از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

جشن تولد حضرت زردشت

الان که دارم این مطلب رو می نویسم؛ هموطنان داخل ایران درحال سپری کردن روزهای آخر تعطیلات نوروزی هستند و درعوض بنده هم به مثل معمول همه ی خارج نشینان غربزده ی غربت زده؛ باید روال عادی کارمان را از روز اوّل سال جدید پی می گرفتیم و حتی اگر شهرهایی که ازدحام ایرانی بیشتری دارند و حداقل محفلی و مجلسی را پشت سرگذاشتند؛ ما در این آخر دنیا به روال عادی، روزگار بگذرانیم. ولی نه!!! این شانس رو نباید دست کم بگیرم که به واسطه ی آشنایی با دوستان زردشتی، فرصتی ایجاد شد تا در روز ششم فروردین ماه ، باز به مثل این چند سال گذشته؛ در مراسم جشن فرخنده زادروز حضرت «اشو زرتشت» شرکت کنیم. 

 

 

   حضرت اشو زردشت 

 

از بدو ورود به ویلای محـّل جشن بود که بعد از یک درود و تهنیتی با حاضران، تا شروع مراسم وقت داشته باشیم از هرجایی سخنی به میان آوریم و در بین فرخنده گویی سال نو، از بعضی خوردنی ها و غذاهای سردستی مثل سالاد الویه و بخصوص آش رشته(برگ) دلی از عزا به درآوریم. 

 

 

    نون تازه، سبزی خوردن، آش... بدو بدو تموم شد! 

 

دربین خوردنیها، برای ما که از طعم و ذائقه ی خوراکی های ایرانی دوریم؛ خوردن سبزی خوردن تازه و بخصوص این نانهای مـحـّلی «سورک»(سرخ شده ی مخلوط خمیر، شکر، روغن کنجد، پشمک و پسته) که در نجف آباد به نوعی شیرینی خانه ساز نزدیک به آن «گردگ/اگردک» (شیرینک) می گند؛ آخه چسبید …. جای شما خالی. 

 

 

            نان ســُـورک یا اگردگ = شیرینک 

 

در فاصله ای که تا شروع مجلس اوستاخوانی و جشن شروع بشه؛ وقت داشتم تا چندتایی عکس از هفت سین و سفره ی دعاخوانی بگیرم که بر یک میزی گسترانده شده بود. 

 

 

          هفت سین و سفره ی دعا و اوستاخوانی 

 

همانطور که می دانید؛ ورود ماهی قرمز برسر سفره های هفت سین یک سنت اشتباهی است که از هشتاد سال پیش با ورود چایی به ایران رایج شده است و در اصل یک رسمی است برای شروع سال نوی چینی. با این تفاوت که چینی ها بلافاصله این ماهی های نگون بخت قرمزی را که تا بیش از سی سال عمر آنهاست؛ به آب رودخانه رها می کنند. در عوض برسر سفره های زردشتیان عزیز، «انار» یا «سیب سرخ» درون ظرف آب مقدس رها می شود تا عشق و باروری همچنان پاینده بماند. 

 

 

انار رها شده در آب و نه ماهی(سمک) قرمز هفت سین 

 

برای سفره آرایی مذهبی و مراسم اوستا خوانی معمولاً چند چیز پایه ی ثابت آن مراسم است. از جمله سمبل چهار عنصر اصلی آفرینش که به عناصر اربعه ی «آب، هوا، خاک وآتش» مشهورند. البته از این موارد در بخش «گاتها» که تنها بخشی است که مستقیماً از زبان حضرت زردشت است؛ هیچ ذکری به میان نیامده و بیشتر به عنوان تذکری است از پاک نگهداشتن عناصر اصلی آفرینش و حتی اجزای تشکیل دهنده ی وجود آدمی(خاک=اسکلت، هوا=تنفس، آب=خون و آتش=گرمای بدن). 

  

 

      مـجــمر یا آتشدان. نشانه ای از نور اهورامزدا

 

درکنار این عناصر چهارگانه، به احتمال زیاد موارد دیگری از جمله سبزه و گل، عکس حضرت زردشت، آیینه به نشانه ی تابش نور اهورامزدا، خوراک نذری (خیرات) نیز وجود دارد. یکی از مواردی که سعی می کنند حتماً در سرسفره یا میز اوستاخوانی و در روبروی «روحانی زردشتی» وجود داشته باشد تا هنگام اوستاخوانی مورد تبـّرک قرار گیرد؛ وجود میوه های فصل و معمولاً خشک شده است که به «لــُرک» معروف است و شامل آجیل هایی خام(بو نداده) مثل فندق، انجیر، پسته و…. می شود. 

 

 

              میوه و خـشکبار نذری یا لـــُـرک 

 

با حضور روحانی سر تا پا سفید پوش زردشتی(مــُوبد) و دستیارش که معمولاً در نیمه های مراسم، در صورتی که میوه ها از طرف بیش از یک نفر اهدا شده باشه(نذری هـمـزور) آنها رو به قسمتهای ریزتر تقسیم میکنه؛ مراسم اوستاخوانی شروع شد. 

 

 

        روحانی های زردشتی یا مــُوبدان بـهـدینی 

 

گفتنی است که هنگام اوستاخوانی موبد، دو یا سه بار پیش آمد که درهنگام تلاوت قسمتی از اوّستا، و همزمانی که موبد شاخه ای سبز را به سمت بالا می گرفت؛ بیشتر افراد حاضر انگشت اشاره(سبابه) ی خود را درحالیکه مشت خود را بسته بودند به سمت بالا می گرفتند که به این قسمت «آفرین نامه » گویند و به گونه ای «اجازه گرفتن از خدا» معنی می شود. 

 

 

 شاخه ای سبز یا آفرین نامه خوانی=اجازه گرفتن از خدا 

 

در ادامه و هنگامی که موبد با بالا بردن دو شاخه ی سبز قسمت«ویسپو خواترم/خاترم» یا همان «پس از خدا، اجازه گرفتن از صاحبخانه» را می خواند؛ همگی حاضران انگشت میانی(بزرگ) دست را در کنار انگشت سبابه به شکل V به سمت بالا می گرفتند و ذکری را می خواندند که چون به زبان زردشتی بود، متاسفانه بنده فقط بعضی از واژه های رایج امروزی آن را متوجه شدم. 

 

 

 ویسپوخاترم یا پس از خدا، کسب اجازه از صاحب خانه 

 

در آخر دعا(اوستا خوانی) بود که موبد به ترتیب سه شاخه ی برگ سرو(گاهی هم گــُل) به دست گرفت و ابتدا 4 نقطه ی ذهنی سفره ی حاضر را با دست به نشان احترام گذاشتن و پاک نگهداشتن 4 عنصر اصلی نشان داد و سپس سه دور آن سه شاخه را که به گونه ای، سمبلی از اصول سه گانه ی دین زردشتی است؛ منظور«هـومـَـت Hoomat اندیشه ی نیک ، هـوخـت Hookht گفتار نیک و هُـوَرشت Hoovarsht کردار نیک» چرخاند. دربخشی از مراسم، اعضای خانواده ای که در سال گذشته «مادر» خود را ازدست داده بودند،(سه قلوها و خواهر چهارم) هرکدام یک شمعی را شناور برآب مقدس سرسفره، روشن کردند. 

 

 

    روشنایی شمعی شناور بر آب روشن به یاد مادر 

 

پایان رسمی دعا وقتی بود که همگی حاضران بصورت حلقه ای دایره شکل دست در دست هم ایستادند و جلسه و مناجات «موبد» را با جمله ی «زاد روز حضرت زردشت برهمه ی بهدینان خجسته باد» به پایان رساندند. 

 

 

                دست در دست، حلقه ی دعا 

 

جای همگی شما دوستان عزیز خالی بود که پس ازمــُدتها طعم بسیاری از غذاها و خورشتهای ایرانی را در میان یک جمعی سراپا ذوق بچشیم و دلی از عزا درآریم؛ بخصوص که درمیان گوشت رایج گاو و گوساله در آمریکا، پس از بیش از سه سال، کباب ماهیچه ی گوسفند عجب می چسبید. هرچند برای بسیاری از شماها این سخنم، هیچ لطفی نداشته باشه؛ ولی کو تا ماه رمضانهای داخل ایران و لذت شیرینی «زولبیا و بامیه» ی فرد اعلا؟  

 

 

       زولبیا و بامیه ی خانگی..... بفرما نوش جان! 

 

ولی شیرین تر از هرخوردنی؛ غذای روح و دو تا چشمای حاضران بود که بعد از موسیقی نوازی و اجرای برنامه های هنری کوچک و بزرگ، سه تا از دخترکان با پوشیدن لباسی مردانه و گریم صورتشان، هنر ششم ایرانی را بر ترانه ی «سوسن خانم» اجرا کردند. 

 

 

             گروه اجرای هنر ششم از نوع ایرانی 

 

بماند که باید گفت: مــُرده شور شانس ما رجال مردان مرد رو ببره که هرچی ترانه هم هست؛ از «گــُل مریم» گرفته تا «بهار و سوسن خانم» واسه ی نسوان مــُخدّره ی شریفه ی نحیفه ی همشیره است و یکی توی دنیا پیدا نشد که واسه دل ما بخونه؟؟ هرچند که می دانم برای وصف «حمید زن ذلیل»ترانه که هیچ، باید نوحه ها سرود؟ چیه؟ مگه ما دل نداریم؟؟ ای بـخـُشکی شانس… هی!!! خــاب! بهتره زیاد وقتتون رو نگیرم و بذارم شما دوستان به نوشتن نظرتون بپردازید. بازم سال نو و بدر کردن سیزده ی نوروز مبارکتان باد!!! …. ارادتمند حمید… روژگــُر نی یک = روزگارتان نیک باد

 

 

                هنر موزون سوسن خانم وار 

نظرات 14 + ارسال نظر
زیتون تنها یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلاااااااام.
نوش جونتون اون خوراکیها.
ممنون بابت همه اطلاعات مفیدی که میذارین. من خیلیاشو نمیدونستم.
نوحه چرا؟ زن ذلیل یعنی چه؟ شما آآآآآآقایین و عزیز دل همسرتون و استاد ما.
موفق باشین.

خوشحالم که مطلب رو مفید دیدید.... پیشکش شما دوستان عزیز باشه.
درضمن اگه ما مردها هم غــُر نزنیم که دیگه روز به شب نمیرسه... بهرحال باید یه چیزی گفته باشیم. با اینهمه بنده کوچک و ارادتمند شما هستم.

موفقیت نصیبتان باد. درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

مجید یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام به اقا حمید خودمون
خوبی شما؟

خوشم میاد موضوعات توپی رو انتخاب میکنی ولی دیره ها...۶ فروردین کی و حالا کی
نمیدونم تا الان تقویم زرتشتی رو با تقویم رسمی خودمون مقایسه کردین یا نه چیز جالب و خنده داریه...الان که روزهای تقویم ایران جالبه..روز میثاق با ولایت

رنگ سفید خیلی به نظرم توی دین زرتشت نقش داره..(ما هم مشکی) یادمه یه دوستام میگفت توی مراسم عزامون هم لباس سفید میپوشیم...

میگم اونجا میگی نسوان مخدره یعنی نسوان معتاد ؟؟
با ارزوی موفقیت و تعطیلی روزهای اول سال خودمون برای شما اونجا دی:

درود متقابل به آقامجید خودمون وخودشون و همه

راستی!!! قضیه ی تصادف با ماشین به کجا رسید؟ میدونی اگه من بودم و اون یارو منو به اسمی دیگه ای خطاب میکرد میگفتم: خوار و مادرت خانم اند؟ ولی تو خونسردیتو حفظ کن که کارت گیره.

درمورد دیر بودن مطالب گفتنی است که اولاْ بیشتر مناسبتها در خارجه موکول میشه به روزهای تعطیل آخر هفته و امسال هردو مراسم «جشن حضرت زردشت» و همچنین «سیزده بدر» با یک روز تاخیر انجام شد. از طرفی هم نه اینکه من خیلی فلفلی ام و زرنگ!! تا من وقت کنم و عکسها رو انتخاب کنم و مطلب رو بنویسم یه کوچولو باتاخیر منتشر میشه.... در ضمن مگه نمیدونی چقدر فاصله بین آمریکا و نجفباده....اووووه از اینجا تا اووووونجا !!! واسه همینه که دیر به دستتون میرسه

همانطور که میدونید رنگ سفید بیانگر نوره و هروقت هم نور که سمبلی از نور اهورایی است به هرجایی وارد میشه؛ ظلمت تاریکی میره. بد نیست بدونید که علاوه بر اینکه نور قبله گاه زردشتیان است؛ امروزه سنگ قبرهای آنان یکدست سفید است.

موفقیت روزافزون همه ی شما آرزوی من است... درود و دوصد بدرود

مجید یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://diarenoon.ir

راستی یه مطلبی که الان یادم اومد یه جایی خوندم که ساکنین اولیه نجباد زرتشتی ها بودن که یه سری مهاجرت بین یزد و اینجا داشتن...اینم پیام بازرگانی بود

گــُلم
تمام ایرانیان دارای مذهب «بهدینی» بوده اند. بعداً که اعراب به ایران حمله کردند و کشتند و سوختند و دریدند و شکستند و بردند و بعد هم حاکمی را برآنجا گذاشتند؛ مردم بخت برگشته ی ما دو راه درپیش داشتند: یک: اینکه با آغوش حسابی باز!!! اسلام را بپذیرند؛ وگرنه هرچند خراج میدادند؛ بحدی تحت فشار می بودند که حتی روزهای بارانی حق از خانه بیرون آمدن نداشتند؛ مبادا که ترشح باران، مسلمانان را از پاکی به درآورد.

دوّم: ترک خانه و وطن بود. بماند که آنانی هم که ماندند و تحت تاثیر تبلیغات و .... به اسلام می گرویدند؛ اگر هم به نتیجه می رسیدند که مذهب خودشان دست کمی از اسلام نداشته و حتی قبله و محراب و دست وضو و نماز و... سنتهایی است که از زردشتی به اسلام وارد شده؛ دیگه حق نداشتند به دین قبلی خود برگردند وگرنه کلــّه ی مبارکشان را گــُم می کردند.
از این حرفها گذشته.... بیکاری صدای منو درمیاری؟؟ برو بچـّه بچسب به نماز و دین و ایمونت.... بههههد هم یادت نره حسابی التماس دععععا!!

کاکتوس صورتی یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

مطلب بسیار بسیار خواندنی ای بود...
و فهمیدم که ما ایرانیا همش فرهنگ غنی خودمون رو تحریف میکنیم و یه فرهنگ دیگه جاش میذاریم...مثل همین ماهی قرمز...هی روزگار

میگم جدا اینا اگردکه؟؟؟؟؟؟ اگردک گرده هاااا...ینی اصل اصلش گرده اینا مثل نون شده


موفق باشید

خوشحالم که مطلب رو مفید دونستید..... البته تبادل فرهنگی و سنت در همه ی فرهنگها وجود داره؛ مهم اینه که همیشه باید به سوی برگزینی بهترینها رفت. بمانه که ضعف فرهنگی باعث میشه که فرهنگ مقابل غالب بشه. با این همه حرف شما کاملاً درسته که نباید آنقدر خودفراموشی داشته باشیم که یک سنتی را بصورت غلط جایگزین بهترینهای خودمان کنیم.

آره رفیق!!! اگــِردِک معمولاً گرده... هرچند این روزها با استفاده از غالبهای متفاوت به شکل گــُل و ... هم درست میکنند. ولی اینها بیشتر به صورت نان کولوچی=نان های کوچک پخته شده بودند و تقریباً یادآور مزّه ی همان نان گردک بود.... بهرحال هرچی بود خوشمزه بود و جای شما خالی!!

پیروز باشید و درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

کاکتوس صورتی یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

ای داد من سلام یادم رفت:دی

سلام و بدورد

من مخلص شمام.... سلام نکرده عزیزید... بهرحال پیش میاد و نباشه نباشه ادب و احترامی گفته اند!! کوچکتر و بزرگتری گفته اند.... پس:

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید مال نجفباد خیابون سعدی

مجید ایران نژاد یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:17 ب.ظ

طبق معمول و وفق انتظار مطلبتون جالب بود یادم میاد اینجا هم برا شب جلسه ی انجمن تلاش می کردی یه مطلب مناسب پیدا کنی هر چی هم به ما تنبل ها می گفتی برای تهیه ی مطلب کمکی بهت نمی کردیم و تو هیچ وقت خسته نمی شدی .روحت شاد داریم نمرده برات بزرگداشت بر پا می کنیم .توی انجمن شبی نیست که من اونجا باشم و یادی از شما نکنم ..میدونم که خواسته ی بی جایی می کنم اونم تو این گرفتاری هایی که داری اما ممکنه ترجمه ی بخشی از مناجات زردشتی رو برام پیدا کنی؟میخام با مناجات خودمون مقایسه کنم .شاید چیز جالبی به دست بیارم. به هر حال مطلب قشنگت رو به همه معرفی می کنم. یا علی!!

مجیدجان دلبندم
یادته که چقدر حرص میدادید؟؟ یادته که حتی مطلبی رو خلاصه می کردم و کسی نبود که بخونه؟؟ ولی بعد از شوخی؛ اونم برای خودش یه حالی داشت و خاطره ای شد.... درضمن رفیق!! من اینقده قانعم که همینکه با فحش هم یادم کنند؛ دلم شادمیشه که هنوز به جمع فراموش شدگان نپیوستم.... چه برسه که فاتحه ای نیز نثار کنید.... لال از دنیا نرید؛ صلواتو بلند بررررفس!!

در مورد امرتون، چشم!! سعی می کنم مطلبی تهیه کنم. علی یارت و درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید با موتول هشتاد مال خیابون سعدی

الهام یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

سلام.
صبح اومدم این متن رو خوندم با خود گفتم چند وقته اگردک نخوردم.ساعت تقریبا۱۲ شبه و من نیم ساعتی هست که اگردک خوردم!کاش یه چیز دیگه خواسته بودم نمیدونستم روا میشه!
خوبه .نوشته های شما مثه فال حافظ میمونه هر کی میاد در پی مطلبی حاجتی .واسه همه جا هست .خوبه دیگه.
کلبه درویشی با صفای شما مثل قهو ه خانه سنتی شاید سرشار قدیم و خاطره ست.
یه چیزی کشف کردم و این شاید از نادر رسومات شهر ما باشه که مثبته و به درد بخور.اونم پختن اگردک.
زمانی این شیرینی خانگی پخته میشه که شادی وجود داره و همه سرخوش و دور هم خمیر درست میکنن
یادمه بچه که بودم دور مادر حلقه میزدیم و هر کدام با وسیله ای شکلک هایی خلق میکردیم تازه خودمون سرخش میکردیم و بعد نوش جان می شد.
ممنون.خاطرات منم تلنگر خورد.شناخت ادیان دیگر هم جای تامل داره.سبز باشید و سرشار همانند بهار.

البته شما قلبتون صافه که حاجتتون به این سرعت روا شده.
همانطور که خودتون میدونید؛ این روزها دیگه به اونصورت از دست و چونه گیری دستی، برای شکل دادن خمیر استفاده نمی کنند و دهها شکل و قالب فلزی وجود داره که اینجور شیرینیها رو به شکل گــُل و پرنده و ... درمیاره!

این سراچه متلق به شما خوانندگان است و بنده خدمتگزاری بیش نیستم. از طرفی هم سخت خوشحالم که خداوند توفیق اینو داده که تا حدّ توانم؛ برای سلیقه ی افراد زیادی، مطلب تهییه کنم. امیدوارم که بتونم بیشتر و بهتر درخدمت شما عزیزان باشم.
درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مجید دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام به اقا حمید
تصادف که چیز بود من نبودم. این وسط کاره ای

در مورد اون قضیه که اره خب ایرانیها از اول برای خودشون کارو دفتر و دستکی داشتن که ولی خب بعضیها میگن نجف اباد همون اول مسلمان بودن..و اینا برا همین گفتم نه ما نجبادیا اصیلیم اینا
made in nejebad
ولی جدا از اینها امروز رفته بودم شهرداری مسئول اونجا اقای ... گفت مانورما روی شهر نجف اباد اینه که اسمش رو بزاریم قدیمیترین شهر جدید ایران...هم جای فکر داره هم مخالفت...دی: حالا چه ربطی داشت

بازم درود

مجیدجان
احتمالاً اون آقا، مسئول روابط عمومی شهرداری(آقای تولایی) باشند!!! اگه دیدیشون سلام بسیار به ایشون برسون که از اون روزی که این بنده ی خدای باذوق و هنر و اهل دل و سینما مشغول شدند؛ یه آبرویی واسه ی این شهر خریده شد.

هنوز دارم درباره ی عبارت...«قدیمترین شهرجدید ایران» فکر میکنم؟ جالبه؟ .... راستی خیلی هم بی ربط نبودا... بدرود

خال قزی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ http://khalghezi.wordpress.com

سلام به حمید خان خارجی
خوبین
خوشین
سلامتین
سال نو مبارک
عهد مرده بودم تا فیل تر چی نرفته نیام دوباره ها ولی خوب نمیشه
جاتون سبز تو عید رفتم حافظیه
خیلی شلوغ بود
هرچند که وقت نشد براتون تفال بزنم به دیوان حافظ ولی به یادتون بودم
در ضمن از تو گودر زیر نظرتون دارم و میخونمتون
دلت تنگتون شده بودم
انشالله سال خوبی داشته باشید
پست و عکساتو عالی بود مثل همیشه

به به خاله خانم قزی
رسیدن بخیر؛ شما خوبین؟ سلامتید؟ چقدر خوشحالم کردید که این سال نو رفاقتها رو تازه کردید؟ بهرحال سال و روز و ایام مبارکی داشته باشید و ممنونم که سراغی از ما گرفتید و ممنون ترم که بنده رو از شروع دوباره وبلاگتون با خبر کردید. حتماً و در اولین فرصت خدمت خواهم رسید.

آخی !!! از حضرت حافظ گفتید و دلمو کشوندی تا خود شیراز... دمتون گرم که حتی اگه نشده تفالی برایم بزنید؛ به یادم بودید و چی بهتر از این که یه جواندلی مثل شما نائب الزیاره ی حضرت باشه؟

دست آخر هم از اینکه نظر لطفت مثل همیشه شامل این سراچه بوده و هست متشکرم و ضمن آرزوی موفقیت روزافزون؛ آرامش را از آن شما میطلبم.
درود و دودصد بدرود.... ارادتمند حمید

سحر سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://www.kudakiha.blogfa.com

سلام به استاد حمید
استاد اول از همه بگم که اون نونهای خانگی واقعا دل منو برده..میشه دستورش رو بزارید من درست کنم؟البته اگه به تکنیک یا وسیله خاصی نیاز نداره..
دم اینکه اون بامیه ها(زولبیا دوست ندارم) هم نوش جانتون که عکسش منو مدهوش کرد دیگه چه برسه به طعمش..
چه خوبه که در بلاد کفر(استخفرالله) تونستید در یک جمع و جشن مافوق ایرانی شرکت کنید و هم حالش رو ببرید هم با گزارش مصورتون اطلاعات خوانندگانتون رو بالا ببرید..
و در اخر اینکه سفارش دادم یک ترانه ای هم با نام عباس اقا برای شما اقایون مظلومسروده بشه..باشد که مورد قبول حق واقع شود
ایام به کام

ای بابا سحر.... تو که هرچی بخوای همون دور و برا گیر میاد.... یه گشتی بزن و اگر هم نیافتی؛ یه سر به پیرزن خانم طایفه بزن و یه شیرینی بذار کف دستش و بگو سفارشی برایت نان بپزه و خواهی دید که چقدر خوشمزه تر از این حرفها خواهد بود.

بسیار خرسندم که با این مطلب باعث خوشحالی شما شدم و سببی در بالا بردن اطلاعات دوستان شدم..... جالبه بدونید که زودتر از سفارش شما؛ ترانه ای به نام «اسمال آقا» هست ولی در ذهن من دوچیز تداعی میشه یا: لمیده کنار منقل و «اشمال آقا»شت!!! یا دومتر سبیل بنا گوش دررفته ای که یه ساطور هم توی دستشه و «اسمال قصـّاب» سرکوچه است؟.... اینم از شانس ما

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

منوچهر سابق ! سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.manesabegh2.blogfa.com

میدونی . همه اینهایی که گفتی قشنگن ولی یک جوری مثل جشن کریسمس میمونه واسه من . اینگاری رفتی یک جایی مهمونی غریبه و اونا یک سری کار طبق سنت میکنن و تو هم همرنگ جماعتی و هی به به و چه چه میگی . یادمه چند بار بچه ها جشن سده و مهرگان و ... گرفتن و انقدر نمیدونستی توش چیکار کنی که دور خودت میچرخیدی . حالا ایشالا به شما که خوش گذشته ........ یک چیزی به فکرم رسید ...... اصلا ولش کن . خوش گذشت ؟ تا بحال از اون شراب مخصوص عروسیشون خوردی که به اندازه سن داماد قدمت داره ؟

ای جااااان
آقا منوچهر سابق و لابد آقای رئیس دانشگاه و «مسدر- های کلاس» فعلی چقدر با محبتید که این دور و برا هم سری به ما زدید.... دمت گرم

خدمت شما عرض کنم که: بنده هیچ ادعایی ندارم که یک جشن فوق العاده هیجان انگیزی برگزار شد. اتفاقاً سخن شما رو با صددرصد موافقت تایید میکنم که همیشه ی روزگار اینگونه مراسم مذهبی یک سان و تکراری برگزار می شده!! تنها چیزی که هست برای خودم تازگی داشت و سعی کردم اطلاعات کسب شده ام را منتقل کنم. از اینها گذشته وقتی میشه گفت که مثل جشن کریسمس جلوه میکنه که هیچ ریشه ی فرهنگی و فکری بین ما و آنان نباشه. این درحالی است که اجداد من و شما همین مراسم ها را کمابیش متفاوت انجام میداده اند و اکنون ما چنان با آن بیگانه شده ایم که نمیتونیم هیچ ارتباطی برقرار کنیم...... وگرنه نباید چنین باشد.

در مورد اون نوشیدنی مخصوص عریسشون عجب سرنخی دستم دادی!! هنوز که توفیق شرکت تو عروسیشون رو نداشتم ولی باید کمی دقیق تر باشم نکنه خدای نکرده حواسم نباشه و بریزند توی حلقم!!!

شیرین مامان نیما سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ http://nima1357.blogfa.com

سلام استاد گرامی خوشحال شدم بازم به وبلاگ پسرم سر زدید. از خوندن مطالبتون در این پست بسیار بهره بردم. پیروز باشید سال نو مبارک.

خواهش میکنم.... خیلی وقت بود هیچ خبری از شما نداشتم و احتمال دادم که بسته شدن راه اون یکی وبلاگ اصلی ام مانع حضور شما شده بود و بهرحال سال نو بود و باید دوستی ها را تازه می کردیم.

بهرحال از حضورتون خوشحال شدم و شما هم سلام و درود تبریک سال نوی ما را بپذیرید و به خانواده ی محترمتون منتقل کنید.

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:03 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

گره چند ببینی که در کار ماست

ز پندار و گفتار و کردار ماست


از خودم بود تقدیم به تو به مناسبت تولد زرتشت

http://hamidhaghi.blogsky.com/

حقی جان
چقدر این سروده تان دلنشین و زیبا بود.... با نهایت تشکر و قدردانی؛ شعر تقدیمی شما را با نهایت قلب و عشق می پذیرم و جز همین کلمات ناقص، چیزی برای بیان خوشحالی ام ندارم.

موفق و پیروز باشید..... درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

شفیعی مطهر پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ق.ظ http://modara.blogfa.com

با سلام و سپاس
دریای احساست تماشایی است
کوه شکوه تو چه رویایی است
در وادی غربت چه پویایی !
احساس پویا رمز پایایی است
(مطهر)

مطهر گرامی
حالا میگی بنده در برابر این همه احساس شما چی بگم؟... اصلاْ من کو؟...باور کن به تته پته افتادم و فقط همینو میتونم بگم که خیییییلییی ممنون.... دست شما درد نکنه... الهی از زندگیت خیرببینی.... الهی سبز و بخت بشی.... در یک کلامت دمت گرم و دستت درست.
بهرحال خوش آمدید و امیدوارم که در این سراچه به شما خوش بگذره و همچنان چشمه ی احساستان شکوفا باد.

درود و دو صد بدرود... ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد