از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

معراج مسیح

****پیشنوشت: این روزها بخاطر سردرد ناشی از فشارهای عصبی درحال مصرف دارو هستم و باید ببینید که چطور بی حال و خوب آلوده ام و همینطوری خود و بی خود اشکم درمشکم جاریه. امـّا مگه میشه از پس زبون این نسوان ضعیفه ی مـُخدّره(عیال و دوتا دخترم) بربیام!!؟ جای شما خالی این شنبه، راهی دیدن مراسمی مسیحی-مذهبی شدیم. هرچه بود نتیجه ی آن گزارش تصویری زیر است که امیدوارم مطلوبتان واقع شود. منتها قبل از هرچیز ممکن است که پراکندگی افکارم باعث شده باشد که پیوستگی مطالب آنگونه که باید و شاید؛ نباشد که از این بابت پوزش میطلبم.
========================== 


درمیان بیشتر گرایشهای مسیحی، جمعه ی گذشته را «جمعه ی پاک یا جمعه ی خوب» Good Friday می نامند و معتقدند که مسیح پس از یک دوره ی چهل روزه ی «خودداری از خوردن»(روزه) ، به فلسطین برمیگردد. امـّا بلافاصله توسط دشمنانش دستگیر و به صلیب کشیده میشود. ولی سه روز بعد یعنی در روز یکشنبه که به «ایستر» Easter معروف است دوباره زنده شده و به «معراج»(آسمانها) پرمی کشد. از آنجا که مسیحیان امروزی هیچگونه مراسم «عزا و عزاداری» ندارند؛ در عوض به هربهانه ای اقدام به برگزاری مراسم جشن و یادبود می کنند. چیزی که هست در مراسم یادبود «مسیح» به دو سمبل فرهنگ «پـِگـِـنـیـسـم» Paganism (اولین گرایش فکری که برای هرچیزی معتقد به یک الهه یا خداگونه بودند. مثل الهه ی آبها، یا الهه ی آتش و غیره ) یعنی خرگوش و تخم مرغ که سمبل باروری است اهمیت خاصی می دهند. از این روست که این روزها این دو سمبل را به وفور در آمریکا می توان دید. 

 

 

       شانه ی سر خرگوش ایستر یا Easter Bunny 

 

بهرشکلی بود و با آنکه چشمانم بیحال و خواب آلود می نمود تا شهری در همین نزدیکی محل سکونتمان (هگینزویل) راهی شدیم و نزدیک ظهر بود که در مزرعه ای از اهالی محل که به همین منظور اختصاص داده شده بود؛ جایی برای پارک ماشین پیدا کردیم. دیدنی بود که هرکس با هر وسیله ای که امکان داشت حضور به هم رسانده بود و مسولین و انتظامات مردمی هم با پوشیدن لباس زردی کار سازماندهی پارکینگ آن همه ماشین را با نظمی خاص عهده دار بودند. 

 

 

   انتظامات مردمی جهت سازماندهی پارک ماشینها 

 

نکته ی قابل تامـّل این بود که فضای سبز مزرعه ای را با نوار رنگی جهت بچه ها با سنین مختلف مرزبندی کرده بودند و هر فرزندی با بدست داشتن سبد یا کیسه ای پلاستیکی منتظر بود تا هواپیمای یک موتوره ی مخصوص سم پاشی مزارع، اینبار جهت ریختن تخم مرغهایی پلاستیکی فرا رسد و سپس به دشت حمله ور شوند و تا حدّ امکان اقدام به جمع آوری تخم مرغ ایستر کنند. 

 

 

  عکس تزئینی است. هواپیما جهت ریختن تخم مرغ  

 

با برگشت شادمانه ی بچه ها که بعضاً با والدین همراهی می شدند؛ هرکسی خوشحال از بیشتر جمع کردن تخم مرغهای پلاستیکی بود که البته بیشتر آنها را قبلاً در میان چمنزار پاشیده بودند. 

 

 

                    چقدرررررر تخم مرغ !!! 

 

البته تعداد کم و زیاد بودن تخم مرغهای جمع آوری شده توسط بچــّه ها اهمیت چندانی نداشت و مهم آن بود که خاطره ای بسازند و سپس در کنار بزرگترها در صف بایستند تا با تحویل آن تخم مرغهای پلاستیکی برای یک چنین مجلس جشنی در سال آینده، در عوض با دریافت یک پاکت کوچک شکلات خوشحال باشند. 

 

 

          صف !!!!  اونم توی آمریکا !!! واعجبا !!! 

 

 

                       پــاداش تـلاش ! 

 

 

                 تـحــویــل پــاکـت شـکـلات ! 

 

از اینجای برنامه بود که علاوه برخوشحالی بچــّه ها، سبب شادمانی بزرگترها هم فراهم بود و صدقه سر به معراج رفتن مسیح، خوراک نذری هات داگ(ساندویچ سوسیس بزرگ) نصیب همه می شد و دیدنی بود که آشپز مخصوص با اون سبیل دررفته اش در کنار منقلی به بزرگی یک آبگرمکن نفتی که شکلک آدمک خندان بربدنه ی آن نقاشی شده بود؛ درحال سرخ کردن سوسیس ها(هات داگ) بود. 

 

 

             سبیل آشپز و منقل چی خندان !!! 

 

 

   تحویل ساندویچ «هـات داگ»، چیپس و نوشیدنی ! 

 

درفاصله ای که دیگران مشغول صرف غذای نذری بودند فرصتی شد تا گشتی در محیط اطراف بزنم و از بعضی چیزها عکس بگیرم و از جمله: یک: اتاقکی قابل حمل که شامل دو توالت صحرایی زنانه و مردانه بود؛ دو: مردمی که در گوشه ای باصفا کنار آبگیری صرف ساندویچ خود را لذت میبردند.  

 

 

     توالت سیار .  یک طرف مردانه و یک طرف زنانه ! 

 

 

           آبـــگـــیـر (استخر)ی تــنـــهــــــــــــــا !!! 

 

نمیدونم چه چیزی میتونه برای شما یادآور وطن و حسّ نوستالژی باشه؟ برای من گـُل «یاس» یادآور پدر و مادر مرحومم و بخصوص عطر یاد دوست است. همزمانی که داشتم عکس برداری میکردم؛ شاخه گلی را در دهانم گذاشته بودم تا عطردوست را از نزدیک ترین فاصله استشمام کنم. در همین حین پیرزنی مرا از دور دیده است و میگوید:«من فکر کردم که ریش داری؟ درضمن نکنه که این گـُل سمـّی باشه؟» گفتم که:«از نظر من یاد آور عطر و شهد معشوق است» خنده ای کرده و میگه:«عوضش اگه مــُردی از عصاره و عطر معشوق مـیمیری!!» شما بگید آخه من به این پیرزن بی ذوق چی بگم؟ 

 

 

  گل یاس آمریکایی. دلتان از ناامیدی و یاس دور باد !!! 

 

پس از پایان مراسم بود که جای شما خالی به صرف ناهار به منزل دوست مصری ام «احمد» و همسر آمریکایی اش «کریستی» دعوت شدیم. بفرمایید همبرگر کباب آتیشی به سبک آمریکایی !!! 

 

 

     بفرمایید همبرگر کباب آتیشی از نوع آمریکایی !!! 

 

بیشتر آمریکایی ها علاقه ی خاصی به استفاده از اشیاء تقریباً عتیقه و قدیمی جهت دکور آرایی محیط داخلی و خارجی خانه هایشان دارند. در فاصله ای که ناهار داشت آماده می شد؛ فرصتی یافتم تا خودم را سرگرم کنم و از افکار جور واجوری که مثل رگبار بر ذهنم حمله ور می شد کمی دور بشم و هم اینکه دخترکم فرین را با نحوه ی کارکرد بعضی از این وسایل آشنا کنم. ازجمله این پمپ آبکشی قدیمی که برسر چاههای آب نصب می شد: 

 

 

            فرین و پـُـمـپـــاژ قدیمی چــاه آب !!! 

 

امیدوارم که این گزارش تصویری مطلوب شما واقع شده باشد. منتظر نظرات خوبتان هستم. تا درودی دیگر دو صد بدرود …. ارادتمند حمید

نظرات 16 + ارسال نظر
شهریار یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ http://irangardish.blogfa.com

سلام و درود بر حمید خان عزیز
یک پاکت شکلات برای ما کنار بگذارید شاید ما هم خدمت رسیدیم
ارادتمند شهریار

شهریار جان
شما تشریف بیارید... این ولایت کفر چیزی که هست از این دست مراسم و نذری شکلات.... چه بهتر که خودتون تازه تازه نوش جان کنید.
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

کانون وبلاگ نویسان فتح - معتمد محله یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ http://kanoonFATH.blogfa.com

سفرنامه جالبی بود ...

کانون وبلاگ نویسان فتح _ معتمد خان محلـّه

نوش جانتون و ایشاالله که بهره و انرژی مثبت لازم را به شما منتقل کرده باشه.... هزارتا ایشاالله که نصیب بشه و درکنار هم از این دست مسافرتها داشته باشیم.... بلند بگو آمــــیــــن !!!

درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

احمد-ا یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://ashianeheeshgh.blogsky.com/

درود و صد درود برشما .
خدا را شکر سردرد ناشی از فشارهای عصبی به اتفاق عیال و دوتا دختر گلت مزید بر علت شده اند ! و گرنه با گزارش و پیوستگی مطالب مورد نظرت حتماْ ما را هم در محل حاضر می نمودی دکتر جان .

احمد خان
راست میگی؟ یعنی اینطور مطلوبتان واقع شده؟ خدا را شکر ... راستش وقتی سری به دولت سراتون(وبلاگ) زدم نوشته هاتون رو بیشتر بیان تجربه ی نامطلوبتان دیدم.... اگر برای شما یک چنین مطلبی بهره ی لازم و انرژی مثبت رو داشته باشه.... همین ذوق و آرامش مرا بس!!؟

ضمناً شما را خوش آمد عرض میکنم و امیدوارم بیشتر از برکت ثبت اسم و نظرتون بهره ببرم.
درود و دو صد بدرود.... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

سلام آقا حمید...بهترید؟

نوشته اتون چیزی از نوشته های قبلی کم نداشت و خیلی هم شیرین و دلچسب بود...

یه چیزی که من تو این چند وقته دریافتم اینه که تو آمریکا هم نذری میدن ...اونم چه نذریهایی
جای خوبیه کلا

دختروتنم خیلی بانمکه...خدا براتون نگه اش داره

کاکتوس جان
میخوای بگی بقیه ی نوشته هام هم درهم و برهم و دارای مطالبی ناپیوسته بودند ؟ راست میگی؟ من حالا میرم و افشرده(افسرده) و مههتاد میشم....

از بابت دلجویی و تشویقهاتون ممنونم و شما خودشون(خودتون) رو ناراحتناک نکنه(نکنید) خوف میشه ایشاالله... خاب دیگه پیرمردیه و هزار درد.... سن که رسید به پنجــّـاه/زوره میاد به چندجا/اوّل به چش و چاره/ دوّم به دل و باره/ سوّم....!!!؟ یعنی فکر میکنی من بقیه اش رو مینویسم!!؟؟ هروقت خودت به این سندوسال(سن و سال) رسیدی میفهمی.... بچــّه برو بذار آبرومون جا باشه
درود و دو صد بدرود ..... ارادتمند حمید

خیشوقیما نصرالله اینا یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام ..گل یاس برای من هم همان احساس را تداعی میکند.مادر بزرگ مرحومم که باغشون که روبروی خونشون هم بود دو طرف خیابون وسط باغ پر از درخت های یاس بود و تو این فصل دسته های گل بود که می بردم برا معلم هام ...ویا خونمون که یک دسته گل بزرگ یاس رو پله هاش میگذاشتیم و...یادش به خیر .

ساسان دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ق.ظ http://musicsasan.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااااااااااام سال نو مبارک
خدا بد نده سردرد برای چی؟؟/فشار عصبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

ساسان جان
یاالله.... رسیدن بخیر... رفیق کجایی که از «سال» گذشت و کم کم باید «چـهــلــّم» و «هفته و سوّم» براش بگیرم و مبارک باد بگیم.

ساسان جان... خاب دیگه پیرمریه و هزار عیب شرعی ... پیش میاد دیگه... رو به بهبودیه و جای نگرانی نیست. از بابت دلجویی تون ممنون.
درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

ساسان دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://musicsasan.blogfa.com

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی

تابه می کوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟


زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا

کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...

مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته

بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود.

زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .




نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند

.
.
.
سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش !


بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟

زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!



.

.


نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند

ساسان جان
خدا خفه ات نکنه ... بعد از مدّتها یه شیکم سیر خندیدم
میگم: بعد از شونصد سال اومدی و قدم روی چشم بنده گذاشتید... جوکی نوشتی که خیلی هم باحال بود... ولی نگفتی که مردم مظلوم ما، حالا هزارتا فکر درباره ی برخورد بسیار اتفاقی سر بنده با قابلمه مشکوک نمیشند؟
حالا که کار به اینجا رسید دیگه مجبورم شرح ماجرا رو بگم که «سردرد» بنده از دست همون «سامانانتا»ست!!! خوبش کردم نه؟؟ حالا دیگه هوووشکی فکر بد نمیکنه...مگه نه؟
دمت گرم که بنده رو لایق سرزدن دونستید... موفق و پیروز باشید.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

سین-27 دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ

آقای دکتر اسم اون درخت :درختچه دم موشیه....نه یاس آمریکایی

سین گرامی
قبل از هرچیز خدمت شما خوش آمد عرض میکنم و امیدوارم که در این مکان به شما خوش بگذره.

والله تا اونجایی که بنده یادم میاد توی نجف آباد به این گلها «یاس» میگفتند و تا حالا این اسم رو نشنیده بودم ... بهرحال هرچه که هست حال و صفاشو عشق است.
در ضمن اسم کوچیک بنده «حمید» هست و خوشحال میشم از همین نام استفاده کنید.... با کمال تشکر و پوزش از بابت تاخیر در پاسخ دادن نظر شریفتان.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

عجب رپرتاژ جالبی بود

از اون جوک ساسان خیلی حال کردی ها برا منم فرستاده بود من هم حالیدم

http://hamidhaghi.blogsky.com

حقـّی جان
پوزش میخوام که بخاطر مشغولیات فرصت نشد تا زودتر پاسخ نظر شریفتان را بنویسم.
خوشحالم که مطلب را جالب دیدید .... در مورد جوک ساسان هم گفتنی است که این پسر، هرچند دیر به دیر سر میزنه ولی همیشه با اون شیرینی ذاتی که داره، حضورش باعث خوشحالیه منه.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ق.ظ http://http://hamidhaghi.blogsky.com

عجب خرگوشی ....هویج هم نشدیم.................

حقی جان
بترس از این دست خرگوشها که از دور دل میبرند و از نزدیک زهره!!!

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

نه واجب بود اون توالت چند منظوره رو عسکشو!! بندازی و بزاری تو وبلاگت

نه خودمونیم واجب بود....................


قاه ........

حقی جان
مهمترین انگیزه ای که باعث انتشار این مطلب بود اینکه: درکنار مستند بودن و نشان دادن چهره ی واقعی آآآمممرررریییکاااا بلکه دوستان ذهنشون روشن بشه که حتی برای یک مراسم کوتاه و در یک مزرعه هم مراعات چه چیزهای غیرمهمی را نمیکنند و حتی باید توالت صحرایی آن از دو قسمت زنانه و مردانه تشکیل شده باشه.
منظور مردم ما بدانند که بابا !!! اینهمه سیاه نمایی بعضی رسانه ها باور کنید یا نه؟ به این گندی هم که میگند نیست و بالاخره اینان هم آدم اند و خانه و خانواده دار هستند و پای بند به یک سری عقاید و باورهایی.

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

زیتون تنها سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.
خدا بد نده. چی شدین استاد؟
مگه آدم تو آمریکا هم درگیر فشار عصبی میشه؟
مگه شما هم اونجا محمود و ایناااا دارین؟
خب...من الان دادگاه دارم.عجله دارم. سیو کردم که برگردم و درست بخونم و مطمئنم این پستتون هم مثل قبلیا پر از اطلاعات جالبه.
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت تست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
فعلا و همیشه در پناه حق

زیتون گرامی
سپاسگزارم از احوالپرسی ها و همه ی آرزوهای خوبی که در حقّ بنده داشتید .... آره دیگه باور کردنی نیست که توی آمریکا هم سردرد و فشار عصبی داشته باشم؟؟؟ نکته ی مهمی نیست و شما ذهنتون رو درگیر نکنید و ایشاالله خوب میشه.

راستی!! اسمی از دادگاه آوردید! راستش من از شنیدن این اسم و آن هم توی ایران نگران میشم و ایشاالله که خیره!!! براتون دعا میکنم که زندگی تان سرشار از آرامش و موفقیت باشه.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

زیتون تنها پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.
امیدوارم رفع کسالت شده باشه.
ممنونم از دعای خیرتون
اما
نگران نباشین. بنده با اجازه شما وکیلم. واسه پرونده یکی از موکلها دادگاه داشتم نه برای خودم.
آآآآآآپ لطفا که مشتاقیم شدیدا

مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام اگه نظر نمیدم مال اینه که نمی رسم و الا ما که از روده درازاییم!!

مجید جان
مخلصم ... ننوشتن تان هم نظر لطف شماست رفیق!!
من درخدمتم و قصد مزاحمت نداشته و ندارم... پیروز باشید.

درود و دو صد بدرود ... ارادتمند حمید

نسیم پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://manekhoshbakht.blogfa.com

سلام
ممنون از مطالب مفید و زیباتون.فکر کنم از عید دیگه وبلاگتونو پیدا کردمو همش پیگیرش بودم اما خواننده خاموش!اما از این به بعد منم جزو خواننده های پرو پا قرص وبلاگتون به حساب بیارید.

یاالله ... نسیم خانم
ترا خدا بیا تو ...!!! دختر این رسمشه!؟ آخه نمیگی خجالتمون میدی؟ خوب بود یه ندایی...سرفه ای...اهنی..اوهونی...خبری!؟ باور کن دارم از خجالت آب میشم... از عید تا حالا همینطوری دم در ایستاده بودی و من متوجه نشده بودم؟؟ وای وای... بهرحال ببخشید و ممنونم که اجازه دادید اسم و نظرتون ثبت لیست صاحبان اصلی این سراچه باشه.

درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید

زیتون تنها شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.
فقط اومدم از اینکه قابل دونستین و تشریف آوردین وب محقر بنده ، رسما و حضورا ازتون تشکر کنم.
واقعا سورپرایز شدم
موفق و شاد و سلامت باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد