از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

هــمــــســـــایــــه

شاید بارها این حرف رو در مورد آمریکاییها شنیده باشید که: همسایه از همسایه خبر نداره؟ اصلا ً احترامات، سرشون نمیشه؟ خونگرم نیستند و …. بذارید به جرات بگم که در وهله ی اوّل ، همینطوره ولی  وقتی دقیق بشید، می بینید که در اصل بخاطر عدم دخالت در زندگی دیگرانه که چنین به نظر میرسند. درحالی که هرجا که افراد مسن، زنان و بچه ها باشند، از جمله در اتوبوس، قطار، پارکینگ ماشین، رستوران  و … حق تقدّم با آنهاست. با آنکه بی تفاوت به نظر می رسند؛  اگه ناراحت باشید از چهره ی شما این ناراحتی رو میخونند و در مورد آن  سوال می کنند. تظاهر و دلسوزی الکی هم  نمی کنند ولی در رفتارشان مشخصه که  شرایط شما رو درک کرده و به آن اهمیت می دهند و اگه بتونند  تلاشی هم برای حل مشکل شما می کنند. شاید قربان و صدقه  نرند ولی اگه شما رو مدتی نبینند دلشون براتون تنگ میشه. اگه شما  کاری براشون انجام بدید ده بار تشکر می کنند و اگه ناراحت شدید؛ حتمن(حتماً) معذرت خواهی می کنند.


                                          سلام و صبح بخیر به همسایه !!


درسته که  تا از آمریکایی جماعت چیزی را نخواسته باشید و یا سوالی نکرده باشید؛ بنا بر فرهنگ دخالت نکردن در امور شخصی افراد،  به خود اجازه نمی دهند که بصورت خود سر در امور شما دخالت کنند؛  یادتون هم نره  که علم وحی هم ندارند که مشکل شما را کشف کنند و به کمکتان بیایند.  پس مثل من نگذارید هزاران سختی،  شما را از پا درآره و سپس کمک بخواهید. همون سال اولی که مهاجر آمریکا شده بودیم و زمانی که دختر کوچکم به دنیا آمد؛ نه از خارسو(مادر زن) خبری بود که عیال و نوزاد رو پرستاری کنه و نه هیچ ایرانی و غیر ایرانی دیگه ای برای کمک می شناختیم و خودمون بودیم و خودمون. از سرتقدیر خداوندی زد و توی همون ویر و بیر دست دختر بزرگم(فاطمه) هنگام بازی شکست و باید از سه تن پرستاری می کردم: خانم تازه زا، نوزاد و دختردست شکسته ام.     پس از چند روز که داشتم از پا در می آمدم  موضوع را با همکارم در میان گذاشتم. عصر هنگام بود که دیدم  زنگ در خونه رو می زنند و همکارم و شوهرش  به دادم رسیدند. البته آنها  احوال ما رو می دیدند ولی با تصّور اینکه از سر احوالات شخصی و یا مذهبی و یا رسوم اجتماعی و ... شاید خوش ندارم که دیگران دخالت کنند!!؟  کاری نکردند تا اینکه خودم درخواست کردم.


فاطمه و فرین نوزاد 2008


آری، آمدند و چه خوش  آمدنی و معنی کلام شیوای حضرت مولانا را به اثبات رسوندند که «همدلی از همزبانی خوشتر است». همین ارتباط و خاطره سبب شد که در این شهر و دیار غریب، همچنان این دوستی ما ادامه دار باشه.  ذکر نکته ای خالی از لطف نیست و اینکه در اوج زمانی که یکی می شست و دیگری می پخت؛  «کریستینا» (مادربزرگ خوانده ی بچه هام_زن دیوید) به خنده ازم خواست برای اقوامی که به شایعه  گفته بودند: نه تنها از این به بعد دولت آمریکا ماهی ششصد دلار به خاطر بچه میده !!!؟؟ بلکه تا دو ماه، یک پرستار سر خانه از فرد زائو و بچه مراقبت میکنه !!! عکس بگیرم و بفرستم تا ببینند؛ نه تنها یک زن پرستار(منظور خودش)  بلکه یک مرد آشپز ( شوهرش)  هم اضافی میاد و چه خوشه حال حمید.


                                      دیوید ، فرین در سن یک سالگی و کریستینا


نکته ی دیگه: نحوه ی برخورد آمریکاییها  با بچه های کوچیکه. تا اینجایی که من دیدم و فقط و فقط بجز همین همسایه ی عجیب و غریبمون؛ محاله که بچه ای را ببینند و احساس در بـنــکـنـنـد. جالبه که براشون سفید و سیاه، زشت و زیبا، دختر و پسر، آمریکایی و خارجی و … هیچ فرقی نداره و حداقل کاری که می کنند لبخندیه از این گوش تا آن گوش. جالب تر اینکه بیشترشان تمایل به بغل گرفتن و بوسیدن نوزاد(بچه)دارند؛ ولی تا اجازه ی والدین را نگیرند؛ حتی به کالسکه ی او دست هم نمی زنند.


                                                   و عشق چه زیباست !


البته نباید از تاثیر سردی و گرمی آب و هوا،  در شدّت گرم و سرد بودن خون و رفتار آدمها غافل شد و  همانطور که گفتم تنها کسانی که تا حالا یخ و سرد و نفوذ ناپذیر دیده ام  همین همسایه ی دیوار به دیوارمونه. این آپارتمان جدیدمون بصورت دوبلکسه و فقط یه (زن و شوهر)  همسایه داریم. باور می کنید که هنوزم که هنوزه نتونستم رگ خواب این موجودات عجیب رو بفهمم. راستش هرچی زور زدم تا  بهانه ای برای شروع آشنایی بیابم نخواستند که نخواستند و  هیچ کلامی بین ما رد و بدل نشد جز اینکه مثل یابو بیاند و مثل اسب برند و حتی در مقابل بچه ی کوچک هم هیچ احساسی از خودشون نشون ندهند.  این یخ بودنشون اون اوایل واسه ی ما  کمی سخت بود ولی الان شده ایم بدتر از اونها و هرچند خنده داره ولی گاهی  که توی راه پله از کنار هم رد می شیم  چنان یابویی آب می دیم که  انگاری از کنار یه درخت شدیم. خدا خودش طاقت بده؛  وگرنه یه وقت دیدید اون رگ جاهل ماهلی ام زد بالا و یه تیزی  خرج اونجاشون کردم. تا دیر نشده هرکی مشتریه  بدونه که این همسایه مون رو با گاو  هم عوض می کنیم. کسی نیست؟ گوساله هم بدید قبوله ها …. درود و دو صد بدورد … موفق و پیروز باشید … ارادتمند حمید

نظرات 24 + ارسال نظر
شهریار شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود
600 دلار و پرستار و بچسب ،‌ فکر کنم 2 تا بچه کافی نیست !!!!

شهریار خان
گـــُلم کو ششصد دلار که بچسبم!؟ اگه این منم، با ماهیانه نصف همین مقدار یه بچـــه و ننه ی آمریکاییش رو درهم و برهم میپذیرفتم ... آخه نباشه نباشه باید سنت اجدادی رو حفظ کرد و توی سرزمین کفر هم یه حرمسرای اسلامی راه بندازیم ... ولی کو؟ کو پول و کو زن+بورخارجکی ؟

شهریار خان
هنوز منتظریما ... هروقت وبسایتتون راه افتاد لطفن خبرم کنید .... دلمون برای نوشته های خوب ایرانگردیهات تنگ شده.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مینو شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ

سلام
مطلبتون جالب بود
اینجا که نه تنها همسایه ها بلکه خواهر برادرها هم دارن باهم غریب میشن

مینو خانم
خوشحالم که مطلب رو پسندیده باشید.
البته همه جای دنیا داره فرهنگ جدید ارتباطات به شکل الکترونیکی رواج پیدا میکنه ولی افسوس که هیچوقت اون صفای گذشته ها برنخواهد گشت.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ خب این همسایه جدیدتون کجایین؟ ته اش رو دربیار ببینیم ایرانی نیستند

شیرین خانم
بد نیست بدونید که آمریکاییها ی سفید رو به چند دسته تقسیم میکنند و ایشون از نوع «سفیدهای کثیف»ـــه که با خود آمریکاییها هم مشکل ایجاد ارتباط اجتماعی دارند چه برسه به ما؟ فقط شانس گند ما بیخ گوش ما هستند و این قیافه ی یخزده شون رو هی باید تحمل کنیم که البته داره کم کم بی تفاوت میشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ

سلام حمید خان گل و بلبل
.
نمی دونم چه اصراری داری که با همسایه ارتباط برقرار کنی ؟
" بابا بشین زندگیتو بکن .. حالتو بکن .. فقط مواظب باش که اسراف نکنی ( دیالوگ فیلم مارمولک )"
.
حمید جان عکسهای فرن خیلی زیبا هستند ، دقیق" مثل فرشته می مونند .. اگر که امکان داره باز هم از این عکسها برامون بزارید.
.
شاد و خرم باشید.

امیر خان
همانطور که عرض کردم یک راه پله و گاراژ مشترک داریم که خواه ناخواه سبب میشه که همینطور چشمامون توی چشم هم بیفته. آخه چطور میتونیم از کنار هم رد بشیم ولی همدیگه رو نبینیم یا اینکه یابو آب بدیم ... با این همه اولش سخت بود و الان دیگه «کلیه» ی چپ پسر همسایه ی شما هم حسابشون نمیکنیم

گفتنیه که عکسها قدیمی بودند و از بابت توصیف خوبتون هم تشکر.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام آقا حمید گل
دادا را دور نرو تو همین نجف اباد به اصطلاح کوچیک دیگه نسل ادمای مهربون در حال انقراضه یا حتی فضول ها هم دیگه وجود ندارند . شالم ادم دلش خوش باشه
خوش باشی مَرد

حامد خان
چه میشه کرد که اقتضای دنیای این روزها شده که همه دنبال نون و آب و زندگی شون بدوند و دیگه وقت نشه حتی سراغی از اقوام بگیرند چه برسه به همسایه.

بنده هم آرزوی خوشی شما را دارم ... موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

نکات جالبی رو گفتید.باریکتر از مو.ولی همه اینها یه طرف فرین تو قنداق رو عشقه.میگم یعنی اینکه تو کشور اجانب هم دنیا بیای قیافه ات مثل اونها میشه.شبیه بچه خارجکی هاست.

وحیده خانم
درسته که محیط تولد فرزند عوض شده ولی یادت نره که تنوره و خمیره ی بچه که عوض نشده که بهرحال این فسقلی ما دقیقن کپی برابر با اصل خواهرشه که توی ایرون تولید و عرضه شد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

راستی پیغام ها رو خوندم دیدم نوشتید نژاد سفید کثیف.در مورد این هم امطلب بنویسید

وحیده خانم
سعی میکنم در این باره اگه شد و اعصاب معصابی بجا بود مطلبی بطور مستقل بنویسم. تنها این نکته که: توی تورات و انجیل که در ادامه ی توراته ذکر شده که بعد از دوست داشتن خدا و خودت، هسیایه ات رو دوست داشته باش و عشق بورز ... ولی بعضی از این آمریکاییها اینقده مغرورند که بقول نجف آبادیها: به کونشون هم میگند دنبالم نیا بو میدی .... منظور اینکه : اینقده پرتند که اینگونه برخوردها ی یخ و بی روح رو با خود آمریکاییها دارند چه برسه به ماها که خارجی(افغانی ) بحساب میاییم ... تنها یه راه داره و اینکه اگه شد مفتی بدم بره و حتی بیخیال همون گاو و گوساله هم بشم. نگفتی مشتری هستی یا نه؟

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

John Smith یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://1400days.wordpress.com

اول سلام . حال شما؟
آقا، ما یه چیزی اینجا به خوردمون دادن که وقتی میریم بیرون مملکت میبینیم همه اش دروغه یا دستکم اغراق شده!
حالا برگشتنی هر چی میگیم که بابا اون طرف اونجوریا هم نیست که شما میگین کسی باورش نمیشه. حق هم دارن. من وقتی خودم دارم تعریفشون رو میکنم به نظرم میاد درباره مریخی ها حرف میزنم چه برسه و اونا که شنونده اند!
دوم اینکه شما بنویس. وصف العیش کنید که حداقل قسم گوش رو پرداخته باشیم. قسم چشم رو هم انشاالله همه دوستان تصیب خواهند برد.

جان اسمیت گرامی
قبل از هرچیزی و بقول همشهری هام که میخواند(مثلن) هیجان و ذوقشون رو نشون بدهند میگند: چه عجب ب ب ب !!!؟

همیشه (البته تا اونجایی که میشده) سعی داشته ام واقعیتها رو _البته از دیدگاه مثبت_ بیان و گزارش کنم و زندگی در خارجه رو آنطوری که بنده برداشت میکنم نشون بدم. قضاوت هم با خود خواننده هاست. بهرحال این واقعیته که دو گونه دیدگاه در باره ی زندگی در خارج بصورت اغراق شده در میان هموطنان و همزبانان رایجه: یک_ دیدگاه منفی و بدی که رسانه های داخلی نشون میدهند ... دو_ عشق کور زندگی رویایی و اغراق آمیزی که در اثر تلویزیونهای ماهواره ای و شایعات و اطلاعات ناقص مردم رواج پیدا کرده.

امیدوارم که خدا توفیق بده که در راستای تصویرسازی زندگی در خارج، نقش یک راوی صادق رو اجرا کنم ... لطفن دعایم کنید.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

ولی به نظر من تغذیه و آب و هوا میتونه روی نژاد هم تاثیر بذاره.مثلا همین ایرانی های خودمون که تو کشور های اروپایی زندگی میکنند نسل دومشون بیشتر به اروپایی ها شبیهند تا ایرانی ها

وحیده خانم
با نظر شما کاملن موافقم و درست میگید .... ولی به نظرم در طول سالهای طولانیه که یه چنین مواردی امکان پذیر می شه ... منظورم اینه که ارثیه ی خانوادگی و ژنها از اولینهاست و صد البته تغذیه و محیط اجتماعی هم تاثیر گذار خواهد بود . باید منتظر شد و دید که اینگونه تغییرات چشمگیری در نسلهای بعدی_مثل نوه ها و نتیجه ها، ولو که همچنان با ایرانی ازدواج کنند_ چه ها خواهد بود؟

درود و دو صد بدورد

محسن سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام بر استاد حمید.
عکس اولی خوب بود.عکاس هم که توی عکس هست.اون پیر مرده هم خوب ژست گرفته برای عکس.
ما هم به همسایه هامون کاری نداریم.البته تا وقتی که ماشینشون رو دم خونه ما پارک نکرده باشن.
یه روز طرف ماشینش رو چسبونده بود دم در ما که گربه هم نمی تونست رفت و امد کنه.

محسن خان
راستی میگی ... اونروزا به یه چنین زاویه ای از تن و بدن میگفتند حالت عکاسی !!؟

به نظرم توی یه شهر شلوغ یا پرترافیکی زندگی میکنید که یه پارک کردن همسایه چنان کار رو مشکل میکنه که هیچکسی توانایی گذر کردن نداره؟؟؟
منتهای کلام نباشه نباشه نباشه توی ایران یه سلامی ، علیکی با همسایه ها رد و بدل میشه که .... این یارو اونقده زمخته که حتی سلام هم بهش نمیشه کرد چه برسه ازش سلام بشنوی.

موفق و پیروز باشید .. درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر حسین سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://amirhb74.persianblog.ir

بالاخره یکی باید باشه که بگن خارجی ها سرد و یخن و نمیجوشن دیگه . یک نمونه بسه ...

امیرحسین عزیز
مطمئنن بیشتر از یکی و دو تا هست ... منتها وقتی که مقایسه بشه، بخصوص با رفتارهای داخل ایران، واقعیت اینه که تا این حد هم شور نیست و یه کمی اغراق شده یا بهتره بگم نشده ارتباط مناسب برقرار بشه . وگرنه همه جای دنیا خوب و بد داره ولی مهمتر اینکه همه ی ما انسانیم و باید به نحوی زندگی رو کنار هم به صلح و صفا بگذرونیم.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محمد چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

حمیید آقای عزیز سلام
از شما و فرهنگ مهمان نوازی و همسایه داری اصل نجف آبادیتون بعیده اگه مقهور این همسایه ی یخیتون بشید.
به نظر من چپ و راست برو و درشون رو بزن. یه روز برو پیچ گوشتی بگیر! یه روز آش نذری ببر کوفت کنه! یه روز شلله زرد! شب ۵ شنبه حلوا برا شادی روح اموات! قابلمه! ... خلاصه راش بنداز دادا!))))

از شوخی گذشته من دوس دارم تو محیط زندگیم کسی فضولی و دخالت بیجا نکنه و خودم هم همین کار رو میکنم.ولی وااقعا تو مشکلات لحظه ای و روزمره اولین کسی که به داد ادم میرسه همسایه ی خوبه. و قیمت نداره همسایه ی خوب.)

روابط گرم و این که ادم احساس کنه برا یه عده ای مهمه و درکش میکنه به ادم این حس رو میده که اینجا جنگل نیست و داره بین انسانها زندگی میکنه.)

ما ارادت قلللبی داریم حمیید آقا جان و اگه همسایتون بودیم کللی قربون صدقتون میرفتیم.)))

به به
آقامحمد عزیز
میبینم چشمم روشن شده ها ... نگو اینورا بال انداختی رفیق. خوش اومدی و صفا آوردید.

در مورد این همسایه بهتره هوووچی نگم ... از یخ بودنش همین بس که اینقده توی خودشه که حتی با آمریکاییهای همشهریشون هم ارتباطی نداره. جالب تر اینکه با آنکه اینجا هیچ ترافیکی وجود نداره یا چیزی که هست جای پارک ماشین، این آقا اومده و محدوده ی خیابان_توجه کنید خیابان محل عمومی_ رو خط کشی کرده تا کسی جلوی درب خونه شون پارک نکنه ... اونوقت فکر میکنی میشه درب خونه شون رو زد که نذری داد؟ از خیر قرضی گرفتن هم گذشتیم. اون اونور بوم و ما هم اینور بوم. تا آخه اگه پاش افتاد خواهد دید که اون چهره ی ایرونی وارمون یعنی چه؟ بحث دخالت نیست . بحث یخ و سرد بودنشه که انگاری ما درختیم و خودش بــــُز افخش!!

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

من جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

میشه اینجا خصوصی گذاشت؟

دوست گرامی
با عرض شرمندگی که جوابتون رو با تاخیر مینویسم .... لطفن به قسمت «تماس با من» در سمت راست وبلاگ و در انتهای توضیحات مراجعه کنید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:30 ب.ظ http://shafaghesabz.blogfa.com

با سلام به شما چقدر خوب که انسانها در آنجا انقدر خونگرمند ولی آیا این به خاطر این نیست که در کشور آمریکا همه از ملیتهای مختلف هستند من این را البته شنیدم که به معنای واقعی کسی آمریکایی اصیل نیست. نمیدونم آیا این درسته یا نه.
ماجرای جالبی بود مثل همیشه دستتون درد نکنه.
موفق باشید

شفق سبز گرامی
در مورد اینکه چه کسی آمریکایی اصیله؟ باید گفت فقط سرخپوستانی که صد در صد از خون سرخپوستی هستند؛ به نوعی آمریکایی اند .... هرچند که اونها هم اسکیمو بوده و از طریق سیبری سوریه و ژاپن و شمال اروپا(اسکاندیناوی) به این سرزمین آمده اند.... به نوعی یعنی هوووشکی رو نمیشه آمریکایی اصیل نامید.

ببخشید که مدتی اینترنت در اختیارم نبود و جوابتون رو با تاخیر بسیار مینویسم.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امید یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ب.ظ

با سلام خدمت حمیدخان بچه نجفباد
بصورت اتفاقی وبلاگ بسیار جالب انگیز ناکت رو دیدم . از خوندن مطالبش خیلی خوشم اومد . در واقع برای نگارش مطالب از نثر روان و باشکوهی استفاده شده که البته خوب وقتی نگارنده اش دبیر ادبیات باشه نباس تعجب کرد .
من هم بچه کاشونم . و با اصفهانیها و نجف ابادیها دارای خصوصیات آداب و رسومی مشترکی هستیم . وقتی این وبلاگ را مطالعه می کنم احساس جالبی دارم . انگاری که یکی از دوستام داره با من بی پیرایه حرف می زند .
به مواردی اشاره کرده بودی که همه اش حرفهای دل من و خیلی های دیگر هم هست . مثلا همین تعامل مردم در جامعه آمریکایی . جامعه ای که هر روز در تلویزیون ایران از آن به عنوان جامعه بدبخت و افسار گشسیخته نام برده می شود و هر روز آمار بیکاری و بدبختی های روز افزونش توی مخ ما راه می رود . !!! مثلا اسم خودمون را گذاشتیم مسلمون . در حالیکه از همه جای دنیا کافر تریم .
حال اینکه اونا اونقدر احترام به همجنس براشون مقدم هست که عدم دخالتشون در زندگی یکدیگه بدون اجازه ... باعث شده نادون هایی مثل ما فکر کنیم با هم سردن !!!
از روز تولد بچه ها را در قرنطینه جنسی قرار میدیم و هزاران سوال پاسخ نداده در ذهنشون میزاریم که هرگز به اونا پاسخی داده نمیشه تا روزی که زندگیشون به پایان میرسه ...
از بچگی از این تناقض های اشکار بدم میومد ولی بالاجبار باید تو همین جامعه بسته و خودخواه از هر حیث بمونیم تا بمیریم . یه روزی دلم می خواست هر طور شده خودم را به آمریکا برسونم و زندگی جدیدی را شروع کنم . ولی خوب دیگه کلک و پرم ریخته . با دوتا بچه و یه زن غرغرو که حتی ماهواره دیدن را هم حرام میداند . همش نگران است پسرم با دخترا دوست نشه و یا زنهای بی حجاب توی ماهواره را نبیند .!!!
یه جای اشاره کرده بودی این مردم چقدر دلشادند که برای هر مناسبت دسته جمعی که کمی دلشون را تازه کنه همه میریزن تو خیابونا و فستیوال های شادی را برگزار می کنن . ولی اینجا .... دیگه خودت همه چی رو میدونی ... همش عزا و ماتم و دیدن سریالهای حاوی صحنه های تشییع جنازه و ... . همین الان سریالی نمایش داده میشه به نام ستایش ... دختری که همه کسش رو از دست میده . و بقیه ماجرا . همه مصیبتهایی که یه آدم ممکنه داشته باشه ..
من 46 سالمه و یه مهندس ساختمان هستم ولی از یه کار تکراری کم حقوق در یک مهندسین مشاور خسته ام به اندازه یه دنیا ... دلمون خوشه داریم زندگی می کنیم . اونم در پارکینگ بزرگی بنام تهران ... میری ماشین می خری سی میلیون ولی جایی نیست که بتونی توش رانندگی کنی . همه جا پر از ماشین و آدم ... مثل مورچه در هم وول می خوریم .
خداییش کشیدن مصیبتهای بسیار برای رسیدن به اقامت آمریکا ... فکر کنم ارزشش رو داشته باشه . حداقل چند صباحی را که از عمر نازنین باقی مونده را در آرامش نسبی بسر می بری ... مگه تو ایران تا آخر عمر نباید مثل خر کار کرد؟ مگر اینجا عمری کار نیست ؟
و بعدش حداقل بروبچه هامون بعدا به جای فاتحه فحش و نفرین نثار روحمون نخواهند کرد .
در هر حال از نوشتهت و از ایدئولوژی تحسین برانگیزت نهایت تشکر را دارم .
معذرت که خیلی پرحرفی کردم .

امید جان
نبینمت نا امید باشی رفیق !!!

قبل از هرچیزی اجازه بدید خدمت شما همزبان و هموطن و هم استانی عزیز و از همه مهمتر «همدل» گرامی ام خوشامد عرض کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه.

دوست عزیز
خوشحالم که بنده رو قابل بیان درددل و گفته های شخصی خودتون دونسته اید .... خواهش میکنم که احساس راحتی داشته باشید و بقول شعر حضرت مولانا: «هیچ ترتیب و آدابی مجو/هرچه میخواهد دل تنگت بگو».

در مورد گفته هاتون جز تایید و تصدیق چیزی ندارم بگم جز یک نکته: فراموش نکنید که برخوردهای همسرتون بخاطر غرض درونی و فطری او نیست و همه اش از سر نگرانیه. وقتی توی جامعه ای بزرگ شده باشه که خودتون بهتر از من مشخصات فرهنگی و عقیدتی اش رو میدونید ... وقتی سیستم تربیتی مون غلط باشه ... متاسفانه همین میشه که دچارشیم. این درحالیه که حتی برای شخصی مثل من و شما که یک عمر عادت به دیدن نداشته ایم؛ اولین چیزی که عادی میشه همین حرص و عطش و کنجکاوی به جنس مخالفه. همانگونه که من و شما و حتی خانمها هم به پوشیده بودن یا لخت بودن سر هیچ مردی حساسیت نداریم. ولی چه میشه گفت و کرد که از قدیم هم گفته اند: الانسانٌ حریصٌ بما مـُنع = انسان به هرچیزی که منعش کنند حریص تر است..... بهرحال برای هیچکسی _ولو هر شرایطی از سن و سال و غیره داشته باشه_ تغییر روند زندگی اش دیر نیست. فقط باید آنچه که سهم خودش میداند را در این زمینه به انجام برساند و نتیجه را به خدای بزرگ بسپارد. .... خاب بهتره کمتر بگم که الانه پشیمونتون می کنم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

باباعلی دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ http://parsavaghef.blogfa.com

خدا خیرشون بده این همکاراتون رو که فکر کنم همه جای دنیا همنشین شدن با چنین انسان هایی نعمتیه که باید قدرش رو دونست ... ما اینجا اینهمه ادعای خونگرمی داریم از این خبرها نیست . شما بدون شک در قطعه ای از بهشت زندگی می کنید . حال برسیم به همسایه نچسبتون ... یکی از فیلم های کلینت ایستوود با نام Gran torino شرح حال شما و همسایه تونه ... یکبار ببینیدش بد نیست ...
آدمهای اینچنینی هم بالاخره یک روز به راه میان فقط باید شرایطش اتفاق بیفته ... تا اون روز همین که آزارشون بهتون نمی رسه هم خودش غنیمته . همه آدم ها یک جور نیستند . شما هم از سوابق ایشون چیزی نمی دونید . شاید روزی روزگاری از همسایه شون زخم شدیدی خوردند و چشمشون ترسیده . شاید هم واقعا از نظر اخلاقی خوب تربیت نشده اند . علت هر چی که هست مجهوله و نمیشه راحت قضاوت کرد .

بابا علی نازنین

همه جای دنیا آدمهای خوب و بد داره ... به نوعی میشه بگی که ما خیلی خوش شانس بودیم که همکارامون به دادمون رسیدند. منظورم بیشتر این بود که بدانیم تا تقاضایی نکنیم؛ پاسخی نمیشنویم.

در مورد همسایه ی فعلی مون هم هیچی نگم بهتره ... خیلی خیلی مشکل داره و فعلن داریم طاقت میاریم. تحلیلهاتون در مورد رفتارهاشون برام قابل تامل بود و ممنونم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امید دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام دوست خوبم حمید گرامی
از پاسخ تون بی نهایت خوشحال شدم . ممنونم از ایده های بی نقص شما . سعی می کنم اگه مزاحمتی نباشه بیشتر شما را درگیر افکارم نمایم ! از همین الان معذرت میخام .!
من تو آمریکا خویشان ، و البته دوستان بسیاری دارم ولی هیچکدام همزبون من نیستند و اگر گاهی براشون به ایمیل بلند بالا میدم فقط یه تشک خشک و خالی برام مینویسن و دیگه ازشون خبری نمیشه .
یه دوست و همکار اصفهونی هم بنام افشین کارشناس دارم که دو ماهی هست اومده تگزاس و فعلا سرش شلوغه . داره جاپاشو محکم می کنه که زیاد بهمون محل نمیذاره .
ولی یافتن یه آدم باحال و مهربان مثل شما که بتونی مثل یه دوست گرمابه و گلستان باهاش مراوده کنی ، و بتونی از اطلاعات بسیار مفیدش که جوابگوی سوالات ذهن کنجککاوته ، استفاده کنی ، اونم بی غل و غش و برادرانه و دلسوزانه ،.... خیلی سخته .....
به هر حال حمید عزیز ، از آشنایی با حضرتعالی بسیار خوشوقتم . خیلی جالبه در نوشته هات یه عالمه ضرب المثل های کاشونی هست ، نمیدونستم مردم خونگرم نجف آباد هم چنین ضرب المثل هایی دارند .
سعی می کنم نوشته هاتو از اول تا به حال بخونم . مسلما خیلی از آنها برایم تازگی خواهد داشت و مرا مجبور به سخن پراکنی ! خواهد نمود و شاید روضه !!! هایی که سرت را درد بیاورد . !
خیلی مخلصیم داداش

امید خان
بنده تا حدیکه توانایی داشته باشم در خدمتتون هستم. بهرحال هرکسی هم مشکلات خاص زندگی خودش رو داره و فکر میکنم رفتار اون دوستتون_افشین_ هم از سر عمد نیست و طفلی الان هزار و سیصدتا مشکل ریز و درشت سر راهش قرار گرفته و ... اووووف فقط فکرش رو بکن که مشکل زبان یه طرف و مسکلات دیگه هزار طرف : مشکل تهییه ی مسکن .... وسایل مورد نیاز زندگی ... خرید ماشین ... بلد شدن آدرسها ... بانک ... گواهینامه ... احیانن کاریابی یا ثبت نام دانشگاه ... خرید و خورد و خوراک ....
به نظرت بسه یا بازم بگم ....

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام آقا حمید
حالتون خوبه؟
خدمت شما عرض کنم که همسایه خوب برای خودش یک نعمتی هست که باید قدر آن را دانست. البته هر کسی بر اساس نوع بینشی که داره سعی می کنه جایی ساکن بشه که از لحاظ فکری با اطرافیانش بتونه جوش بخوره. به همین دلیل است که مثلا در قدیم می گفتند فلان محله آدماش این جوریند و فلان محله آدماش اون جوری.
اما در مورد همسایه تان به نظر من درست نیست که زود قضاوت کنید. هزار و یک دلیل ممکنه وجود داشته باشه که چنین رفتاری را از خودش نشان بدهد. شاید اصلا اون تو افکار خودش است و متوجه نیست که شما قصد دارید سر صحبت را با او باز کنید. مثلا ممکنه در گذشته فرزند خودشان را از دست داده باشند که ضربه روحی سنگینی به آن ها زده. شاید شغلی دارند که باید تمرکز بسیاری روی آن داشته باشند. شاید برای آینده تصمیماتی دارند که تمرکز خود را بر آن نهاده اند. البته نا گفته نماند که مغز انسان هم پیچیده است و یک ضربه روحی ممکنه چنان بر ساختار مغز تاثیر بگذارد که رفتارهای فردی 180 درجه تغییر کنه.
نکته بسیار مهم در مورد همسایه تان : همین که بر پیمان زناشوئی خود استوارند خود نعمتی بزرگ است و همین که دو نفرشون می تونند با هم جوش بخورند بسیار ارزشمند است. (چرا که شما مجبور نخواهید بود به رسم ایرانی ها برید هر شب آشتی شون بدید)
خود من قبلا با یک استادی که زیاد با دانشجوش جوش نمی خورد مواجه بودم. ایشان درسش را می داد و بعد بدون هر گونه صحبتی به دفتر خود می رفت و شروع به مطالعه می کرد و به قول نجبادی ها استاد رویی که ببریمش باغ، کباب خورش کنیم نبود. اما بعد از گذشت چهار سال من متوجه شدم که تمام آنچه که من از رشته تحصیلیم یاد گرفتم و الان دارم از اون نون در می آرم نتیجه مطالعات ایشان در آن زمان بوده است.
اگر شما بسیار کنجکاو هستید که سر از کار همسایتون در بیارید ، من پیشنهاد می کنم که اول یک مسجد اونجا بسازید و بعد چندتا پیرزن مسجد رو از نجباد ببرید اونجا ، اون وقت شما از تمام چیک و میک همسایتون با خبر می شید. واقعا پیرزن ها هم برای خودشون تبحری در این کار دارند.
نکته پایانی این که، خداوند هر موجودی را که می آفریند بی حکمت نیست و نباید جایگاه انسان را با چیز دیگر اشتباه گرفت.
ایام به کام و شب و روز خوبی داشته باشید.

سپهر جان
من که هووووچ، الهی اون دوست دخترت به قربون اون قلب مهربون و طینت مثبت اندیشت بشه که شاه ماهی همشهری هام رو شیکار کرده و نوش جونش.

رفیق
درسته که خوش قلبی شما باعث چنین تحلیلهایی میشه ولی بد نیست بدونید که اصلن و ابدا دلمون نمیخواد هیچ ارتباطی باهاشون داشته باشیم یا سر از کارشون دربیاریم و از قدیم هم گفته اند: حساب حساب و کاکا برادر .... بد نیست بدونید که اتفاقن از اینکه محیط خصوصی مون دستخوش آسیب بشه هیچ خوش ندارم ... اونچه که باعث شد دادم دربیاد نوع رفتارهای بچگونه ی این آدمهای گــُنده است. به حدیکه تعجب خود آمریکاییها رو هم باعث شده که چرا آخه ... اینقده اخمو و... ؟

بد نیست بدونید که امروز با صاحبخونه صحبت کردم که اگه بخواد همچنان برای حرص دادن ماها، پشت سرمون شکلک دربیارند!!! یا توی راهرو با دهنشون یا جای بدترشون صدا دربیارند؛ آن هم به دلیلی که خودمون هم توش موندیم؛ اونوقته که بدترش رو خواهند دید؟؟؟

بهرحال قراره برم باهاش صحبت کنم ببینم دردش چیه؟ و از چه چیزی رنجش داره که اینطوری برخورد میکنه؟ اگر هم کلاهمون قاتی شد که چه چیزی بهتر از پیشنهاد شما ... اصلن یه پیغوم میدم میقانهای خیابون سعدی و دانش با اون پوتینهای سربازی و لباسهای چرک و چیل و کمربندهای هزار سولاخشون بریزند سرشون تا ببینم دیگه جرات دارند لودگی کنند!!

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

سپهر چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ


با سلام مجدد
دوست دختر یا همان " یار" مثل عقاب آمد و من را در یک لحظه شکار کرد و با خودش برد. باورتون میشه که من فقط یک بار توانستم با ایشان رو در رو صحبت کنم و بقیه صحبت هایمون از طریق ایمیل بوده. ولی در همون تک گفتگو چنان با وقار رفتار نمود که من مجذوب او شدم. البته داستانش طولانی و اتفاقات جالبی که در این مدت زمان دو سال و نیمه افتاده هم برای خودش شنیدنیه که هر موقع وقت کردم از طریق ایمیل به طور مبسوط شرح خواهم داد و البته راهنمایی هایی نیز از شما خواهم گرفت. ولی فعلا من دارم به قربون اون می رم.
اگه همسایتون این چنین است ، من که خریدار نیستم. مگه علقم کمه که یک گاو دومّن شیر ده را با اون عوض کنم. گاو شیر میده، گوشت داره، چهره مهربون داره.
به هر حال امیدوارم در گفتگویی که با همسایتون دارید موفق باشید و با دیپلوماسی مطلوبی که در پیش می گیرید، دست بالا را از آن ِ خود کنید. اما اگه دعوا شد ، رو من حساب نکنید که یارم بی یاور میشه.
چاکریم فراوان
شاد و پیروز باشید.

سپهرجان
این به قربون رفتن شما هم بازم برمیگرده به قلب پاکت ... بهرحال قدر این احساس و درون و وجودی ات، رو بدون.

یه چیزی رو در گوشی بگم به کسی نگو ... هرچند منم دارم گرد و خاک میکنم و شلوغش میکنم؛ ولی کار به دعوا کشید دستو میرم تو مگه پای دفاغ از زن و بچه ام وسط باشه که خشکتشون رو تا به سرشون نکشم ول کن نیستم ... بخصوص که میدونم با همه ی این هیکل گنده کردنها با یه باد روی زمین می غلتند. تا ببینیم چی میشه؟

درود و دو صد بدرود ... شما سرورید و سرت سلامت باشه

حقی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:02 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

خیلی با حال بود

همه چی تو این پست بود

خوبه که من جای این همسایتون نیستم!!

به به
حقی عزیز
گـــُلم شما سرور مایید و هرجا که باشید جاتون توی قلب بنده است .... فقط بی زحمت کمتر وول بخور

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امید چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ

حمید خان سلام
از قدیم گفتن اصل بد نیکو نگردد ...
من دیدم دوستان راجع به این همسایه درپیت شما اظهار نظر می کنن گفتم منم یه فوضولی کرده باشم . !
و از اون جا که من تو تهرون زندگی می کنم ... جایی که این روزا دیگه هیشکی به هیشکی رحم نمی کنه و مهربانی و عطوفت و همدلی و درک متقابلی که هنوز در بسیاری از شهرستانها کهنه نشده ... دیگه اصلا پیدا نمیشه <
بسیار خوب میتونم درک کنم داشتن یه همسایه مزخرف چقدر میتونه رو اعصاب مصاب آدم تاثیر بد بزاره .
<<<<<<همین الان یه اس ام اس اومد که روز جمعه این هفته حتما در نمازجمعه شرکت کنید سخنران قبل از خطبه ها حجتالسلام تقوی و امام جمعه حجت ال اسلام خاتمی ... بیا اینم یه همسایه بد دیگه که دائم رو اعصابه بنام حاجی موبایل!!!!!!>>>>
جهت مزید اطلاع بگم که همسایه بد پدر صاب بچه رو درمیاره چنانچه یکی شون بنده را مجبور به فروختن آپارتمانم کرد . یه زمانی یه همسایه داشتیم که به همه کار ما کار داشت . می گفت چرا تو پله ها صدای پاتون اومده ؟ چرا در خونه تونو محکم می بندین؟چرا بچه دویده رو سقف ما ؟ چرا صدای دستشویی و حمام شما تو خونه ما میاد ؟ چرا زیر راه پله موتور گذاشتین چادر زن من به هندلش گیر کرده پاره شده ؟ چرا به بچه های من گفتین تو کوچه سرو صدا نکنید برین تو پارک بازی کنید ... چرا صدای تلویزیونتون بلنده ؟ چرا آب تو تلمبه اس ؟ چرا آفتابه قلمبه اس؟ خلاصه دردسرت ندم . ما که اهل بزن بزن و دعوا نبودیم که ... گفتیم از در مسالمت و صلح و صفا و مرام تحصیلکردگی و از این بازیا بتونیم تو راهش بیاریم ... هی بهش احترام گذاشتیم و توهین هاشو تحمل کردیم < تو عروسی دخترش سنگ تموم گذاشتیم ... و ...
سرتونو درد نیارم اوس حمید گل < این بابا درس نشد که نشد و باز به کاراش ادامه داد ... بالاخره یه رزو طاقتم تاب شد و بعد از یه جر و بث مفصل چنان زدم بیخ گوشش که از یه ردیف پله پرت شد پایین و بیهوش شد . ... خیلی خدا بهم رحم کرد که سقط نشد و گرنه حاجیت الان بهشت زهرا دفن بود !!!
بردنمون کلونتری و زوری زوری روی همو بوسیدیم ...
ولی دیدم دیگه جای من تو اون خونه نیس . چون از همون فرداش دوباره گیر سه پیچ شروع شد ...
باور کن از اینده خودمو بچه هام ترسیدم . دیگه اونجا نموندم ...
بعضی وقتها میشه ادمی رو که خوابه بیدار کرد < ولی خیلی سخته کسی رو که خودشو به خواب زده بیدار کنی .
من می فهمم وقتی میگی این بابا رو نمیشه اورد تو راه . چون من صابون این جور موجودات به تنم خورده .
همین الانش هم تو کوچه محله های تهران هر شب سر پارک ماشین تو کوچه ها دعواس . بعضی همسایه ها فکر می کنن که قسمتی از کوچه را انداختن پشت قباله خونه شون !!!
یه گاگولی هست که تازه اومده مستاجر روبرویی ما شده < تا حالا چندین بار نصفه شب منو از خواب بیدار کرده که من اومدم .... بیا ماشینت رو بردار من ماشیتنمو بذارم .! می بینی . آدم از خود راضی را مگه میشه آدم کرد ؟ ولی خوب در مقابل این آدمهای تک سلولی هستند کسانی که موقعیت ها را درک می کنن .
معذرت از منبر طولانی من حمیدجان

امیدخان
از همین الان این خط و این نشون که اگه این همسایه ی گاگول ما به راه اومد؛ اومده .... وگرنه ما از اینجا برو نیستیم و اگه پای لج و لجبازی افتاد اونهاند که باید حرص بخورند یا برند .... فعلن از در همون فرهنگ و ایرونی و احترام گذاشتن وارد میشیم .

اونچه که اونها میخواند و ما هم ترجیح میدیم همینه که اونها اونور بوم و ماها اینور بوم ... اونچه که باعث میشه کلافه بشیم اینه که با کلی اخم و تخم و رفتارهای بچه گونه بخواد حرفی رو بزنه تا اینکه صریحن بگه چه مرگشه ... قصد دارم بهش بگم که از این به بعد اگه از چیزی ناراحت شدی و تذکر ندادی ... بسوز تا بسوزی ... وگرنه لااقل یه بار تذکر بده و اگه دیدی که تکرار شد اونوقت خـــُل بازی در آر ... هرچند که دویدن و بهانه گیری بچه و نفس کشیدن بزرگترها رو کاریش نمیشه کرد و باید کنار بیاند. فعلن باید صبر کرد و آینده رو دید.

در ضمن از روخوانی اس ام اس حاجی موبایل هم کلی خندیدم ... خاب برید پایه های نماز +جمعه رو محکم کنید ... مبادا پایه های قدرت بلرزه ... برید جانم ... صفا ببرید... دیگه چی میخواهید ؟

موفق و پیروز ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مرضیه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ

همه مطلب خوب بود به‌خصوص عکس فربن و فاطمه
هزار تا بوس براشون
در ضمن خونسردی خودتون رو حفظ کنید حمید آقا
آخه همشهری عزیزم حالا مثلا من خریدار همسایه شما باشم و جاش یه گاو بدم به شما. کجا می‌خواین جاش بدین آخه؟؟؟
اون بخش احترام به حریم شخصی دیگران رو هم خوب اومدین

مرضیه خانم
بخدا اون گاوه رو روی چشام میذارم ... نباشه نباشه هزار تا فایده دارند ... آخه اینها به درد لای جرز دیوار هم نمیخورند ... منتها شما خون خودش=خودتون رو ناراحت نکنه=نکنید ... که این همسایه های ما گاو خدایی اند و هیشکی حاضر به مبادله نشد.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

وای خدا
این ته نوشته اتون کامل تصویر آدمهای بی روح رو برام مجسم کرد

خدا بهتون صبر بده

چه دخترای نازی دارین...خدا شما رو برا اونا و اونارو برا شما حفظ کنه

کاکتوس گرامی
از بی روحی هم رد شده .... درست و حسابی یه حیوون تمام عیار .... امیدوارم که دعاتون شامل حالم بشه و خدا صبرم بده وگرنه ...؟ ... وگرنه ...؟... راستی وگرنه چی؟؟

از بابت آروزها و دعاهای خیرتون تشکر میکنم

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

آپم

ممنونم خبرم کردی
اولین فرصت خدمت می رسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد