از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

روز جهانی زمین

امروز شنبه 6 فروردین است و از صبح که بیدار شده ام دخترم یه ریز داره اطلاع رسانی و برنامه ریزی می کنه که امشب، باید همه ی وسایل الکترونیکی و تلویزیون و حتی چراغ های روشنایی را خاموش کنیم و ساعتی را در زیر نور شمع به سرببریم. ازآنجا که دست بردار نبود برای پیچوندنش یه «باشه» تحویلش دادم شاید که دست از سرمون برداره!؟ ولی مثل اینکه دست ما رو خونده باشه؛ دقایقی بعد به سراغمون آمده که بیا و این ویدئو را توی اینترنت ببین : 

 

 

     کمتر از ذرّه = کـرّه ی زمین در فضای بیکران 

 

برای افزایش آگاهی و قدردانی نسبت به محیط زیست کره ی زمین، دو بار در سال، یک بار در طول فصل بهار در نیمکره شمالی و در طول فصل پاییز در نیمکره جنوبی (که فصل بهار آن نیمکره محسوب می شود) مراسمی افتخاری و بصورت خودجوش به عنوان «روز زمین» برگزار می‌شود. 

 

 

          عکسی از زمین = پرچم روز جهانی زمین 

 

سازمان ملل متحد نیز هر سال در اعتدال بهاری(26 مارچ=ششم فروردین) این روز را جشن می‌گیرد. این رسمی بود که توسط فعـّال صلح یعنی «جان مک‌کانل» در سال ۱۹۶۹ در اجلاس فرهنگی و هنری سازمان ملل(یونسکو) معرفی شد و توسط سناتور آمریکایی «گیلورد نلسون» به عنوان یک جلسه ی آموزشی در مورد محیط زیست بنیان گذاشته شد. 

 

  

               سمبل روز جـهـــانــی زمـیـن

 

در خیلی از کشورها روز ۲۲ آوریل هم زمان با ۲ اردیبهشت «روز زمین» است و جوامع بسیاری نیز «هفته ی زمین» را با آغاز روز زمین جشن می‌گیرند و تمام هفته را به فعالیتهای زیست محیطی اختصاص می‌دهند. 

 

 

             سمبل روز زمین در کانادا

 

بعد از اینکه این همه اطلاعات رو تازه فهمیدم؛ رو کردم به دخترم و با لحنی از سر اینکه حسابی زورم آورده بود که حالا این فسقلی داره به من چیز یاد می ده گفتم:«خاب تو هم!! حالا باید چیکار کنیم؟» با هیجان خاصی که انگار یه بار هم ما ایشون رو آدم حساب کرده ایم؛ بادی به غبغب انداخته و میگه:«باید امشب از ساعت 8 و نیم شب تا ساعت 9 و نیم به مدّت 60 دقیقه(یک ساعت) درکنار نزدیک به 1.3 میلیون مردم بیش از 128 کشور جهان با روشن کردن شمع، همه ی چراغها رو خاموش کنیم و ….»  

  

 

                    بیا تا شمعی برافروزیم

 

بهرحال قراره امشب با همون هیجان ثانیه های آخر سال و شروع سال جدید، شمارش معکوس داشته باشیم و اگر در قسمتهایی از دنیا جشن و پایکوبی و آتش بازی های شبانه ای نیز درکار است؛ همگی در زیر روشنایی یک نور شمع بشینیم و از اهمیت زمین و بلایی که صنعت و تکنولوجی آدمیزاد برسر این «مادر طبیعت» آورده حرف بزنیم.  

 

 

            محــدوده ای بسته به نام خاورمیانه

 

راستی باید یادم باشه ته بگویم که: «این همه آدم داریم در این فضای بـیـکــران آفـریـنـش ، بر روی فضایی کمتر از یک «نقطه» به نام «کرّه ی زمین» زندگی می کنیم و درعوض بعضی هامون چنان باد غروری در بینی هایمان داریم که همین «نیم نقطه» هم تحمــّل بار سنگینی آن را ندارد. بماند که در سطح بزرگترش چه مرز بندی هایی به نام «کشور» برای خودمان ایجاد کرده ایم و بماند که بعضی از «حاکمانمان» چنان طغیان گرند که احساس «خدایی» میکنند.» راستی ما کجای کاریم ؟؟

نظرات 16 + ارسال نظر
کاکتوس صورتی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ق.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

ای داد منم نمیدونستم یه همچین روزی داریم...

صورتی کاکتوس عزیز
گفتنیه که امسال ایران هم زحمت کشیدند و قرار شده که چراغهای برج میلاد تهران را در طول این یک ساعت خاموش کنند. البته اینکه میخواستند پول انرژی برق رو ذخیره کنند یا از سر دغدغه ی سلامتی «زمین» بوده؟ نمیدونم.
درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

زیتون تنها یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ق.ظ http://zeytoone-tanha.blogsky.com

سلام.
جدا از مفید بودن مطلبی که گذاشتین اون دو سه خط آخرش خیییییلی تکون دهنده بود. راست راستی ما کجای کاریم؟؟؟ بنده و برده همون حاکمانی که احساس خدایی می کنند؟؟؟ مباد. شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.
(ممنون از پاسخی که به دعوتم دادین و منتظرتون می مونم)

سلام و درود خدمت شما.

والله با این اوضاعی که هست؛ این مرزبندی هایی که آدمیزاد برای به برده گرفتن دیگر انسانها برپاکرده؛ بهتره بگم ما در «هیچ کجای» این کاریم.

خواهش میکنم. در اولین فرصتی که دست داد؛ حتماً میهمون وبلاگتون خواهم شد.... درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

الهام یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

سلام.گاهی بد نیست چراغ ها خاموش شود و زندگی از دریچه شمع به تماشا نشسته شود.عارفانه و شاعرانه.گاهی در تاریکی زیبایی ها و حتی حقیقتی نهفته است که پی بردن به آن بد نیست.راستی شما نقشه رو هم دست کاری میکنید.حقا که استادید در همه حال.جالب بود.مرحبا به دختر گلتون که باعث این پست شد و جماعتی بهره بردند.در مورد جایگاه ما که کجاییم؟! متاسفانه اهل علم و سواد و آگاه به امور نمیدونم چرا دماغشون بیشتر باد غرور داره اما بی سوادها سنتی ها اهل دل و فروتن هستند.به نظرم باید آیینه را چرخاند به طرف خود یعنی خویشتن خویش.اگه هر کس فقط در آیینه خودشو ببینه و به اصلاح عیوبش بپردازه میشه امیدوار بود.ما آیینه رو گرفتیم کنارمون و همه رو می بینیم جز خودمون.و این اشتباه همه ماست حتی سران ۳۰یا ۳۰و کلا این مزرعه از سر چشمه آب میخوره یعنی دیوار از اول اول کجه.
بهر حال سپاس از اطلاعات مفیدی که ثبت کردید.زنده باشید و برقرار.

سلام متقابل
حقیقتاً که کو آن محفل شاعرانه ها و عارفانه ی نغمه ی نرم موسیقی و ترنم اشعار دلنشین و سوسوی نور شمع؟
سرکار الهام خانم
اشاره ی زیبایی داشتید و در گویش عام هست که وقتی کسی را با انگشت مورد اشاره و محکوم میکنیم؛ در اصل سه تا انگشتمان به سمت خودمان گرفته ایم و این یعنی چه بسا که چند برابر آن عیبهایی که در دیگران میبینیم؛ در خودمان وجود دارد و اگر هرکس از اصلاح خودش شروع کند؛ دنیا گـُلستان میشود.

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

راست راستی که هیچیم

http://hamidhaghi.blogsky.com

حـقـّی جان
هیچ بودن و اینکه بدانیم هیچیم که چیز بدی نیست. تازه شروع خود بودنه. همانگونه که میفرمایند:

«هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از اهل عالم هیچیم و چیزی کم
غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد
پس زنده باش مثل شادی غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما هیچیم و چیزی کم....»م.امید -اخوان ثالث

درود و دوصد بدرود......... ارادتمند حمید

مجید یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ http://diarenoon.ir

سلام
اقا حمید خوبی شما؟
اول بگم اون نقشه اخریه رو حال کردم...احتمالا از کمبود بودجه و اینها و به احترام این روز ایران دیر یا زود کل سال رو روز زمین اعلام میکنه...خواه نا خواه هم برق و اب .. هم قطع میکنه...نیس ما خیلی دوست داریم زمین رو..دی:

بازم ممنون بابت این مطلبت که زمین رو یاد ما انداختی..دی:

درود
شکر خدا، با بهره بردن از انرژی حضور گرم و صمیمانه ی شما در بهترین حال ممکن هستیم. شما چطورید؟ خوبید؛ برقرارید؟ هنوز برق+دارید!!؟

نمیدونم اون نقشه ی بهشت روی زمین و خاورمیانه را چه کسی به این خوش ذوقی، تفسیر کرده؟ ولی خوشحالم که دوست داشتید.
اینکه فرمودید که کم کم همه ی ایرانمان به احترام زمین!! و صد البته لذت خوردن «یارانه ها» دیر یا زود در خاموشی و خشکی برق و آب، فرو خواهند رفت که بد نیست دادا.... اصلاً از بس این «زمین» رو ما دوست داریم اینطوریه که هرکی به تاج و تختش رسید؛ دل نمیکنه و عوضش تا بخواهید ریشه ی دیگرون رو می کنه.

تا درود دیگر همواره به درودم هستید. دو صد بدرود... ارادتمند حمید

مجید یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:28 ب.ظ http://diarenoon.ir

حالا هی حرف سیاسی بزن تا اینم فیلتر کننا

ای مجیدخان
کجایی حرفهای ما بودار بود گـُلم؟ والله من که هرچی نیگاه میکنم حرفهامون ده یا دهی هم نبود چه برسه به سی یا چهل؟؟ ولی چشم!! سعی میکنم هوای کارو داشته باشم.. البته سعی میکنما... نشد خب نشده دیگه!!؟

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

مجید دوشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ب.ظ http://diarenoon.ir

میگم وبلاگ کسی رو به برادران بفروشیم از سربازیمون کم نمیکنن؟ (شوخی)

پسر سال دیگه باید رفت برا مملکت پا به زمین کوبید...

آخ که چقدر هم زور میگه.... یه جورایی بیشتر بجای گرم و سرد چشیدن و آماده شدن برای سختی های زندگی؛ شده عمر تلف کردن.... فقط میتونم بگم خدا قوت!!! تازه اونم یه سال پیش پیشکی.

مجید سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ http://diarenoon.ir

والا الان فقط دو سال ادم از زندگی عقب میفته...هیییییییییی روزگار...تازه هرکار خلافیم یاد نگرفتیم یاد میگیریم......

اوه آقا مجید راست گفتی؟ نباشه نباشه هرتجربه ای که برای آینده ی زندگی ات مفیده رو یاد میگیری.... البته منظورم این نیست که کلاه کسی را بتونی برداریِ همینکه نذاری «باد» ببره؛ خودش خیلیه...

راستی!!! اگه توی وبلاگ بسیار خوبتون که در باره ی «نجف آباد» است، ردی از اسمم ندیدی دلیل بر این نیست که خدمتت نمیرسما.... اصلاً همون ساعت شمار معکوس تا لحظه ی تحویل سال نو، خودش یه دنیا قشنگی بود.... چه برسه به اطلاعاتی که درباره ی زندگی ادروان پاینده؛ آثار و ابنیه ی نجف آباد؛ نوروز نجفبادی وار، سنگ نگاره های نجف آباد و ... نوشته بودی و یکی از دیگری دل تسلا و لذتبخش تر از دیگری..... فقط میتونم بگم دمت گرم..... بن جنس اینهمه ذوق را از کجا آوردی؟

مجید سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ http://diarenoon.ir

بازم سلام اقا حمید..
خب تجربه رو میشه از بقیه که یاد گرفت...من نخوام دو سال تجربه یاد بگیرم کی رو ببینم..یه حساب سر انگشتی..من بخوام بدرسم...سال دیگه میشم 22 تا..دوسال ارشد میشه 24 و دوتام به صرف اش میشم چندتا 26 تا...یه سالم دنبال کار 27 شد..اگه همش رو بدون وقفه برم...یعنی کلا 30سالم شد رفت..پیر شدم..موهام سفید شد...اخ دستم پام کمرم

میدونم حمید عزیز و ممنون از این که به دیارنون سر میزنی...

میگم یه سوال فنی الان برام پیش اومد..بن جنسه یا بدجنس دی:.بد جنس و بدذات و لاکردارو لامسب درستشون چیه...دی: اون اخریه که لامذهبه...مگه نه؟

ما اینیم دیگه..کلا بچا نجباد از هر انگولیشون یزه هنر فارو فار میریزه...دی

بازم ممنون و موفق باشی

بازم درود

قدیمیا معتقد بودند که مرد برای اینکه ساخته بشه باید بره سربازی. بعدها دوره ی دانشجویی خارج از استان زادگاه رو هم به اون اضافه کردند. با این اوصاف شما میشید«دومــَرده» !!!

فقط میتونم دعا کنم که هم جیبت پرپول باشه و هم دوباره بزنه و شانس خرید سربازی رایج بشه تا حداقل یه طرفه ضرر کنی؛ چرا که تا سربازی تموم نشه؛ ذهن آدمی واقعاً توی شوک بیکاری و دنبال کار گشتن نیست.... چی میتونم بگم جز اینکه همه ی این دوره ها رو رفتم و بنده از معدود دبیرانی بودم که سربازی هم رفته بودم....میفهمم چی میفرمایید.

در مورد اون اصطلاحتی که فرمودی؛ اطلاع زیادی ندارم و از سر شوخی اون کلمه رو «بن جنس» نوشتم وگرنه شما از بهترین جنسهای همشهریای بنده اید که میشه به قیمت نجومی به یکی از موزه های خارجه برای نمونه «نجف آبادی»های نادر فروخت!! بهههله خودتون رو دست کم نگیرید.

خاب! م َ وخسم برم سری ای بچـّا رو گرم کونم و بیام.
درود و دوصد بدرود.............ارادتمند حمید

عبدالحمید حقی سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ

یه حمیدی داشتیم

خیلی دوسش میداشتیم

خوب نگرش نداشتیم

عمو سام اومد و بردش

به هوریا سپردش

......ادامه دارد

کو این آدمک از ذوق بال درآوردن و بال زدن.... البته این عبارت «بال» زدنه که این روزها من از دست معشوق«بال بال می زنم» !!! البته جونی همون «عمه مریمم» از شوقه ها !!!

حقی جان
دمت گرم... بابا این حرفها چیه؟ من از خجالت مــُردم؛ ولی شما ادامه بدید....ترا خدا نگید شرمم میشه...البته شما گوش نکنیا... بگو که داری خوب میزنی.... بزن بزن!
درود و دوصد بدر ود........... ارادتمند همون حمید+ی مال نجفباد

مجید ایران نژاد پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام .قبل از هر چیز عکس شمعت خیلی قشنگ بود . نه این جمله زیبایی عکسو نشون نمیده .خوشگل بود . بازم نشد . بی نظیر و رویایی بود. حالا ...هی...!!
دوم اینکه مطلبت خیلی جدید و کامل بود ممنون. ومهمتر از همه اینکه وقتی آدم موقعیت زمین رو تو اینهمه ثابت و گردون و معلق میبینه تازه به عظمت ! این حدیث قدسی (و راست و دروغش) پی می بره که :لولاک لما خلقت ....
تازه اینم هیچی آدم سرحساب میشه که ببین خدای بزرگ چهارده قرن تمام زمین و همه ی افلاک و همه ی این ثابت و سیاره های کذا رو (بعد از رحلت پیامبر)با چه امیدی هنوز سر پا نگه داشته !!! امید اصلی او که خود پیامبر بوده و حالا دیگه نیستش و نا امیدی عجب درد بدیه که گریبان خدا رو هزار و چهار صد ساله که گرفته !!پس معلوم میشه حدیث راستی راستی درسته . و پیامبر هم عمرا دروغ نمی گفته . این جمله رو خود خدا بهش گفته !!!

مجید جان دلبندم
حالا که اینهمه خوشت اومده کاشکی گفتی چه جمله ای زیرش مینوشتم بهتر بود؟ ... البته توی اون یکی وبلاگ مصرعی از حضرت مولانا را نوشتم که «آفتاب آمد دلیل آفتاب» ولی خوب بود میگفتی شی... ببخشید منظورم همون... چی بنویسم!!؟ راستی! قرار نشد که همه اش فقط من بنویسما.... یادت نره که قرار بود بازم مطلب بفرستی و وسط راه پنچر شدی؟ د بفرست بیاد!! اههه!!!

بعد از شیرین زبونی های تو.... بد نیست بدونی که یکی از مکاتب فکری که ظاهراً حضرت شمس و مولانا نیز برآن معتقد بودند این توجیح را دارند که «هدف از خلقت، چیزی نبود جز اینکه خداوند میخواست با پشت سر گذاشتن همان چهار مرحله ی اسفار اربعه که ملاصدرا به آن اشاره داشته:

مسافرت از مردم تا خدا (سفر من الخلق الی الحق) در امور عامه وجود
مسافرت با خدا درباره‌ی خدا (سفر بالحق فی الحق) در جواهر و اعراض
مسافرت از خدا تا مردم با خدا (سفر من الحق الی الخلق بالحق) در خداشناسی و صفات خدا
مسافرت درمیان مردم با خدا (سفر فی الخلق بالحق) در نفس و معاد....» ببخشید اگه نظمش رو قاتی پاتی نوشتم... بهرحال

خدا میخواسته با این خلقتش، به نوعی خودش رو تجربه کنه»...توضیحش سخته ولی مثل اون نویسنده ای که اثری رو خلق میکنه و بارها از اون لذت میبره و شاید اگر چندسال بعد دوباره اون اثرش رو بخونه خودش هم باورش نشه و از خودش بـپــرّسه: این من بودم!!! «فتبارک الله احسن الخالقین».... ووی من چرا اینقدر حرف میزنم... برو به کارت برس تا بعد.

درود و دو صد بدرود و سال نو مبارک.... ارادتمند حمید

سحر پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ http://kudakiha.blogfa.com

خیلی خیلی پست سودمندی بود.بیسته بیست..
واقعا لذت بردم از خوندنش و افرین به دخمرتون
استاد حالا چراغارو خاموش کردید؟از احساستون برامون بگید(خبرگزاری بی نمک اسوشیتد پرس)
ولی جدی چند دقیقه در روز رو با نور شمع سپری کردن خیلی حس خوشایندی حداقل برای من داره..هر وقت یادم باشه شمع روشن میکنم و این انرژی مثبتی که از سوختن شمع و گرماش در فضا پراکنده میشه و یکجور سکوت هم به همراه داره خیلی ارامش بخشه..
بازم ممنون..

یاالله سحر خانم گرامی
رسیدن بخیر.... سال نوی شما که بیست بیست شروع شده ایشاالله!!؟
من اگه میدونستم این همه به «زمین خانم» علاقمندی؛ هر دو روز یه بار یه چیزی عشقولانه براش می نوشتم بلکه صدقه ی سر اون، ما رو تحویل بگیرید.... درمورد خاموشی شب و احساسم پرسیدی؟ والله چی بگم!!؟؟ احساس تاریکی و نشستن زیر نور شمع و سخنرانی برای حاضرانی که سخت علاقمندانه گوش جان سپرده بودند ولی وقتی چراغ را روشن کردم متوجه شدم تمام وقت خواب بودند!!!

درود و دوصد بدرود... ارادتمند حمید

سحر جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ق.ظ http://kudakiha.blogfa.com

من باز اومدم بگم این پست خیلی یه جوری بود..منظورم همون بیسته بیسته!
این حکام ناز و بلاهم همش فکر میکنند این قدرتها ابدیه و مرگ مال همسایست!هه!
بازم بیست

منم بازم میگم: قــُــبـــّان=قربان شما... قابلی نداشت.... در ضمن فحش خوار و مادر هم نداشتیم و خودت بیست بیستی!!! دههه

آره دیگه.... بخصوص اینکه بعضی حاکمان ناز نازی چنان در اوج مدیریت جهانی هستند که بچه ی دبیرستانی ممکلتشون توی آشپزخونه شون انرژی هسته ای ....!!! خب لابد نشسته و هی آلبالو میخوره و هسته هاشو جمع میکنه دیگه!!؟

با این اوضاع مرگ مال همسایه و البته ماست دیگه... یه نگاهی بیندازید به ژاپن با اون تکنولوجی بالای خود به چه بلایی دچاره و خدا رحم کنه که اگه یه صدم این زلزله ها توی ایران رخ بده؛ بدون اینکه همسایه سختی ببیند؛ چه بلایی سرخودمان خواهد آمد!!؟

دختر!!! ببین چطور زبون منو باز کردی... برو بذار کاسبی مون رو بکنیم.... بدو بدو انرژی هسته ای؛ دویست تومن بسته ای؛ حق مسلــّّم ماست.... نبود....بدو بدو !!!

عبدالحمید حقی جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ب.ظ

چقده اون شعر انتخابی تو قشنگ بود

خوب موقعی زد تو هدف

کپیش کردم بزارم تو وبلاگم (مینویسم به انتخاب تو)

خوشگل بمونی همیشه

حقی جان

این شعر بسیار بلندتره و جالبه بدونی که شادروان اخوان ثالث در قبال همون بزرگترین مقام کلاهـداران این روزهای ایران آن شعر را سروده. گفتنی است که روزگارانی آن دو با هم خیلی دوست بودند تا اینکه اون آقا به مقامی رسید که حسابی خودش را به خدا نزدیک دید و کم کم فکر کرد که اصلاً نماینده ی مستقیم خودی خودی خودی خداست و بادها در سر افکند.... روزگاری نامه ای به شادروان اخوان ثالث مینویسه که ببین ما کجاییم و بیا دستبوس ما و به مقام بالای معنویت دست یاب و... شادروان اخوان ثالث در جوابش مینویسد که:
«هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟.....»

بهرحال نظر لطف شماست و زحمت کشیدید... پیروز باشید و بدرود.

سحر شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ق.ظ http://kudakiha.blogfa.com

استاد
من شما رو تحویل نمیگیرم؟
داشتیم ؟داشتیم؟الان ساعت 5 دقیقه به 4 صبحه و من گفتم اول بیام خونه ی استاد بعد بخوابم..
اصلا شما اومدید کلبه ی من عیدیتونو بگیرید؟دِ نیومدید که
شعار موقع خواب:انرژی هسته ای دیویست تومن بسته ای

سحر
گلیه=گریه نکن. ناژی !!! من یه چیزی گفتم؟ تو چرا منو خجالت میدی؟ چشم!!! حتماً خدمتت می رسم. باورکن نشده و بعدش هم من که خبرنداشتم. وگرنه من اصفونی و عیدی دادن شما و نیامدنم؟؟؟ استغفرالله.

حالا بخند.... آفرین.... درضمن بیا توی نوشته ی بعدی تا از شرمندگی ات دربیام...د بخند... با تواما... میخندی یانه!!؟؟ دههه!!

کوروش پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ق.ظ http://www.korosh7042.com/

حمید جان
این صفحه چقدر مطلب داشت بهانه ای شد تا بیشتراز مطالب پیشینت بهره ببرم بویژه عکس ها و توضیحاتت از روابط دختر و پسر ها تا جشنی که توسط عاشقی برگزار نی شو.د . اگرچه زباله هایش را خود باید حمل کند
تا زیبا نوشت در باره ی اشو زردتشت
سپاس از تو که ثابت کردی اف بی ای !!! حقیقی هستی

کورش جان
یه شیکم سیر به اف بی آی نامیدنم خندیدم ... بابا ما رو چه به این قرتی بازیها ... بنده آرزو میکنم که «از خون پاک ایرونی» باشم.

ببخشید ... عیب این سایت همینه که بصورت صفحه ای که چندین نوشته رو در خودش داره نمایان میشد و راهکار دیگه ای بلد نبودم ... بهرحال امیدوارم خوشت اومده باشه.

موفق و پیروز باشید ... درود و دو صد بدرود
ارادتمند حمید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد