از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

هفته ی سپاسگزاری از معلــّم

با سلام و درود خدمت همه ی شما عزیزان. قبل از هرچیز پوزش می طلبم که این روزهای آخرسال تحصیلی است و مشغولیات خاص خود، فرصت آنچنانی نگذاشته تا بیشتر درخدمتتون باشم. امروز می خوام از مراسم «روز معـّلم» که البته در آمریکا «هفته ی بزرگداشت معلـّم» نامیده میشه  و لابد کم کم هم فاتحه و چهلـّم و سال هم برایش می گیرند؛ عرض کنم. آنچه باید بدونید اینکه در آمریکا تمام روزهای یک هفته را با عنوانهای گوناگون از جمله یادی از معلـّمان درگذشته، پیشکسوتان، معلـّمان تا مقطع دانشگاه، معلـّمان مقطع دانشگاه به بالاتر و … نامگذاری کرده اند و هرچه باشد این روزها سالن غذاخوری مجتمع حال و هوایی دیگه ای گرفته و دانشجوها دعاگوی استادان هستند که لااقل صدقه سر آنها کیفیت غذاهایشان در این یک هفته بالاتر رفته. 

 

  

  ناهاری درکنار دانشجویان بمناسبت بزرگداشت معلـّم 

 

تا اونجایی که یاد میاد؛ روز مـعــّلم غم بزرگی بود بر دل مدیران مدارس ایران که برای این روز چه برنامه ایی یا کادویی تهیه ببینند؟ بمانه که معمولاً بخاطر کمبود بودجه ی سرانه ی مدرسه ها، بیشتر همکارانم ترجیح می دادند بجای یک کادوی کم کیفیت، لااقل برای صرف ناهار راهی در و دشت و پارک و صحرا بشویم . یادش بخیر یکی از آخرین خاطره های روز مـُعلم را که مجبور شدم با آنکه از مدیر بی نهایت متعصب دبیرستان، گریزان بودم؛ سوار بر مینی بوس از نجف آباد راهی کوهستانهای اطراف داران به نام «دالان کوه» بشیم. همینکه وارد مینی بوس شدم دیدم بجز یکی دو تا از همکاران دل مشتی ام؛ بقیه ی صندلیها را سوای مدیر و معاون سخت معتقدش، دیگر همکاران سه قبضه ی مومن پر کرده است. چاره ای نبود و از آنجاکه ترجیح می دادم بجای دیدار طاقت سوز آنان؛ از دیدن مناظر و جاده ها لذّت بیشتری ببرم؛ از راه صندلی کنار راننده(شاگرد) را از آن خود کردم. هنوز از شهر زیاد دور نشده بودیم که تازه چشمام باز شد و دلیل آن را یافتم که چرا هیچکس روی اون صندلی ننشسته بود. راستش خودمم وقتی نگاهی به سبیلهای از بناگوش دررفته ی راننده کردم؛ سرتاپام از وهم و ترس لرزید. هرچه بود این راننده معصوم را(بگید امان از ترس جون و یه جای دیگه!!) فقط بخاطر آشنا بودن به راهها و جاده ها انتخاب کرده بودند. چاره ای نبود و برای امنیت جانی هم که شده بود آروم آروم شروع کردم به گپ و مـُخ زدن که نکنه این آخرپیری چیزی واسه ام نمونه؟ اولین جمله هایی که رد و بدل شد متوجه شدم که به عکس قیافه ی ترسناکش اتفاقاً آدمی بسیار اهل دل و اجتماعی است. 

 

 

   لباس زرشکی=کارمندان؛  کت سورمه ای و  

پیراهن سفید لباس کار یکدست استادان 

 

خلاصه اش کنم و اینکه وقتی داشتیم از کنار چند دهکده ی مسیحی نشین همان اطراف داران می گذشتیم از سر کنجکاوی و اینکه موضوعی برای همصحبتی داشته باشیم پرسیدم که:«آقای راننده! این راسته که میگند مسیحیان اهل این ده از بهترین تولیدکنندگان عرق و الکل هستند؟ آیا توی دین اونا حروووم نیست!» ایشون هم خنده ای کرد و مشکوکانه پرسید: «برای چی میخوای ؟» یه دفعه به خود اومدم دیدم الان است که همکارام هزارتا فکر ناروا !! بکنند؛ سریع گفتم: «بیخیال… همینطوری پرسیدم.» این گذشت و نیم ساعتی بعد دیدم یه دونه بطری دولیتری دوغ درآورد و سر صبح ناشتا یه لیوان ریخت و خورد و بعد هم از من پرسید می خورم یا نه؟ منم از همه جا بیخبر یه لیوان خوردم و عجب گاااازی داشت آن دوغ؟ خلاصه ی کلام، رسیدن ما به پارک چادگان جهت صرف چاشتی همان و کلـّه ای گیج و خوشمزه همان!! مونده بودم این نامرد!!! این دوغ رو از کجا خریده بود که اینطور گازدار بود؟ جالبه که در بین آنهمه انگار من یکی فقط محرم راز بودم؛ چرا که به هیچ کس دیگه ای تعارف نکرد. هرچند که هنوزم که هنوزه ندونستم که توی بطری غیر از نعنا خشک و خوشاروزه آیا یه چیز دیگه ای هم ریخته بود که آن روز مرا، آنگونه ساخت؛ یا نه!؟…. بگذریم و مطمئن باشید که فرداش هیچ جام نمی سوخت!! 

 

 

     گل و گلدانی تزیین کلاسها... بزرگداشت معلــّم 

 

داشتم از هفته ی معلم در آمریکای جهانخوار می گفتم که: هرساله از طرف یک ارگانی مثل «موزه»، «باغ وحش» یا «تالار کنسرت و تئاتر» به همراه خانواده دعوت می شدیم؛ ولی امسال ظاهراً سال «صرفه جویی» است و هنوز خبری نیست. با اینحال از طرف خود مجتمع، سوای ناهاری درکنار تمام کارکنان و استادان دانشکده؛ یک گلدان و دسته ی گلی زیبا زینت بخش کلاسهایمان شد و همچنین به سه تن از همکارانانم بصورت قرعه کشی یک پیراهنی که از طرف تمام دانشجویان فارغ التحصیل امضا شده بود اهدا شد تا اگه به درد هیچی نمی خوره آویزون کلاساشون کنند!! البته از طرف خود دانشجوها ساعتی از روز آخر هفته را بعنوان «نهضت خیریه ی ماشین شویی» اعلام شد؛ تا علاوه بر استادان، مردم سطح شهر هم به افتخار «هفته ی معـلـّم» جهت شستشوی ماشینهای خود تشریف بیاورند و هرکس هرچه خواست پول بدهد و پولهای دریافتی را جهت کمک به موسسات خیریه اهدا کنند.  

 

 

                   هیئت خیریه ی ماشین شویی 

 

راستش وقتی اونجا رسیدم و دیدم که چطور معاون کـّل مجتمع دانشگاهی بی هیچ رنگ و ریایی، پا به پای دانشجوها داره ماشین میشوره، خجالت کشیدم و برای اینکه منم خودی نشان بدهم و از آنجاکه لباسام مناسب نبود؛ چسبیدم به یک حوله و شروع کردم به آبگیری ماشینهای شسته و آخرالامر هم در کنار یکی از مردم شهر عکسی به یادگاری گرفته شد. منتها چون بنده وجدان کاری بالایی دارم؛ حاضر نشدم حتی یک لحظـّه حوله را از خود دور کنم. دوستان همانطور که می دانید تابستان نزدیک است و خرج و مخارج اهل و عیال اندرونی هم که جای خود…. لذا چنانچه کاری پاره وقت با حقوق و مزایای مناسب سراغ دارید؛ از بنده غافل نباشید که در این زمینه نیز روزمه ی کاری ام مستند و عالی دارم.  

 

 

      در کنار دیگر اعضای هیئت خیریه ماشین شویان 

 

خاب! اجازه بدید بیش از این وقتتون رو نگیرم و با آنکه دیر شده؛ از فرصت استفاده کنم و فرا رسیدن روز معـلـّم رو به تمامی همکاران گرامی ام در داخل ایران تبریک عرض کنم … موفق و پیروز باشید… نظر یادتون نرهدرود و دو صد بدرود …. ارادتمند حمید

نظرات 13 + ارسال نظر
کانون وبلاگ نویسان فتح - صبای شیراز یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ http://kanoonFATH.blogfa.com

هفته تان مبارک ...

کانون وبلاگ نویسان فتح- صبای شیراز
از بابت تبریک صمیمانه تان تشکر میکنم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

اسماعیل یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ


به یاد معلم هایم


ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما

اسماعیل عزیز

این قدرشناسی و معرفت شما جای بسی قدرشناسی دارد و از بابت غزل زیبای حافظ کمال تشکر را دارم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

زیتون تنها سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.خیلی خوشحالم که دیدمتون. بزنم به تخته ، جوون و سرحال و خوش تیپ. زنده باشین ایشالا.
روزتون با چندین روز تاخیر مبارک باشه.
شرمنده که سر وقت و با دسته گل خدمت نرسیدم.
درگیر بودم حسابی.
راستی... شما یه شرطی با خودتون بسته بودین. یادتون که نرفته؟؟؟!!!

زیتون گرامی
بقول مردم عام: چشاتون قشنگ میبینه آجی!!!
از همه ی آرزوهای خوبتون ممنونم و مطمئن باشید حتماً خدمت میرسم... باورکنید این روزها گرفتاریهای شغلی اجازه نداده و بی زحمت سهم ما رو بذارید که خدمت میرسیم و پذیرایی میشیم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

زبل خان سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ http://zebelestan.blogsky.com

چه باحال..
راستی یادم رفت بهتون روز معلمو تبریک بهتون بگم...تبـــــــــــــــــــــــریـــــــــــــــک...

به به زبل بانوی گرامی
واقعاْ ازتون تشکر میکنم که بین اونهمه گرفتاریهای تحصیلی تون افتخار دادید و سری به این حقیر زدید .... از بابت تبریکهاتون تشکر میکنم.

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

میم مثل من! سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://saniyeha71.blogfa.com


روزتون مبارک..

میم گرامی
کمال تشکر رو دارم... روز و روزگار برشما مبارک باد نیز.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

مجید ایران نژاد سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ

روزم و روزت مبارک!!
راستی ننوشته بودی توی بلاد کفر که شهید بزرگوار معلم اخلاق آقای مطهری نداشتند که منافق کوردل وی را به شهادت برساند چه روزی رو به نام معلم نهاده اند؟ضمنا توی ایران فقط به روز معلم بسنده نشده . توی هر شهری می ری بسته به کوچک یا بزرگ بودن شهر یه بلواری تیر برقی ساختمان بزرگی میدون درندشتی چیزی برا معلم کنار گذاشته اند یا بی ادبانه ترش براش حواله کردند توی آمریکا که از این خبرا نیست!!قدر شناسی رو باید از ایرانی جماعت یاد گرفت . اما امسال این پیام زیاد روی گوشی معلمها ارسال می شد:همه برایم دست تکان دادند اما کم بودند دستانی که تکانم دادند .به حرمت تاثیری که بر همه ی فرزندان سرزمینت داشته وداری هفته ات از امروز تا همیشه مبارک .

مجید جان دلبندم
راست میگیا ... باید تحقیق کنم که مورد چی بوده؟ هرچی هست جالبی کار اینجاست که تقریباً با داخل ایران همزمان شده! البته اینجا هم مواردی مثل خیابون و بلواری به نام معــّلم هست ولی سودی کو؟

بنده هم دوباره خدمت همه ی همکاران گرامی ام تبریک عرض میکنم و یادت نره که تلاش معلمان است که دانشمندان آینده و یا «گاوان» آینده را ثمر است ... تلاش کنیم که هی «تکان» بدهیم!!!

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

لعبت سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ http://hhoollaanndd.blogfa.com

چیزی که منو به وبلاگتون جذب کرد ..اسم با مسمای وبلاگتون بود ..کلی خندیدم ..من هم اصفهانی هستم ..و پپدر بزرگم هم ویلا شهر زندگی میکنن ۳۰ ۴۰ سالی میشه ..واسه همین با نجف اباد دوستم ..بهر حال همه اینا واسه یه سلام دوستانه و صمیمی بود دادا ..سلام به خانواده گرام برسونین

لعبت بانوی عزیز
به به ... خوش آمدید ... چرا دم در وایسادید؟ بفرمایید تو!! اصلاً حالا که بابابزرگتون هم همشهری ما در اومدند و بقول ما نجف آبادیها لوله کشی کردیم و "خیش و قویم" شدیم دیگه واجب شد بیایید تو. به جون خودم اگه بذارم بری... لااقل یه چایی تلخ که میشه کنار هم خورد!!؟

بهرحال خوش آمدید و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش گذشته باشه آجی .... بعدش هم ایشاالله دعا کن که سرم خلوت بشه و بتونم به همین زودیها ... شما فرض رو بذار روی شش ماه آینده ... یه سری به دولت سرای شما بزنم؛ وگرنه ببخشید که عجیب مشغولیات اجازه نمیده سربخارونم.

شما هم سلام برسونید و درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

نسیم چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://manekhoshbakht.blogfa.com

سلام
منم روز معلمو بهتون تبریک میگم و امیدوارم سالیان سال کنار خانوادتون موفق و سربلند باشید.
این آقاهه که حوله آبی دستشه شمائیییییییییید؟
چه خوب که چشممون به جمال شما روشن شد!!!

نسیم
ممنون از تبریک و آرزوهای خوبتون ... بنده هم آروز میکنم که شما و خانواده ی محترمتان بهترین روز و احوال رو سپری کنید.

کدوم رو میگید؟؟ آقاهه... حوله!؟ بذار خودمم برم ببینم نکنه منم!؟
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

زهرا جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ http://zaneashegh.blogsky.com

سلام استاد
با یه هفته تاخیر هفته معلم و روز معلم گرامی باد. تو این روزها هر معلمی لیاقت تقدیر رو نداره ولی مطمئنم که شما واقعا لیاقت تقدیر رو دارید. پوزش منو به خاطر این تاخیر بپذیرید.
استاد این آمریکاییها ظاهرا خیلی به شکمشون بها می دن . ظاهرا مثل این حاجی بازاریهای ایران شکم حکم قدرت رو داره براشون. مشخصه که خیلی به شکمشون می رسن.
امیدوارم که همه روزها براتون روز معلم باشه و پر از شادی و خوشی.

السـّلام علیک همشیره خانم... سبیه ی بزرگوار ... حاجیه خانم زهرا

همینکه شما زحمت کشیدید و گرد پایی بر سربنده تکوندید ... بابا دمت گرم.... لوتی.... مرام... مشتی!!
موفق و پیروز باشید .... درود و دو صد بدرود

محمد جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ http://mohamed.blogsky.com

منم این هفته رو به شما تبریک میگم آقا معلم عزیز.

من هییچ خاطره ی خاص و پررنگی از کل دوره ی تحصیلم ندارم و فقط میدونم اگه معلم میشدم معلم خوبی میشدم احتمالا.

بفرما دوغ.))

اینجا رو نیگاه.... بابا عجب روز و شبی شد این ساعتها... این رفقای قدیم و ندیم ما کجا بودند .... آهان... داشتند دوغشون رو میساختند.

آفا محمد دمت گرم که سر زدی.... هرچند معلم نشدید ولی من دست شما رو به نیابت از تعلیم عشق و دوستی که از طریق وبلاگتون دارید؛ میبوسم.

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

بی پروا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ق.ظ http://biparva.persianblog.ir

۱ عنوان وبلاگتون حرف نداره
۲ امیدوارم روزی بیاد که معلم های ایران به حقشون برسن و اعتبار و احترام گذشته رو داشته باشن به هر حال این روز مبارک

بی پروای گرامی
1- خودتون حرف ندارید ... وبلاگتون حرف نداره .... دههه!!! حرف ناجور میزنه !!!
2- بلند بگو انشاالله ..... الهـــی آمین !!!

ضمن عرض خیرمقدم خدمت شمای عزیز ... امیدوارم که در این سراچه به شما خوش گذشته باشید و بازم ردی از نام و نظر شما داشته باشیم.

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید...حال شما؟

ببخشید دیر رسیدم و دیر نظر دادم...بی زحمت از نمره انضباطم کم نکنید که میخوام همه رو بیست بگیرم

منم این روز و هفته رو با دیرکرد شدید بهتون تبریک میگم...ایشالله سالهای معلمانه و استادانه ی شادی داشته باشید

خاطره ی باحالی بود...البته باید بگم خاطره های باحال!

راستی عکس قشنگیه...به جهت اینکه شما هم تو این عکس هستید

خب دیگه وقت شریفتون رو نمیگیرم...

خوش و خرم باشید

آهان !!! شما فعلاْ برید اون گوشه وایسید و یه دست و یه پاتون رو بگیرید بالا تا ببینم چرا غایب بودید.... در ضمن فردا هم با «ولی» تون بیایید .... حالا نری با اون یکی «ولی»که «فقیه» داره بیاییدا ... خیر ببینی حالشو ندارم!!

کاکتوس عزیز
از بابت همه ی تبریکها و انرجیهای مثبت و هیجانی که از خودتون دربکردید کمال تشکر دارم.
درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

مامان پارسا سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://dinasour.persianblog.ir/

حالا راستش رو بوگو لباس زرشکی که نپوشیدی...کت شلوار سورمه ای هم که ندارید شوما چی کاره این

مامان پارسا
قبل از هرچیز خوش اومدید .... امــّا اینکه شما نمیتونید منو ببینید که تقصیر من نیست ... من اینورم ... نیگا کنید ...پشت دوربین دیگه ....آره ... من عکــّاس بودم ...بهههله

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد