از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

از نجف آباد تا آمریکای جهانخوار

خاطرات تجربه و زندگی جدید در آمریکا

الــــفـــاتـــحـــــه !!!

در همین یکی دو هفته ی گذشته، به طور خیلی اتفاقی و البته متاسفانه مجبور شدیم که برای عرض تسلیت به دو تن از دوستان غربزده ی خارج نشین؛ بخاطر درگذشت عزیزانشان در داخل ایران، به اتفاق یکی دوتا از خانواده های ایرانی ساکن اطراف، سری به آنها بزنیم. هفته ی اوّل خدمت هموطنی رفتیم که اقلیت دینی و پناهنده بود. البته چون شدیداْ به کلـّه ی مبارکم بر روی گردنم نیاز دارم؛ شرمنده ام که نمی تونم اسم این آخرین دین برخواسته از ایران و شیراز را نام ببرم. نه اصلاْ خوشتون اومد که هوشکی هم نفهمید منظورم چی بود؟ بگذریم… همینکه کمی حال و احوال کردیم و پذیرایی ها انجام شد؛ اجازه خواستند تا به رسم خودشان، مناجاتی بخوانند. منتها قبل از آن به مصداق«عاشروا مـَع الادیان، اِنـَـّها باالرُّوح و الرّیحان»(= با دیگر ادیان نیز آمد و شد کنید…) درخواست کردند که ما نیز به سنت اسلامی فاتحه ای بخوانیم. به همین منظور فریاد من به آسمان رفت که:الفاتحه مـَع الصّلوات و بدنبال آن،  البته اگه هنوز یادشون بود و بلـد بودند!؟ صدای پج پج زمزمه ی حمد و سوره ی زیر لب حاضران، تا لحظاتی شنیده شد. بعد از ما، نوبت آنان بود و چقدر دلنشین بود که یک به یک زن و مرد خانواده به ترتیب اشعار و یا متنهایی عرفانی و عبادی را به فارسی و عربی و البته باصدایی دلنشین سرود و آوازخوانی کردند.  

 

 

                 از هر دل راهی به خدا هست. 

 

این موضوع گذشت تا اینکه هفته ی بعدش به یک مراسم ختم و فاتحه ای رسمی و اسلامی دعوت شدیم و اینبار رفتیم تا پس از چندسال صدای قرآن خوانی شادروان عبدالباسط را از سی دی و باندهای گنده ی گوشه ی سالن بشنویم که همینطور تکرار میکرد«به اَیّ ذَنبت قـُتلـَت»(=به کدامین گناه کشته شدند؟) البته هنوز که هنوز است دیگران می کـُشند و هیچکس هم ندانسته که جواب این سوال قرآنی چیست؟ بگذریم… یک به یک مهمانها جمع شدند و هرچه بود به احترام نمیدونم چی؟ ناخودآگاه محل نشستن خانمها و آقایان در دوسر سالن و جداگانه شکل گرفت و صد البته قسمت مردانه بسیار ساکت تر و کم سروصداتر. کم کم که بیشتر مردم جمع شدند؛ منتظر شدیم تا شاید کسی چیزی بگوید و فاتحه ای نثار دهد و یا قرآنی بخواند. یک ساعتی گذشت و همه چیز بود الاّ آنچه که منتظربودیم. چرا که درقسمت مردانه فقط صحبت از کار و کاسبی و پول بود و پول بود و پول. هرچند از موضوع نخودچی خوری ها مورد بحث نسوان و روکم کنی های آنها خبری ندارم؛ ولی وقتی زیرچشمی خوب برانداز کردم؛ ظاهراً آنان هم بیشترشان به جهت شرکت در فستیوال رو کم کنی انواع لباس قرتی و شیک مشکی آمده بودند!!؟ یکی از یکی لـُختی _ پــُختی تر و مدلی عجیب و غریب تر…. بهرحال اگه آن مرحوم آمرزیده نشد؛ روح من یکی که حسابی شاد شد.  

 

القصه توی این حین و بینی که هیشکی، هیچ کاری نمی کرد؛ یکی از حاضران که پامنبری خوندن منو توی مجلس قبلی دیده بود؛ جلوی جمع منو انداخت توی رودرایستی و بلند بلند گفت که:«باید قرآن بخونی.» حالا از من هرچه اصرار که نکن جانم؛ بعد عمری ما رو وادار به این کارا نکن…. قبول نکرد که نکرد. در این حین و بین هم عیال رفته بود توی جبهه ی دشمن و اصرار که بخون. بهرحال اونا پیروز شدند و قرآن رو برداشتم و به روش استخاره وسط آن را بازکردم و با اخمی متلک آمیز و نیشی از این گوش تا اون گوش باز رو کردم به عیال و گفتم:«حتی اینجا هم خدا اسم یه نسوان رو جلوی چشمم آورده. نیگاه کن؛ سوره ی «مریم» اومده.» خلاصه ی کلام… چهچه ای زدم و اینطور که از اوضاع برمیاد؛ ظاهراً یه شغل دیگه واسه ی آینده ام توی این آمریکا کافرستان دست و پا کردم….  با آرزوی سلامتی روزافزون برای همه ی شما عزیزان، بهرحال این شتری است که در هر خونه ای میخوابه و چنانچه خدای نکرده نیاز شد؛ برگزاری مجالس خود را به مدّاحان مجرب ما از قلب آمریکای جهانخوار بسپارید. فقط کافی است«نیاز»آن(نیاز=از نظر دعانویسان یعنی پول و هزینه)به همون دلار اخ و بد آمریکایی واریز کنید؛ در اسرع وقت درخدمت شما خواهیم بود ….. سلامت و پیروز باشید. درضمن در قسمت نظرات، نوشتن فاتحه فراموش نشه…. ارادتمند حمید

نظرات 16 + ارسال نظر
یه رهگذر شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ

درود بر شما
اقاحمید عزیز فکر کنم تو این یکی بیزینس جدیدت حسابی پیشرفت کنی چون هرچی نباشه شما از اهل منبر وال عبائی .اما اون شغل قبلیه خیلی بهتر بود ثواب بیشتری هم دارد
خوش وتندرست باشی دادا.غم نبینی ایشالا.انشا الله

رهگذر جان
گفتن «انشاالله» فراموش نشود. بهرحال هرجوری شده باید سر مردم را گـــول مالید و این اسکناسهای بی زبون رو از جیبشون به حساب بانکی ام منتقل کنم.
درضمن یادت نره... باید به مقتضای زمان نون خورد. مگه ما از آقا کمتریم؟ خدا رو شکر مقتدای خوبی داریم و هرچیزی را از خون گرفته تا آغوش گرم برادر روسیه را آب می کشند و به اسم مصلحت، به خورد ملت میدهند؟
ما هم درهمان مکتب درس خوانده ایم و اگر نیاز شد؛ خردادیان هم می شویم. امــّا فعلاً مردم را پول خرج کردن به اسم آبروی مـــُرده امــّا برای کلاس گذاشتن زنده ها، در این روزها راحت تره.... لذا یه قدم بریم صحرای کربلا.... خداوند نور هزار و ششصد ولتی به شب اوّل قبر اولین کسی بتابونه که اولین چراغ رو با انداختن یه صد دلاری ناقابل توی کلاه، روشن کنه!! بچه مرشد بتابون اون کلاه رو!!؟

شما و خانواده ی محترم نیز تندرست و شادکام باشید. انشاالله تعالی فرجــُه الشریف.... الهی آمین.... صلواتو بلند بررررفس.

یه رهگذر شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ق.ظ

ای بزن به سینه صداش کربلا بیاد همه بگیدایایای ای ای امان از درد امپول امان از درد امپول.
ای جیز خوردها ...شوما ها خوب میدونید چی دارم میگم
دوست من اقا داره وظیفه اش را انجام میدهد اینهائی هم که میبینی داره مصلحت اندیشی میکنه در حقیقت داره دانک ارباب را میدهد

رهگذر خان
اوّل بار که نظرت رو خوندم چیزی دستم نیومد تا اینکه حس روضه خوانی و مدّاحی گرفتم و با اون لحن دوباره خوانی کردم و آخه خندیدم!!؟

البته که باید سهم ارباب را بدهند.... ولی امان از اون روزی که ارباب اصلی و حاج حسین اوباما بخواد که بجای گــُل فرستادن و دستی برای فشار دادن و دوستی برقرار کردن، امر بفرمایند که حــُسنی مبارکها و معمـّر قذافی ها بروند. اونوقته که میبینیم ارباب اصلی تصمیم گیرنده کیه؟

برای اونروز دعا کن............ بدرود

اسماعیل شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ

آقا حمید سلام
چند روزی بود که از فیض سخنانتان به دلیل عنایات و لطف خاص آقایان به مطالبتان، بی نصیب مانده بودم.
بسیار بسیار اتفاقی به این وبلاگ برخوردم و خوب در عوض بسیار خوشحال شدم
لطفا در صورت امکان ترتیبی اتخاد کنید که در صورت ایجاد مشکلاتی مشابه قبل، آدرسهای جدید از طریق ایمیل به دست مخاطبین برسه
راستی از آتشگاه کم گفته بودید
این سایت هم وقت کردید ببینید
http://www.parand.se/tr-akhavan-ghasedak.htm
یا علی

اسماعیل خان
سلام و درود متقابل
شرمنده ام که آنچنان نتونستم اطلاع رسانی کنم. حتماً پیشنهادتون رو پیگیری میکنم. هرچند مطمئنم که باز بودن این دریچه هم زیاد طول نمیکشه و قبل از هرچیز باید یه وبلاگ دیگه ساخته و آماده داشته باشم تا دوستان از قبل بدانند و به محض دچار مشکل شدن؛ اونجا تشریف بیارند. بمانه که اگه دو سه بار دیگه خونه به خونه بشم؛ حکایت مردهای دو سه زنه، خسته میشم و از قید همه اش میگذرم و همه شون رو طلاق میدم.

ممنونم از معرفی سایت پرند.... چندباری از آن استفاده کرده ام و بازم تشکر و حتماً دوباره سر میزنم.........درود و دوصد بدرود.... دست حق یاورتان

اتی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://2ashegh-1eshgh.blogfa.com

سلام ..راستش من خواننده وبلاگ امی بودم و البته گاهی هم اینجا سر میزدم...میگم چه بلایی سر وبلاگاتون اومده؟؟؟فیلتر شدین؟؟امی چی؟؟مال اونم فیلتر شده..جای دیگه ای نمینویسه؟؟شما خبر ندارین؟؟؟ممنون میشم جوابمو بدین...

اتی گرامی
سلام و درود
ازقدیم میگفتند: خدایا شرّی برسان که خیر ما درآن باشه.... هرچند از بابت مشکل وبلاگ امی ناراحتم؛ ولی لااقل باعث شد تا شما رو مهمون سراچه ام داشته باشم و اجازه بده خوشامد خدمتتون عرض کنم.

در مورد وبلاگ امی خانم گفتنی است که هنوز مسدوده و ایشون هنوز تصمیم نگرفته اند به آدرس جدیدی مهاجرت کنند و هرچند منتظرند و هنوز چیزی زیادی جز ارائه ی یک لینک«ف.ی.ل.ترشکن» ننوشته اند.

گفتنی است که آرام آرام منتظر باشید تا این سراچه و نیز بسیاری دیگر را به مرور طبق طرح «اینترنت پاک» مسدود کنند. چشم!! بنده به محض اینکه خبر دیگری دریافت کردم؛ حتماً اطلاع رسانی خواهم کرد.

نفیسه شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:04 ب.ظ

وب جدید مبارک اقا حمید
برکت باشد

یاالله نفیسه خانم
هنوز اولین کامنت شما رو در مورد نوشته ای به نام «شاید تناسخ» به یاد دارم.
ممنونم که اجازه دادید برای دومین بار ردی از اسم مبارکتون داشته باشم و من هم برای همه ی ارکان زندگی و روحتان برکتی دوچندان آرزو میکنم.
لطفاْ بنده را در سفرهای روحی تان و پرواز رویایی نغمه ی «هـو» به یاد داشته باشید. بدرود

امی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ http://weingreenisland.blogsky.com/

استاد می بینم که شری که دامن ما رو گرفته خیر شما توش بوده!
اتی جان، ممنونم از همراهی همیشگیت، عزیزم خیلی جاها رو دارن می بندن یکیش هم وبلاگ من بود هرچند علتش رو به من نگفتن.
شاید از اونجا رفتم در اون صورت لینک جدید رو به هر کسی خواست ایمیل می کنم و در ضمن استاد هم قصد دارن آدرس های جدید رو در وبلاگشون اطلاع زسانی کنن که از ایشون هم تشکر می کنم.
می گم شیطون تو چطوری تونستی وبلاگ جدید استاد رو پیدا کنی؟!

امی خانم
خب دیگه این یه ضرب المثله... آخه خودتون بگید؟ من نباید بخاطر حضور «اتی» گرامی خوشحال باشم؟ نه نباشم؟؟ البته بخاطر مشکلی که برای وبلاگتون پیش اومده؛ متاسفم ولی ....

من درخدمت هستم و چنانچه آدرس جدیدی ساختید؟ خوشحال میشم تا اطلاع رسانی آن توسط این حقیر انجام شود.

الهام شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://notes-myheart.blogfa.com

سلام
شما از فاتحه خوندن نوشتید و من با تبسم خوندمش .زیر
چشمی پاییدن نسوان و خوندن قرآن اونهم بعد از شغل استادی و سنتور زنی رستوران و جایی هم تولیت امامزاده و قاری قرآن .پشتکار داشته باشید یه گروپ بیزینس راه بندازید معرکه میشه.همینه که میگن هنر نزد ایرانیان است و بس اونهم از نوع نجف آبادی!چه شود.میگم ما هم هستیم کاری از دستمون بر میاد بگید.چند تا شلغ (شغل)
توی ایران داریم چند تا اون طرف .مگه چیه خدمت به خلق خدا در هر لباس و منزلتی به هر قوم و قبیله و دینی سوابه
سودابه نه ثواب یا صواب بهر حال همش خوبه دیگه.
خدا هم از دلتون خبر داره زیر پرچم رحمت حق و سوره مریم
البته اون طرف مری میگن یا چیزایی با همین قافیه.
همیشه میگم که ما الکی مسلمونیم .خودمونو با یدک کشیدن اسم شیعه یه عمر گول زدیم برای کتمان و فرافکنی.
راستی من دلم سوخت به حال این آمریکای جهانخوار ذلیل شده بدبخت. غیبت محسوب میشه
استاد شما نمک میخورید نمکدان میشکنید.باشید تا اسمتون توی قرعه کشی لاتاری گرین کارت در بیاد!اونوقت معلوم میشه .
شاد و سر افراز.

الهام خانم
درود متقابل
خب قرار نیست که هر اسمی رو که می بینید؛ غم انگیزناک بشید. همینکه الفاتحه ببینید و بخندید؛ ما را غنیمت. در ضمن برگزاری مراسم را به ما بسپارید که مداحــّان ما بلندگو سرخود هستند و کافی است از همین آمریکای جهانخوار نغمه سرایی کنند؛ در گلب=قلب ایران می شنوید. میگید نه صبر کنید حاج حسین اوباما هم نظر کنه؛ تاثیرش رو خواهید دید.

فرمودید که کاری از دست شما برمیاد یا نه؟ البته که برمیاد. بعد از دعای خیر، مشتری برای هیئت مداحان ما بفرستید که امروز سخت به یاری دلارهای سبز شما، نیازمندیم.
اینکه آمریکا جهانخواره که هیچ شکی نیست. بخصوص که آقا هم فرموده اند: جهانخوار کثیف و استکبار....

شما و خانواده ی محترم نیز شادکام و سرفراز باشید...بدرود

زهرا- یک زوج خوشبخت یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ق.ظ http://hamsarekhob.wordpress.com

سلام استاد
وبلاگ جدید مبارک . می بینم که نیومده وردپرس این اجنبی ها کاری کردند که فرار رو بر قرار ترجیح دادی!
بیکاری استاد تو دیار کفر قرآن می خونی . یه وقت دیدی اجنبی های اونجا ریختند سرت و سر از کهریزک اونجا درآوردی!!!!
راستی چشم چرونی موقوف!
خوش باشید.

السلامـــون علیک همشیره ی گرامی
خوبید زهرا خانم؟ کجایی خواهر؟ دیگه هیچ خبری از شما نیست؟ ایشاالله که سرسلامت و خوشحال باشید.
آره دیگه.هنوز توی خونه ی جدیدمون جانیفتاده، مجبور شدیم راهی یه خونه ی دیگه بشیم.دقیقاً حال این روزهای ما شده حکایت آدمهای دو زنه ای که نمیدونند بالاخره کجا باید آسایش داشته باشند و نه اینجا رو دارند نه اونجا رو.

قرآن خونی ما هم تجربه ای بود گذرا و این روزها باز همان زندگی ساده ی همیشگی برقرار است و جداً هم من یکی حالش ندارم طعم شیشه نوشابه رو بچشم.

زهرا خانم.... شما دیگه چرا؟ کدوم چشم چرونی؟ دیدن از سر دقت درکار بود وگرنه ما مردهای ایرونی و این حرفها؟؟ استغفرالله!!! دهنتون رو آب بکشید..... توبه.... توبه.
درود و دوصد بدرود.... شما نیز پیروز و سرسلامت باشید.

راساراسا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ب.ظ http://rasaraplanet. wordpress.com

ه به وبلاگ نو مبارک !دیگه وقتی آدم چند شغله بشه ، خونه هم چند تا چند تا میخره دیگه . البته نه اینکه ما از این آدمهای حسود و نظر تنگ باشیم ها !فقط اینجوری که همه دارند خونه شون رو دوتا میکنند ،محلۀ ما که اتفاقا اگه یادتون باشه توش ماو شما همساده هم هستیم کم کم متروکه میشه و من می مونم ویک سیاره و چند تا بچه قد و نیم قد و چندتا همساده مثل شما که دلار اخ و بد آمریکایی به حسابشون واریز میشه و میذارن میرن و محله مارو متروکه تر میکنند . آخه نمیگید ما که تو همسادگی شما هستیم چی کار کنیم تو این محله نا امن؟! حاج آقا شما که ماشالا دستتون تو کار قرآن و روضه است که لابد میدونید که از قدیم ندیما گفتن الجار ثم الدار . پس بی زحمت اون دلار اخ و بدهای آمریکایی رو بریزید به حساب سیاره ،تا ما هم تو این اوضاع فیلترکنون ،بتونیم سری تو سرها دربیاریم و خونه مون رو دوتا کنیم. والا به خدا جای دوری نمیره ،با بچه ها و آقامون هم تا عمر داریم دعاتون میکنیم.

السلامـــون علیکم سبیه ی گرامی...راساراسا خانم غربزده ی به دامان خانواده پناه برده.... ایشاالله که خوش میگذره؟

همشیره ی گرامی شما دیگه چرا؟
خودتون میدونید که حتی اگه در دنیای واقعی هم، ما رجال مردان مرد ایرونی اسلامی، دو زنه ی دوتا خونه ای شدیم؛ اجبار وظیفه ی شرعی درمیان بود و بس.
راستش رو بخواهید دیدیم که بدجوری راسته بازار ووردپرس و بلاگ اسکای بی مشتری شده و هی دارند تبلیغات منفی میکنند که اجناس ما تقلبیه و غربزده و اخ و بد..... واسه ی همین رفتیم توی بازارچه ی بی دروپیکر اسلامی هم یه حجره باز کردیم. البته هنوز به اون پیسی گذشته ها نیست و همون حجره رو داریم؛ لذا همینکه شما دوباره غربزده شدید؛ تشریف بیارید درخدمتتون هستیم.

درضمن از این خیالهای باطل بیایید بیرون که از ماجماعت اصفونی زاده ی زیرعبایی بتونید؛ چیزی درآرید. فعلاً که خودمون همه جوره داریم زور میزنیم پایه ی تختمان نلرزد؛ شما انتظار دارید نـــَــم پس بدیم؟؟؟ یعنی جدی جدی بعد سی سال که صابون «ما» همه جوره به تن و بدنتون خورده امید دارید که حواسمون به غیر از خودمون و قدرت خانم و جیبمون؛ به کسی دیگه ای هم باشه.... تازه الان که همه چیز را سرمیبــُریم و اسلامی اش هم میکنیم؟؟؟ چه حرفا؟؟ توبه کنید جانم....توبه.
یادت هم نره بخاطر این فکر منحرفتان باید کفــّاره پس بدید و حالا چون من خیلی از این تازه به دروان رسیده ها نیستم و شما هم خوب چادرتان را محکم گرفته اید اکشال=اشکال نداره که پولتون رو قسطی و پس از دریافت یارانه ها بپردازید.... دههه !!! دختره ی چشم سفید غربزده چه فکرایی که نمیکنه!!؟
درود و دوصد بدرود.....امیدوارم که روزها و شبهای پرخاطره و خوبی را پشت سر بگذارید. سلام برسونید.

پرویز یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام برادر
چه خوب کاری کردی که اسباب کشیدی این ورا. یه کم از نوحه هات دلم وا شد. خیر از میونسالیت ببینی الهی!
حمید جان، من فعلا در وطن هستم و مشغول فیل تر شدن! البته تا یه مدت دیگه برمی گردم به غربت!
این روزها دل تنگت بودم ولی راه به وردپرس و این حرفا نداشتم. خدا عمر بده به بانیان بلاگ اسکای که یه مسیری برای شنیدن! نوشته های دوستان فراهم مونده هنوز!
همساده هاتون هم که تشریف دارن. سلام خدمت همگی برسونین. چه اونایی که سیاره دارن چه اونایی که مثل من در هفت آسمون یه دونه ستاره دنباله دار هم ندارن!!!!

پرویز خان
ایشاالله که سفر پرخاطره و خوبی داشته باشید و خوش بگذره. شما هم ایشاالله که خیر از جوان و میان و پیر سالی تون ببینید.
بله دیگه دوستان به ما لطف دارند و از همسایه گرفته تا اونایی که سیاره و ستاره دارند و ندارند سربه پیرمردها میزنند. هرچه هست تنها دارایی من از دنیا همینه و بس.
بازم برایت آرزوی روزهای بهتر از خوب دارم و خوشحال میشم بازم ببینمتون. سلام برسونید و درود و دوصد بدرود.

اتی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://2ashegh-1eshgh.blogfa.com

سلام دوباره استاد گرامی...خیلی خیلی ممنون از خوشامد گویی..واقعا که از لحن کلامتون معلومع که یه استاد واقعی هستین..مطمینا من از امروز دوست جدیدی و خواننده جدیدتون خواهم بود..و ممنون از اینکه به سوالاتم جواب دادین..حالا اگه اجازه بدین اینجا توی خونه شما با دوستم امی چاق سلامتی کنم..شرمند ام استاد..راه دیگه ای برام نذاشتنممنون از اینکه میزبان صبوری هستین...
امی عزیزم سلام...جات خیلی خالیه دختر..من واقعا شوکه شدم وقتی دیدم این همه وبلاگ بدون دلیلی البته فیلتر شدن...خیلی خیلی متاسفم..ییگیرش باش..شاید اشتباهی شده...دلم برای وبلاگت و البته اون کامنت دونی با حالت خیلی تنگ شده بود..واقعا نا امید بودم از ییدا کردنت...با هیچ کدوم از دوستای وبلاگیت هم اشنایی نداشتم..ولی یادم اومد که توی کامنت دونیت که من همیشه تموموشو میخوندم..با جناب استاد زیاد تبادل نظر داشتین و اتفاقا یکی دو بار به وبلاگشون سر زده بودم و اسمشون (البته چون نام شهرشون توش بود)اتفاقی توی ذهنم بود..توی گوگل سرچ کردم و گفتم خبرت رو از ایشون بگیرم..خدا رو شکر موفق شدم..امی جان کاش اگه مشکل حل نشد بیای توی بلاگفا..لطفا دو باره بنویس..وبلاگت خیلی حیف بود..من منتطر روزیم که بیای ادرس بهم بدی..مواطب خودت باش عزیزم...
استاد عزیز بازم ممنون از لطفتون...در امان خدا

اتی گرامی و عزیز
سلام متقابل
از اینکه تصمیم گرفته اید همچنان خواننده ی این سراچه باشید؛ نهایت تشکر رو دارم و خوشحالم میکنید. اصلاً بذار یه چیزی درگوشی بگم و به کسی نگید:
اینجا قراره خیلی خبرا باشه.... عکس... نوشته... وبلاگ... نظر... موسیقی.... حرکات موزون هنرششمی.... البته با جایزه. یه وقت گوول نخوری و بریا؟؟ بهرحال از ما گفتن و نشه که بعداً پشیمون باشی!؟ آفرین... همین دور و بر باش ....باشه؟

چشم! بنده ایشون رو خبررسانی میکنم تا تشریف بیارند و پاسختون رو بنویسند. اختیار دارید و بنده تنها انجام وظیفه کردم.... درود و دوصد بدرود.

امی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ق.ظ http://weineurope.blogsky.com/

اتی جان، الهی فدات شم اینقدر محبت داری، مرسی عزیز دلم.
اتفاقاً همین الان ساخت یک وبلاگ جدید رو تموم کردم و آدرسش رو توی همین کامنتم می ذارم، از استاد عزیز هم خواهش می کنم این آدرس جدید رو توی پست معرفی آدرس ها بذارن تا همه بتونن بهش دسترسی داشته باشن درضمن ازشون تشکر می کنم که پیغامت رو به من رسوندن و از تو دوست خوب و مهربونم هم تشکر می کنم که اینقدر پیگیر وبلاگم بودی، امیدوارم در خونه جدیدم باز هم لحظات خوبی با هم داشته باشیم عزیزم.
می بوسمت .

امی خانم
جالبه بدونید که بنده همزمان داشتم لینک پیشنویس وبلاگتون رو ویرایش می کردم که شما اطلاع رسانی کردید و در یک کلام... اقدام=انجام وظیفه شد.
درود و دوصد بدورد

مجید ایران نژاد سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام برادر . از عبارت هوشکی نفهمید... کلی خندیدم ممنون که میون اینهمه فکر و غصه که واقعا داره همه رو از پا در میاره هر باری صدای خنده ی بلندمو به گوش این و اون می رسونی یه سئوال:کتاب سیاحت نامه ی ابراهیم بیک رو خوندی؟ اگه خونده باشی می بینی که کلمات و ترکیبات و جملات عینا همین است که من و تو به کار می بریم. پس بد نیست اگه زورت می رسه همه ی این نوشته هاتو با حوصله باز نویسی کنی و یه همچین بلایی سرش بیاری .من که حسابی تو این فکر هستم .تو زندگی که کسی محلمون نزاشت.لااقل وقتی مردیم بخونند و بگند :خوب شد مرد!!!! ضمنا نگفتی وقتی قرآن خوندنت تموم شد یه ندای آسمانی به گوشت نخورد ؟یه چیزی با این مفهوم : و ما را از فرستادن آن پشیمان کردی بسه نخون!!؟؟

اخوی گرامی... مجید جان دلبندم
سلام متقابل
راستش درست یادم نیست که همه کتاب رو خوندم یا فقط همون بخشی رو که توی کتابهای درسی بود؟ ولی آخه اون کتاب کجا و این پرت و پلاگویی های ما کجا؟ همین «اون و این+ترنت» و «وبلاگ» هم زیادیه. مگه یه روزی وارث پدرسوخته بخواد از این راه هم شیره بگیره که اونوقتی که من مـــُردم؛ گور پدر وارث و هرکاری که دلش میخواد بکنه.

درمورد قرآن خوانی همین بس که: کسی پرسید از برای چه میخوانی؟ گفتم آمرزش روح آن مرحوم. گفتا: تا زنده ها را نیز رهرو آن مرحوم نکرده ای... ترا خدا نخوان. و من لب فروبستم..... میدونی که از روی دست سعدی تقلب کردم.

درود و دوصد بدرود

عبدالحمید حقی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://http://hamidhaghi.blogsky.com

http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

هوشکی.........

کلی خندیدم

درود
خوشحالم که خنده ای برلبتان نشاند.

کاکتوس صورتی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

خیلی جالبناک بود داستانتون ولی این قسمتش خیلی باحالتر بود :

»» بهرحال اگه آن مرحوم آمرزیده نشد؛ روح من یکی که حسابی شاد شد.



کاکتوس خان
از قدیم هم گفته اند حرف راست رو از بچــّه بپرس.... خب چیه؟ دروغ بگم؟ من که خبر از روح اون خدابیامرز ندارم؛ ولی از خودم یکی که مطمئنم که!!! آره دیگه شاد شاد شدا.... مخصوصاً وقتی که چشام ریزتر و هیزتر میشد.

سیاوش یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ب.ظ http://www.facebook.com/koshanshiraz

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد