از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

لذّت نـقــاشـی The joy of Painting

****پیشنوشت:از آنجاکه بعضی از دوستان(ایرانی و آمریکایی) پیشنهاد داشته اند؛ برآن شده ام تا هر از گاهی بخشی از نوشته ها را به انگلیسی نیز ترجمه کنم. امیدوارم که مفید واقع شود و منتظر پیشنهادات شما هستم.
تذکر: برای تغییر ذائقه ی شما، این فقط یک داستان است باور کنید!!!
Note:For a change of your taste (for your entertainment), this is just a story, believe it =me
========================================================================
توی واحد بالایی آپارتمان روبرویی، چندتایی دختر دانشجو ساکن شده اند و بـزنـم به تخته، بین این همه دخترای زشت تر از زشت آمریکایی؛ انگاری خوشگلاشـو گـُلچین و همخونه کرده اند. عصر هنگام است و برای اینکه حالم جا بیاد از درب آشپرخونه می رم بیرون تا روی سکوی سیمانی لب باغچه و کنار چمنها کمی بشینم و سیگاری دود کنم. توی همین حین و بین یکی از دخترا از پشت شیشه منو می بینه و به شتاب درب آشپزخونه رو باز می کنه و می یاد توی بالکن و کنار نرده ها می ایسته و درحالیکه توی خواب هم انتظارش رو نداشتم؛ کاری می کنه که شوک برق سه فاز از سرم می پــّره! اوّلش شک کردم لابد چشمهای پیرم اشتباه دیده. تنها کاری که می کنم اینه که به روال عادی آمریکاییها که برای همه لبخندی تحویل میدهند؛ منم نیشمو باز می کنم و همزمانی که آب دهنم رو قورت می دم با انگشتام چشمامو بمالـم و بقول جونها یابو آب بدم. ولی انگار اوضاع خیط تر از این حرفهاست و لبخند از این گوش تا اون گوش دخترک، نشون از این می ده که با دیدن بار دوّم اون حرکت، کاملاً مطمئن بشم که انگاری یه خبراییه!!؟ راستش یه کمی اینور و اونور شدم که اگه عیال متوجه می شد؛ بصورت وارونه و از پا دارم می زد. هنوز توی هول جمع کردن دست و پام بودم که دیدم دختر سه ساله ام فرین که در کنار مادرش، درست پشت سرم به تجربه ی لذّت اولین نقاشی مشغول بود؛ دستش رو می ذاره روی لباش و یه ماچ محکم و یه «آی لاو یو=دوستت دارم» به صدای بلند خرج اون دخترک می کنه. دخترک هم سه باره و به روش قبل پاسخ فرین می ده. تازه سر می افتم که عجب شکی به خودم داشتم که نکنه سرپیری توی این دنیای بی کسی ما هم خاطرخواهی عاشق مکش مرگ پیدا کردیم که از راه بوس می فرسته!!؟ رو کردم به بچــّه و می گم:«بچــّه جون! اگه سختته؟ من می تونم اینکارهای سخت سخت رو عهده دار بشما!» اینجا بود که صدای تشر عیال رفت بالا که:«د د د! هنوز نشستی که؟ بلند شو ظرفها رو اتو کن!» 

 

 

                فرین و اوّلین تجربه ی لذّت نقاشی 

 

In the upper unit of the apartment in front (across), a few girl college students have settled (moved in) and bless their hearts with all these American girls one uglier than another!? You’d think they have picked the pretty ones and made them roommates (put them together). It’s late afternoon and for a change of mood I get out of the kitchen door to sit on the cement step by the flower garden and lawn and smoke a cigarette. In the mean time one of the girls sees me from behind the window and quickly opens the kitchen door, comes out on the balcony, stands by the railings and as I didn’t even in my dream expected, does something that shocks me like three phase electricity! At first I hesitated as perhaps my aging eyes are mistaking!? The only thing I do is to act the way normal American do, smile at everyone, I too loosened up my jaws and as I swallow I rob my eyes with my fingers and as the youngsters say don’t mind (pay attention). The situation, however, is even goofier than that and the little girl’s big ear to ear smile indicates that by seeing that same action for a second time, I become absolutely certain that perhaps there is something going on. To tell you the truth I turned (looked) here and there a while because if the spouse would become aware she would hang me upside down (feet up). I was still in the process of getting myself together that I saw my three year old daughter Farine who was beside her mother and directly behind me was occupied with her first painting experience. She would put her hand on her lips and send that girl a stern kiss and a “I Love You”, The girl responded to Farine for third time and in the former (same) manner. I just realized that how uncertain I was of myself that in this lonely world and old age I too found an admirer who sends kisses my way!!!? I look at the child and say dear child, if you have difficulty I can take on doing these hard chores you know. It was at this point (juncture) that the spouse (boss) rose her voice (yelled) that “why are you still sitting there? get up and iron the dishes!”.
 

خوانندگان عزیز موفق و پیروز باشید. منتظر نظرات خوبتون هستم….درود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید
Dear readers, wishing you success. waiting for your constructive views…. greetings and farewells…. sincerely

نظرات 11 + ارسال نظر
زیتون تنها سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

خداااااااای من...فرین مثل عروسکه. ماشالا هزار ماشالا .... موهاشو نگاه کن... چه فر قشنگی داره... خدا ببخشه بهتون...

سردرداتون چطوره حمیدخان؟ بهترین ایشالا؟


عجب پدر فداکاری! همیشه عهده دار کارهای سخت از این نوع هستین؟!!!

زیتون عزیز
ممنونم از ابراز محبت تون نسبت به فرین و بابای فرین .... آره دیگه هرچی کارهای سخت سخته مال ما مرداست .... هپووووف روزگار ... دیگه نفسی برامون نمونده!؟

سردرد هم؟؟؟ چیزه.... اوووممممم؟؟ بهتر میشه ایشاالله ... شما خودشون=خودتون رو ناراحت نکنه=نکنید
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

اتی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ

هایییییییییییییییی ولکامممممممم بکککککککککککککککککککک

تشکر یا بقول خارجکی ها "یور ولکام" . موفق و پیروز باشید
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مینو چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام
حمید آقا نداشتیما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
برشیطان رجیم لعننننننننننننننننننننننننت
خدا دختر گلتونو براتون حفظ کنه ماشالله خیلی بانمکه

مینو خانم عزیز
چیزی رخ نداده که بد باشه که .... اصلاً من که نداشتم اونا داشتند برای همین شاید گاهی هم داشته باشیم بد نباشه ها!!!!!
خداوند تندرستی و سلامتی نصیب شما بفرماید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شیرین مامان نیما چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام خوبین؟ جالب بود اگه واقعیت داشته باشه حالگیری اساسی بوده

شیرین خانم
حالگیری اساسی اساسی بود اونم چه حالگیری!!؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام حمید خان
امیدوارم حالتون خوب باشه

اول اینکه بگم داستانتون نیشمان را تا بناگوش باز کرد
دوم اینکه دخترتون خیلی بانمکه...خدا شما و اونو و خانوادتون رو حفظ کنه توی اون ولات غربت

سوم اینکه ذوق کردم انگلیسی نوشتین چون میتونم از خوندنش لذت ببرم...مثلا رشته ام زبانه

آهان و اینکه عصبانی شدم از این بابت که سیگار میکشید...مضر و مضر و مضر و مضر

خوش و خرم باشید

کاکتوس گرامی
اوّل اینکه خوشحالم که باعث خنده ی شما شدم.
دوّم اینکه از بابت همه ی آرزوهای خوبتون تشکر می کنم.

سوّم اینکه سعی میکنم این روش رو بیشتر ادامه بدم و ممنونم که نظر و پیشنهادت رو در این مورد فرمودید و تردید داشتم که آیا این طرح استقبال میشه یا نه؟
چهارم ... ااا ... راستی چهارم نداره همینطوری جوابتون رو میدم و اینکه .... مضر بودنش هم عالیه. عوضش زودتر قوز رو میذارم زمین و کائنات رو از شرّ یه آدم غیرمفید راحت می کنم.

موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

شهریار شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

قربون اون موهای فر فرین برم چه گلی بود گل تر از اون دخترها با آن حرکات ...راستی تصویر آنها را نگذاشتی تا ما هم شاید نظرمان عوض شد

شهریار جان
کی میدونه؟ شاید هم چشمهای ضعیف من قشنگ میدیده و اینقدرها هم خبریشون نبوده؟ شاید هم اون حرکت غافلگیرانه اش منو سر ذوق جوانی آورده ... یادش بخیر مادرم میگفت: این جوونها !(خوشت اومد خودمو جووون قالب کردم؟) اینقده مستند که اگه یه مترسک رو هم از دور ببینند؛ فکر میکنند حوری دریاییه ... شاید هم من ... من ...من ... اصلاًچشمممم !!! سری بعد تلاش میکنم یه عکس ازشون بقاپم ... خوب شد؟
از بابت اظهار محبتت به این فسقلی بنده هم تشکر میکنم . موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

وحیده مامان پارسا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

آقا حمید شما هم...............
نه بابا شما مردها سر و ته یه کرباسید.
تو قصه هاتون هم ماهیت خودتون رو نشون میدید
.
.

.
راستی چه عروسکی این فرین خانم

وحیده خانم
چی من هم؟؟؟؟ من که چیزی نگفتم و کار بدی نکردم که .... اوشون حرکتی کردند و بنده اشتباهکی فکرهای خوب خوب .... ببخشید ... بد بد کردم. مگه فکر آدم دست خودشه .... حالا چرا دعوام میکنی؟ چشم دیگه هوووول نمیکنم و خیلی راحت به ارتباطات انسان دوستانه ی اوشون پاسخ مناسب میدم .... منظورم پاسخ رد بودا ... باور کن.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

صبا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://www.sabahastam.bloga.com

سلام آقا حمید عزیز
چقدر خوشحالم کردین با بازگشت خوبتون
شما همیشه مایه دل گرمی من هستین.ازینهمه لطف و نگاه ریزبینتون سپاس آقای حمید
مرسی
ایشاا.. که سرزنده و شاد باشید.
چشم حتما سعیم اینه بلاگ بهتر از پیش بشه
با کمک و راهنمایی های شما.
خوب باشید

صبا خانم
ممنونم از تشویقهاتون ... بنده انجام وظیفه میکنم و دیگران ما رو تشویق کردند و به این روز نشوندند که هی بنویسیم و بنویسیم ... وظیفه است که حالا که نمیتونیم مثل دیگرون بشیم؛ دیگرون رو مثل خودمون توی این هچل بیندازیم
آرزوی موفقیت روزافزونتون رو دارم ... به امید نوشته هایی هرچه بیشتر و بهتر از شما. پیروز باشید.
درود و دو صد بدورد ... ارادتمند حمید

مرضیه دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ http://marziyehkazemi.blogfa.com

اااااااااااا من که خارجیکیم افتضاحیه و هیچی نوفهمم
این بچه‌تون خیلی ناز ِ حمید آقا و موهای فرفریش اصل و فابریک نجبادی هستش. بووووووووووووس گنده واسه فربن و مامانیش.
درباره اون حوری آمریکایی‌ا هم بگم که ادم ذوق می‌کنه وقتی می‌بینه این قدر راحت احساسات خودشون رو بیان می‌کنن و چیزی رو تو دل صاب مردشون نگه نمی‌دارن، ما که پوسیدیم تو این ولایت...

مرضیه خانم
خیلی هم انتظار خارجکی درست و حسابی از طرف من نداشته باشید که بیشتر داشتم مشق شب مینوشتم.
در مورد کلمات خوبت فقط میتونم تشکر کنم و ای امان از وقتی که نتونی احساسات رو به راحتی بیان کنیم ... ای امان ... ای امان که ناگفته بماند بهتر است. ظاهراً باید دنبال دنیایی مجازی تری باشیم تا بتونیم حرف دلمون رو بزنیم ... این زمان بگذار تا وقت دگر.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

امیر ( بروبچ مهاجرسرا به نام Wushu kungfu( دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ب.ظ

آقا حمید واقعا بچه ی خوشگلی دارید به قول این آمریکایی She is so cute خداوند براتون نگهش داره

امیر جان و بروبچ های مهاجرسرا
بنده، ارادتمند و کوچیک و خانه زاد و چاکر و تا فردا صبح مـُخلص دربست شمام. ممنون از کلمات خوبتون و خداوند هم سلامتی به شما و خانواده ی محترمتون بده.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ق.ظ


خیلی جالب بود
چه دختر نازی دارید

متشکرم از ابراز نظرتون. از بابت کلمات خوبتون هم تشکر دوباره.
موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد