از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

چگونه با اسم آمریکا آشنا شدید؟

**** پیشنوشت:  شاید بدانید که این وبلاگ در ادامه ی وبلاگ اصلی ام در سایت وورد پرس_اینجا کلیک کنید_ منتشر میشود که متاسفانه این روزها آن مکان برای هموطنان داخل ایران مسدود است. برای همین مجبور شدم نسبت به راه اندازی این مکان اقدام کنم ولی هنوز امکان انتقال همه ی نوشته هایم مقدور نشده. لذا برای اینکه همچنان چراغ این مکان را روشن نگهداریم؛ سعی میکنم هر از گاهی یکی از آنها را منتشر کنم.

==============================



با اینکه در یک خانواده عادی و البته پدری مذهبی به دنیا اومده بودم  دو تا از برادرهایم، چیزی حدود بیش از سی سال پیش برای ادامه ی تحصیل عازم آمریکا شده بودند و همانجا هم ازدواج و تشکیل خانواده و ماندگار شدند. اولین باری که یکی از آنها به همراه خانم و دختر کوچکشان برای دیدار آمدند؛ کش و گیر انقلاب مردم آنزمان بود. چهارم دبستان بودم وچیزی گنگ در خاطره ام از آن بجا مانده. تنها خاطره ام اینه که دختر کوچک برادرم، موهایی عجیب بور داشت و باعث شده بود که همه ی فامیل بهانه ای برای عکس گرفتن با او داشته باشند و البته فیس و افاده فروختن های بعدش را من خبر ندارم. امـــّا مشکل کار آنجا بود که بزرگترها به دلیل ندانستن انگلیسی، آنچنان نتوانستند با زن برادرم (دانا) ارتباط برقرار کنند و حتی بعضی از رفتارهای او باعث شد که خاطرات بدی هم در ذهن ها بجا بماند.  البته الان که دارم دقیق می سنجم او نه تنها تقصیرکار نبوده بلکه این وظیفه ی برادرم بوده که باید تفاوتهای فرهنگی را برای همه توضیح می داد و همین که زن برادرم از شهر و تمدن پیشرفته ی خود، پا در محیط شهرستان آن زمان گذاشت و  بخصوص اینکه در آن محیط به شدت مذهب زده انقلاب چه رفتارهای نامناسبی دید و دم بر نیاورد ؛ خود بیانگر دنیادیده گی او بوده است.

با برگشتن آنها به آمریکا بود که باز هر روز اسم ا ِمریکا را می شنیدم و آنهم پاسخ مادر پیرم به هر رهگذری که بین  احوالپرسی های روزمره شان،  سراغی هم از « بــِــچـّـا(بچه ها)، توی غـُربت» می گرفتند و اینطور جواب می شنیدند که:«همین دیروز بعد از سه ماه یه «کــاغذ» (نامه) اِز  اِمریکا رسیده و نـــُــویشتند: ای بدی نیسند.» نمی دونم همین ارتباط فامیلی من بود یا عشق آمریکا که باعث شده بود در دوره ی دبیرستان و دانشگاه (_البته منظورم وقتی که در آن زمان با دیگران مقایسه میشد_) زبان انگلیسی ام بد نبود و سبب شد در سفر دوّم برادرم،  او بتواند یک نفس راحتی بکشد و هرگــاه که یکی از فامیل جمله ای را به فارسی می گفت؛ خیر سرم مثلا ً ترجمه کنم.

مخصوصا ً اگر جمله ای درباره ی زن برادرم گفته می شد و به شدت حسّاسیت او برانگیخته می شد که بفهمد آیا پشت سرش(البته بهتره بگم جلوی او) چه چیزی گفتند؟؟ به زور کلمه ای را بقول نجف آبادیها  کــــِــلتی – پـــِــلتی(به سختی ادا) می کردم و راستش را بخواهید طبق اصل «تقیه» بیشترش را به دروغ ترجمه می کردم که: «آآآآ چـــَــندی چـــــاقــه؟» یعنی:«چقدر خوشگله؟؟» القصه ؛ این اهمیت پیدا کردن آقای مترجم هم زیاد دوامی نیاورد و در سفر بعدی نه تنها انگلیسی دانان بیشتر شده بودند  بلکه کوچک و بزرگ در  جستجوی یافتن پاسخ سوالشان بودند که:«ما چیطوری می تونیم بیایم آمریکا؟» و باز همان جواب تکراری که:«دعا کنید سفارت آمریکا توی ایران باز بشه و روابط خوب بشه؟ شاید راهی باز بشه؛ وگرنه الان که هیچ راهی نیست».

تنها فایده ای شنیدن این جواب برای من این بود که آمریکا و عشق رفتن یعنی هیچ و باید چراغ ذهنم را روی این یک مقوله ی دست نیافتنی خاموش کنم، چرا که شاید رئیس جمهور ایران بودن، راحت تر از مهاجر آمریکا شدن است. مورد دیگه ای که کاملا ً مرا بیخیال کرده بود؛ راهنمایی های آن یکی برادرم بود که گفت: «حالادرسـَـت رو بخون؛ تا ببینیم چی میشه؟» وقتی درس و دانشگاه را تمام کردم گفت:«حالا سربازیت رو هم برو؛ تا ببینیم چی میشه؟» بعد ازاون هم گفت:«حالا زن بگیر ...حالا بچه دار شو ... حالا کار پیدا کن ...حالا خونه بخر ... حالا این کار رو بکن ... حالا این کار رو نکن تااااااا ... ببینیم چی میشه؟؟؟!!!» بعد از همه اینها که انجام شد و نشد؛ یه باره گذاشت و برنداشت و همه چی را برعکس کرد و گفت: «حالا اگه همون زمون که دیپلمه و مجرد بودی تلاشی می کردی شاید راحت تر میشد ولی الان ...!!!» می دونم شاید بگید باید خفه اش می کردم ولی خوشبختانه هنوز زنده است. :) 

سرتان رو درد نیارم؛ این بود و بود تا اینکه در زمان کهولت پدر و بیماری طولانی مدّت او، تنها کسی که از همه بیشتر سرش خلوت بود و از آمپول و سوزن و پرستاری هم سر رشته ای داشت؛ من بودم و دیگران هم به زندگی شخصی شان مشغول و البته برادرم در آمریکا سخت نگران حال پدر بود. از طرفی هم متاسفانه او نیز چنان درگیر زندگی اش بود که نه تنها آخرین روزهای پدر را، بلکه چندسال بعدش دیدار آخر مادر  رو نیز از دست داد و همین سبب شده بود که همواره یک احساس گناه ناشی از «کوتاهی کردن» درونش ایجاد بشه و همواره مـُتـاسّف که چرا فرصتها را غنیمت نشمرده بود.

البته من حس او را درک می کنم ولی معتقدم حتی اگر دیگران  هم درک نمی کردند ؛ او باید قدر لحظاتش را می دونست و هرچند اونهایی که داخل هستند معنی نگــاه از سرعشق شخص مهاجر را متوجه نمی شند، ولی او می بایست به خاطر دل و خواسته ی دل خودش هم شده بود؛ تا اونجایی که میتونست شب و روزش را با افراد مورد علاقه اش سپری می کرد... بگذریم ...  آخر قصه ی پــُر غـصه، اینکه زد و ما هم به طریقی راهی آمریکا شدیم که انشاالله در مطالب بعدی بیشتر توضیح میدم و این نکته را بشنوید که با آنکه دو برادرم آمریکا زندگی می کردند و بواسطه ی آنها و نیز دوستان و نیز همسرانشان، بسیار از آمریکا می دونستم؛ دیدنی بود آن روزهای اوّل ورود خودمان به آمریکا که هرچه می دونستیم اندک و اندک بود و چه بسا که حتی غلط و بی راه. و صد البته بیشتر این ندونستنهام فقط و فقط بخاطر جنایتکار و جهانخوار و سرشار از فساد و بد بودن آمریکا و مهد گــُل و بلیل و مدینه ی فاضله بودن ایران خودمون بود و بس.

در آخر خدا را شکر می کنم که نهایت محبت خود را نصیبم کرد و تونستم(به قول مادر مرحومم) با این دوچشم کوچکم، اندکی از عظمت دنیای بزرگ خالق رو ببینم و پی ببرم که آن آفریننده ی عاشق(خداوند) به اندازه ی ظرف وجودی هر کس، نصیب و قسمت فراهم می کند و در این میان این خود اشخاص هستند که مقدار  بهره بردن از آن  نعمتها را تعیین می کنند.  تا اینجایی که بنده فهمیده ام تنها بهره ی شخصی ام همین بس که ایمان دارم  «او» از سر عشق، خلایق را آفرید و برایش سیاه و سفید و مـُـسلم و مسیحی فرقی نداره و اگر  افراد یا مکتب و مذهبی بر آن باور است که جز آنان، مابقی بر اشتباه اند؛ این خود بهترین نشانه ایست که  خود آنان برخطایند.


مگه میشه که خالقی با این عظمت و رحمت، همه آفریده های از سر عشق خود را فقط برای انسانها !!  آن هم نه همه ی آدمیان، بلکه فقط مسلمانان،  آن هم فقط شیعه ها، آن هم لابد فقط ما شیعه های داخل ایران، آن هم لابد فقط اونهایی که حسابی پیرو « یه اندیشه ی خاص» هستند؛ آفریده و نایب او روزی میاید تا مابقی را از دم تیغ بگذراند!!؟؟ خب مثل اینکه زدم به صحرا ی کربلا و جو گیر شدم!!!؟  بهتره بذارم شما دوستان بفرمایید که برای اولین چگونه بار با اسم آمریکا آشنا شدید؟؟ موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

 

نظرات 27 + ارسال نظر
برگی در اغوش باد چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ق.ظ http://emeliali.blogsky.com/

سلام. راستش من از این ساده نگاری و صمیمیتی که در نوشته هاتون هست خیلی خوشم می آید مخصوصا اونجاهایی که بعضی از لغات را به تلفظ و گویش محلی می نویسید. همیشه در حین خوندن متن ها به این قسمت ها که می رسم خنده ام میگیره. شاداب و تندرست باشید

دوست گرامی
خوشحالم که مطلب را دوست داشتید و خوشحال ترم که خنده ای بر لبان شما نهاده است. بنده هم تندرستی و آرامش روزافزون شما را آرزومندم.
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مطهر چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ http://modara.blogfa.com

جناب آقای نجف آبادی
با سلام و سپاس
ممنون. از نوشتار شما بهره بردم. اخیرا یکی از پسران من هم تحصیل در دوره دکترا را در آمریکا آغاز کرده . لذا با حساسیت نوشته شما را خواندم.
موفق باشید.

سرور ارجمندم، مطهر گرامی
ضمن عرض خوشامد خدمت شما سرور گرامی، بی نهایت از حضور بزرگانی همچون شما خوشنودم و موفقیت شما و خانواده را آرزومندم و چنانچه نکته یا سوال یا امری داشته باشید درخدمتتان هستم.
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مصطفی چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام آقا حمید گل و بلبل

من متولد 62 هستم. معلومه که نام آمریکا را برای اولین بار چگونه شنیدم: مرگ بر آمریکا

راستی " چه باید کردت" ، حل شد یا نه؟

موفق و پیروز باشی.

پ ن :
راستی " چه باید کردت" ، حل شد یا نه؟

آقا مصطفی
تنها شما نیستید و ای بسا نود درصد مردم ایران ابتدا با شنیدن این شعار «مرگ» با این اسم آشنا شده اند و شاید که بسیاری هنوز باورشان همچنان همان باشد ولی در نزد خیلی ها این شعار دیگه معنی ندارد و باید بر همه درود و زنده باد فرستاد چرا که همه ی ماها انسانیم و بس. البته اگر حـُکــّام بگذارند.
در مورد سوالتون هم میبینید که ... هرچند سفارشهای خوبی داشتید ولی برای اینکه رعایت دل دوستان رو هم داشته باشم همچنان از نوشته های قدیمی استفاده میکنم تا شاید عقل و دلم سرجا بیاد و اگر هم نیامد که بازم صبر میکنیم ببینیم چی پیش میاد؟

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام قبلا این پستتون رو خونده بودم ولی بازم برام جالب بود.
من که از ۱۳ آبان آمریکا تو ذهنم برای اولین بار نقش بسته.

شیرین خانم
اگه واسه ی شما خانمها هیچ خوبی نداشت منو همکلاسی هام از این روز خاطرات خوبی داریم و یادمه وسطهای ماجرا در میرفتیم به یه گوشه ی ایوان باغ و تا شب میزدیم ولی بجای فریاد مرگ بر، پشت سر هم حــُکم و آخرش هم این جهانخوار نمرد که نمرد.
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ب.ظ http://http://hamidhaghi.blogsky.com

از اون وقتی که مو بورها رو دیدم؟!

حقی جان
نکنه از همون روزا غربزده بودی و با این کافران استکبار جهانی سر و سرّی داشتی؟
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

پسر تنها چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

سلام حمید اقای گل
اقا عذر من رو بپذیرین بابت اینهمه خاموش بودن
از اون یکی وبلاگ اومدم اینجا
غرض از خاموشی در اومدن بود و اینکه اعلام کنم یه جورایی همشهری حساب میشیم علویجه رو که بلدین اره؟
شیراز زندگی میکنم اما پدر و مادرم اهل اونجا هستن

پسر تنهای عزیز
بسیار زحمت کشیدید و ممنونم که ردپایی از اسم و نظرتون به جا گذاشتید و سبب شدید با همدیگه بیشتر آشنا بشیم. صد البته که علویجه رو میشناسم و بارها و بارها هم اونجا رفتم ولی مهم همینه که همزبان و هموطن و همدل هستید. خواهش میکنم سلام گرم مرا به خانواده ی محترمتون برسونید.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

در ضمن زمانی بیشترین خواننده های نظرنویس این سراچه ی حقیر ، بچه های اهل دل شیرازو بودند و سلام مرا به همه ی بچــّه محلهاتون برسونید. بازم تشکر

اتی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ق.ظ

فک کنم جو رفتن به امریکا این روزا بیشتر شده..قبلن خیلی شدید نبود...من از اونجا که خانواده همسرم بیشترشون امریکا هستن با انجا بیشتر اشنا شدم

اتی گرامی
در این مورد که بسیار دقیق گفتید و متاسفانه در بعضی افراد کار از «جوّ گرفتن» رد شده و عشق کور آمریکا شده اند.

راست میگی ... خانواده ی همسرتون آمریکا هستند؟؟ خاب چرا زودتر نشونی ندادی تا خراب بشیم سرشون ... با اینحال اگه طلب ملبی _ چیزی ازشون داری امر بفرما از حلقومشون میکشم بیرون و صد البته خودم میرم بالا

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

امیر پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام حمید خان عزیز
.
عذر موجه بنده را به خاطر خاموش بودن طولانی بپذیرید.
.
راستش وقتی که گفتید برادرتون در لحظات آخر در کنار پدر و مادر نبود خیلی دلم گرفت و با توجه به اینکه قبلا در مطالب گذشته تصویر مهربان پدر و مادر را گذاشته بودید و من آشنایی قبلی داشتم بی اختیار بغضم ترکید و سیل اشک از چشمانم سرازیر شد...
میشه گفت که این هم یکی از بدی های مهاجرت هست که متاسفانه آدم همواره با حالات روحی و احساسی متفاوتی درگیر میشه که قبلا شاید هیچ وقت تجربه نکرده بود...
در مورد مذهب هم من معتقد هستم که همه ادیان تنها یک اصل کلی را گفته اند که اگر ما آن را باور داشته و بپذیریم در مدت زمان کوتاهی متوجه تغییرات عظیمی در زندگی خود می باشیم و آن اصل کلی هم این است " خوب باش "
حمید عزیز در مورد راه رسیدنت به آمریکا هم که چیزی بیان نکرده بودی
.
ارادتمند همیشگی
امیر

امیرخان
بنده مخلص شمام و بهرحال هرکسی گرفتار زندگی شخصی خود است و ای بسا که وقت و شرایط نظرنوشتن هم نداشته اید و قابل درک است و بهرحال بازم تشکر .

متاسفم که باعث شدم ناراحت بشید و بهرحال اینها واقعیت زندگی در غربت و مهاجرت است و راهی نیست جز پذیرش آنها ....
در مورد راه رسیدن بنده به آمریکا هم ایشاالله در نوشته ی بعدی... موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
اراتمند حمید

احمد-ا پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ

با سلام ، وقتی شما می زنی به صحرا ی کربلا و جو گیر میشوی حرفی قشنگ تری می زنی ! :
"خدا را شکر می کنم که نهایت محبت خود را نصیبم کرد و تونستم(به قول مادر مرحومم) با این دوچشم کوچکم، اندکی از عظمت دنیای بزرگ خالق رو ببینم و پی ببرم که آن آفریننده ی عاشق(خداوند) به اندازه ی ظرف وجودی هر کس، نصیب و قسمت فراهم می کند و در این میان این خود اشخاص هستند که مقدار بهره بردن از آن نعمتها را تعیین می کنند. تا اینجایی که بنده فهمیده ام تنها بهره ی شخصی ام همین بس که ایمان دارم «او» از سر عشق، خلایق را آفرید و برایش سیاه و سفید و مـُـسلم و مسیحی فرقی نداره و اگر افراد یا مکتب و مذهبی بر آن باور است که جز آنان، مابقی بر اشتباه اند؛ این خود بهترین نشانه ایست که خود آنان برخطایند.

مگه میشه که خالقی با این عظمت و رحمت، همه آفریده های از سر عشق خود را فقط برای انسانها !! آن هم نه همه ی آدمیان، بلکه فقط مسلمانان، آن هم فقط شیعه ها، آن هم لابد فقط ما شیعه های داخل ایران، آن هم لابد فقط اونهایی که حسابی پیرو « یه اندیشه ی خاص» هستند؛ آفریده و نایب او روزی میاید تا مابقی را از دم تیغ بگذراند!!؟؟ "
اما جواب سئوالاتان حمید آقای عزیز
در دوران تحصیلی ابتدایی ام کتاب تاریخ و حفرافیای داشتیم که از نظر ظاهری با دیگر کتابها فرق داشت !!!!!! ( ورق های و جلد آن به اندازه های ورق های A4 امروزی و رنگی بود) در آن کتابها با نام بعضی کشورهای قاره ها آشنا شدم یکی هم « آمریکا » بود .

احمد آقا
آخه گاهی اینجور حرفهای قشنگ واسه ی بعضی ها که زور و تفنگ و پول و چماق و ساندیس دارند قشنگ نیست و اینجاست که نیاز حیاتی بنده به وجود کلـّه ی مبارکم روی گردن احساس میشه و باید هوووووچی دیگه نگفت.

چه خوب که شما اینقدر حافظه تون قویه و میتونید حتی جلد کتابهای دوره ی ابتدایی رو به یاد بیارید .... موفق و پیروز باشید...درود و دو صد بدرود
اراتمند حمید

مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ

پس تو قبلا که توی انجمن میومدی با اسم آمریکا آشنا بودی و بروز نمی دادی ؟فکر کردم یه هو و یک شبه آمریکایی و خائن شدی. در ضمن آخر نوشته هات یه جورایی یاد آور برف آمدن تو مشهده!!!!

مجیدجان
بقول این بنده های خدایی که وقتی میرند بعضی جاها ذهنشون روشن میشه و معنویت همه ی وجودشون رو میگره و دست به اعترافها میزنند و تلویزیون نشونشون میده !!!

ترا خدا تصویر منو شطرنجی کنید ... من فریب خوردم ... کار کار انگلیسی ها که هوچ تازگی ها اونایی که توی فلسطین اشغال شده هستند هم دستی توی کار داشتند تا ما با اسم آمریکا آشنا بشیم و لو ندیم ... من از همه ی شما عذرخواهی میکنم

در ضمن برف که اومد هوچی؛ انگاری داریم روی سیم خاردار هم پا میذاریم ... توجه توجه: علامتی که میشنوید اعلام وضعیت قرمز است و یعنی تا فرصت بعد بدو برو خونه تون که مامانت و اینا دنبالت میگردند.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

فوضووووووووووووووووول جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

سیلاممممم به هم شهریا ی گلممممم من تا حالا پامو از ای نجباد بیرون نزاشتم انقدم دلم میخاد برم لوس انجیلیس کو نگوووو اسمی امرریکا تو ذهنمس به یه دلیل فقط اونم چون پسر عموی بابام اونجا استاد دانشگاهه یه تاری مو گندیده نجبادو نیمیدم به امریکایاااااا گود بای

دوست عزیز
قبل از هرچیزی بشنو که چه اسم خوشمزه ای دارید. بهرحال خوش آمدی و ممنون که اجازه دادید ردی از نظرتون و همچنین اسمتون داشته باشیم.

وامــّا رفیق... یه جورایی تناقض و تضادی رو توی کلامتون میبینم .از یه طرف دلت میخواد بری لوس آنجیلیس و از یه طرف تار موی گندیده ی نجبباد رو .... البته میدونم منظورتون مسافرته ولی دونسته باش که هیشکی سرزمین مادری و وطنش رو با هیچ چیزی عوض نمیکنه و نخواهد کرد. بهرحال خوشششش به حال بابات و خییییلی خووووش به حال پسرعموی بابات که ا ِمریکاست. موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کارن جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ق.ظ

سلام
حمید جان مثل همیشه زیبا و دوست داشتنی نوشتی ، ما هنوز ایرانیم و کم کم از فکر مهاجرت بیرون امدیم دو سال گذشته سالهای سختی بود اما ما امروز رو و روزهای اینده رو متفاوت تر می دونیم حالا چرا خودمون هم نمی دانیم، اما فکر کنم اینده سرزمینی که درش زندگی می کنیم نیازمند تلاش بیشتر مون باشه ما هم اینجا اخرین روزهای تعطیلی رو سپری می کنیم امسال قصد داریم در جهت آموزش بیشتر تلاش کنیم و بهتر از سالهای گذشته . هر چند ما هم خیلی سالهای دور با آمریکای جهانخوار آشنا شدیم و قبل از مرگ بر آمریکا من آمریکا رو شناختم و خاطره خوبی از آمریکا دارم همینجا هم آرزو می کنم که در آینده نزدیک همه کلمات مرگ برداشته بشود و ما ایران بدون مرگ بر را ببینیم .

دوست عزیزم کارن گرامی
عجب !!! پس چی شد همه ی اون تلاشهاتون ؟ بهرحال عقب نشینی نکنید و صبر داشته باشید تا انشاالله همه چیز به خوبی پیش بره. مطمئناً آدمها در طول زمان تغییر میکنند و هر روز بیشتر و بیشتر بر موارد بیشتری احاطه پیدا میکنند و بهرحال نهایت موفقیت رو براتون آرزو دارم.

خدا رو شکر که لااقل شما یکی خاطرات خوبی از این سرزمین دارید و بنده هم آرزومندم که این شعارهای منفی که جز دور کردن ملتها از یکدیگه ضرری نداره از میان برداشته بشه و انسانها رو براساس انسانیت و هم نوع و بنی بشر بودن ارزشیابی کنیم. موفقیت روزافزونتون رو آرزومندم. درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

قسمت آخر متنتون فوق العاده به دلم نشست...
چیزی که به اصطلاح شیعه های داخل ایران باید بدونن و نمیدونن

من یادم نیست کی فهمیدم آمریکا کجاست فقط یادمه از قدیم میگفتن مرگ بر امریکا ننگ به نیرنگ تو

الان فهمیدم نیرنگ آمریکا خیلی بدتر از نیرنگ این وریها هم نیست

خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
امیدوارم اون آقایی که ساندیس دستشه هم خوشش بیاد و نخواد با همدیگه گپ و گفتگوی کهریزکی با طعم شیشه نوشابه داشته باشیم.

ممنونم از اظهار نظرتون ... موفق و پیروز باشید. درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حامد شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام اقا حمید
من اولین بار البته کاملا مطمئن نیستم که اولین بار بود یا نه از بزرگترها اسم امریکا رو شنیدم هم خوب داشت هم بد ولی من عادت دارم وقتی میخوام راجع به چیزی بدونم به حرف دیگرون استناد نمیکنم بلکه به خروجی ان موضوع نگاه میکنم مثلا در مورد امریکا من یادمه 10 سال پیش که با تولیداتش کار میکردم تازه فهمیدم چقدر اینا جلوتر از ما هستند چون وقتی دستگاه با اون کیفیت عالی رو ساختند تازه فکر اینم کردند که اگه یه زمانی یه کشوری نتونست قطعات اصلی دستگاه رو گیر بیاره چطوری راش بندازه من فکر میکنم یه همچین تولیداتی با این تفکرات جالب نمیتونه زائیده ذهن یک انسان یا یک جامعه فاسد و بدون معنویت و دروغگو باشه.
اینم که میبینی دلم میخواد بیام اونجا نه فقط به خاطر جاذبه های اونجاست بلکه مهمتر از همه اینه که از این ادمهای دروغگو خسته شدم در اصل دارم فرار میکنم نه مهاجرت . اینقدر دروغ گفتن راحت شده که ادمها دارند به خودشون هم دروغ میگن . و الا هیچ چیز مثل اون زمانی که همه باهم رفیق بودند نمیشه . چه میشه کرد ایا من و فرزند من محکوم به تحمل شرایط هستیم ؟ نه
من باید برای خودم و خانوادم انچه میتونم تلاش کنم زیرا گناه من وقتی غیر قابل بخشش میشه که کمتر از توانم تلاش کنم.
در آخر ازت ممنونم که این وبلاگ رو گذاشتی چون دسترسی به اون یکی word press تقریبا غیر ممکنه
پیروز باشید

حامد خان
اگه هرکسی توی دنیا از اون فسفرهای مغزش برای تشخیص خوب و بد استفاده کنه؛ باور کن اینقدر شاهد تاخت و تاز ارباب قدرت نمی شدیم. آخه اینکه سیاستمداران با هم دشمنی دارند و یا همیشه برای توجیه نقصهاشون دشمنی فرضی و خارجی را الم میکنند چه ربطی به ملتها داره که شعار مرگ بر شایسته ی گفتن باشه؟؟ بهرحال خوب و بد همه جا وجود داره و کافر و مومن نمیشناسه. باید چشمها رو شست و جور دگری دید.

خوشبختی و تضمین آینده ی فرزندان دغدغه ی هر پدر و مادری است و مطمئن باشید خداوند بهترنهاش رو سر راه همه قرار میده و مهم اونه که ما بتونیم از پتانسیل فرصتهای پیش آمده بهترین استفاده ها را برچینیم. با گامی استوار قدم در راه بگذار و هیچ مپرس که خود راه بگویدت چون باید رفت؟ موفقیت و آرامش و پیروزی نصیب راهتان باد...درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

زیتون تنها شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.حال و احوال شریف؟ امیدوارم سردرداتون ریشه کن!!! شده باشه.
من که از بچگی یادمه که یه کشوری بود که شیطان بزرگ بود اما با اینحال هیچ غلطی نمی تونست بکنه! ‍‍‍پارادوکس بزرگی بود واسه ذهن کوچیک من. بعدها که یه ذره بیشتر فهمیدم اسم اون کشور رو یاد گرفتم و اینچنین بود که باهاش آشنا شدم!

به به زیتون گرامی
یاالله آباجی !!! رسیدن بخیر! شما خوبید؟ در مورد سردرد گفتنیه که شکر خدا خیلی خیلی به یـُمن دعاهای خیر دوستان بهترم و یه جورایی بهش عادت کرده ام. یه روز بد و یه روز بدتره ولی چون میگذرد ما را خیلی غمی نیست

جداً هم درست گفته اید و چه تضاد عجیبی توی ذهنمون ایجاد کرده اند و همیشه این سوال که اگر آمریکایی ها هم مثل دیگران انسان و مردمند پس چرا «مرگ بر اونها»؟؟ اینجاست که باید گفت: عاقلان دانند !

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مرضیه شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

سلام حمید آقا
اتفاقا این سئوالتون واسه خود من هم جالب بود و وقتی فکر کردم، یادم اومد اولین بار اول ابتدایی بودم که اسم آمریکا رو به طور رسمی شنیدم و با تمام وجود درک کردم که پدران و مادران از دیرینه‌های بسیار دور و دلائل نامعلوم با این آمریکایی‌ها سر نسازگاری داشتن و این از فحش‌هایی که نثارشون می‌کردن، مشخص بود. اون روز -13 آبان- دیدم یه عروسک ِ شبیه مترسک که خیلی هم بزرگ و زشت و دماغ دراز بود وسط حیاط مدرسه آتیش زدند و با ما گفتند دورش مثل سرخ پوستای آمریکایی بچرخیم و مرگ بر آمریکا بگیم. اون روز فکر می‌کردم این عروسک ِکلاه بزرگ و لباسای رنگ‌وارنگ-که بعدا فهمیدم پرچم آمریکاست- مگه با ما چکار کرده که اینطوری دق دل داریم ازش. تا مدت‌ها فکر می‌کردم آمریکا یه آدم زشت و بدترکیب هست که چون دستمون به خودش نمی‌رسه، عروسک مشابه‌ش رو اینطوری آتیش می‌زنیم. شاید خاطره و همچین حسم نسبت به آمریکا احمقانه به نظر بیاد، ولی واقعا اولین بار اسم این بلاد کفر رو اینطوری شنیدم. تازه بعدش واسم سئوال شده بود که اون اورکت آمریکاییه رو که همیشه پدرم با احترام باهاش برخورد می‌کرد و نمی‌انداخت تو لباسشویی و می‌بردش خشکشویی، چطوری از اون عروسکه گرفته...

مرضیه خانم گرامی
وقتی داشتم نظر شریفتون رو میخوندم وای که چقدر افکار ناراحت کننده ای از مغزم گذشت و این سوال که :جداً اونایی که این بازیها رو پیش می بردند هیچ به عوارض روحی و فکری که بر کودکان معصوم سبب می شدند آگاهی دارند و داشتند یا نه؟ هرچه هست این آمریکایی که هیچ غلطی نمی تواند بکند همیشه ی عمر داشته غلطهای گـُنده گــُنده می کرده و ما هم هرجایی که نقص داشتیم دست اونو از آستین بیرون آمده دیده ایم و راستا حسینی ما هم هوچ کاری نتونستیم بکنیم . چرا که فقط دعواهای سیاسی بوده و بس.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

شفق سبز شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://shafaghesabz.persianblog.ir/

خوب حتما اولین بار اسم امریکا رو تو کتاب جغرافی شنیدیم و همزمان در جامعه خیلی شنیدیم. ولی اولین کسی که از دوستانم به آمریکا مهاجرت کردبهترین دوست دوران راهنمایی من که همسایمون هم بود و با هم بزرگ شدیم بود که برادراش در آمریکا زندگی میکردند و وقتی خودش هم تا سوم راهنمایی خوند با پدر و مادرش برای همیشه به آمریکا رفت
خیلی متن جالبی بود. موفق باشید

شفق سبز گرامی
خوشحالم که مطلب رو پسندیدید و تشکر از ابراز نظرتون. برایتان آرزوی روزهای سرشار از آرامش و موفقیت دارم. ... درود و دو صد بدرود

ارادتمند حمید

سپهر دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ


با سلام خدمت آقا حمید

خدمت شما عرض کنم که تا حالا من در موقعیت های مختلفی قرار گرفته ام که در هر مورد به نحو متفاوتی با نام آمریکا آشنا شدم :
آشنایی با نام آمریکا در دوران کودکی : در این دوران، هر چی بدبختی سرمون می آمد می گفتند تقصیر آمریکاست. من که نه از سیاست چیزی بلد بودم نه از مذهب ونه از هزارتا چیز دیگه و تازه داشتم با دنیای اطرافم آشنا می شدم ، هاج و واج موندم که این آمریکا کیه که همش بدبختی به بار می آره. الان که به آن دوران نگاه می کنم می بینم که جو آن زمان به نوعی بود که نوعی شست و شوی مغزی درمردم ایجاد شده بود که عامل تمام بدبختی ها را آمریکا می دانستند.
آشنایی با نام آمریکا در دوران نوجوانی : در این دوران، به تناقض های بسیاری برخورد کردم، با افرادی مواجه شدم که با مرگ بر آمریکا گفتن نون در می آورند و فقط دنبال منافع خود برای کسب قدرت در یکی از پست های مملکتی بودند. در مجامع عمومی آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ معرفی می نمودند و در مجامع خصوصی تر خودشان به صحبت های خودشان می خندیدند. من هاج و واج ماندم این آمریکا که توش نون و آب داره چرا به عنوان عامل تمام بدبختی ها معرفی می شه.
آشنایی با نام آمریکا در دوران جوانی : در این دوران، با یکی از اساتیدی که دوران تحصیل خودش را در آمریکا گذرانده بود آشنا شدم ، شخصیت ایشان به نحوی بود که برای ایده ها و افکار آدم ارزش قایل بود و به تمام آنها گوش می داد (چیزی که تا حالا برای من اتفاق نیفتاده بود). من هاج و واج ماندم که آمریکایی که چنین افرادی در آن پرورش یافته اند، چگونه می تواند شیطان بزرگ باشد.
آشنایی با نام آمریکا در دوران بزرگسالی : هنوز به این مرحله نرسیده ام . (آیا در این دوران من تبدیل به آدمی می شوم که نون و آب خود را با مرگ بر آمریکا گفتن در می آورد ! و یا تبدیل به آدمی می شوم که با پرورش توانایی های خود، نون استعدادهای نهفته خود را می خورد ! )

شاد و بر قرار باشید.

سپهر عزیز
چه زیبا انواع آشنایی ها با اسم نجیب و نحس و بد و خوب و بهشت و جهنم و خلاصه همه ی تضادهای دنیا یعنی آمریکا را طبقه بندی کرده بودید .... اینطور که پیداست و شما توصیف کرده اید حالا حالاها «دست آمریکا و یه کشور دیگه ای از آستین هرچی نقص مدیریت و ایئدولوژیه ؛ در کشور ما به در خواهد آمد و با این حال بازم آمریکا هوچ غلطی نمی تواند بکند». .... بنده براتون آرزو میکنم که هرچی قلب و استعداتونه ؛ نون و آبتون باشه و مطمئن باش هرکسی نون و آب قلبش رو میخوره و اون کسی که از «مرگ بر» گفتنها نون میخوره؛ هرگز به اینجا نمیرسد که روی دوّم سکه راببینه و فقط نون خودشان را میبینه و بس.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

حقی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

ای ساکن آمریکای جهانخوار

مجید چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام..
کلا میدونی یه ارزویی به دلم مونده اونم اینه که توی ایران وصل بشم اینترنت بزنم مثلا فیس بوق ببنم هیلتر نیست..بدون هیچ دردسریم باز میشه..یعنی به عمر ما میکشه همچین چیزی رو ببینیم؟

من که یادم نیست ولی خب یادمه فیلم وسترنها رو میگفتیم فیلم امریکاییه..کلینستوود و اینها.یادش بخیر جوون بودیم..تلوزیون هرباری یکی از این فیلمها میزاشت..الان که تعطیله چند سالی نمیدونم دیگه میزاره یا نه

ولی یه چیزی بگم..در هر صورت بودن توی شهر خود ادم یه حسی داره و نبودن یه حس دیگه...محدودیت هایی که مهاجرین دارن چه اونطرف چه اینطرف و باقی مسائل همواره بوده و هست و تازه رفتن اونطرف اول دردسره..

حس خانم برادرتونم خیلی برام جالبه اون زمان که اومده بوده نیو جف لند..فک کنننننم حسابی اون زمان عذاب کشیدههه اون مدت رووو..
خب شاد و موفق باعشیییییی..

آقا مجید دیار نونی
میدونم که اینطور نمیمونه و همانطور که عرب، مغول، تیمور،اسکندر، محمود افغان، ترکان عثمانی و خیلی خیلی دیگه از غاصبان نماندند؛ هیچ زورمند دیگه ای هم نخواهند ماند و رفتنی اند و ایران و ایرانی زنده خواهد ماند ولو که من نباشم .... میدانم ... آری میدانم.

در مورد احساس زن برادرم فقط همینو بدون که هرچند سختی و دردسرهای بسیاری کشید ولی هرچند سال یکبار همچنان آمد و شد داشت و خاب البته رفتارهای مردم هم خیلی تغییر کرده بود و دیگه به اون شدّت قبل اونو نجس!!! نمیدونستند.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

فکر کنم موقعی که توی مدرسه پای صف شعار میدادیم"مرگ بر آمریکا"

وحیده مامان پارسا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

چقدر جالب.من قبل از اینکه نظرها رو بخونم نظرم رو ثبت کردم.ولی بعد دیدم اکثرا همین نظر رو داشتند.جای تاسفه............ چه خاطراتی از بچه گیهامون به یادگار مونده

و کجایند کسانی که این همه خاطرات و تصویرهای بد رو در عالم بچگی توی ذهنها گذاشته اند و اکنون با بیشتر باز شدن چشم و گوشها چه تناقضهایی رو که نمیبینند؟؟؟ افسوس

همیشه موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

ملیکا پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://safirehasty.blogfa.com

سلام همشهری..............حال و احوال؟دماغتون چاقه؟
من برا ادامه تحصیل تصمیم دارم برم خارج ولی 100% برمی گردم و تو وطنم زندگی میکنم هرچند باامکانات کم تر و مشکلات بیشتر...........
راستش نمی دونم شما از کدوم دسته افراد هستید؟
اونایی که تعلق خاطر به وطنشون دارن و خودشونو مدیون مردمشون میدونن یا اونایی که اصلا این مسائل براشون مهم نیست خودشون مهمند و خودشون

به امید موفقیت ایران و ایرانی

به خصوص نجبادی

ملیکای گرامی
قبل از هرچیز خدمت شما هموطن و همزبان گرامی ام خوش آمد عرض می کنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش گذشته باشه و بازم توفیق اینو داشته باشم تا ردی از اسم و نظرتون در این مکان داشته باشیم.

به گونه ای سوال پرسیده اید و باید جوابتون رو بنویسم .... فکر می کنم همین انتخاب اسم این وبلاگ و ابراز ارادتم به همشهریانم نشانگر تعلق خاطرم به وطن باشه .... منتهای کلام بین شمای جوان و شاید هم احتمالن مجرد با بنده ی پیرمرد، تفاوت از زمین تا آسمانه و همین الانش هم اگه به من باشه یه روز دیگه نخواهم ماند و برمی گردم و ولو شده با سیگار فروشی سرچهار راه هم شده اموراتم میگذره ولی .... یادت نره که آینده ی دو فرزندم بزرگترین عاملیه که با همه ی دلتنگی ها و دوری از دوست و آشنا و غیره کنار بیام تا لابد آینده ی اونا تضمین باشه ..... مطمئن باش «هرکس کو دور ماند از اصل خویش» بالاخره یه روزی «باز جوید روزگار وصل خویش» و هیچ چیزی توی دنیا جای مادر را نخواهد گرفت آن هم جای مادر وطنم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

مجید جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام
خب اره خب ولی دیر و زودش خیلی بدس...هیییی پیر شدیم و اینها موندن دن دن

خب پس میشه گفت کلا ادم خیلی صبورییییییییه ..واقعا تحمل برخی رفتارهای مردم سختهه ...

آقا مجید دیار نونی
میگم اینجا که عسک=عکس گــُل نداره ... و منم هوچ حرفی در پاسخ سخنت ندارم .... باید چیکار کنم؟ منظور اینکه همینیه که شما میفرمایید رفیق !!!

مجید شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ http://diarenoon.ir

هان؟ خب گل نداره خب چیزس دیگه..شماره حساب بدم؟

محسن ۲۰۰۹ شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ق.ظ

حمید جان سلام ، خوبی برادر هم زبان و هم دل و خیلی دوست داشتنی ...
این وبلاگ خیلی زیباست ؛ خیلی ازنوشته های چند سطر پائین قسمت « چگونه با اسم آمریکا آشنا شدید » خوشم اومد ؛ هم نوشته های شما خیلی قشنگ هست و هم نظرات دوستان و از حس شوخ طبعی و حالت خودمانی که شما و بچه ها با هم دارید خیلی خیلی خوشم می یاد و آدم واقعاً اینجا راحت است و راحت می تونه حرف دلشو بزنه .
من با اسم آمریکا با همان عبارت « مرگ بر » آشنا شدم و کشوری که خون جوانان ما می چکد از چنگ او و شیطان بزرگ و از این جور چیزها .
من مدتی در یکی از قسمت های حرم امام رضا (ع) کار می کردم و هر بار موقع نماز این عبارت « مرگ بر» رو ازبلندگوهای حرم بعد از هر نماز توسط مکبر می شنیدم و این سئوال برای من پیش می آمد که آیا ما حق داریم به سایر آفریده های خدا و یک مملکت ناسزا بگیم چون طبق نظر و اعتقادات ما زندگی نمی کنند و وقتی که ما به کشوری ناسزا می گیم آیا شامل تمام مردم آن کشور نمی شه همه که آمریکایی نیستند کلی مهاجر از همه جا داره و این ناسزاها شامل کل اون کشور می شه ،اصلاً تا حالا اونها هم چنین کاری کرده اند و به ما بدو بی راه گفته اند یا فقط این کارها از ما بر می یاد ؟
من قبل از این قسمت «( قسمت : چه باید کرد و گفت)» رو می خوندم و از گزینه 1- خیلی ناراحت شدم و امیدوارم هیچ وقت اتفاق نیفتد و خودم رو جای شما گذاشتم و دیدم چقدر مشکله که یکی یکی نظرات رو بخونی و با صبر و حوصله جواب بدی ؛ نظراتی که گاه به فاصله چند دقیقه از هم و یا چند ساعت ارسال می شوند و از اون جایی که شما سریع پاسخ می دین تقریباً می شه گفت هر روز اسیر کامپیوتر هستین و این خسته کننده است ؛ خود من که الآن دارم تایپ می کنم نزدیک به یک ربع یا 25 دقیقه وقتم رو گرفت خوب حال شما که معلومه .
اما حمید جان ما بچه های ایرون این وبلاگ و شما رو خیلی دوست داریم و دلمون خوشه و دوست نداریم هیچ وقت تعطیل بشه ؛ به نظر من وقتی چیزی آدم رو خسته کرد و حالت دلزدگی یا بی حوصلگی دست داد بهتره که مدتی از اون کار فاصله بگیرید و به کارهای متفاوت دیگه ای مشغول بشید خواهید دید پس از گذشت چند صباحی علاقه اولیه بر خواهد گشت و همان طور که عزیزان اشاره کرده اند حالات روحی و دماغی انسان همیشه یکسان نیست گاهی در اوج و گاهی نزولی و این گذرا است .
من در چندین پست متفاوت راجب به موضوعات مختلف سئوال داشته ام و شما خالصانه آنچه که از دستتون بر می آمده انجام داده و منو راهنمائی کردین ؛ای کاش می تونستم من هم کاری برای شما انجام بدم و ذره ای جبران محبت کرده باشم ؛ چه چیزی بهتر از این سایت و اطلاعات اون که خیلی به من کمک کرد و دیدم رو باز کرد و عشق کور نشدم حمید جان ممنونم .
ببخش که خیلی ورراجی کردم دلم نمی یومد ننویسم .
زنده باشی ، دلت شاد ، روزگار بر وفق مراد و این وبلاگ قشنگ تا ابد پایدار ...

محسن جان
قبل از هرچیزی از بابت همه ی تشویقها و دلگرمیهاتون نهایت تشکر رو دارم .... بابا دیگه خیلی چوبکاری کردید .... عددی نیستم و قابل اینهمه تعریف نبودم ولی دمت گرم که گوشام تیز و خوش خوشانم شد

در مورد اینکه آیا چنین اتفاقاتی ممکنه در دیگر کشورها رخ بده که آرزوی مرگ یه کشور دیگه رو داشته باشند؟ من یکی که نشنیده ام .... یعنی نه اینکه نباشه ها ... یه روزی صدام هم برای ایران میگفت و دیدی که خودش برافتاد ... از این گذشته عیب بزرگی که در این ماجرا به چشم میخوره؛ اینه که سردمداران و مسئولینی که متولی ایجاد فرهنگ در جامعه هستند؛ اقدام به این کار آگاهانه ی منفی شون میکنند و واقعن جای تاسفه که چگونه به تاثیرات مخرب آن بر ذهن مردم داخلمون اهمیتی نمی دهند. از این گذشته آیا خودمان از شنیدن این مرگ ها توسط صدام احساس خوبی داشتیم که مردم آمریکا بخاطر دعوای قدرتمداران سیاسی هر دو کشور، در معرض بدترین دشنام ها باشند؟ و سمبل کشورشون رو به آتش بکشند و بقیه ی ماجرا...؟ بهتره هیچی نگم.

نگران اوضاع آینده ی وبلاگ نباشید ... تا اونجایی که بشه درخدمتتون هستم ... اگر هم کار خیلی مشکل شد؛ دیر به دیر مطلبی رو منتشر میکنم ؛ اگر هم نشد ... خاب نشده دیگه ... ایشاالله یکی هزار باره با قلمی بهتر و روانتر راه رو ادامه میده . بهرحال تنها خواهشی که ازتون دارم فقط دعای خیره و اینکه خداوند آخر و عاقبت همه مون رو ختم به خیر کنه.

موفق و پیروز باشید .... لطفن راحت باشید و هرچه میخواهد دل تنگتان بفرمایید که خانه خانه ی توست .... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

محسن 2009 سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ق.ظ

حمید جون سلام ، ما دوباره اومدیم ، شما خوبی ، پیشاپیش رسیدن سال 2012 میلادی رو به همه هموطنان عزیزم و خارجیهای عزیز در آن سوی آبها تبریک عرض می کنم و برای همه تون آرزوی سالی شاد و موفق بدور از هر گونه دقدقه و مشکل رو دارم ، برایم ایرانی و غیر ایرانی هم هیچ فرقی نمی کنه همه مون آفریده یک خدائیم ...
پنج شش سال است که آرزو دارم یکی از این کریسمسها وسال نو میلادی آن طرف ها باشم ولی خوب قسمت نمی شود شما به جای ما خوش بگذرانید .
حمید جان قبلاً هم گفته بودم ازچند سطر پائین قسمت (چگونه با اسم آمریکا آشنا شدید) از جای « در آخر خدا را شکر می کنم که نهایت محبت خود را نصیبم کرد »
تا آخر صفحه خیلی خوشم آمد و چه قشنگ و دل نشین نوشتی ، به راستی که خداوند به اندازه ظرف وجودی هر کس نصیب و قسمت فراهم می کند و او از سر عشق خلایق را آفرید و برایش سفید و سیاه و مسلمان و مسیحی فرقی نداره ، جداً چه زیبا حقیقت این خدا رو نوشتی ، با تمام وجود باور دارم که همین است و ما آدمیانیم که خود را تافته جدا بافته می دانیم وگرنه بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند و ارزش ما رو انسانیت ما تعیین می کنه نه رنگ و نژاد و مذهب خاصی و اگر انسانها اینگونه فکر می کردند دنیا بی شک تبدیل به بهشت می شد ...
پیشاپیش سال نو میلادی رو به شما و خانواده محترمتان و کوچولوهایتان و مونس طوطی قشنگتان و تمام هم وطنان عزیزم در آن سوی آبها در هر کشوری که هستند تبریک و تهنیت عرض می کنم ؛ شاد باشید تا سال نو شمسی خودمان برسد و شادی از سر گرفته شود ...
من تمام وجودم لبریز از عشق است زیرا آفریده خداوند عاشقم .

محسن جان
شما کجا و اینجا کجا؟ اوووووه این مطلب که مال خیلی وقت قبله !! بهرحال دمت گرم که نظرت رو نوشتی و از بابت تبریک سال نوی میلادی هم تشکر میکنم و بنده هم آرزو میکنم که همیشه ایامتان فرخنده و نیک باد.

جمله ی آخرت اوج عرفان بود دادا ... آرزو میکنم که همیشه عاشق بمانی و بتوانی بارش هر لحظه ی عشق رو در همه جا لذت ببری.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد