گروه تئاتر مدرسه:

یادمه وقتی دختر بزگم  _ فاطمه_ توی ایران مدرسه می رفت؛ تا بیاد درس و مشقهاشو بنویسه جون به لبمون می کرد. در عجبم از سیستم آموزشی اینجا که چنان این بچه رو جذب خودش کرده که صبح اول وقت که می ره، آخر وقت شب باید بزور برش گردونیم خونه. البته سن و سالش هم اقتضا می کنه که توی هر فعالیتی که می تونه شرکت کنه. چه بهتر که هنوز فصل فوتبال تموم نشده بره والیبال و بدنبالش بسکتبالو در کنار اون شرکت در المپیاد علوم وبازی در گروه هنری مدرسه ی راهنمایی. فرصتی شد برای دیدن  تئاترشون برم و دلم به حال خودمون سوخت که وقتی گروه تئاتر دبیرستان شهرم در جشنواره ی کشوری رامسر شرکت کرد؛ یک دهم امکانات اینها رو نداشتیم.


گروه تئاتر مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان شهر

امکانات گریم و لباس و ... در مدارس یک شهر کوچک آمریکا

6- جشن تولد در کلیسا:

به جشن تولد فرزند یکی از همکارام،  اونم توی سالن یه کلیسا دعوت شدیم. همزمانی که اونجا بودیم داشتم با خودم فکر می کردم بمانه که الانه ایام محرمه ولی آیا میشه یه روزی بیاد که توی ایران و یک مکان مذهبی، تولد یکی از ائمه رو مـُفـصـّـل و به همراه موسیقی، جشن بگیریم؟ اونو بیخیال و بشنوید که این جشن تولد به صرف عکس گرفتن در کنار یه خانم هنرمند هنر ششمی از نوع «باله» بود.  صد البته که با دیدن حرکات موزون اون نسوان شریفه ی خارجه، همسو با هموطنان داخل، کلی هم عزداری کردم … باور کنید این دراز شدن دماغم فقط و فقط بخاطر حساسیت به سرماست. 



با آروزی قبولی عبادات همگی شما به درگاه خدا.  شما رو توصیه می کنم به تقوا و نوشتن نظر.... موفق و پیروز باشید …. درود و دو صد بدرود … ارادتمند حمید

نظرات 21 + ارسال نظر
مینو شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام
باز هم مثل همیشه مطالب وعکسهای جالب ودیدنی
خوش وخرم باشید

مینو خانم گرامی

بنده هم مثل همیشه از بابت حضورتون تشکر میکنم و خوشحالم که مطلب رو پسند داشتید. از بابت کلمات خوبتون هم تشکر

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

خدا قوت حمید جان
میبینم که در کنار صادر نمودن ادبیات مملکت صادرات امور فرهنگی رو هم در دستور کار قرار دادی ... مرحبا به این همه شور و اشتیاق ... این شب غذای ایرونی رو بسیار لایک !
در خصوص ماهی یخ زده هم ضمن تشکر از دوستان آمریکایی توصیه من رو به عنوان یک بچه شمال به گوششون برسونید : ماهی فریز شده بعد از ده روز بیشتر خواصش رو از دست می ده پس پیشنهاد کنید دفعه بعد ماهی رو هر وقت که از آب می گیرند سور بدند !!!
این جشن تولد در کلیسا هم که دیگه معرکه بود به خصوص اجرای مراسم باله اش . از قول من این فرشته کوچولو رو که رقصیدند ببوسید !!! از شما چه پنهون ما از همون اولش هم هیچوقت برای محرم و عزاهای دیگه که مربوط به یکی دو هزار سال پیشه عزاداری نکرده و نمی کنیم . حالا میخواد سنگ بشیم یا سوسک باز بهتر از عزاداریه . اتفاقن همون شب دوستان پارسا به همراه خانواده هاشون دعوت ما بودند .
همواره پاینده و شاد باشید

بابا علی گرامی

سپاس و خدا قوت متقابل نیز به شما.

در مورد تجربه ی یخ زدگی ماهی هم .... اصلن نمیدونستم و حالا که اینطوری شد باید خبرشون کنم که سری بعد منم با خودشون ببرند ماهی گیری که مطمئنم هوووچی بهتر از ماهی پخته ی تازه صید شده نمی چسبه.

بابا علی ی ی ی ی
آخه چرا حالا میگی ؟ حالا من از کجا این بانوی رقصنده رو پیداش کنم و از جانب شما نائب الزیاره باشم و ضریح مبارک گونه هاش رو ببوسم؟ اصلن حالا که دارم خوب فکراش رو میکنم ... خودمم هم قدرناشناسی کردم و از طرف خودم هم این وظیفه ی واجب رو به انجام نرسوندم .... آخ زن .... چرا با قابلمه زدی توی کله ام؟

بابا علی مث اینکه هوا پسه ... من برم .... تا بعد.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شهریار شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
به امید سلامتی کامل برای دختر نازتان

شهریار جان

بینهایت از آروزهای خوبتون تشکر می کنم ... بنده هم بهترینها رو برای شما و خانواده ی محترمتون امید دارم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خیلی عالی بود . فرین کوچولو رو ببوسید. امیدوارم این آخرین مشکل دندونی باشه

شیرین خانم گرامی

البته این مشکل خیلی زود رخ افتاده بود و ظاهرن مربوط به دوران تغذیه و شیرخوارگی اون بوده .... وگرنه خودتون بهتر میدونید که یکی دو سال دیگه روند طبیعی افتادن دندونهای شیرخوارگی و در اومدن دندونهای دائمی اش در میانه.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مصطفی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام حمید گل

آخه با این عکس های آخری چجوری تقوا را رعایت کنیم

شوخی کردم دیگه انقدر ها هم هیز نیستیم


راستی اون سنتور را کی می نواخت؟ یا فقط دکوری بود؟

درختون هم چقدر نازه خدا حفظش کند.

راستی یک سوال خوردنی: آمریکایی ها چه مخلفاتی با غذاهاشون می خورند؟ مثلا با ماهی ، ترشی یا سیر ترشی می خورند؟ با کباب یا ساندویج دوغ می خورند؟اصلا دوغ دارند؟یا فقط آبجو و نوشابه؟

خیلی بی ربط: اگر بخواهی یک سریال آمریکایی معرفی کنی ، چی را معرفی میکنی؟ کاش که یک پست هم درباره برنامه های تلویزیون آمریکا( دولتی -کابیلی) می نوشتی

انشالله که از امتحاناتت سربلند بیرون بیایی.

پ.ن : آقا کامنت من از پست شما هم هردم بیلتر شد ، پس بدرود(آنهم دو صدتا)

آقا مصطفی
اصلن این تقوا چی هست که رعایت کنیم .... بهههدش هم بقیه ی آیه رو باید بخونم که: صبور باشید که خداوند با صبرکنندگان است. بهرحال خدا صبرتون بده میدونم شوخی کردید و بنده هم متقابلن از سر شوخی جواب نوشتم.

فکر کنم غیر خودم کسی دیگه اون دور و بر نبود که بخواد سنتور بزنه و باور کن هووووشکی توی لکسینگتون نیست که بهتر از من بزنه؟

در مورد سوالتون: بیشتر غذاهای آمریکایی معمولن بصورت جدا به جداست و در ظرفهای جداگانه قرار داده میشه تا هرکس به سلیقه ی خودش اقدام به مخلوط کردن و اضافه کردن نمک و ادویه و فلفل و ... بکنه. مثلن در یک ظرف مرغ پخته شده و بی مزه ... در یه ظرف دیگه گوشت ... یه ظرف دیگه لوبیا سبز پخته ... یه ظرف دیگه یه چیز دیگه است که هرکسی هرچی میخواد رو برداشته و مخلوط میکنه. به همین علت انتخاب خوراکی های همراه غذاء هم متفاوته ولی اینو بدون که اصلن ترشی یا دوغ رو نمیشناسند و باید بیاند خونه ی خودمون تا تجربه کنند.

در مورد فرمایشتون و معرفی سریال آمریکایی؟ خانواده ام این روزها مشتری سریالی به نام «هوملند» شده اند و به احتمال زیاد سریالهای «فرار از زندان» رو هم که قبلن شنیده اید. هوووف انگاری خیلی حرف زدم .... پس

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید
حال شما؟

من هرموقع عکس دخترتون فرین رو میگذارین من کلی ذوقش رو میکنم

راستی این مردمان آمریکای جهانخوار خیلی هم بد نیستنا!! نذری میدن اونم چ نذری!!!

مطلبتون مث همیشه دوست داشتنی بود
خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
میگم نکنه ذوق برچیدنتون از دیدن عکس دخترم ریشه در همشهری بودن ... یا ...؟ ... یا ...؟ ...آهان .. یا همنسوان بودنتون داشته باشه ها ؟

خوشحالم که مطلبو پسند داشتید .... موفق و پیروز باشید.... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند
حمید

امیر شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

با سلام خدمت حمید خان گل و بلبل
.
حمید جان نگفتی سنتور می نوازی شیطون
.
حمید جان بابت دندون های فربن کوچولو خیلی ناراحت شدم امیدوارم این فرشته کوچولو دیگه مشکل پزشکی پیدا نکنه

.
دوست دارم.
با آرزوی بهترین ها برای شما و خانواده محترمتان.

امیر خان عزیز

کجای کاری که خیلی چیزای دیگه هم مینوازم و یکی از اون مهماش: دو دستی توی کله ی مبارکم از دست روزگار

قضیه ی مشکل دندون فسقلی خیلی مهم نبود و اون خاطره رو فقط از سر اینکه شاید نکته ای از سیستم بهداشتی و بیمارستانهای اینجا دربر داشته باشه ذکر کردم .... با اینحال از همه ی کلمات خوبتون تشکر می کنم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود .... ارادتمند
حمید

محسن شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام بر استاد حمید بی ریا(منظور حمید جون هست)
پست جدید و باز هم مناسب برای آشنا شدن بیشتر با فرهنگ دیار کفر.
پست های خوبی هست. اون پستی که در مورد ثبت نام گرین کارت نوشته بودید من رو خیلی به فکر کردن واداشت و این پست هم موثر بود.همزمانی اتفاقات فوق و ایام محرم تامل بر انگیز بود.خوشحالم که هم محرم رو یادتون بوده و تذکر دادید.

وقتی عکس آخری رو دیدم این طوری ( ) شدم.

محسن جان

از همه ی کلمات خوبتون تشکر می کنم و خوشحالم که مفید و مورد پسند واقع شد.

آره بابا .... درسته که یه موزولی(ذره) از ایران دوریم ولی محرم و ماه رمضون و خلاصه همه ی این مناسک مذهبی، سروقت به دستمون میرسه و باخبریم. فقط عیب کار اینه که چون تنهام و کسی نیست که با هم مراسم رو به جا بیاریم مجبورم برم توی کلیسا و اون برنامه رو ببینم و آره دیګه هی عزاداری کنم.

رفیق !! میګم نکنه صاحب اون عکس آخری رو میشناسی که اینطوری ذوق زده شدی ... ترا خدا اګه باهاش سلام و علیکی داری ، سفارش ما رو بهش داشته باش ... آخه یه امر خیر در میانه و حیفه که نیاد زیر عبای معنویت ما !!!

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

راضیه یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام حمید آقای گرامی،
مثل همیشه خوب و اطلاعات جالبی از زندگی روزمره گذاشتید. و البته می دونم واسه چیه!
ممنون از وقتی که می گذارید و از تلاشی که می کنید. از چند تا از عکسها خیلی خوشم اومد: عکس میز تولد با کیک کوچولوش، عکسی که نشون می داد در کنار مهمونها شام و ماهی حاضر میشه، عکس آماده کردن فرین با عروسک و عکس کالسکه بابا نوئل و مردمی که کنارش کلی دارند ذوق میکنند
GREAT ...

ترا خدا اګه میدونی واسه ی چیه به منم بګو ... ترا خدا ... باور کن به کسی نمیګم، تو میدونی واسه ی چیه؟
============
راضیه خانم ګرامی
خواهش می کنم ... این منم که باید از محبت حضور فرد فرد شما دوستان تشکر کنم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مامان امیرحسین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://amirhoseinegolam.blogfa.com/

خواننده پرو پاقرصتون هستم ...
به ماهم سربزنید ..

سرکار خانم مامان امیرحسین ګرامی
قبل از هرچیزی اجازه بدید خدمت شما خیرمقدم عرض کنم و امیدوار باشم که در این مکان به شما خوش ګذشته باشه. این از بزرګواری و نظر لطف شماست که زحمت حضور در این مکان رو می کشید . ممنوندارم که اجازه دادید ردی از اسم و نظرتون زینت بخش این مکان باشه. باور کنید اګه وقت ګیر بیارم حتمن خدمت خواهم رسید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام مجدد

من باید بگم که کلا دختربچه هارو دوست دارم...و تعداد محدودیشون رو خیلی خیلی دوست دارم...

دختر شما خیلی بانمک و دوست داشتنیه...خدا حفظش کنه براتون

کاکتوس ګرامی

شما لطف دارید و بنده هم آرزو میکنم که آرامش و تندرستی سهم شما و خانواده ی محترمتون باشه.

در ضمن از بابت معرفی لینک سایت دوستان نجف آبادی تشکر میکنم و حتمن عضو خواهم شد ولو که با کمی تاخیر.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

زهره سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام آقا حمید
این نوشته تون مثل آجیل درجه یک ایرانی بود.هر قسمتش واسه خودش کلی باصفا بود.یکی از یکی بهتر.
مرسی که ما رو شریک لحظات شادیتون می کنید.

زهره خانم
چه توصیف دلچسبی داشتید ... آجیل؟ جالب بود برام و ممنونم از کلمات و توصیفات و همه ی تشویقهاتون.

راستی نکنه یه وخ خدای نکرده توی ایام محرمی تخمه شکسته باشی ها .... فقط شیرینی هاش رو میخوردی و از همه مهمتر هوای منه اصفونی رو داشتی که؟ منظور... پسته هاشو بیخیال می شدی.... گرونه ها .

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

از برنامه رستوران و شب ایرانی بسیار مشعف گردیدم و صمیمانه شما را به ادامه این راه تشویق میکنم و پیگیر ادامه راهتان هستم.راستی غذاها رو کی میپزه؟شما؟این آش رشته فکر کنم خیلی بچسبه.راستی طعم غذاهای ایرانی رو دوست دارند.؟آخه من همیشه دوست دارم بدونم غذاهای ما خوشمزه است یا ما مذاقمون به این غذاها عادت کرده که نمیتونیم طعمهای دیگه رو بپذیریم.؟و جشن تولد توی کلیسا هم خیلی رویایی بود خصوصا واسه بچه ها.انشالا خدا نصیب کنه .و یک دعا :انشالا همیشه حمید آقا در امتحانات پایان ترم باشه که اینقدر گزارش برایمان صادر کند.من که پسندیدم این هر دم بیل را؟

وحیده خانم ګرامی
ګفتنیه که این طرح با موفقیت پیش رفته و الانه هر جمعه ، ناهارشون غذای خاص ایرونی هم عرضه میشه که صد البته حضرت قدر قدرت، عیال ، کار پخت و پز اون رو عهده داره.

در مورد دوست داشتن طعم غذاها ګفتنیه که این موضوع به همه ی ملت ها و فرهنګها تعلق داره. روزهای اول با غذاهای مکزیکی و چینی آنچنان حال نمی کردیم، ولی به مرور از مورد علاقه هامون شده. آمریکایی ها هم از این مورد مستثنی نیستند و کافیه که یکی دوبار بچشند و چشایی شون بر قضاوت بصری شون غلبه کنه و اونوقته که همه چیز بخصوص برنج دمپخت ایرونی خاطرخواه فراونی پیدا میکنه.

بنده در خدمتم و دعا کنید که شرایط نوشتن ګزارشهای هردمبیل تر نصیب بشه

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://najafabadiha.blogfa.com

سلام.... جالب بود... راستی منوی غذاتون شامل چیاست؟؟ ما اومدیم اون ورا با برو بچ کباب با گوشت شترم دارید؟؟؟
راستی یه منشور کوروش و یه فروهرم از دیوار برای مشتریها آویزون کنید...
خیلی مخلصیم.
یاحق.

امیرجان
خوشحالم که نوشته رو پسند داشتید. اون شب علاوه بر کباب کوبیده ـ البته پخته شده در فر ـ و نیز آش جو، آش رشته و فسنجون عرضه شد. اما همانطور که برای یکی دیګر از دوستان عرض کردم هر جمعه یک یا دو غذای متفاوت ـ از لوبیا پلو ګرفته تا کوفته، قورمه سبزی، برنج ، مرغ ، کباب و ... ـ بصورت غذای خاص ایرونی برای ناهار عرضه میشه. منتها شرمنده ام که ګوشت شتر ګیر نمیاد و خودم یکی از مشتری های پرو پا قرص اونم... اصلن بګو ګوشت ګوسفند هم به سختی ګیر میاد و مجبوریم همه چیز رو با ګوشت ګاو عرضه کنیم.

پیشنهاداتون جالب بود .... ممنونم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باران(محمد) پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.bojd.blogfa.com

سلام
این توصیه به تقوی شما خیلی با حال بود ...خوشبحالتون که اینجور مراسما اونجا هست اینجا که دیگه از نوروز و سال نو چیز زیادی نمونده

آقا محمد
خودت میدونی که معنی واژه ها نسبی اند. مثلن خوبی از نظر شما یه معنی میتونه داشته باشه و از نظر من یه معنی دیگه. حالا که هرکی میره روی منبر توصیه میکنه به تقوا .... خاب ما هم بگیم. چی میشه!؟؟

در مورد هر روز کم رنگ شدن مراسم ملی و فرهنگی مون هم باید اظهار تاسف کنم. باید باشید و ببینید که با آنکه هوا سرده، ولی چطور مردم و رادیو و تلویزیون و .... همه و همه در شاد شدن و شادی ساختن دیگرون دست به دست هم داده اند؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حمید حقی جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
وفای به عشق

پیرمردی صبح زود از خانه خارج شد....در راه با ماشینی تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخم های او را پانسمان کردند.سپس به او گفتند:"باید از ت عکس برداری بشه تا مطمین بشیم جایی از بدنت آسیب ندیده."

پیرمرد غمگین شد,گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست.

پرستاران دلیل عجاه اش را پرسیدند.

پیرمرد گفت:"همسرم در خانه ی سالمندان هست. هر روز صبح به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!"

پرستاری به او گفت:"خودمان به او خبر می دهیم."

پیرمرد با اندوه گفت:"خیلی متاسفم,او آلزایمر دارد.چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمی شناسد!"

پرستار با حیرت گفت:"وقتی که نمی داند شما چه سی هستید,چرا هر روز صبح برای صرف صیحانه پیش او مروید؟

پیرمرد با صدایی گرفته گفت:

"اما من که می دانم او چه کسی است............"

حمید جان
تاثیر گذار بود ... ممنون.

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سپهر شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ


سلامی گرم در این سرمای زمستان خدمت آقا حمید
ممنون از عکس هایی که گذاشتید و ما رو هم در شادی هاتون شریک نمودید. امیدوارم همیشه شاد باشید.
هر یک از عکس ها برای خودش عالمی داره و تخیل آدمی را بر می انگیزد و دوست دارد خودش را در آن موقعیت قرار بدهد.
سربلند و سر افراز باشید.

سپهر جان
همینطور که قبلن هم عرض کرده ام؛ همیشه سعی کرده ام تا اونجایی که میشده و میشه؛ شما دوستان رو در شادیها و موارد دانستنی فرهنگی به مشارکت انرژی مثبت بذارم.

از قدیم هم گفته اند: «وصف العیش، نصف العیش». اگه فکر میکنید که دیده هاتون در عکسها «عالمی» داره .... لذت ببرید و خوش باشید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ http://diarenoon.ir

خب اول سلام به اقا حمید عزیز

میگم گوگلم اینجا دیگه کم کم داره بد باز میشههه

خوبی شما؟اقا اول یه سوال فنی..چرا این بابانوئل رو میگن سنتا کلاس...سانتا میشد مقدس اره؟اون کلاسش داستانش چیه؟ دی:

کلا مطالب شلم شوروا و قرم قاطی بودش ولی مثل همیشه جالببب ...

شاد باشید

آقا مجید دیار نونی

اگه گولگ آزاد شد؟ شک برت داره که چه کاسه ای زیر نیم کاسه است؟ از جعل سند گوگل و بازخوانی ایمیلهای بعضی ها معلوم شد که باید شش دستی سرتون رو بگیرید که به هیچ چیز اینا نمیشه اعتماد کرد.

همینطور که ما میگیم بابا نوئل، در آمریکا اسمش هست «کلاز» یا «کلاس» که اسم خاص اونه و به گونه ای معتقدند که اون یه فرشته گونه است و دستش معجزه داره و خلاصه ی کلام مقدسه.

البته قراره بیاد توی دهات ما بمیره تا براش یه امامزاده مشتی درست کنم؛ شاید از بابت ساخت مقبره و دعا نویسی و زیارتنومه خونی و دست فروشی و این دست کارها، یه ثروتی هم گیر ما اومد

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

با سلامی به شما. اومدم بهتون عید کریسمس را تبریک بگم دیدم واییییییییییییییی چقدر مطالب از دست دادم. این پستتون خیلی جالب بود. من و شما هر دو در یه چیز اشتراک داریم اون هم اینکه خیلی دوست داریم فرهنگ ایرانی و اون هم غذای ایرانی را به خارجی ها نشون بدیممن رئیسم دوستانش را به منزل دعوت کرده بود برای عید کریسمس و از من پرسید آیا حاضرم برای آنها غذای ایرانی بپزم. من هم که اصلا نه نمی تونم بگمو از طرفی هم دوست داشتم به سوئدی ها نشون بدم غذای ایرانی ها چی هست گفتم باشهبگذریم که چقدر همکارهای نزدیکم من را شماتت کردند که مگر بی کاری گفتم نه من برای اینکه تو ذهن اینها جا بندازم که ما چه غذاهایی داریم این کار را می کنم و خلاصه چندین نوع غذا پختم....رئیسم فرداش زنگ زد و گفت همه تا ساعت 3 نصف شب دور میز نشسته بودند و همش می خوردند انقدر خوردند که دیگر نتونسته بودند هیچ دسری را بعد از اون بخورند...جالبه که همگی آنقدر شیفته غذای ایرانی شده بودند که گفته بودند میشه آدرس این شخص یعنی من را بده ما هم می خواهیم از این غذاها در مهمانی هامون بدیمببخشید این یعنی چیو همین هفته پیش هم برای تمام کلینیک سوپ ایرانی سر کار پختمباورتون میشه هم به دندونها میرسیدم هم سوپ را هم میزدم
عکس دخترتون هم خیلییییییییییی ناز بود ماشالله خیلی زیباستمرسی از این همه اطلاعات خوب...
در ضمن سال نو مسیحی هم مبارک امیدوارم در کنار خانواده محترمتان سالی پر بار و پر از سلامتی و موفقیت داشته باشید....

شفق گرامی
قبل از هرچیز واقعن شرمنده ام که منم وقت نکرده ام خدمتتون سلام عرض کنم و مطالب خوبتون رو بخونم و انشاالله که هرچه زودتر خدمت میرسم.

یه چیزی بگم ... هرچی پیشنهاد رسید بزن توی گوشش و قبول کن و کم کم به فکر یه شغل مستقل باشید و ای بسا که کار و بارتون گرفت و ما هم اومدیم شاگرد رستورانتون شدیم

ممنونم از به مشارکت گذاردن خاطره تون ... خوشبختانه ایرانی ها اگه خود بدند؛ هرجای دنیا که باشند آنچنان با خارجی ها خوب تا می کنند که اسم ایران و ایرانی، همه جا بخوبی معروفه. خسته نباشید و دمتون گرم

درود و دو صد بدرود ... موفق و پیروز باشید
ارادتمند حمید

اعظم جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ق.ظ

اقاحمید نمیدونید که با خوندن این خاطراتتون چقدراحساس شعف وشادی میکنم اخاس میکنم منم اونجام.
امیدوارم همیشه قلمتون توانا باشه.

اعظم خانم گرامی
خوشحالم که همذات پنداری تون اینقده قویه که میتونید همحسی کنید و تمام تلاش بنده هم انتقال همین شادیها به شما عزیزان بوده و بس.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

دذ ئذ اد شنبه 25 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ب.ظ

دئوذدتن

یا حرضت عباص!!! این دیگه چه زبونیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد